دست هایی در کار هستند تا نسل جدید خبری از اشغال 23 روزه تهران توسط انگلیس و شوروی را در دوره رضاخان نشنود تا در روزهای آشوب با شعار رضاشاه روحت شاد فریب بخورند.

به گزارش مشرق، این روزها کمتر پیش می‌آید موقع خرید ابرهای خیالی بالای سرمان از علامت تعجب و سؤال خالی بماند. کم پیش می‌آید قیمت اجناس را با چندی پیش مقایسه نکنیم. کم پیش می‌آید در اخبار نیمه‌شبی نام مختصر یا بعضاً کامل اختلاس‌گری برده شود و به دنبالش گوش‌های ما تیز نشود تا از رقم اختلاس شده اطلاع پیدا کنیم و با حساب و کتاب‌های روزانه خود مقایسه کنیم. گاه هجوم این فشارها و قیاس‌های ناخودآگاه به جایی می‌رسد که پدربزرگهایمان تاریخی را که از سر گذرانده‌اند فراموش می‌کنند. ما که تنها این تاریخ را ورق زده‌ایم و شنیده‌ایم، دیگر جای خود دارد.

هر نسل می‌آید و راه را باز می‌کند برای تحریف هرچه بیشتر. ظلم‌ها، خدمت و خدمات، ظلم محسوب می‌شوند! کشیدن راه بر اجنبی خدمت به میهن و کوتاه کردن دستش از وطن، قطع ارتباط با دنیا به شمار می‌آید!

احداث راه‌آهنی به گوشمان خورده است؛ که عنوان یکی از خدمات رضاشاه را به آن داده‌اند. اما یادمان رفته است و یادشان می‌رود به یادمان بیاورند راه‌آهن به اسم ما بود و به کام بیگانه. در آن دوره خطی مطلوب مردم ایران بود، که پایتخت را به بنادر مهم ایران در جنوب کشور و مراکز اقتصادی در شرق و غرب متصل کند. این مهم واقع نشد و در عوض با بستن مالیات بر قند و شکر راه‌آهن شمال_جنوب احداث شد که خدمتی در جهت تأمین نیازهای بیگانگان و متفقین بود.

ایران در شهریورماه 1320 به منظور انتقال کمک‌های بریتانیا و آمریکا به شوروی اشغال شد و به صورت پل تدارکاتی درآمد. رضاشاه که دست‌نشاندۀ خودشان بود؛ تمام امور ملی ایران را بر طبق خواست و نظر آنان پیش می‌برد. اینجا هم عقب نشست و میدان را به شکل کامل به نفعشان خالی کرد.

خاک ایران از شمال توسط نیروهای شوروی و از جنوب توسط نیروهای بریتانیایی اشغال شد. در ابتدا آثار شوم این اشغال با ظهور قحطی، بیماری و نابسامانی شدید اقتصادی چهره زشت خود را به مردم نشان داد. آنچه بیش از همه مردم را در فشار قرار داد، کمبود نان بود؛ نیاز اولیه هر انسان. نیروهای اشغالگر برای تأمین نیازشان به تلاش هرچه بیشتر برای جمع‌آوری غلات و به خصوص گندم روی آورده بودند. در سال 1322 شوروی حدود یک صد هزار تن غله را از ایران خارج کرد و این غیر از غله‌ای بود که از دولت خریداری می‌کرد. آنها در بازار آزاد گندم‌های مردم را خریداری و به شوروی حمل می‌کردند. این چپاول و غارت و این مهمانداری از میهمانان ناخوانده، قحطی ساختگی را برای ایران رقم زد.

شاید این روزها مزه جیره‌بندی نان و موادغذایی را تنها عده‌ای چشیده‌اند که از اضافه وزن رو به رژیم‌های متفاوت آورده‌اند. مزه تلخ دارویی که در آن دوره، همه طبقات پایین جامعه، به امید درمان چشیدند. اما اوضاع وخیم‌تر از آن بود که با جیره‌بندی مشکل حل شود. کار به بلوای نان کشید. عنوانی که بیش از هرکجای دیگر برای پایتخت و بیش از هرکس دیگر برای پیرمردان و پیرزنانی آشناست که در تهران آن زمان بوی بیگانگان مشامشان را پر کرده بود.

امروزه دیدن خارجی‌ها و به خصوص توریست‌ها مردم و به خصوص جوانان را به وجد می‌آورد تا آنجا که سعی می‌کنند لحظه‌ای از لذت این دیدار و ارتباط را با گرفتن عکس ثبت کنند. اما چگونه می‌توان حس نفرت مردم آن زمان از بیگانگان را بیان کرد؟ مردمی که تأمین غذای ارتش یک‌صد هزار نفری اشغالگران و یک‌صد هزار آواره لهستانی که از زندان‌های متفقین آزاد و به ایران اعزام شده بودند، به گردنشان بود؛ در حالی که خود به نان شبشان محتاج بودند. نیروهای اشغالگر کلیه غلات را گاه به زور و بدون پرداخت کوچکترین هزینه و گاه با پرداخت حداقل بهای ممکن، تصاحب کردند. این‌ها یکی از هزار آسیبی است که به ملت ایران وارد ساختند.

عطر برنج طارم شمال این روزها فضای مهمانی‌هایمان را پر می‌کند و نمی‌خواهیم یادآور شویم روزی گندم و برنج این خطه در اختیار انحصاری شوروی درآمد. صدور غله به تهران و سایر نقاط ایران ممنوع شده بود تا رقبای تهرانی را از میان بردارند و غله را به نرخ رسمی بخرند.

نمی‌خواهیم یادآور شویم ایران به موجب تعهدش در پیمان اتحاد سه‌گانه، تمامی راه‌ها و وسایل حمل و نقل و ارتباطی را در اختیار متفقین قرار داد. راه‌آهنی که احداثش این روزها آبروی نداشته رضاشاه شده، در زمان ظهورش نتوانست از مردم خود رفع نیاز کند. به‌جای حمل گندم و آذوقه به مناطق مختلف ایران و رساندن آن‌ها به دست مردم، برای رساندن موادغذایی و تسلیحات، به خدمت شوروی درآمد. این تنها وظیفه خطوط راه‌آهن نبود و دیگر وسایل حمل و نقل از جمله کامیون‌ها را هم شامل می‌شد.

امام خمینی (رحمه الله علیه) درباره اخراج رضاخان می‌گفتند: «وقتی متفقین رضاشاه را از این مملکت بیرون کردند، مردم شادی می‌کردند. با این که در خطر بودند، جانشان در خطر بود، لشکر غیر بود، لشکر اجنبی بود،  لشکرهای اجنبی ریختند به ایران ولی چون رضاشاه را بردند، مردم خوشحالی می‌کردند.»

«و من شاهد قضیه‌ای بودم که متفقین وقتی به ایران روی آوردند و ایران را گرفتند... وقتی رضاشاه می‌خواست برود، مردم شادی می‌کردند. من به این پسر نادانش گفتم که تو کاری نکن که همانطور که پدرت رفت و مردم شادی کردند، برای رفتن تو هم مردم شادی کنند؛ شنیدید و دیدید که برای رفتن او شادی مردم بیشتر شد.»

دست هایی در کار هستند تا نسل جدید خبری از اشغال 23 روزه تهران توسط انگلیس و شوروی را در دوره رضاخان نشنود تا در روزهای آشوب با شعار رضاشاه روحت شاد فریب بخورند. رضا شاه روحت شاد برای بمباران بندرانزلی الحاق ارتش انگلیس با ارتش شوروی در قزوین؟ روحت شاد به خاطر 4 میلیون کشته ایرانی حاصل از غارت آذوقه مردم توسط متفقین یا التماس تو به چرچیل برای ابقا در حکومت؟

آری دست هایی در کار هستند تا نسل جوان نداند که در روز 26 شهریور 1320 تهران رضاخان زیر چکه سربازان و ژنرال های بیگانه لگدکوب شد؛ چون این نسل را برای مبارزه با حقیقت تربیت می کنند و این هشداری است برای جامعه و سازمان رسانه ای انقلاب اسلامی. هشداری که اگر از آن غفلت شود به جای مقابله با دشمن باید هزینه های گزافی در همراه سازی جامعه خودی صرف کرد. اگر از این مهم غفلت شود مانند سالگرد شهید رئیسعلی دلواری در 12 شهریور امسال به جای آنکه رسانه های انقلابی در روز ملی مقابله با استعمار انگلیس روایت اول را برای مخاطب فارسی زبان تامین کنند؛ بی بی سی 10 عنوان اول ترند فارسی را موضوع اعدام نکنید تعیین می کند و جامعه رسانه ای باید نظاره گر باشد. 26 شهریور نماد تحقیر ملی ایران توسط رژیم منحوس پهلوی است که باید برای آن سال ها و سال ها سخن گفت.

مائده گنجی