کد خبر 649927
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۰

«ما نه تنها با هراس هایی معمول که حیات، پیشکش ما می کند بلکه حتی در چیزی شبیه به "ایالات متحده ترس" زندگی می کنیم». این اعتراف انتقادی از تام انگلهارت، نویسنده آزاد اندیش آمریکایی در کتاب "ایالات متحده ترس" است

به گزارش مشرق، «ما نه تنها با هراس هایی معمول که حیات، پیشکش ما می کند بلکه حتی در چیزی شبیه به "ایالات متحده ترس" زندگی می کنیم». این اعتراف انتقادی از تام انگلهارت، نویسنده آزاد اندیش آمریکایی در کتاب "ایالات متحده ترس" است؛ اعترافی که این نویسنده کنجکاو را واداشته تا علت هایی را کاوش کند که آمریکا را در یک دهه اخیر به کشوری رعب آور برای شهروندانش تبدیل کرده است؛ کشوری که رهبران آن سخاوتمندانه، میلیاردها دلار را از جیب مالیات دهندگان، به محافظت از شهروندانشان در فرودگاه ها، ایستگاه های مترو، عمارت های عمومی و خیابان ها تخصیص می دهند؛ به این امید که از آنها در برابر هیولای تروریسم محافظت کنند؛ البته با کمک شیوه های نظارت غیرقانونی، به گردش درآوردن چرخ های مجتمع های صنعتی - نظامی و شبکه مبهوت کننده ای از رسانه ها که میلیاردها دلار دیگر را به جیب صاحبان آنها می ریزد.
 
اینگلهارت در نشان دادن این واقعیت موفق بود که چگونه « در جهان پس از 11 سپتامبر، رهبران آمریکا دست دیوانه واری در خلق چیزی داشتند که وجود ندارد. نظارت های آژانس امنیت ملی و جاسوسی از آمریکایی ها همچنان در حال پیشرفت است. سیاست های بوش تا هنگامی که جهنم منجمد شود، با ما خواهد بود. نه تنها باراک اوباما ابتکارات بوش را در جنگ جهانی علیه ترور متوقف نکرد بلکه روزآمد کرده است».

تنها یک بی اطلاعی محض از ماهیت حکومت داری در ایالات متحده می تواند مردم آمریکا را به خاتمه یافتن "حاکمیت ترس" در زندگی روزمره آنها امیدواری دهد. در ادامه این هراس افکنی ها، دونالد ترامپ نامزد پیشرو جمهوری خواه، پیشنهاد داد تا روشن شدن ابعاد حادثه تروریستی در سن برناردینو، از ورود مسلمانان به آمریکا جلوگیری شود. این اظهارنظر در متن تاریخ آمریکا، کمتر از موج واکنش های انتقادی به آن غیرمنتظره بود. نه تنها به این دلیل که اسلام هراسی واژه ای آشنا در جامعه سیاسی آمریکا و مستظهر به واقعیات اجتماعی است بلکه به این علت که ایالات متحده تاریخ طولانی از رابطه میان ترس و هویت سیاسی را در پشت سر دارد. در اینجا ضروری است که قبل از یادآوری مختصر این تاریخ طولانی، به جای ترس از واژه فوبیا که بیان دقیق تری از بحث حاضر است، بهره بگیریم.

می دانیم که ترس یک واکنش زیستی و طبیعی به محرک هایی است که بقای یک موجود زنده را تهدید می کند. در طرف دیگر، فوبیا یک وحشت یا نفرت غیرمعقول و شدید از چیز یا کسی است. فردی که در برابر خطری احساس ترس می کند، با دور شدن از سرمنشاء تهدید، خود را می رهاند و به وضعیت عادی روانی بازمی گردد و یا ممکن است تحت یک محاسبه عقلانی تصمیم بگیرد که باید با غلبه بر ترس، سرچشمه خطر را از میان بردارد.
 
در سوی مقابل، فردی که دچار فوبیا شده از آنجایی که ارزیابی واقع بینانه ای از منشاء و شدت خطر ندارد، قادر نیست راهی برای گریز از آن بیابد؛ به همین علت نخستین پیامد فوبیا در یک فرد، رنج دائمی از اضطراب روانی است. فوبیای اجتماعی ناشی از یک آسیب فیزیکی نیست بلکه ترسی است مالیخولیایی که بر یک «شناخت غیرواقعی» استوار است؛ شناختی که ممکن است ریشه در تجربیات داشته یا نداشته باشد اما در هر حال شکلی از شناخت ناقص را درباره موضوع هول انگیز بازتاب می دهد. بیگانه هراسی، رایج ترین نوع فوبیای اجتماعی است که در رابطه با اقلیت های مذهبی، قومی و نژادی در جامعه ای که اکثریت آن را افرادی با نژاد، مذهب و قومیتی متفاوت تشکیل می دهند، بروز می کند. احساس بیگانه هراسی توأم با ترسیم تصویری خبیثانه از فرهنگ و سبک زندگی بیگانگان است.
 
بر این اساس، ایالات متحده آمریکا نه تنها هرگز فارغ از بیگانه هراسی نبوده بلکه فوبیای اجتماعی در اغلب دوره های تاریخی شالوده حکومت داری یا حداقل بخش مهمی از چالش هایی بوده است که دولت های حاکم باید برای آن پاسخی می یافته اند.

در اواخر قرن هیجدهم هراس از سکولاریسم پس از انقلاب فرانسه، معادل اسلام هراسی در دنیای امروز و صورت رایج فوبیای اجتماعی بود. در 1790 تشکیل گروهی موسوم به "باواریان ایلومیناتی" در شهر بوستون، شروع یک نزاع بلند مدت را تضمین کرد. این گروه که توسط آدام ویشاپ تاسیس شد، شاخه آمریکایی از یک جامعه سری روشنفکرانه در اروپا با هدف سرنگونی مونوآرشی ها و نهادهای مذهبی بود.
 
در آن زمان اعتقاد بر این بود که این انجمن، متاثر از انقلاب فرانسه و کاملا ضد مذهب بود و در نهایت بنا داشت که مسیحیت را سرنگون کند. جان رابینسون یکی از رهبران مخالف با این گروه در کتابی با عنوان « شواهدی دال بر توطئه علیه مذاهب و دولت های اروپایی در اجلاس های سری فری ماسون ها» خواستار مقابله و اخراج گروه های منشعب، از ایالات متحده شد و نسخه ای از این کتاب را به جورج واشنگتن رساند. بر اساس اسناد موجود در کتابخانه ملی آمریکا، واشنگتن در پاسخ به رابینسون یادآوری کرد که «فکر نمی کند، پیامدهای انقلاب فرانسه خطری برای جامعه آمریکا باشد» اما تا جایی که می دانیم منازعات اجتماعی ناشی از این اختلاف، تا مدت ها جامعه آمریکایی را تحت سیطره خود داشت. در پایان قرن هیجدهم، «قوانین بیگانه و فتنه» که پیشتر در کنگره به تصویب رسیده بود با امضای جان آدامز به اجرا درآمد و به دولت ایالات متحده اجازه می داد تا به منظور مقابله با خطرات خارجی ها، به هر اقدام مقتضی دست بزند. هرچند این قانون با به قدرت رسیدن توماس جفرسون، منسوخ شد اما هرگز کنار نرفت.

دومین موج بیگانه هراسی اینبار با هراسی غیرمتناسب از کاتولیک های مهاجر آلمانی و ایرلندی در دهه های نزدیک به همان دوران و در میانه سالهای 1800 تا 1840 به اوج خود رسید. این مهاجرت که رقمی کمتر از یک میلیون نفر را طی نزدیک به نیم قرن دربرمی گرفت، آنقدرها نبود که طبق حتی استانداردهای جمعیتی همان زمان، خطری برای هویت آمریکایی باشد. در واقع در لایه های عمیق تر، درک چنین تهدیدی نمی توانست به دور از در نظرگرفتن معنای آمریکا به عنوان کشوری متعلق به «مردانِ سفیدپوستِ پروتستان» باشد؛ چیزی که در ذات خود نژادپرستانه و تبعیض آمیز بود. به دنبال این رویه ی غیرمعمول، قانون گذاران ایالات متحده در 1830 به خود اجازه دادند تا همزمان با کشاکش های ضدکاتولیک، سرخ پوستان بومی را تحت برچسب بیگانگانی که مشخصاً در دایره «مردان سفیدپوست پروتستان» قرار نداشتند، نسل کشی کنند؛ بیگانگانی که از نیم قرن پیش از آن به اتهام همکاری فقط شماری از آنها با بریتانیا در طول جنگ استقلال، شایسته مجازات نژادی شمرده شدند.

کسانی که رهبری پروژه ی بیگانه هراسی را در این مقطع عهده دار بودند، هیچ شباهتی به پیاده نظام سازمان های کوکلس کلان نداشتند که اغلب از طبقات کارگری، اراذل و اوباش و سربازان ناامید جنگ های کنفدارسیون بودند؛ بلکه عمدتاً به طبقه متوسط تحصیل کرده ای تعلق داشتند که در پیشرفت سیاسی، علمی و فرهنگی آمریکا تاثیرات همیشگی برجای گذاشتند. ساموئل مورس مخترع تلگراف و فرزند پدری که در جنبش های ضدسکولار درموج اول بیگانه هراسی نقش پیش قراول داشت، در کتاب «توطئه خارجی علیه آزادی ایالات متحده آمریکا» ورود کاتولیک ها به ایالات متحده را بزرگترین خطری نامید که جامعه آمریکایی با آن روبه روست. این افراد چنان روح سیاسی آمریکا را تسخیر کردند که با ایجاد جنبش Know-Nothings (چیزی که عقایدش بی شباهت به تی پارتی امروز نبود) یکی از بزرگترین تسویه های سیاسی دوران خود را با حذف معلمان کاتولیک از مدارس، ادارات و اعمال محدودیت برای کاتولیک ها در مجامع عمومی به راه انداختند.

هنگامی که سناتور جوزف مک کارتی در موج سوم بیگانه هراسی آمریکایی، شیوه های مشابه را برای حذف کمونیست ها پیشنهاد داد، باید از وجود چنین تاریخی مطلع بوده باشد. مطابق با آنچه در اسناد به جا مانده، بیش از 10 هزار آمریکایی در نیمه سده بیستم، به اتهام اثبات نشده ی برخورداری از گرایشات کمونیستی، شغل خود را از دست دادند. اینبار شوروی هراسی بسیار بیش از نمونه های قبلی در سلول های سیاسی جامعه آمریکا رسوخ کرد و البته با کارکردی فراتر از تصوراتی که هرکسی می توانست بیگانه هراسی را به حال سیاست های ملی مفید بداند. دیوید کمپل دانشمند منتقد بریتانیایی در کتاب درخشان «نگاشتن امنیت» که در 1992 منتشر شد، نشان داد که چگونه بازنمایی هیولای همه جا حاضرِ کمونیسم از طریق شبکه های تلویزیونی، صفحات روزنامه ها و مجلات، بگونه ای که نه تنها شهروندان ایالات متحده بلکه مردم جهانِ غیرکمونیست را نسبت به بلعیده شدن توسط یک نیروی شیطانی متقاعد کند، هویت ایالات متحده را به عنوان تنها ناجی غیرقابل اجتناب، معرفی کرد. این تصویر سازی از یک «خطر فوری» علاوه بر تحکیم هویت ایالات متحده به منزله تنها دژ رو به روی هیولای کمونیسم، جهانیان را به تنها ملجائی هدایت می کرد که می توانست بار دیگر امنیت را به جهان بازگرداند.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، فاجعه ای برای ایالات متحده بود که بسرعت با جایگزین شدن خطر فوری اسلام برطرف شد. موج چهارم بیگانه هراسی پیش از آنکه بتواند، رسالت خود را انجام دهد، باید شمار هرچه بیشتری از رای دهندگان را به فوریت و ضرورت مقابله با آن متقاعد می کرد.
 
این وظیفه دشوار را عمدتاً افرادی درون شبکه درهم تنیده رسانه ها برعهده گرفتند که تعلق خاطر منحصر به فردی به اسرائیل و فراتر از آن، به ایده های اخرالزمانی داشتند. نقشی که در پایان عمر امپراتوری شیطانی، برای دولت ریگان؛ این بزرگترین حامی کلیسای اوانجیلی، در نظر گرفته شد، بستر مساعدی را برای داعیه های سیاسی نومحافظه کاران در سده بیستم و یکم تدارک دید. پیوند نزدیک این صهیونیست های مسیحی با حوادث جاری در سرزمین های مقدس، اسلام هراسی را نه تنها به منزله یک پروژه سیاسی بلکه تا سرحد یک برنامه درازمدت برای نجات تمدن یهودی - مسیحی برجسته کرد. باید توجه داشته باشیم که به رغم تفاوت ها در اشکال بیگانه هراسی در تاریخ ایالات متحده آمریکا، زیربنای فکری آن تا حد زیادی دست نخورده باقی مانده است و این زیربنا چیزی نیست جز خودبزرگ پنداری نژادی و فرهنگی.
 
جزوه ای در سال 2006 با «عنوان پیرامون نژاد: یک مباحثه تجربی» توسط یک سازمانِ مشوق اسلام هراسی با نام «جامعه آمریکایی برای موجودیت ملی» اعلام کرد که از دیدگاه آنها «مسیحیان مومن، اغلب مرد و تماماً سفید پوست» هستند. بسیاری از ما به دشواری می توانیم باور کنیم که این جملات تنها چند سال پیش و در کشوری به زبان رانده شده که باحرارت ترین مدافع حقوق بشر در جهان است.
 
اسلام هراسی بدون تردید تا به امروز موفق ترین پروژه بیگانه هراسی در تاریخ ایالات متحده بوده است؛ هرچند در طرف دیگر، بیشترین مقاومت و انتقاد را درون همان جامعه برانگیخته است. باراک اوباما هرچند در تفکیک میان «تروریسم» و «اسلام» کم و بیش موفق بود اما به نظر نمی رسد قادر بوده باشد که تاثیرات مخرب بیش از دو دهه هجمه های اسلام هراسی را بکاهد. نظرسنجی موسسه گالوپ در سال 2011 نشان داد که 52 درصد از آمریکایی ها معتقدند که مسلمانان در جامعه آمریکا مورد احترام نیستند.
 
یک نظرسنجی دیگر در همان سال توسط موسسه پیو، حکایت از آن داشت که 28 درصد از مسلمانان پرسش شونده در امریکا یکبار با دیده تردید نگریسته شده اند و 21 درصد مورد اهانت قرار گرفته اند. اسلام هراسی متاثر از سالهای گذشته چنان مورد پذیرش عام قرار گرفته که طبق یکی از آخرین نظرسنجی ها توسط YouGov و پس از اظهارات جنجالی دونالد ترامپ، حدود 40 درصد از پرسش شوندگان موافق با سخت گیری ها علیه مسلمانان بودند.
 
هر اتفاقی که بیفتد، چهارمین موج اسلام هراسی، کاری را که می باید، بخوبی انجام داده است. نه تنها ترامپ بلکه هر سیاستمدار دیگری که قصد درو کردن آرا را داشته باشد، در شدت و ضعف متفاوت، می تواند با سوار شدن بر موج چهارم بیگانه هراسی، نسبت به ارائه تصویری از خود به مثابه رهبری با ذکاوت که قادر به تشخیص تهدیدات امنیت ملی است، اطمینان بیابد؛ در این فضای مملو از احساسات، کسی اهمیت نخواهد داد که ایالات متحده تنها 3 میلیون مسلمان را در خود جای داده است؛ مسلمانانی غرق در رویای آمریکایی که قرائت مدرن و کمتر شریعتمداری از اسلام را یدک می کشند و یکسره با اسلام سیاسی بیگانه اند.
 
دست کم تا فرارسیدن موج پنجم بیگانه هراسی که احتمالاً چین را هدف قرار خواهد داد، اسلام هراسی دستاویزی باقی خواهد ماند که رهبران ایالات متحده را تا سالها راهبری می کند. این نیازی ریشه گرفته از تاریخ آمریکاست.
منبع: خبرآنلاین