معاون میراث فرهنگی در دولت دهم می‌گوید: مشایی به من گفت که راجع به پرونده تخلف امیرمنصور آریا که دیروز با آقای دکتر صحبت کردید، نظر آقای احمدی‌نژاد این است که آن پرونده را معدومش کنید.

سرویس سیاست مشرق - روح‌الله احمدزاده کرمانی در سال ۱۳۵۷ در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد، وی یکی از جوان‌ترین چهره‌های دولت نهم و دهم محمود احمدی‌نژاد بود، وی دانش‌آموخته دانشگاه امام صادق علیه‌السلام در رشته مدیریت صنعتی در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری مدیریت رسانه از دانشگاه علوم و تحقیقات تهران است که توانست به مدت دو سال استاندار فارس شود؛ احمدزاده در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰ با حکم محمود احمدی‌نژاد به ریاست سازمان میراث فرهنگی و گردشگری جمهوری اسلامی ایران منصوب شد ولی در ۱۴ دی‌ماه ۱۳۹۰ به دلایل نامعلومی از این سمت استعفا داد.

برای گفتگو درباره ناگفته‌های میراث فرهنگی و خانه ایران در فرانسه، بیش از ۱۰ ساعت با ایشان مصاحبه کردیم؛ حرف‌ها و اخبار بسیاری درباره رفتارها و اقدامات خلاف قانون معاون اجرایی رئیس‌جمهور سابق داشت و معتقد بود دولت دهم؛ به‌واسطه حضور اقلیتی در اطراف احمدی‌نژاد، برخلاف شعارها و وعده‌های سال ۸۴ عمل کرد و باعث منحرف شدن دولت دهم شد.

آنچه در ادامه می‌آید، قسمت سوم گفتگو با دکتر احمدزاده است. (قسمت اول و دوم  گفتگو را از اینجا بخوانید)

مشرق آمادگی دارد توضیحات کسانی را که در این مصاحبه از آنها نام برده شده است را منتشر نماید.

*********

** هر چه جلوتر می‌رویم، حاشیه‌های زوج مشایی بقایی در میراث فرهنگی بیشتر می‌شود؛ درباره انتقال کارمندان میراث فرهنگی از تهران به شیراز و اصفهان موضوعی در خاطرتان هست؟ آن زمان خیلی در رسانه‌ها جنجال به پا کرد.

این ماجرا هم حکایتی دارد، من آن زمان در استانداری فارس مشغول بودم، مصوبه‌ای آقای احمدی‌نژاد در دولت گذراندند تحت عنوان تمرکززدایی از پایتخت، همه دستگاه‌های اجرایی موظف شدند که بعضی از زیرمجموعه‌های خود را به شهرستان‌های مشخص‌شده انتقال بدهند، در آن زمان آقای بقایی برای خودشیرینی آمد شیراز و به من گفت آقای احمدی‌نژاد برای اینکه شیراز و اصفهان شهرهای تاریخی و فرهنگی هستند، معاونت میراث و پژوهشی به این به شیراز منتقل شود و معاونت صنایع‌دستی به اصفهان.

به من گفتند که شما باید کمک کنید و منازل سازمانی برای این افراد تهیه بشود، من هم گفتم من نه بودجه‌ای دارم و نه در وضعیتی هستم که بخواهم خانه تهیه کنم، دولت مصوبه‌ای بگذراند و بودجه‌ای به این مسئله تخصیص دهد، بالاخره ما را مجبور کردند که ساختمانی را به این معاونت‌ها اختصاص بدهیم و حکایت تازه آغاز شد، بحث مسکن دردسرساز شد، گفتم من چگونه این مشکل را حل کنم، بقایی گفت به افراد قول وام بدهید.

من هم رفتم با هتلداران شیراز صحبت کردم برای اسکان این افراد، به هتلداران گفتم شما در حال حاضر با استانداری همکاری کنید و ما در آینده همکاری‌های بیشتری با شما خواهیم داشت و وام می‌دهیم و ...

به هر جهت چند ماهی گذشت و من متوجه شدم که خبری نیست و نمی‌خواهد کمکی به استانداری بشود، آرام‌آرام متوجه موضوعات دیگری هم شدم؛ اطلاع دادند که اینجا خانمی هست که شوهر دارد و شوهرش در شهرستان دیگری است. مردی است که زن دارد و همسرش در شهر دیگری است. این‌ها بماند که برخی بچه‌دارند... یکی از همسران آموزش‌وپرورشی است و دیگر کارمند میراث، خب این‌ها نمی‌توانند با هم هماهنگ بشوند برای انتقال به شیراز، خلاصه بساطی ایجاد شده بود با همین یک تصمیم بی مبنا...

خانمی آمد پیش من با گریه و زاری که من رفتم به آقای بقایی شرایطم را توضیح داده‌ام و گفتم که شوهرم از این وضعیت ناراحت است و زندگی من در حال خراب شدن است، آقای بقایی به من جواب داده است که استعفا بده یا برو طلاق بگیر، طلاق را برای چنین روزی گذاشتند!

این خانم می‌گفت من از همسر بچه‌دارم و ۲۰ سال کنار هم بودیم، چگونه می‌توانم به همین راحتی طلاق بگیرم، این‌ها قسمتی از مشکلاتی بود که به‌واسطه همین تصمیم‌گیری امثال بقایی ایجاد شد برای ما و برای کارمندان میراث.

حالا این مشکلات یک قسمت مسئله بود، زمانی که من وارد میراث شدم، در سفرهای حضور شکایت‌های عدیده‌ای از کارمندان منتقل‌شده، به من می‌رسید، به آقای افضل زاده رئیس حراست گفتم که پیگیری کنید چه اتفاقی افتاده است، موضوعات درباره مسائل اخلاقی بود و ارتباط‌هایی که بین بعضی از زنان و مردان کارمند اتفاق افتاده بود... تا این بنده خدا گزارش را مهیا کرد، بقایی فوراً عذر او را خواست...

** این تصمیم احمدی‌نژاد مبنی بر انتقال کارمندان از پایتخت، حاشیه‌های دیگری هم داشت؟

بله یکی از مسائل مبنی حیف‌ومیل اموال میراث فرهنگی بود، ما در سازمان میراث فرهنگی سه معاونت اصلی داریم و بقیه پشتیانی. صنایع‌دستی، گردشگری و میراث فرهنگی که طبیعتاً این‌ها در زیرمجموعه‌هایشان شرکت دارند و...

معاونت میراث فرهنگی چرا اهمیت دارد؟ به خاطر اینکه بخش مهمی از ظرفیت‌ها، اسناد، مدارک و مستندات تاریخی و میراث کشور در زیرمجموعه این معاونت قرار دارد. موزه‌ها اینجا هستند، انبار موزه ملی، کاوش و مدارک در این زیرمجموعه واقع‌شده است.

بسیاری از اسناد میراث فرهنگی در این نقل و انتقالات گم شده بود، اسنادی که میراث این مردم و این مملکت است، حجم قابل‌توجهی از اسناد، مدارک و کتاب‌های بسیار نفیس تاریخی در این نقل و انتقالات، ناپدید شد.

مثلاً در همان زمانی که ما وارد میراث فرهنگی شدیم، یک نفر آمد به من گفت آقای احمدزاده می‌دانید که حجم قابل توجهی طلا گم شده است! گفتم کدام طلا؟ گفت برای فلان طرح صنایع‌دستی، طلا نیاز بوده با یک خلوص خاص است، ولی طلای سفارش داده شده، گم شده است و اگر عمر مدیریتی من در میراث کفایت می‌کرد، این مسئله راهم پیگیری می‌کردم...

من بعدها فهمیدم یک کسی در دولت، یک مدل دارد برای پیشبرد اقداماتش، مدلش هم این است که فضای غبارآلود ایجاد کند انجام بعضی کارها...

** چه کسی چنین مدلی داشت؟

بقایی

** چرا شما را از معاونت ریاست جمهوری عزل کردند؟

روزی که وارد دولت شدم با شوق‌وذوق آمده بودم. چون اولاً کار اقتصادی نمی‌کردم و مشایی در همین رابطه به من گفت آقای احمدزاده شما یک اشکال‌داری آن‌هم این است که شما هیچ‌چیزی در پرونده‌تان نیست. گفتم: این‌که آقای مشایی خیلی خوب است. پاسخ داد و گفت: آرِه... آرِه خوبه... بعد فهمیدم که این حرف مشایی خیلی مهم بوده. گفت شما مشکل مالی نداری، یکی مشکل اخلاقی نداری؛ که بعد در جلسه با احمدی‌نژاد این حرف را زدم که احمدی‌نژاد یک‌چیزی به من گفت که در ادامه توضیح می‌دهم.

** احمدی‌نژاد چه جوابی به شما داد؟

آخر بحث به شما خواهم گفت. اجازه بدهید درباره مقدمات خروجم از دولت صحبت کنم و به پاسخ این سؤال هم می‌رسیم.

نامه‌ای از کمیسیون اصل نود مجلس برای من آمد که این ماجرای امیر منصور آریا هر چه که هست را برای ما بفرستید. نامه را فکر کنم آقای پور مختار نامه را فرستاده بود. آقای سجادی را خدا شفا بدهد، به ایشان گفتم آقای سجادی یک زحمت بکشید و بروید درباره این ماجرای امیر منصور آریا تحقیق کنید که چه بوده و چه شده است.

یکی دو روز بررسی کرد و آمد گفت که یکسری امتیازات حمایتی در دوره آقای مشایی و بعدازآن بقایی به او داده‌اند. به این آقای امیر منصور آریا، یک زمین بسیار خوب در قالب طرح گردشگری در گیلان به داده‌اند و این زمین را برنگردانده است. ما یک سرفصلی داشتیم تحت عنوان یارانه سود تسهیلات. مثلاً آقای ایکس را به‌عنوان سرمایه‌گذار موفق می‌شناختیم و می‌گفتم فلانی شما می‌خواهی چقدر سرمایه‌گذاری کنی؟ اعلام می‌کرد ۵ میلیارد تومان و من می‌گفتم پانصد میلیون هم جایزه من به شما و برای خودت. به این می‌گفتند یارانه سود تسهیلات. ظاهراً از این یارانه سود تسهیلات را هم به امیر منصور آریا داده بودند که آدم موفق در طرح‌های گردشگری است. گفتم آخرش چه شده؟ گفت هیچی. اگر یک‌دانه آجر روی آجر گذاشته باشند. ایشان هیچ پروژه‌ای را جلو نبرده‌اند در آن.

** کدام منطقه؟

در گیلان. ما در گیلان ۵ الی ۶ طرح خوب داشتیم یکی از این‌ها دست امیر منصور آریا بود.

** در کدام شهر گیلان بود؟

حضور ذهن ندارم ولی در یکی از مناطق نمونه گردشگری بود. ما ۱۴۰۰ منطقه نمونه داشتیم. این ۱۴۰۰ تا طبقه‌بندی داشت و زمین‌های خوب و مستعد را به افراد توانمند می‌دادند...

این نامه آمد و ما هم اقدام کردیم، اما احمدی‌نژاد به ما گفته بود که هر نامه‌ای از مجلس می‌آید با من هماهنگ کنید که شما بروید یا نروید. من هم زنگ زدم قبل از ظهر به آقای مشایی. گفتم آقای مشایی من می‌خواهم شما را و آقای دکتر را ببینم. خلاصه ناهار را که داشتیم می‌خوردیم معمولاً این موارد را آقای دکتر سر ناهار می‌دید.

سر نماز دکتر گفت نامه آمده، تخلفی هم شده است؟ گفتم والا من چه بگویم. بگویم تخلف نشده دروغ نگفتم. تخلف به این منظور که امتیازی داده شده به امیر منصور آریا از طرف آقای مشایی و بقایی، اما طرف مقابل هم کاری نکرده است. قاعده‌اش این بوده که باید دولت علیه او اعلام‌جرم می‌کرد. هیچ کاری نشده و این به این معنا تخلف است.

به من گفت برو تا فردا به تو خبر بدهم. فردا آقای مشایی مرا صدا کرد. در دفتر خودش با او ملاقات کردم. گفت راجع به آن موضوعی که دیروز با آقای دکتر صحبت کردید، نظر آقای دکتر این است آن پرونده را معدومش کنید. گفتم: خود آقای دکتر گفتند؟ گفت: بله خود آقای دکتر گفتند.

گفتم آقای مشایی شما خودتان اطلاعاتی و امنیتی بودید، پرونده‌ای که در اداره کل میراث استان گیلان بوده، این پرونده رفته و آمده، قاعدتاً در سیستم حراست ردپا دارد، چرا باید معدوم کنیم؟ گفتم آقای مشایی شما نگران نباشید.

 مشایی گفت: این‌ها می‌خواهند مرا بزنند. گفتم: آقا شما نگران نباشید. امیر منصور آریا زمین گرفته به تعهداتش هم عمل‌نکرده ما علیه ایشان اعلام‌جرم می‌کنیم.

گفت: نه، با این کار می‌خواهند مرا بزنند، دکتر احمدی‌نژاد را می‌خواهند بزنند. هر چه ما بگوییم، شما باید گوش کنید.

گفتم: به هر جهت، آقای مشایی پرونده را نمی‌توانید معدوم و نابود کنید. خلاصه، رفتیم دفتر و پرونده دست آقای سجادی بود. چیزی به ذهنم رسید و پیش خودم گفتم یک‌وقت از آدم‌های آن‌ها، کسی پرونده را معدوم نکند، چون در شبکه آدم داشتند. گفتم آقای سجادی پرونده را بردار و توی گاوصندوقت بگذار. گفتم ممکن است یکی از افراد شبکه در اینجا دستش به این پرونده برسد و آن را معدوم کند. من فردا باید به سیستم پاسخگو باشم.

هیئت دولت هفته بعد، سفر بیرجند یا همدان رفت. جزء آخرین سفرهایی بود که ما توفیق داشتیم که در دولت محترم حضورداشته باشیم. سفر دولت تمام شد و ایشان در پایان سفر دولت گفت فلانی بیا، با شما کاری دارم.

** چه کسی؟

آقای مشایی. خصوصی مرا کشید کنار و گفت آقای احمدزاده چرا این کار را کردی؟ گفتم چه‌کاری؟ گفت من اصلاً از تو توقع نداشتم. ما می‌خواستیم باعث رشد و ارتقاء تو بشویم. ما می‌خواستیم تو را در مملکت بزرگ کنیم. تو امید احمدی‌نژاد بودی، احمدی‌نژاد تو را خیلی دوست داشت. تو داری به همه‌چیز پشت پا می‌زنی. گفتم خوب چه شده آقای مشایی، من تخلفی کردم که خودم خبر ندارم؟ خیلی ناراحت بود و او هم مدام گفت و گفت. من هم با ناراحتی زیاد گفتم" چه شده؟" گفت آن پرونده‌ای که به تو گفتم معدوم کن به‌جای اینکه معدوم کنید، بردید ودادید دست نهادهای اطلاعاتی – امنیتی!

قسم خوردم که من چنین کاری انجام ندادم، مشایی گفت " حالا مهم نیست، مهم این است که حرف‌های من و شما در بولتن‌های محرمانه آمده است؛ گفتم آقای مشایی، من نمی‌دانم حرف‌ها شنود شده یا اتفاق دیگری افتاده، ولی و الله، بالله، تالله من حرفی راجع به پرونده نزدم. البته این را هم بگویم که گفت که به کمیسیون گزارشی ارسال نکن...

به هر جهت مشایی گفت: آقای احمدزاده شما درون سیستم خودت سوراخ‌دارید، گفتم ما هدفمان خدمت است اگر فکر می‌کنید که صلاحیت برای کار در اینجا را نداریم، ما را بردارید...

جواب داد: تو پسر خیلی خوبی هستی، جوان بسیار خوبی هستی، سالم هستی اما...، شاید این جایگاه برای تو زود بود. گفتم شاید حق با شماست و این جایگاه برای من زود بود. گفت" قاعده بازی بزرگان کاملاً فرق دارد. تو آمدی می‌خواهی در مقابل احمدی‌نژاد علم عدالت‌خواهی را ببری بالا و شلوغش کنی؟! می‌خواهی گزارش بدهی؟ چه خبر است؟ احمدی‌نژاد رئیس توست و تو را معاون خودش گذاشته است و به تو جایگاهی داده، گفتم: من علیه آقای احمدی‌نژاد دارم کاری می‌کنم؟

مشایی گفت: تو وقتی در میراث فرهنگی گزارش می‌دهی، علیه چه کسی تمام می‌شود؟ برای من که مهم نیست. احمدی‌نژاد را می‌زنند. او هدف قرار می‌گیرد. به‌هرحال یک تصمیماتی ما داریم، حالا این تصمیمات را به شما ابلاغ خواهیم کرد. گفتم هر موقع بگویید ما آمادگی رفتن دارم، تعلقی ندارم. من معلم دانشگاه هستم برمی‌گردم دوباره به دانشگاه و تدریس می‌کنم. از این ماجرا گذشت و جلسه بعدی دولت در تهران بود، آقای احمدی‌نژاد مرا صدا زد.

گفت همین امشب می‌روی آقای دهقانان را برمی‌دارید از معاونت گردشگری. ایشان از رفقای هم‌دانشگاهی من بود و از دوره بسیج دانشجویی باهم بودیم و با من آمد به استانداری فارس و بچه متدین و سالمی بود. گفت برو امشب (عزلش کن). گفتم یک‌شبه که بد است اجازه بدهید. شأن او را رعایت کنیم. گفت تو نمی‌دانی ماجرا چیست.

گفت کشمیری و مهدی هاشمی همین‌طوری نزدیک می‌شدند. گفتم آقای احمدی‌نژاد چه شده؟ پیش خودم گفتم نکند نیروی بیگانه باشد و فلان. گفت این آدم منافق است.

من رنگم پرید. رئیس شورای امنیت ملی داشت حرف می‌زد و می‌گفت این آدم (رفیق من) منافق است. گفتم منافق است یعنی چه؟ گفت جزء حلقه نفاق است. سریع امشب (عزلش کن) که همین امشب قصد دارند دستگیرش کنند. من خیلی ناراحت بودم، فکر کردم مثلاً با سرویس‌های بیگانه ارتباط گرفته و... من با حامد (دهقانان) چهارده سال است که رفیق هستیم. از دوره کارشناسی باهم بودیم، هم‌اتاق بودیم تو خوابگاه دانشگاه، دکترا باهم امتحان دادیم، همکلاس بودیم، مگر می‌شود؟...

دهقانان را صدا زدم و نمی‌دانستم چه بگویم. صدایش کردم و گفتم آقای دکتر لطفاً می‌توانید استعفا بنویسید. سریع یک برگه کاغذ برداشت بدون آنکه از من سؤالی بپرسد، درجا استعفایش را نوشت. هیچی هم نپرسید.

یازده شب از دولت زنگ زدند که آقای احمدی‌نژاد گفتند متن استعفا را بگذارید روی وب‌سایت میراث فرهنگی. گفتم حالا چه عجله‌ای دارید؟ به هر جهت ما همان شب استعفا را گذاشتیم روی وب‌سایت میراث فرهنگی.

دولت شنبه رفت سفر استانی و بازگشتیم، در داخل پاویون آقای مشایی مرا خواست. گفت این سجادی جزء منافقین است. گفتم: اِ... اِ ... جل‌الخالق.

گفت این جزء حلقه نفاق است؛ یعنی می‌خواستند قبل از عزل، از من انتقام بگیرند و این آخرین کارهایی بود که داشتند با من می‌کردند...

رفتیم دفتر و سجادی را از کرج کشیدم تهران و گفتم لطفاً یک متن استعفا برای خودت بنویس، او بر خلاف دهقانان سؤال کرد برای چه؟ گفتم بعداً خواهم گفت. گفت اتفاقی افتاده، ناراحتید از من؟

گفتم من ناراحت نیستم ولی شما استعفایت را بنویس، بعداً جریان را به شما خواهم گفت. نمی‌توانستم به او بگویم جریان چیست. چه بگویم؟ من خیلی ساده بودم و نمی‌دانستم مشایی و احمدی‌نژاد برای من چه نقشه‌ای کشیده بودند...

ما این دو نفر را عزل کردیم و فردا شد و هیچ اتفاقی نیفتاد. پس‌فردا هیچ اتفاقی نیفتاد. زنگ زدم به آقای مشایی به ایشان گفتم من می‌خواهم شما را ببینم. گفت من ناهار دفتر نیستم و در سازمان مرکز مطالعات جهانی‌شدن هستم، کاری دارید بیایید اینجا. رفت آنجا و گفتم احمدی‌نژاد راجع به دکتر دهقانان این‌طوری گفت و شما هم راجع آقای سجادی این‌طوری گفتید اما اتفاقی نیفتاد و دستگیر نشدند. احمدی‌نژاد این دوستان را با کشمیری و مهدی هاشمی مقایسه کرد و گفت بهشتی و رجایی چگونه شهید شدند...

به مشایی گفتم: این ماجرای نفاق چیست؟ هم احمدی‌نژاد گفت و هم شما اشاره کردید. گفت این دو نفر جاسوس سپاه بودند، نجاتت دادیم. بهترین لحظه عمر، همین لحظه‌ای بود که مشایی گفت این دو نفر جاسوس سپاه بودند. این‌قدر خوشحال شدم که گفتم الحمدالله، خدا را صد هزار مرتبه شکر کردم که آوردن این دو نفر برای ما، مایه بدنامی نشد.

به مشایی گفتم: شوخی می‌کنید؟ گفت: " نه، این‌ها اطلاعات تو را می‌بردند می‌دادند به فرمانده سازمان اطلاعات سپاه. ما تو را از دست این‌ها نجات دادیم. دیگر با این‌ها ارتباط نگیرید، این‌ها جاسوسان سپاه بودند، سپاه در بدنه سازمان میراث نفوذ کرده است و باید مراقبت کنید.

ظهر دهم بهمن‌ماه بود که آقای احمدی‌نژاد مرا خواست و خیلی در آن جلسه صحبت کردیم که اگر بخواهم بگویم، یک گفت‌وگوی مجزا می‌شود برای شناخت بیشتر احمدی‌نژاد. ولی لپ کلام این بود که می‌خواهند تو را از بین ببرند و تو حیف هستی. تو نیروی خیلی خوبی هستی، عین عبارت این بود که دائماً تکرار می‌کرد."می‌خواهند تو را نابود کنند".

بعد گفتم آقای احمدی‌نژاد من دو تا کار توی زندگی‌ام نکردم. یکی مشکل اخلاقی ندارم، یکی هم اینکه مشکل مالی ندارم. برگشت گفت: " ما تو را می‌خواهیم حفظت کنیم، آن‌ها می‌خواهند تو را نابودت کنند (با لحن احمدی‌نژادی). تو یک استعفا بده، برو. گفتم چشم. بعد گفت که کی استعفا می‌دهی؟ گفتم الآن می‌دهم. گفت: تا چند ساعت دیگر استعفا می‌دهی؟

گفتم من می‌خواهم مزاحمتان نشوم، اجازه بدهید بروم یک متنی تهیه کنم. گفت چه می‌خواهی داخل آن بنویسی؟ گفتم هر چه شما بگویید. دلتان می‌خواهد من داخل متن استعفایم چه چیزی بنویسم؟ گفت بنویس مشکلات خانوادگی و این‌جور چیزا...

گفت تا امروز استعفایت را به من می‌دهی یا رسانه‌ای کنم؟ گفتم اشکالی ندارد شما هر چه زودتر می‌خواهید مسئله را رسانه‌ای کنید. من استعفا را به دستان خواهم رساند. گفت امشب می‌رسانی؟ گفتم الآن ظهر است تا یک ساعت آینده به دست شما خواهم رساند.

تا آمدم دفتر، از دفتر احمدی‌نژاد به من زنگ زدند، گفتند آقای احمدی‌نژاد می‌گوید استعفایت را نوشتی. گفتم آقا بگذارید من یک قطره آب بخوریم بعد سرمان را ببرید، ساکم را جمع کردم و گزارش‌هایی که تهیه‌کرده بودم را جمع‌آوری کردم...

ما در آن جلسه با آقای احمدی‌نژاد خیلی بحث کردیم. یکی از بحث‌هایی که با آقای احمدی‌نژاد کردیم راجع این بود که جهت‌گیری‌های سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور باید به سمتی برود که حرف‌وحدیثی نماند...

یک حرف آقای احمدی‌نژاد زد که من هیچ‌وقت یادم نمی‌رود و من این حرف را هیچ‌وقت هیچ کجا نزدم. آنچه می‌گویم تاریخ شفاهی است و باید بماند، احمدی‌نژاد به من گفت آقای احمدزاده تو چرا کاری می‌کنی که من تحت‌فشار بقایی و مشایی قرار بگیرم؟

** در همان جلسه خصوصی گفتند؟

بله، این حرف خیلی مرا به هم ریخت؛ که آقای احمدی‌نژاد که تا آن زمان برای من سمبل اقتدار و مبارزه با استکبار جهانی است، آدمی که در فضای مدیریتی کشور این‌قدر اقتدار دارد، چرا این حرف را می‌زند.

** شما در این مصاحبه از خانم آزاده اردکانی خیلی اسم بردید، ایشان در موزه ملی چه می‌کرد؟

در خصوص خانم اردکانی چند تا نکته را بگویم که ایشان متعلق به یک حلقه‌ای بود به نام حلقه پارسه. حلقه پارسه در واقع ۷ الی ۸ نفر از افرادی را شامل می‌شود که از اطرافیان و نزدیکان آقای بقایی بودند؛ یعنی ارادت ویژه‌ای به آقای بقایی و مشایی داشتند؛ یعنی حلقه پارسه شامل خانم‌ها آرزو و آزاده اردکانی (رئیس موزه ملی)، آقایان شهبازی (منطقه آزاد چابهار)، محسنی، ذوالفقاری، بهمنی، موسوی (منطقه آزاد کیش)، آقای حیدری (منطقه آزاد قشم) می‌شد و زمانی که من می‌خواستم به میراث فرهنگی بیایم، بقایی شرط گذاشت که باید در جلسات پارسه به‌صورت مرتب شرکت کنید.

** جلسات کجا برگزار می‌شد؟

در ساختمان مناطق آزاد در خیابان اسفندیار برگزار می‌شد خیلی با طبقه‌بندی بود؛ که هیچ‌وقت شرکت نکردم. ورق برگشت و بنده از همان ابتدا همان‌طور که طی این جلسات توضیح دادم با بقایی درگیر شدیم.

** شما می‌دانید از کجا با آقای بقایی آشنا شدند؟

بله این خانم معلم آموزش زبان انگلیسی بود. معلم خصوصی ایشان بود. از طریق بقایی به مشایی وصل می‌شود. خلاصه چند بار گزارش از ایشان خواستم ایشان به من گزارشی ندادند؛ یعنی خیلی بی‌توجهی کرد و این باعث شد که هیچ رابطه‌ای میان ما شکل نگیرد. برای اینکه هیچ جلسه‌ای میان من و خانم اردکانی به وجود نیامد.

** شما زمان خانه‌نشینی احمدی‌نژاد معاون بودید یا استاندار؟

در ماجرای خانه‌نشینی فشار در استان‌ها زیاد شد برای استاندارها. روزی آمدم تهران گفتم آقای مشایی، ما می‌خواهیم کار کنیم، کار عمرانی خوابیده و فشار در استان‌ها زیاد است. این مسئله را (خانه‌نشینی رئیس‌جمهور وقت) به‌صورتی جمع کنید.

ما که بالاسر یک استان بودیم، برایمان مشخص بود که فضا در کشور به‌هم‌ریخته است. نگران بودیم. گفتم برو احمدی‌نژاد را راضی کن برگردد.  گفت: اگر آقای احمدی‌نژاد برنگردد، نظام سقوط می‌کند. نگاهشان این بود.

رفتم پیش آقای جوان فکر گفتم چرا این‌جوری شد. گفت ببین آقای احمدزاده، همین الآن اگر ما یک فراخوان بزنیم، شاید ۴۰ الی ۵۰ هزارتا جانباز و خانواده شهید می‌ریزند جلوی مراکز نظام و تحصن می‌کنند. احمدی‌نژاد نمی‌خواهد...

* آقای دکتر؛ در انتهای گفتگو اگر مطلبی برای جمع بندی دارید، بفرمایید

اگر بخواهم یک جمع بندی بدم و در عین حال به دلیل حذف خودم اشاره کنم باید بگم که اولاً سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و صنایع دستی علیرغم اهمیت وافر آن تبدیل به یک حیاط خلوت شده بود و ثانیاً به جهت عدم نظارت کافی در دوره مدیریت زوج مرتب مذکور و بویژه بقایی تبدیل به کلکسیونی از انواع تخلفات شده بود.

ثالثاً زمانی که اقدامات اصلاحی من شروع شد یک نگرانی شدیدی در آقایان بویژه بقایی بوجود آمده بود طوریکه فشار به آقای احمدی نژاد را چند چندان کرده بود...

هیچ گاه یادم نمی‌رود در آخرین جلسه که خدمت آقای دکتر احمدی نژاد بودم ایشان گفتند فلانی من از ناحیه تو تحت فشار بقایی و مشایی هستم رابعاً دریافته بودم که دوستان با توجه به اینکه من علاقه و باور زیادی به آقای احمدی نژاد داشتم انتظار هیچ پاسخ منفی را از من نداشتند و بیشتر برای من نقش محلل برای واگذاری شرکت توسعه و چند اقدام خلاف قانون تعریف کرده بودند...یادم است بقایی به یک دوست مشترک گفته بود ما انتظار داشتیم فلانی سرباز ما باشد اما ظاهراً می‌خواهد ژنرال باشد که به آن دوست مشترک گفتم به بقایی بگو که اولاً من همان سربازم، منتهی سرباز مردم و ولایت و نه امثال تو و ثانیاً پسر خوب مراقب باش که پشت هر پست تو این مملکت ۷۰ سر بر نیزه رفته است و هزاران شهید به مسلخ انقلاب رفته‌اند که امروز تو داری جولان میدی...

در هر صورت دیگر تاب تحمل پستوخانه کثیف دولت دهم را نداشتم... پستوخانه ای که هر از گاهی به آن سرک می‌کشیدم مدام فردی در حال خبر آوردن از آسمان بود که مثلاً از آسمان امروز خبر آمد که فلان عالم دینی در قم صورت باطنی‌اش بر من عیان شده و از قتله حضرت سید الشهدا در روز عاشورا است که گاهی آنقدر از این حرفها حالم بد می‌شد که تپش شدید قلب پیدا می‌کردم و دست و پایم یخ می‌شد یا مواجه با زد و بندهایی می‌شدم که حالم را خراب می‌کرد.

جریان ارزشی همچون ثمره هاشمی و الهام و زری بافان و حسینی وزیر ارشاد بایکوت شده بودند و جریان اعوجاجی متن دولت شده بود... عده‌ای هم در دولت تشریف داشتند که تا روز آخر دقیقاً در نقطه صفر مرزی اعتقادی ایستاده بودند و زمانی که دولت تموم شد و از اتوبوس دولت پیاده شدند شروع به شعار مرگ بر مکتب ایران کردند در حالیکه در برابر این جرثومه‌های انحراف انعطاف حداکثری داشتند در دولت ...

به یاد دارم دو اصطلاح بکار می‌بردند که بعد نصیب خود شد یکی فلانی جاسوس سپاه است و یکی نفاق دارد...

از اینکه وقت خود را در اختیار مشرق قراردادید، از شما ممنونم

برچسب‌ها