به گزارش مشرق ، اندیشکده رند گزارشی تحت عنوان «مقابله با ايران در حال هستهاي شدن» را به قلم نویسندگان: "جيمز دابينز"، "عليرضا نادر"، "داليا داسا كايه"، "فردريك وري" منتشر کرده است.
سایت اشراف بدون تایید محتوا و ادعاهای مطرح شده در این گزارش ترجمه آن را برای اطلاع نخبگان و تصمیم گیران عرصه سیاسی کشور از فعالیت های اندیشکده های غربی علیه برنامه صلح آمیز هسته ای کشورمان منتشر می کند. در روزهای آینده نیز شاهد انتشار ادامه این گزارش ویژه خواهید بود.
***
فصل ششم
راهكارهاي سياسي
رويكردهاي ضدونقيض كاخ سفيد در قبال ايران را احتمالاً ميتوان با سياست تعامل در مقابل سياست مهار، پيشدستي در مقابل بازدارندگي و عادي سازي روابط در مقابل تغيير رژيم از يكديگر تميز داد. هر يك از اين سه راهكار تئوريك طيفي از گزينههاي مختلف را فراروي سياست گذاران آمريكا قرار ميدهد.
سياست صرفاً مبتني بر تعامل، استفاده از ديپلماسي را براي حلوفصل اختلافات برجسته مينمايد اين در حالي است كه تلاش دارد تا سفرهاي خارجي، تبادل فرهنگي و تجارت بين ايالات متحده آمريكا و ايران را افزايش دهد. در مقابل سياست صرفاً مبتني بر مهار از انزوا، تحريم و قطع روابط با هدف محدود ساختن نفوذ خارجي ايران و ايجاد تغيير در سياست داخلي ايران بكار گرفته ميشود. پيشدستي فراتر از سياست صرفاً مبتني بر مهار بوده و شامل تهديد به حمله نظامي يا استفاده از نيروي نظامي براي جلوگيري از بروز تغييرات ناخواسته– در مورد ايران، دستيابي به قابليت تسليحات هستهاي– مي گردد. در مقابل براي منصرف كردن جمهوري اسلامي ايران از توسل به تسليحات هستهاي در جهت اعمال نفوذ، فشار يا لطمه زدن به ديگري، سياست بازدارندگي از طريق تهديد به اقدام تلافي جويانه مورد استفاده قرار ميگيرد. عاديسازي روابط مستلزم شناسايي ديپلماتيك متقابل، تبادل سفرا و گفتمان مدني عقلاني بين دو دولت است، حال آنكه سياست صرفاً مبتني بر تغيير رژيم مستلزم بهرهگيري از اقدامات پنهان و آشكار براي مشروعيتزدايي و بيثبات ساختن ايران خواهد بود.
در اصل، اينها سه رويكرد متمايز از يكديگر هستند كه با تاكيد بر هر سه رويكرد فوق در نهايت سياست تلفيقي اتخاذ ميگردد. از آنجائيكه اغلب تصميمات سياسي آمريكا حول اين سه الگو مي چرخد، پس مطالعه ويژگيها و احتمالاً نتايج حاصله در صورت استفاده جداگانه و پيش از تلفيق آنها مفيد خواهد بود كه در واقع نويدبخش پيشبرد اهداف اصلي آمريكاست: تعديل رفتار خارجي ايران، اصلاح سياست داخلي و توقف برنامه هستهاي.
تعامل
مناظرات داخلي آمريكا در بحث تعامل با جمهوري اسلامي ايران معمولاً حول دورنماي سازش جريان دارد كه در اين ميان افرادي با دفاع از ديپلماسي قصد دارند ثابت كنند چنين توافقي واقعاً محتمل است. همانطور كه در اين گزارش آمده، ايران براي حلوفصل كامل اختلافات موجود با واشنگتن تمايل چنداني از خود نشان نميدهد. احتمال سازش نسبي يا تاكتيكي همچنان وجود دارد اما تحقق اين مسئله دشوار به نظر ميرسد. چنين معياري يك نكته مهم را ناديده ميگيرد: روابط دوجانبه هميشه تعامل را به دنبال نخواهد داشت اما همواره اطلاعات بيشتري را با خود به ارمغان ميآورد. اطلاعات بيشتر به منزله سياست بهتر است.
در دوران 40 ساله جنگ سرد اين ارتباط همواره بين واشنگتن و مسكو وجود داشت اما توافق بين آنها اندك و دور از دسترس بود. حتي اين توافق به ندرت مسائل كليدي بين دو ابرقدرت را پوشش ميداد. با اينحال، طرفين در پرتو اين تبادلات دوجانبه سياستهاي محتاطانه تري را اتخاذ كردند. حتي در صورت عدم توافق، طرفين بر سياست طرف ديگر تاثير گذاشته و از آن سود ميبردند.
تقريباً همانند دوران جنگ سرد با اتحاد جماهير شوروي، تهران و واشنگتن نيز به مدت بيش از 30 سال وجود اين منافع را تكذيب كردهاند. آنها ترجيح ميدادند تا در سايه تصميمگيري كنند و تمايل چنداني براي كسب اطلاع از اهداف، نگراني ها و ملاحظات سياسي طرف ديگر نشان نميدادند. در نتيجه، ايران و آمريكا فرصت هاي بسياري را در جهت تاثيرگذاري بر رفتار ديگري، جلوگيري از بروز منازعات ناخواسته و حل اختلافات كوچك و بزرگ ناديده گرفتند.
هرچند تعامل دوجانبه نميتواند در نهايت نيل به سازش را تضمين نمايد اما فقدان روابط دوجانبه لزوماً به عدم سازش منتهي خواهد شد. گروه هاي تندرو در تهران و واشنگتن با تعامل دوجانبه مخالفت ميورزند زيرا معتقدند هيچ افقي براي سازش متقابل قابلتصور نيست اما ترس واقعي در اين حقيقت نهفته است: اينكه روابط نامحدود در نهايت به از سرگيري روابط رسمي خواهد انجاميد. دولتمردان ايران از اين مسئله وحشت دارند كه از سرگيري روابط فيمابين اصول انقلابي آنها را زير سوال ببرد حال آنكه بسياري از مخالفان سياست تعامل در آمريكا از مسئله ديگري ميهراسند: حركت در جهت عاديسازي روابط با جمهوري اسلامي مشروعيت داخلي و بينالمللي ايران و درنتيجه طول عمر رژيم را افزايش خواهد داد.
تاريخ نشان ميدهد سقوط رژيمهاي دوست آمريكا به مراتب بيش از دولتهايي بوده است كه روابط سردي با واشنگتن داشتند. اتحاد جماهير شوروي، كليه كشورهاي اروپاي شرقي، نيمي از كشورهاي آمريكاي لاتين، فيليپين، اندونزي و اخيراً مصر و تونس نمونههايي از گروه اول و كوبا، كره شمالي و ايران در زمره كشورهاي گروه دوم به شمار ميروند.
فقدان روابط عادي مطمئناً به از دست رفتن فرصت هاي مناسب براي حل اختلافات موجود با ايران منجر شده است. جديدترين آن در سال 2003 اتفاق افتاد زمانيكه جورج دبليو بوش تصميم گرفت تا جذابيت پيشنهاد ايران براي مذاكره پيرامون اختلافات مهم طرفين را ناديده بگيرد زيرا دولت آمريكا اعتبار اين پيشنهاد را با ديده شك و ترديد مي نگريست. اين پيشنهاد واقعي بود و اعتبار آن با برقراري روابط دائمي و مستقيم به سادگي قابل اثبات بود. فقدان روابط رسمي به برخوردهاي غيرضروري و ناخوشايند منجر شده است– براي نمونه، نيروي دريايي آمريكا در سال 1988 سهواً يك هواپيماي مسافربري ايراني را هدف قرار داد كه در مسير عادي حريم هوايي بينالمللي پرواز ميكرد زيرا ترسيدند كه مبادا اين يك حمله نظامي عليه نيروهاي آمريكا باشد.
مهار
سياست مهار از سال 1979جزء لاينفك سياست آمريكا بوده است. ماداميكه جمهوري اسلامي ايران همچنان در محاصره كشورهاي غيردوست باشد- البته تا سال 2001 نيز اينگونه بود- سياست مهار نيازي به تعهدات بيشتر آمريكا ندارد. اما به طور كلي اين رفتار غلط عراق، نه جمهوري اسلامي ايران، بود كه اولين بار پاي نيروي زميني و هوايي آمريكا را در سال 1990 به منطقه خليج فارس باز كرد و از آن زمان تا به حال نيروي نظامي آمريكا هنوز در منطقه حضور دارد. اما زمانيكه ايالات متحده آمريكا كينه توزترين رژيم هاي همسايه ايران را سرنگون ساخت، مهار جمهوري اسلامي ايران بسيار دشوار گرديد. دولت هاي جديد كابل و بغداد در مقايسه با دولت هاي پيشين روابط دوستانهتري با واشنگتن داشتند اما دوستي آنها با تهران نيز به مراتب بيش از گذشته است، از اينرو كاخ سفيد قدرت چنداني براي مهار نفوذ ايران نخواهد داشت.
دورنماي نگرانكننده ايران هستهاي هزينه هاي سياست مهار را براي ايالات متحده امريكا افزايش خواهد داد. در واقع، برخي از تحليل گران سياسي معتقدند كه مهار ايران هستهاي غيرممكن خواهد بود كه در اين صورت فقط گزينههاي حمله نظامي يا تسليم شدن در برابر قدرت رو به افزايش ايران فراروي دولتمردان كاخ سفيد قرار مي گيرد.
پيشدستي
رئيس جمهور جورج دبليو بوش در سخنراني 29 ژانويه 2002 در كنگره آمريكا، علاوه بر عراق و كره شمالي، جمهوري اسلامي ايران را نيز به اقدام نظامي تهديد كرد البته به شرط آنكه سه دولت فوق از تلاش خود براي دستيابي به تسليحات هستهاي منصرف نگردند. واشنگتن در محافل عمومي هرگز اين تهديد را منتفي ندانست اما زمانيكه هزينههاي اشغال و بازسازي عراق و افغانستان كه به مراتب ضعيفتر و كوچكتر از ايران بودند بر همگان آشكار شد، بوش از تاكيد بر اين گزينه صرفنظر كرد. باراك اوباما نيز با احتياط بيشتري درباره اين گزينه سخن بر زبان ميراند.
حمله هوايي، كه بر تاسيسات هستهاي شناخته شده ايران تمركز دارد، همچنان در حوزه مطالعات امكانسنجي سياست داخلي آمريكا مطرح است. اگرچه هزينه اين عمليات به مراتب كمتر از حمله و اشغال نظامي است اما هيچ تضميني براي پايان دادن به تهديد بمب ايران نخواهد بود. رابرت گيتس وزير دفاع وقت آمريكا اعلام كرد كه چنين حملهاي فقط ميتواند برنامه هستهاي ايران را به تاخير اندازد نه اينكه آنرا كاملاً متوقف سازد. فرض بر اين است كه ايران تاسياست مخفي ديگري نيز دارد، تاسيساتي كه ايالات متحده آمريكا از وجود آنها بيخبر است و قادر نيست آنها را بمباران كند. پس از حمله نظامي، تهران احتمالاً بخش اعظم برنامه هستهاي خود را به اين تاسيسات مخفي منتقل ميكند حتي اگر ايالات متحده آمريكا منابع خود را دوبرابر سازد.
بسياري بر اين باورند كه حتي اگر كاخ سفيد حمله پيشدستانه را در دستوركار خويش قرار ندهد، اما بايد بر اين گزينه تاكيد بيشتري داشته باشد تا بتواند بر محاسبات ايران تاثير گذارد. صحت اين ادعا كاملاً مبهم و شكبرانگيز است. قابليت رهگيري روند ديپلماسي زور و اجبار چندان شفاف نيست. حتي تهديدات بسيار معتبر نيز در تغيير رفتار موردنظر با شكست روبرو ميشوند. هرچند در اغلب موارد اينگونه نيست، اما تهديد آشكار و علني فقط به لجاجت بيشتر منتهي شده و كشور تهديدكننده را وادار ميسازد كه يا تهديد خود را عملي سازد يا به نحو مفتضحانهاي از موضع خود عقبنشيني كرده و عواقب از دست دادن اعتبار خويش را بپذيرد. اين جريان دو مرتبه در دوران حكومت صدام حسين اتفاق افتاد– يكبار در سال 1990، زمانيكه صدام اولتيماتوم كاخ سفيد براي خروج از كويت را ناديده گرفت و بار ديگر در سال 2003 زمانيكه صدام حسين نتوانست عدم وجود تسليحات كشتار جمعي را ثابت كند. اين لجاجت در مورد واكنش ميلوسويچ رئيسجمهور صربستان به تهديدات حمله هوايي ناتو در سال 1999 نيز مشهود است زمانيكه صربستان اولتيماتوم ناتو براي متوقف ساختن عمليات پاكسازي نژادي در كوزوو را ناديده گرفت. در هر يك از اين موارد تهديدات بايد پيش از آنكه نتيجه دلخواه تحقق يابد، عملي گردند.
تهديدات، به مثابه هشداري براي آغاز جنگ، هدف مفيدي در مشروعيت بخشيدن حملات بعدي خواهند بود. اما براي پيشبيني جنگ ابزار مناسبي نيستند و حتي ميتوانند نتيجه عكس داشته باشند كه اين مسئله در اغلب موارد تغييرجهت دشمن را بدون از دست دادن آبروي خويش حتماً دشوارتر ميسازد. در نتيجه، چندان منطقي نبود كه كاخ سفيد دولت ايران را به اقدامي تهديد كند كه هنوز تصميم نگرفته بود آن را عملي سازد. نتيجه معكوس نيز زماني مطرح است كه كليه گزينهها به بنبست رسيده باشند.
بازدارندگي
برخي اوقات ادعا بر اين است كه در صورت نزديك شدن ايران به آستانه تسليحات هستهاي، پيشدستي جايگزين سياست مهار خواهد شد. اين ادعا نادرست است. راهكار جايگزين براي سياست مهار حمله و اشغال نظامي است نه پيشدستي. سياست مهار از سال 1979 سياست اصلي آمريكا در قبال جمهوري اسلامي ايران بوده است. سياست مهار پايه و اساس حملات پيشدستانه خواهد بود كه با هدف انهدام تاسيسات هستهاي ايران طرح ريزي ميگردد. سياست مهار پس از وقوع چنين حملهاي همچنان در دستوركار سياسي آمريكا باقي خواهد ماند. استدلال اصلي اينست كه حملات پيشدستانه در واقع تحقق اهداف سياست مهار را پس از چنين حملهاي دشوار ميسازد. ايران نيز متقابلاً حمايت عمومي و حس همدردي بينالمللي بويژه جهان اسلام را به نفع خويش جلب مينمايد.
در مقايسه با ايران امروز، مهار ايران هستهاي در آينده از يك جهت متمايز خواهد بود. اين سياست بايد عامل بازدارندگي هستهاي را نيز در خود داشته باشد كه تحقق آن مستلزم گشودن چتر هستهاي آمريكا بر روي دوستان و متحدان منطقه است.
عادي سازي روابط
در پايتخت هر يك از كشورهاي جهان، سفير آمريكا شخص به مراتب مهمتري از سفير كشور ميزبان در واشنگتن است. سفير آمريكا به رئيس دولت، وزراي دفاع و امور خارجه، تجار معروف، مطبوعات و مردم محلي دسترسي فوري دارد. بيشتر سفراي خارجي در واشنگتن، حتي قدرتمندترين دوستان آمريكا، به جز شخص رئيسجمهور ندرتاً با مقامات دولتي ملاقات ميكنند و بيانيه هاي عمومي آنها نيز به ندرت در مطبوعات ايالات متحده انتشار مييابد. اين مسئله بيانگر تفاوت قدرت آمريكا و ساير كشورهاي جهان است.
در پرتو اين اختلاف، ايالات متحده آمريكا از فقدان روابط ديپلماتيك بيش از رژيم ايران رنج ميبرد. سفارت آمريكا در تهران منبع به مراتب بزرگتري براي نفوذ در بين جامعه ايران خواهد بود تا هيئت نمايندگي ايران در واشنگتن. سفارت منبع اطلاعات ارزشمندتري براي دولت است. آمريكا جامعهاي آزاد است كه مسائل سياسي آن را ميتوان از طريق رسانههاي گروهي دنبال كرد، حال آنكه اقدامات ايران از ابهام بيشتري برخوردار است. تهران از روزنامههاي آمريكا ميتواند اطلاعات بيشتري بدست آورد تا واشنگتن از مطبوعات ايران.
معهذا، دولت ايران دفتر نمايندگي نيويورك و دفتر نمايندگي واشنگتن را در اختيار دارد (هيئت نمايندگي در واشنگتن تحت عنوان دفتر حفاظت از منافع ايران در سفارت پاكستان شناخته ميشود اما كاركنان آن ايراني هستند نه پاكستاني). در مقابل، هيچ مامور ديپلماتيك آمريكايي در ايران حضور ندارد و هيچ ملاقات رسمي نيز در آنجا صورت نميگيرد. پس، از اين ماجرا چه كسي بيشتر ضرر ميكند؟
تغيير رژيم
دولت هاي آمريكا طي 30 سال گذشته تمايلي نداشتند تا به اين حقيقت اعتراف كنند كه ايران جامعهاي به مراتب دموكراتيكتر از متحدان واشنگتن در منطقه است. اين مسئله هماكنون در حال تغيير است بهطوريكه موازنه قوا در داخل ايران از عملگراها و اصلاحطلبان به طرف اصولگرايان و اعضاي سپاه پاسداران تغييرجهت داده است حال آنكه بخش مهمي از جهان عرب در مسير ديگري يعني به سوي يك دولت نمايندگي واقعيتر پيش ميرود.
بهار عربي اهداف خود را در آرمانهاي غرب يافته است و برخي از عوامل اصلي آن تحت حمايت مادي و معنوي سازمانهاي آمريكايي قرار گرفتند از جمله موقوفه ملي براي دموكراسي و نهادهاي وابسته به احزاب دموكرات و جمهوري خواه. از سوي ديگر، تصميم رئيسجمهور اوباما براي تلطيف نمودن لفاظي هاي روساي جمهور پيشين در حمايت از دموكراسي احتمالاً مفيد بود زيرا به اصلاح طلبان عرب بومي اين امكان را داد تا خود را از هرگونه ارتباط با سياستهاي مغرضانه آمريكا براي تغيير رژيم تحميلي جدا سازند.
تجربيات بسيار ناخوشايند سياست هاي انتخاباتي در عراق برخي از اصلاح طلبان ايران را دچار ترديد نموده است. گذار ناموفق به دموكراسي در مصر و تونس ميتواند اثرات مشابهي را به دنبال داشته باشد. از سوي ديگر، در صورت تعديل سياست ها، رژيم هاي مردمي در شمال آفريقا و حتي سوريه پا به عرصه وجود مي گذارند. اين مسئله مي تواند تحولات مشابهي را در ايران رقم بزند. مطمئناً، يكي از درس هاي آموزنده دموكراسي سازي در اروپاي شرقي، آمريكاي لاتين، شرق آسيا و حتي بخشهايي از منطقه آفريقاي زير صحرا در 30 سال گذشته تاثيرات نامطلوب و قابلگسترش اين انقلابها و اهميت فشار افكار عمومي در تحقق آنها بوده است. از اينرو، تلاش براي ايجاد تحولات موفقيت آميز در برخي از كشورهاي عربي بهترين راهكار براي واشنگتن است تا از آن براي پيشبرد تحولات مشابه در ايران بهره گيرد.
نتيجهگيري
بديهي است كه ايالات متحده آمريكا نميتواند صرفاً برمبناي يكي از راهكارهاي فوق سياست عاقلانه و منطقي را پايهريزي نمايد. سياست صرفاً مبتني بر تعامل افق روشني براي نيل به سه هدف اصلي آمريكا در كوتاه و ميانمدت پيشروي دولتمردان كاخ سفيد نمايان نميسازد. سياست مهار فقط بر رفتار خارجي ايران تاثير ميگذارد. پيشدستي فقط بر مسئله هستهاي آن هم فقط به صورت موقتي تمركز دارد. بازدارندگي فقط در صورتي موثر ميافتد كه با سياست مهار تركيب گردد و براي جلوگيري از بروز فجايع ناخواسته بايد اندكي نيز با سياست تعامل همراه شود. عاديسازي روابط و سياست تغيير رژيم از جمله اهداف عملي كوتاهمدت نيستند. سياست واقعبينانه بايد در ميانه هر يك از اين سه طيف طرحريزي گردد.