رونمایی از کتاب لبخندی به معبر آسمان - کراپ‌شده

حاج صادق شمس‌پرور گفت:‌ شهدایی مثل حاج محسن از خودشان در روح و جان و زندگی برخی آدم‌ها اثراتی گذاشته اند که می شود رد این تاثیرات را پیدا کرد و...

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کتاب «لبخندی به معبر آسمان» که شامل خاطراتی از سردار شهید حاج محسن دین‌شعاری است، رونمایی شد.

این کتاب را که گروه تحقیقاتی فتح الفتوح تألیف کرده، انتشارات شهید کاظمی به مناسبت سی و سومین سالگرد شهادت حاج محسن دین‌شعاری، جانشین گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) منتشر کرده است.

دکتر محمدعلی همتی،‌ از همرزمان شهید که در لحظه شهادت حاج محسن دین‌شعاری در کنارش بوده، اولین سخنران این مراسم بود.

وی با اشاره به برخی ویژگی‌های اخلاقی شهید دین‌شعاری گفت:‌ حاج محسن علاقه خاصی به شهید حاج همت داشت و چون فامیلی‌ام همتی بود همیشه با حالت خودمانی و دوستانه مرا حاج همت صدا می‌کرد.

وی افزود: عملیات نصر۷ که تمام شد ما مشغول پاک‌سازی برای جاده استراتژی شدیم. موقعیت منطقه باوجود مین‌های قدیمی و خمپاره دشمن بسیار حساس و خسته کننده بود؛ مین‌ها زیر بوته‌های گون بود و سیم‌تله‌ها از بین علف‌ها رد شده بود و دیده نمی‌شد. با دیدن این صحنه تازه متوجه شدم شب عملیات کجا آمده بودیم! رفت و آمد ارتفاع یک‌طرف، شهید و مجروح شدن نیروها طرف دیگر. کار بسیار سخت شده بود و زمان کم داشتیم.

همتی ادامه داد: روز عید قربان رفتم تا در رودخانه پایین ارتفاع، تنی به آب بزنم، غسل کنم شاید نفسی تازه شود. همین که مشغول شدم صدا کردند که حاجی گفته به حاج همت بگویید آب دستش هست زمین بگذارد و بیاید. همان موقع یک لحظه توی دلم گفتم: بابا حاجی امان نمی‌دهد. سریع لباس‌هایم را پوشیدم و راه افتادیم. به سـتاد که رسـیدیم، حـاجی بـا همـان چهـره بـشاش و خنـدان همیشگی­‌اش ایستاده بود. تا ما را دید، بعد از حال و احوال و خسته نباشید با شادی خاصی گفت: "امروز خودم هم می‌­خوام با شـما بـه میـدان بیـام کار رو تمام کنم."گفتم: وظیفه ماست. تا به خودم بیایم کنار دست راننده نشسته بودم و حاج محسن هم سمت راستم. گفت حتما گرسنه هستید. ماشین، جلوی آشپزخانه ایستاد و حاجی یه غذای قاطی‌پلو که توی پلاستیک بسته بندی شده بود برایم گرفت و گفت: "اینم ناهارت. امروز روز عید قربون قراره من قربونی بشم."

وی افزود: این حرف را گذاشتم به حساب شوخی‌های حاجی و رسمش توی گردان که روز عید قربان، گوسفند قربانی می‌کرد و به همه کباب می‌داد و توجهی به صحبتش نکردم. بـه میدان مین رسیدیم، یکی از بچه‌ها گفت: حاجی، فکر کنم این میـدان از آن میدان مین‌های بهشتی بهشتی هست! وارد معبر شدیم و به محلی رفتم کـه از قبل نشان کرده بودیم. وقتی برگشتم عقب را نگاه کـردم، دیـدم حـاجی پشت سرم می‌آید! گفتم: حاجی، شما چرا می‌­آیی؟ من که هستم. گفت: "منم کمک می­‌کنم. فکر کـنم امـروز اینجـا حوری­‌هایی که خدا وعده داده، نصیبم می‌شه، امروز با بقیـه روزا فـرق داره."

همتی خاطرنشان ساخت: حاج محسن اول رفت و گفت: "من جلوتر می‌رم و سیم‌تله رو قطع می‌کنم، کلاهک رو باز می‌کنم بعد تو کل بدنه مین رو خارج کن و خالی کن." با توجه به اصول ایمنی، من باید صبر می‌کردم تا حاجی از من فاصله بگیرد. مطمـئن شـدم که او ردیف مین را پیدا کرده و می‌خواهد کار را شروع کند. سرم را پـایین انداختم و مشغول شدم. گاهی به حاج محسن نگاه می‌کردم. او به آسمان نگاه می‌کرد دوباره مشغول می‌شد. یک­دفعه از جایی که حاجی بـود، صـدای انفجـار آمد، دود و خاک بلند شد. داد زدم یا فاطمه‌زهرا و سمت حاجی دویدم. اصلا حواسم به میدان مین نبود. به محل انفجار رسیدم. حاجی براثر موج انفجار چندمتر آن‌طرف‌تر پرت شده بود.

این همرزم حاج محسن دین‌شعاری افزود: خودم را بالای سرش رساندم. حاج محسن، روی زمین افتاده و بدنش پاره پاره شده بود. اولین چیزی کـه نظـرم را جلـب کـرد، نوشـته السلام علیک یا فاطمه الزهرا(سلام‌الله‌علیها) روی لباسش بود. بـالای سـرش نشـستم، دستم را روی سرم گذاشتم و فقط گفتم یازهراااا یازهرااا ... و گریه کردم. برانکارد که رسید پیکر حاجی را به معراج فرستادیم. آنقدر حالم بد بود که مثل دیوانه‌ها همانجا می‌چرخیدم. سیدحسن موسوی پناه با چشمهای قرمز و عصبانی آمد دنبالم و مرا بازخواست کرد. گفتم که حاجی خودش اصرار داشت. انگار تازه حرف‌های حاج محسن یرایم معنی پیدا کرده بود و توی ذهنم نقش می‌بست.

دکتر همتی با گریه ادامه داد:‌ به سید گفتم: حاجی می‌دانست اینجا شهید می‌شود. تا این را گفتم، سید ساکت شد. باهم به ستاد لشکر رفتیم. خبر شهادت، پیچیده بود و همه مسئولین به ستاد لشکر می‌آمدند.

رزمنده دفاع مقدس تصریح کرد:‌ سختی این حادثه برایم زمانی بیشتر شد که از یک‌طرف باید جواب مسئولین را می‌دادم و از طرفی نباید به بچه‌های گردان تا زمانی که ستاد اعلام کند چیزی می‌گفتم. همان شب حاجی را در خواب دیدم؛ صحنه‌ای بود که قابل وصف نیست. حاج محسن لباسی سراسر نور به تن داشت ولی من بدنش را نمی‌دیدم و فقط سرش مشخص بود و حاجی هم می‌خندید.

وی در پایان گفت:‌ فردا مامور شدم به محل شهادت بروم. بعد از کلی گشتن توانستم دست قطع شده که انگشتر عقیق داشت و باقیمانده نقشه منطقه را پیدا کنم و تحویل بدهم. پیش بچه‌های گردان رفتم. زمان اعلام همگانی همه نیروها را جمع کردند و اسامی شهدا و مجروحین را خواندند. یکدفعه اسم حاجی را گفتند. حال عجیب آن شب سنگرمان قابل وصف نیـست؛ صدای بغض‌های منفجر شده بچه‌ها انگار انفجار یک میدان مین بود. حاج محسن با لبخند، معبری به آسمان زد و ما ماندیم.

در ادامه این مراسم که با رعایت پروتکل‌های بهداشتی و فاصله‌گذاری اجتماعی بر سر مزار حاج محسن دین‌شعاری برگزار شد، خانم محمدی،‌مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهید حاج محمد صباغیان (خادم الشهدای اربعین) که در مسیر انتشار این کتاب،‌ زحمات زیادی را متقبل شده بود،‌ توضیحاتی درباره روند آماده‌سازی و انتشار کتاب «لبخندی به معبر آسمان» ارائه داد.

همچنین حاج صادق شمس‌پرور از همرزمان شهید دین‌شعاری در گردان تخریب لشکر 27، ضمن تشکر از دست‌اندرکاران نگارش و انتشار این کتاب گفت:‌ شهدایی مثل حاج محسن از خودشان در روح و جان و زندگی برخی آدم‌ها اثراتی گذاشته اند که می شود رد این تاثیرات را پیدا کرد و از آن طریق به ویژگی‌های شهید پی برد.

در پایان این مراسم کوتاه، همرزمان شهید دین‌شعاری، دست اندرکاران تهیه کتاب «لبخندی به معبر آسمان» و حمعی از جوانان حاضر بر سر مزار شهید در قطعه 29 عکس یادگاری گرفتند.

گفتنی است شهید دین‌شعاری در ۱۵ مردادماه ۱۳۶۶ مصادف با عید قربان در سردشت، ارتفاعات دوپازا و بُلفت به شهادت رسید و در تهران، بهشت زهرا(سلام‌الله‌علیها) ، قطعه ۲۹، ردیف ۳، شماره ۹ به خاک سپرده شد.

او متولد تبریز بود. از تبریز به تهران آمدند، شناسنامه‌­اش صادره از تهران است و در محله درخونگاه منیریه ساکن شدند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس