گروه فرهنگی مشرق- اول فرض کنيد شقايق فراهاني و حامد بهداد پدر و مادر نيکي کريمي باشند، بدون گريم!
اين اتفاق در فيلم «بيداري» فرزاد موتمن افتاده و فيلم پر از ماجراهاي بيمنطق و بيدليل است. زهرا (با بازي شقايق فراهاني) با دخترش ياسمن زندگي ميکند. خيابانها، لباسها و فضاي فيلم طوري نيست که بيننده بفهمد قصه در چه سالي روايت ميشود فقط هرچند دقيقه يک بار به بهانهاي، مارش نظامي يا قطعهاي از سرودهاي آهنگران پخش ميشود. زهرا پالتويي شبيه همانهايي که همين روزها در خيابان ميبينيم، با شال و دامن و چکمه پوشيده و اين پوشش، براي سال 1363 در نظرگرفته شده!
روز تولد ياسمن، همه چيز براي آمدن مهمانها آماده است که زهرا براي خريدن کادو از خانه بيرون ميرود و در راه اتوبوسهايي را ميبيند که راهي جبهه هستند. دست تکان ميدهد و از خيابان رد ميشود که مينيبوس به او ميزند و زهرا يکي - دو متر آنطرفتر پرتاب ميشود.
حتي روي زمين نميافتد. مثل ترميناتور، که متلاشي شده اما راه ميرود. مردم دوروبرش جمع ميشوند و او فقط دستش را روي سر ميگذارد و همه را از نگراني درميآورد و ميگويد چيزي نيست. حتي خون از دماغش نميآيد! به خانه که ميرسد قفلها عوض شده و کليد، در را باز نميکند. خانه عوض شده و کسي او را نميشناسد. معلوم ميشود الان در سال 1387 هستيم، 24 سال بعد. موازي با اين اتفاقها، ماجراي زن و شوهر جواني روايت ميشود. ياسمن دکتر شده و دايم به خارج کشور سفر ميکند و سرش بيشتر با سمينار و کنفرانس گرم است تا خانه و همسري که نگران سلامتي ياسمن است.
زهرا را از کلانتري به بيمارستان رواني ميبرند. شب اول، پرستار هنگام بستن در ميگويد: «سعي کن امشبو راحت بخوابي!» روز بعد سه روانپزشک با زهرا حرف ميزنند که معلوم شود ديوانه است يا نه. زهرا در توضيح ماجرا ميگويد: «با يه مينيبوس تصادف کردم که داشتم کشته ميشدم. بعدش همه چيز عوض شد نميدونم دخترم الان کجاست.»
دکترها به اين نتيجه ميرسند که ديوانه نيست، ولي بايد عکس و آزمايشها را شروع کنند. چون اين، يک مورد بسيار پيچيده است! زني تقريبا 30 ساله که در صحت و سلامت عقلي ميگويد دختري دارد که سال 57 دنيا آمده و دروغ هم نميگويد.
فردا صبح براي انجام آزمايشها که روانه بيمارستان ميشوند، ميگويد: «من با اين لباسها هيچ جا نميرم. لباساي خودمو بيارين» و باز با همان پالتو و دامن و شال و کيف دستياش راهي بيمارستان امام خميني ميشوند. زهرا از بيمارستان فرار ميکند و سوار تاکسي نارنجي ميشود که به محله اميريه برود؛ به مدرسهاي که معلم آن بوده. در راه، از چند اتوبان رد ميشود و با حيرت به ساختمانها نگاه ميکند. کارگردان حتي به اين فکر نکرده که بين بيمارستان امام خميني و محله اميريه، اصلا اتوباني هست؟
وقتي زهرا جلو در مدرسه ميرسد يک اسکناس بيست توماني به راننده ميدهد و ميگويد: «بقيهاش مال خودت» و راننده بدون هيچ مقاومتي ميگويد: «اي بابا تو هم که از باقيماندههاي اصحاب کهفي»! و ميرود. انگار کريم هاتفي فيلمنامهنويس، سعيد حاجي ميري مشاور فيلمنامه و فرزاد موتمن کارگردان تا حالا سوار تاکسي نشدهاند که بدانند اگر پول راننده را ندهي، رهايت نميکند و آدم را رسواي عالم ميکند.
زهرا در خيابانهايي دنبال مدرسه ميگردد که سربالا و سرپايين است و محله اميريه چنين خيابانهايي ندارد. زهرا مهردوست در خيابانهاي تهران قدم ميزند و به خيابان جمهوري ميرسد. همه تلويزيونها تصوير ياسمن (نيکي کريمي) را نشان ميدهد که در حال سخنراني در سمينار است و تا يک جمله ميگويد جمع کثيري از حاضران کف ميزنند. سميناري که اصلا شبيه سمينارهاي ايران با شرکتکنندههاي اندک و خوابآلوده نيست. جمعي خانوادگي که به بحث تخصصي سلولهاي بنيادين گوش ميکنند. ياسمن در پاسخ سوال يک پزشک که ميپرسد چطور به اين روش جديد دست پيدا کرديد؛ ميگويد: «من مطمئنم مادرم الان داره يه جايي منو نگاه ميکنه. تمام وجودم رو تقديمش ميکنم» باز هم همه حاضران خانم دکتر را براي اين پاسخ علمي تشويق ميکنند!
زهرا، شب را در يکي از پارکهاي تهران صبح ميکند. الهه يکي از شاگردان مدرسه که الان دختري همسن و سال ياسمن دارد؛ خانم معلم را شناسايي ميکند و او را پيش معلمي ميبرد که از همکاران سال 63 خانم مهردوست بوده. او هم با روي گشاده از زهرا پذيرايي ميکند و ميگويد ما چند عکس از عروسي ياسمن داريم. آلبوم را که ميآورد يک آلبوم کامل از عروسي ياسمن است با 10-20 عکس که معلوم نيست اين عکسها در خانه همکار قديمي مادرش چه ميکند. جالبتر از همه نکتهاي است که همکار زهرا به آن اشاره ميکند و ميگويد«اوني که کنار ياسمن تو عکسها ايستاده؛ دامادته!»
همکار زهرا با تعجب ميپرسد: «ما خودمان تو را دفن کرديم؛ چطور چنين اتفاقي ممکنه؟» وقتي زهرا اين سوال را از روح محمد همسرش (با بازي حامد بهداد) ميکند؛ جواب ميدهد «تقصير خودته! خودت خواستي اينطور بشه. تو بايد 24 سال قبل ميمردي بهخاطر مقاومت خودته. هرچي راحتتر باشي، راحتتر ميري»!
بخشهايي از فيلم روايت شد که خودتان قضاوت کنيد. نگاه و برخورد جناب موتمن با مردم و جامعه معتقد ايران در فيلم «پوپک و مش ماشاالله» پيداست و حالا قرار است «بيداري» کلکسيون موتمن را تکميل کند و بگويد آقاي کارگردان آنقدرها هم که فکر ميکنيد بيارتباط با اين فضا نيست و فقط در «پوپک و مش ماشاالله» ميخواسته همه شما را دست بيندازد.
از همه بدتر زيرنويس فيلم است که گاهي پايين تصوير نقش ميبندد: روح محمد، روح زهرا و محمد و...
مدتي قبل سعيد حاجي ميري مشاور فيلمنامه و تهيهکننده گفته بود: «فکر ميکنم «بيداري» فيلمي است که ديده ميشود. موضوع فيلم کاملا نو و جديد است و تصور ميکنم تا حالا در سينماي ايران چنين موضوعي چه به لحاظ فرم و چه از نظر موضوع و قصه نداشتهايم.»!
امين مرتضوي