دیروز فهمیدم کنار همه عنادهایی که با مردم ما می‌شود باید گاهی به این مسائل هم فکر کنیم. شادی‌های‌مان کم شده است. آنهایی که دوست‌شان داریم کمتر می‌خندند. شادی و نشاط یک نیاز است که باید از نوع عمیقش در جان‌ها رخنه کند.

گروه فرهنگی مشرق - تقریبا اگر اقرار نکنم دو سالی هست که این قدر از ته دل خوشحال نشدم. خندیدن ها، با دوستان بودن‌ها و در کنار خانواده بودن‌ها کم و بیش لحظات مفرحی را برای آدم فراهم می‌کند؛ اما خیلی کم پیدا می‌شود لحظه‌ای که شادی در عمق جانت اثر کند. خیلی کم پیدا می‌شود لحظاتی که تو خنکای یک حس خوب را وسط التهاب‌ها درک کنی. زندگی این روزها به همه ما روی ناخوشش را نشان داده است و کمابیش همه درگیر رفع و رجوع آنیم.



وضع بد اقتصادی کار را به جایی رسانده که دیگر پای سفره نان و پنیر و ریحان هم که می‌نشینی دلت هزار جا هست. دیگر اصلاً لذت نمی‌بری. اوضاع غریب فرهنگی که بیشتر هول‌آور است. ترسی که از شتاب تبدیل فرهنگ‌ها به جان آدم می‌نشیند اصلا به این سادگی برطرف نمی‌شود. مسائل اجتماعی هم که بماند. مهربانی اصولا یک مفهوم نسبتاً انتزاعی شده است. مثلا در زندگی‌هایی که سال‌ها رنگ پدیده‌های اجتماعی تلخ دیده نمی‌شده است امروز هروز یک اتفاق رخ می‌دهد. طلاق... اعتیاد... بزه... از وضع سیاسی و انتخابات و برجام و تحریم و... بماند.
 
این به‌هم‌ریختگی، ارمغانش برای همه ما یک جنگ اعصاب است. آرامش، نشاط، بهجت و... مفاهیمی هستند که باید بیشتر دنبالش باشیم.
 
من دیروز بعد دیدن این عکس فهمیدم چقدر چروک‌های صورتم شبیه اخم‌هایم شده است. فهمیدم چقدر کم می‌خندیدیم. چقدر همه جدی هستیم. یعنی یک لبخند مهربانانه آقا می‌تواند این موج شادی را فراگیر کند. شاید باورتان نشود من اول که این عکس را دیدم کلی خندیدم و بعد کم‌کم اشک‌هایم سرازیر شد. خودم تا دیروز مفهوم "گریه‌خنده" را این گونه درک نکرده بودم.
 
دیروز فهمیدم کنار همه عنادهایی که با مردم ما می‌شود باید گاهی به این مسائل هم فکر کنیم. شادی‌های‌مان کم شده است. آنهایی که دوست‌شان داریم کمتر می‌خندند. شادی و نشاط یک نیاز است که باید از نوع عمیقش در جان‌ها رخنه کند.


 
من از این شادی متظاهرانه که رسانه‌ها می‌خواهند به زور به خوردمان بدهند متنفرم. من شادیی می‌خواهم از جنس خنده رهبرم. از عمق جان. شادیی می‌خواهم که نسیمش جانم را خنک کند. شادیی می خواهم دلم را جلا بدهد.
 
خنده دیروز آقا این را به من فهماند که می‌توان در اوج نگرانی و التهاب و اضطراب، شاد بود و این شادی محصول ایمان است. این شادی وقتی سراغ آدم‌ها می‌آید که با خدا معامله کرده باشیم. فهمیدم ما داریم از غصه دق می‌کنیم چرا که خدا را فراموش کرده‌ایم و کارهای‌مان رنگ خدایی خود را از دست داده است؛ اما آدم هایی مثل آقا که فقط خدا را می‌بینند در اوج اوضاع برآشفته عصر آخرالزمان می‌توانند شاد باشند و شادی‌شان فراگیر باشد.
 
گمشده این روزها را نباید در روزهای پسابرجام جست‌وجو کنیم؛ باید سراغ لحظات پسااقتدار برویم. اقتداری که تنها محصول ایمان است.  به قلب‌های‌مان سری بزنیم تا ببینیم خدا در کدام دهلیز قلب‌مان گم شده است. باید خدا را در خودمان پیدا کنیم.

*حامد حجتی