مادر، حالا فقط می‌خواهد که پسرش زودتر از این همه درد و رنج رها شود. شاید او در دلش به رفتن پسرش هم راحت باشد و وقتی هشدار پزشکان درباره ازدواج مهرداد را می‌گوید، نفسی با آه می‌کشد که قلب هر شنونده ای را به درد می آورد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - یکی از کوچه‌های‌ حاشیه‌ای رباط‌کریم مقصد ما بود تا به دیدار «هاجر میرشکار» مادر جانباز اعصاب و روان «مهرداد امینی» برویم. در یک صبح سرد پاییزی و دقیقا همان ساعاتی که مردم کم کم برای کار روزانه گرم می‌شدند و هر کسی سرگرم گرفتاری‌های خود بود، خیابان فدائیان ما را به کوچه‌ای رساند که خانه‌های نوسازی داشت اما خیلی از زمین‌هایش خالی افتاده بود و به خوبی حس و حال حاشیه یک شهر اقماری را القا می‌کرد.



خانم میرشکار سفره صبحانه را هم پهن کرده بود اما مگر می شد پای دردهای این مادر نشست و صبحانه هم خورد؟! مادری که برای گذران زندگی خود و فرزند جانبازش مجبور بود با سنی بالای 60 سال، به خانه این و آن برود و کار کند! دستش را رد نکردیم و بیسکویتی را به زور استکانی چای پایین دادیم.

مهرداد امینی در روزهای گرم و سوزان جنگ، با خانواده اش در اهواز زندگی می کرد و وقتی خودش را شناخت و توانست اسلحه به دست بگیرد به یگان های رزمی رفت و شد رزمنده‌ای پا به کار که به خاطر جنوبی بودنش به درد کارهای اطلاعات – عملیات می خورد.



خانواده امینی هم در زیر بمباران‌های دشمن اهواز را ترک نکردند و بعضی مواقع که فشار جنگ زیاد می شد، به روستاهای اطراف اهواز می رفتند. اما در این روزها هم مهرداد به جبهه می رفت.

حالا مهرداد، جانباز است و از ناحیه اعصاب و روان رنج می‌برد. به او که شب و روزش یکی شده و مدام نماز می‌خواند و عبادت می‌کند، فقط 25 درصد جانبازی داده‌اند و این یعنی کمترین امکانات برای جانبازی که به خاطر جانبازی اش نتوانست ازدواج کند و حالا حتی مادر هم برای نگهداری او مجبور به کارگری در خانه‌های مردم است! البته خودش می گوید که کم خونی دارد و دیگر حتی نمی تواند کارگری کند...


مهرداد امینی سمت چپ تصویر دیده می شود

خانم میرشکار می‌گوید حتی وقتی که دست مهرداد در جنگ آسیب دید و به بیمارستانی در مشهد منتقل شد، هزینه جراحی‌اش را ما دادیم چون هیچگونه بیمه‌ای نداشت. نزدیک بود دست مهرداد از کار بیفتد اما کم کم، عصب‌هایش به هم متصل و خوب شد.

مادر مهرداد به یک بیماری صعب العلاج مبتلا شد اما به لطف خدا بعد از گذراندن دوران شیمی درمانی بهبود یافت اما چیزی نگذشته بود که به عمل جراحی باز قلب، نیاز پیدا کرد و بعد از آن بود که پزشکان به او امر کردند که به خوزستان برنگردد و در تهران زندگی کند اما او که شوهر را با بیماری دیابت و یکی از پسرانش را با بیماری نامعلوم از دست داده بود، توانست در حاشیه رباط‌کریم خانه‌ای را برای خود و فرزند جانبازش دست و پا کند.



دیدار با جانباز مهرداد امینی برای ما میسر نشد، چون روز قبل از دیدار ما، خانم میرشکار، مهرداد را به بیمارستان‌های مختلفی برده بود اما هیچکدام حاضر به پذیرش نشده بودند تا اینکه یکی از بیمارستان‌های روانپزشکی به خاطر سوابق درمانی مهرداد در آن بیمارستان، حاضر به بستری او شد. از مهرداد فقط عکسی به دیوار بود که جوانی پر انرژی را نشان می‌داد. جوانی زیبا‌رو با چهره‌ای دلنشین که حالا احتمالا با غم و دردهایش حتما چروکیده و تکیده شده است.

مادر، حالا فقط می‌خواهد که پسرش زودتر از این همه درد و رنج رها شود. شاید او در دلش به رفتن پسرش هم راحت باشد و وقتی هشدار پزشکان درباره ازدواج مهرداد را می‌گوید، نفسی با آه می‌کشد که قلب هر شنونده ای را به درد می آورد.


وسائل ناچیز آشپزخانه که دوستان و آشنایان به خانم میرشکار داده اند


ما کمتر از یک ساعت مهمان این مادر رنجدیده بودیم و شاید بیشترین درخواست او، حل شدن مشکلاتش برای بستری فرزند جانباز و امرار معاش اوست. خواسته‌هایی که می‌تواند عرق شرم را بر پیشانی هر مسئول و خواننده این گزارش بنشاند. خانم میرشکار حالا بعد از گذشت سال‌ها از اتمام جنگ، دیگر توانایی جنگیدن با مشکلات برای زنده ماندن فرزندش را ندارد.

فیلم گزیده‌ای از صحبت‌های مادر جانباز مهرداد امینی را نیز ببینید و با او همدردی کنید...

دانلود