کتاب پهلوان سعید

خبری در روزنامه خودنمایی می‌کرد که به نظرم خیلی شیرین و جذاب آمد. عکس پسربچه‌ای پنج‌شش‌ساله را که بالاتنه‌اش لخت بود و شلوار باستانی‌کار برتن داشت.

به گزارش مشرق؛ جنس رفاقت‌های جبهه‌ای چنان ناب بود که رشتۀ دوستی‌های رزمندگان ماناترین بود. دوستی‌ها و رفاقت‌هایی که بر اساس محبت الهی شکل می‌گرفت و دوام می‌یافت. ذات و جنس این رفاقت‌ها چنان ناب، شفاف و خالص بود که واقعاً این دوست داشتن‌ها، دوست‌داشتنی بود.

در جبهه بین برخی انس و الفتی ایجاد می‌شد که ادراکش شوق‌آفرین است. بسیاری از رزمندگان در آن صفا و صمیمیت فراگیر چنان مجذوب هم می‌شدند که راحت‌تر باهم می‌خندیدند، می‌گریستند، مجروح می‌شدند، شهید می‌شدند و حتی گاهی اسیر. وقتی رفاقتی شکل می‌گرفت، تحمل و صبر رفقا افزون می‌شد و امان از هنگامی‌که رفیقی شهید می‌شد و رفیقی از این قافله بازمی‌ماند. همچنان که تعداد کثیری از رفقای جامانده در بین ما هستند که چند دهه است در عشقی ناب می‌سوزند و روزی نیست که به یاد رفیق یا رفقای دیروزشان نباشند که امروز در مرتبه‌ای بالاترند.

قصۀ کتاب «پهلوان سعید» قصۀ یکی از دوستی‌های جبهه است که خوانش آن ما را به وادی دوستی‌های جبهه می‌برد. در این فرصت به سراغ کتاب پهلوان سعید می‌رویم و چند خاطره از روایت‌های وی از دوستش، شهید سعید طوقی را ذکر می‌کنیم.

کتاب «پهلوان سعید»، زندگی نامه و خاطرات شهید سعید طوقانی، روایت حمید داودآبادی است که در ۲۱۴ صفحه توسط نارگل منتشر شده است.

***

شاید ده سالم می‌شد. بله. سال ۱۳۵۴ بود؛ اگر اشتباه نکنم.

پدرم مثل همیشه، با روزنامه وارد خانه شد. ولی این بار با دفعات قبل فرق داشت.

خبری در روزنامه خودنمایی می‌کرد که به نظرم خیلی شیرین و جذاب آمد. عکس پسربچه‌ای پنج‌شش‌ساله را که بالاتنه‌اش لخت بود و شلوار باستانی‌کار برتن داشت، انداخته و زیرش نوشته بودند:

«پهلوان کوچولو کشور سعید ظاهراً پسرک خوش‌سیمای خنده‌رو، در مراسم ورزش باستانی در حضور شهبانو فرح، ۳۰۰ دور در ۳ دقیقه چرخیده بود!

بله ۳۰۰ دور. تعجب نکنید. یعنی از فرفره تندتر! که بازوبند پهلوانی کشور بر بازویش نشسته بود.

و من در آرزوی دوستی با پهلوان کوچولوی کشور ماندم.

***

خرداد ۱۳۶۳ در پادگان دوکوهه وقتی گردان اباذر دوی صبحگاهی را به‌صورت گروهانی برگزار می‌کرد، نوجوانی ریزنقش از ستون بیرون می‌آمد و پا به‌پای گروهان می‌دوید. درحالی‌که سعی می‌کرد هرچه بیشتر صدایش را بلند کند، فریاد می‌زد:

الله خالق جهان ... محمد است پیغمبر ...

امام اول؟

با خواندن این قسمت، همه گروهان، ضربات پای خود را میزان می‌کردند و درحالی‌که با پای چپ بر زمین می‌کوبیدند، فریاد می‌زدند: «علی»

و او می‌خواند:

- فاتح خیبر: - علی

- ساقی کوثر؟ - علی

- شیر دلاور؟ - علی

- همسر زهرا؟ - علی

- مرد عبادت؟ - علی

- باب حسن جان؟ - علی

- باب حسین جان؟ - علی

- یار ضعیفان؟ - علی

- یار یتیمان؟ علی

از بچه‌ها که پرسیدم، فهمیدم نامش سعید است!

***

با بودن عباس (مرشد زورخانه) پای سعید هم به چادر ما باز شد. از اخلاق و رفتارش خیلی خوشم می‌آمد. وقتی فهمیدم او سعید طوقانی است، قهرمان چرخ باستانی، همان‌که زمان شاه، در سن شش‌سالگی، مقابل فرح در ۳ دقیقه ۳۰۰ دور چرخید. سعید پانزده یا شانزده سال داشت.

***

همه سر سفره نشسته بودیم و شام می‌خوردیم. شام عدسی بود. سر هم‌کاسه شدن با همدیگر دعوا شد. من اصرار داشتم تا با سعید در یک‌کاسه غذا بخورم. عباس هم مصر بود که با سعید هم‌کاسه شود.

سرانجام با سعید در یک‌کاسه غذا خوردم. وسط غذا از سعید پرسیدم: «راستی سعید، واسه بچه‌ها تعریف کن که چی شد فرح بهت بازوبند پهلوانی داد.»

با این حرف اخم‌های سعید در هم رفت. من که با دیدن قیافه او لقمه در گلویم گیر کرد، بلافاصله گفتم: «آخ ببخشید. یادم نبود شما از یادآوری خاطرات رژیم کثیف شاهنشاه آریامهررررر ... ناراحت می‌شید. پس لطف کنید و از اینکه چی شد اولین بار به جبهه اومدی، برامون تعریف کن. :

سعید که متوجه کلک من نشد، شروع کرد به تعریف.

***

در آخرین روزهای خرداد ۱۳۷۶، نیروهای کمیته جست‌وجو مفقودین، در عملیات جست‌وجو که در داخل خاک عراق در جزایر مجنون و شرق دجله(منطقه عملیاتی خیبر و بدر) داشتند، موفق شدند پیکر ده‌ها شهید را پیدا کنند.

بر اساس شماره پلاک همراه شهدا، پیکر سعید طوقانی همراه چند دوستش که در عملیات بدر جامانده بود، به خاک پاک ایران اسلامی بازگردانده شد و پس از تشییع در تهران در کنار برادر بزرگش شهید محمد در ورزشگاه شهیدان طوقانی در کاشان به خاک سپرده شد.

**محمد مهدی عبدالله زاده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 17
  • در انتظار بررسی: 3
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۱۹:۱۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۰
    0 0
    روحشان شاد و قرین رحمت الهی ان شاء الله
  • ایرانی DE ۲۱:۵۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۰
    0 0
    ما مدیون خون شهدا هستیم اگه در راهشان قدم بر نداریم
  • IR ۲۱:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۰
    0 0
    کاش فکری شود که این الگوها وارد زندگی نسل جوان شوند
  • علی کردی IR ۲۲:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۰
    0 0
    باور این نوع مطالب راحت نیست! یعنی به این سادگی بچه‌ها جبهه‌ای می شدند و پدر و مادرشان از آنها دل می‌کندند؟ واقعاً تصورش هم مشکل است که نور چشم و دسته‌های گلشان را اینگونه به میدان می‌فرستادند. من این کتاب را قبلا خوانده‌ام و از فداکار و ایثار این خانواده تعجب کرده بودم. و بگویم که سعید چقدر دوست داشتنی بود و است.
  • رضا IR ۲۲:۴۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۰
    0 0
    خیلی جالب بود. آفرین بر نویسنده
  • JP ۰۰:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    23 18
    بسیار زیبا و تاثیر گذار بود
  • JP ۰۰:۰۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    18 10
    بسیار زیبا و تاثیر گذار بود
  • IR ۰۱:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    21 5
    شادی روح شهدا فاتحه مع صلوات...اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
  • US ۰۳:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    17 8
    بسیار زیبا و تاثیر گذار
  • محمد IR ۰۶:۵۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    4 0
    شهادت در راه خدا توفیق عظیمی است که به هرکس نداده اند.لیاقت میخواهد.حیات طیبه است. امیرمومنان سلام الله علیه با داشتن همسری بینظیر حضرت زهرا وطفلان والامقامی چون امام حسن وامام حسین علیهم السلام بیتاب شهادت بود.خدامارا نصیب فرماید.درود خدا بر شهیدان خدایی
  • مهدی IR ۰۷:۵۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    3 27
    متاسفم که هیچوقت اون جو دیگه تکرار نشد
  • IR ۱۱:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    1 1
    خاطره خوبی بود
  • محمد IR ۱۴:۰۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    2 0
    شهيد اويني: پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
  • IR ۱۶:۵۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    1 0
    خاك بر سر مسولان دزد بي خاصيت كه به خون اين شهدا خيانت كردن و مي كنند .
  • US ۰۹:۵۰ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۱
    0 0
    بسیارعالی
  • US ۰۹:۵۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۱
    0 0
    خاطره بسیارزیبا، ممنون از نویسنده گرامی انشالله همیشه سلامت باشید
  • سجاد IR ۱۴:۳۷ - ۱۴۰۱/۰۷/۰۶
    0 0
    سلام وصلوات خدا بر امام خمینی ره وشهدا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس