کد خبر 1268277
تاریخ انتشار: ۱۵ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۷

شرح ماجرای ربوده شدن بتینای هشت ماهه توسط پدر و مادرش و اعتراف دو متهم اصلی پرونده و مجازات انها را در ادامه می‌خوانید.

به گزارش مشرق، یکی پسر خلافکارش را از دست داده و دیگری نوزاد بی‌گناهش را؛ داغی که هیچ کدام نتوانستند فراموش کنند. پدر و مادرهایی که هر کدام غمی در دل‌هایشان سنگینی می‌کند. سال‌ها گذشته ولی هیچ چیز تسکینی بر دل‌های داغ‌دیده‌شان نشده است. طرفین معروف‌ترین پرونده سال ٩٦ هنوز هم از غم دوری و دلتنگی رنج می‌برند؛ پدر و مادر بنیتای هشت ماهه و قاتلش. دختربچه کوچکی که قربانی طمع سارقان شد، در خودروی پدرش تنها و بی‌دفاع ماند و گرما و گرسنگی کشید.

تنها صلاحش که گریه بود نتوانست از او محافظت کند. در گرمای خودرو بی‌کس و تنها جان داد و عاملان مرگ او نیز مجازات شدند. سارق اصلی سه سال پیش به دار مجازات آویخته شد. حالا پدری درمانده در گفت‌وگو با «شهروند» از حسرت پسر خلافکارش می‌گوید. مادر بنیتا نیز از صدای نوزادش که هنوز هم در سرش می پیچد، حرف می‌زند.
ساعت ١١و٣٠ دقیقه پنجشنبه ٣١ تیر سال ٩٦ بود.

در یکی از خیابان‌های مشیریه صدای فریادهای یک زن و مرد پیچید. مرد جوان به همراه دختر هشت‌ماهه‌اش قصد خروج از داخل پارکینگ خانه‌شان را داشت. این پدر برای بستن درِ پارکینگ برای چند لحظه از خودروی پرایدش پیاده می‌شود، بنیتای هشت ماهه در خودرو تنها می‌ماند؛ اما همین یک لحظه کافی بود تا خودرو با نوزاد درون آن هدف دو سارق شود؛ تلاش پدر برای جلوگیری از سرقت خودرو بی‌نتیجه ماند. دزدان با خودرو سرقتی موفق به فرار می‌شوند. بلافاصله پس از این حادثه، پدرومادر این دختر به کلانتری مراجعه می‌کنند و پلیس را در جریان این سرقت قرار می‌دهند: «آن روز فقط چند ثانیه شوهرم از خودرو پیاده شد. راهی سفر بودیم.

من داشتم در آپارتمان را قفل می‌کردم. شوهرم هم می‌خواست در پارکینگ را ببندد. ناگهان دیدم مردی جوان با لباس تیره و شلوار جین و موهای کوتاه پشت فرمان خودرو نشسته است. او به‌سرعت قصد فرار داشت. شوهرم خودش را جلوی خودرو انداخت؛ در حالی که خودرو حرکت می‌کرد. شوهرم فریاد زد دخترم؛ اما بی‌فایده بود و سارق جوان با حرکات مارپیچ و سرعت بالا شوهرم را از کاپوت به پایین پرت کرد. او به سمت اتوبان امام‌علی (ع) فرار کرد.»

عذاب مادرانه
کارآگاهان پلیس آگاهی از همان لحظه نخست برای شناسایی سارقان و یافتن کودک ربوده‌شده وارد عمل شدند؛ اما سرنخی از این خودرو نبود. جست‌وجو برای پیداکردن بنیتا با مشکل مواجه بود. همزمان پدرومادر این کودک برای یافتن نشانی از این کودک دست به دامن شبکه‌های اجتماعی شدند. آنها از شهروندان خواستند تا در پیداکردن این نوزاد به آنها کمک کنند؛ ولی نه پلیس و نه تلاش‌های خانواده بنیتا هیچ‌ کدام نتوانست مانع از بروز یک حادثه تلخ شود: «٦ روز گذشت؛ ٦ روزی که جز زجر چیزی از آن به یاد ندارم. بنیتا پیدا شد، اما بی‌جان؛ در داخل خودروی به سرقت‌رفته پدرش. او ٦ روز بدون آب و غذا در خودروی دربسته مانده بود؛ در اتاق فلزی زیر تیغ آفتاب سوزان حبس شده بود.»
به اینجا که می‌رسد، صدایش با بغض و زجری پنهان آمیخته می‌شود؛ صدایی لرزان و آهسته: «اینکه دخترم چقدر این گرما را طاقت آورده، چقدر گرسنه بوده؛ حتما از گرما احتیاج به آب داشته است. نمی‌دانم تا کجا توانسته با گرسنگی و تشنگی مقاومت کند، چقدر گریه کرده، چقدر صدای کودکانه‌اش را با تمام توان بلند کرده است. اما فریاد بچه مرا کسی نشنید. وقتی به اینها فکر می‌کنم، عذاب می‌کشم. از زمان مرگ او هم هیچ اطلاعی در دست نبود.»

روزهای پر از زجر
در واقع اعتراف دو متهم اصلی این پرونده باعث شد تا پیکر این دختر هشت ماهه پس از ٦ روز پیدا شود؛ دو متهمی که پلیس خبر دستگیری آنها را همزمان با خبر مرگ بنیتا رسانه‌ای کرد. نفر اول در محل سکونت خود در شهرستان پاکدشت دستگیر شد. او در اظهارات خود به سرقت خودرو و ربایش کودک به وسیله یکی از دوستانش اعتراف کرد. او اعلام کرد، در همان ساعات اولیه پس از سرقت به همراه همدستش خودرو و کودک را به شهرستان پاکدشت منتقل کرده و سپس از همدیگر جدا شدند. پلیس هم پس از اعترافات این سارق به محل اختفای سارق اصلی مراجعه کرد و او را دستگیر می‌کند. این فرد دارای سوابق متعدد کیفری و به‌تازگی از زندان آزاد شده بود. او در اعترافات اولیه اعلام می‌کند که ساعاتی پس از سرقت و انتقال خودرو به خارج از تهران، خودرو و نوزاد هشت ماهه را در یکی از خیابان‌های شهرستان پاکدشت رها کرده است.


درنهایت هم پلیس به نشانی اعلام‌شده از سوی متهم مراجعه و پیکر بی‌جان بنیتا را در داخل خودرو پیدا می‌کند. «از آن روز و آن ساعت‌ها، هیچ چیز به درستی یادم نیست. تمام تصاویر مربوط به آن روز را اطرافیان برایم تعریف کردند. بدترین روزهای عمرم را گذراندم. مردم و خانواده‌ام همیشه در کنارم بودند. همان‌ها باعث شدند که بتوانم زنده بمانم، دوباره زندگی کنم و با درد همیشگی‌ام کنار بیایم. هر بار در فضای مجازی با محبت و همدردی مردم مواجه می شدم. بنیتا را در امام‌زاده ابراهیم و اسماعیل شهرری به خاک سپردیم. مردم در بزرگ‌ترین غم زندگی‌ام شریک بودند و حضور داشتند. بعد از آن با دکتر و روانشناس توانستم کمی به خودم بیایم.»

بنیتا تا آخر عمر با ماست
هنوز هم این داغ برایش سنگین است. صدای بنیتا را می‌شنود، چشمانش را به یاد می‌آورد و بغضش را فرو می‌خورد: «نه تنها من و همسرم بلکه خانواده‌هایمان هم راضی به بخشش نبودند. من و همسرم حتی معتقد بودیم متهم ردیف دوم هم باید قصاص شود. درنهایت هم برای اجرای حکم اعدام، از بیت‌المال دیه پرداخت شد و محمد که نفر اصلی این ماجرا بود، اعدام شد. ما هم زندگی‌مان را جمع کردیم و رفتیم. ماشین، خانه و هر چیزی که یادآور بنیتا می‌شد را پشت سرمان گذاشتیم. نمی‌توانستم با این چیزها کنار بیایم. به خانه جدید رفتیم. دختر دومم مهرآسا به دنیا آمد و زندگی را برایمان راحت‌تر کرد؛ ولی با این حال هیچ وقت نتوانستیم بنیتا را فراموش کنیم. هنوز هم صدایش را می‌شنوم. بنیتا تا آخر عمر همه جا با ماست.»

کاش از اول ماجرا را می‌دانستم
از طرف دیگر پدر محمد وفایی نیز در دلش حسرت دارد؛ حسرتی که جرأت فریادزدنش را ندارد. نمی‌داند برای بنیتا غصه بخورد یا پسرش؛ به خانواده این بچه حق می‌دهد ولی نمی‌تواند مانع احساسات پدرانه‌اش شود: «اگر از همان اول محمد ماجرا را برایم تعریف می‌کرد، خودم کارها را درست می‌کردم. این فاجعه هم رخ نمی‌داد. از پسرم هیچ وقت دفاع نکردم. او اعتیاد به شیشه پیدا کرد و زندگی‌اش نابود شد. من راننده کامیون هستم و همیشه نان حلال بر سر سفره زن و بچه‌ام برده‌ام. نمی‌دانم این بچه چرا این طور شد. چهار فرزند دارم؛ دو نفرشان ازدواج کرده‌اند، پسر کوچکم هم درس می‌خواند. محمد پسر سومم بود. مکانیک بود. وقتی فهمیدم اعتیاد دارد، چند بار او را به کمپ ترک اعتیاد بردم ولی فایده‌ای نداشت تا اینکه به زندان افتاد. حتی برایش سند هم نگذاشتم. ۱۴ ماه زندان بود و آزاد شد. فکر می‌کردم تنبیه شده است؛ ولی این طور نبود.»

دل‌مان می‌سوزد
از روزهای آخر پسرش می‌گوید: «روز شنبه بود که پسرم را دیدم؛ به ملاقاتش رفته بودم. در آن دیدار از من خواهش کرد تمام تلاشم را برای نجاتش انجام دهم. به من گفت بابا توروخدا هر کاری می‌توانی انجام بده تا رضایت بگیری. پسرم التماسم کرد که نجاتش دهم. توبه کرده بود. می‌گفت عذاب وجدان زیادی دارد.

بعد از آن دیگر او را ندیدم. فقط تلفنی با او صحبت می‌کردم. هیچ وقت التماس‌های پسرم را یادم نمی‌رود. به دادسرای جنایی رفتم با خانواده بنیتا دیدار داشتم. حاضر بودم هر چه دارم را بدهم تا رضایت بگیرم؛ ولی فایده‌ای نداشت. البته که آنها هم حق داشتند.

تا اینکه هم‌بندی‌های محمد با من تماس گرفتند و گفتند که محمد را داخل بند نیاورده‌اند و خبری از او نیست. پسرم همیشه می‌گفت من باعث شدم این کودک بمیرد. مشخص بود که از کارش به‌شدت پشیمان بود و عذاب وجدان داشت. دو روز پیش از اعدام از زندان با ما تماس گرفتند.

گفتند بیا و پسرت را ببین. من و مادرش با هم به زندان رفتیم. عکس هم گرفتیم. محمد دو روز بعد اعدام شد. از آن روز به بعد دیگر زندگی من و همسرم مثل سابق نشد. همسرم هنوز هم بیمار است و نمی‌تواند زندگی راحتی داشته باشد. به هر حال ما هم پدر و مادریم و دل‌مان برای بچه از دست رفته‌مان می‌سوزد.»

منبع: روزنامه شهروند