گروه جهاد و مقاومت مشرق - رضا زهدی از رزمندگان دوران دفاع مقدس می گوید: فروردین سال 67 من نماینده ی ستاد رسیدگی به حلبچه و در حلبچه مستقر شده بودم و اعزام ساکنین حلبچه به سمت ایران را با کامیونهایی که برای تخلیه اعزام می شدند، هماهنگ می کردم. ازدحام زیاد بود و من فکر کردم در اولویت خانواده ها از امکانات بهره مند شوند برای همین تصمیم گرفتم خانم ها و بچه ها صف بکشند و به نوبت برای هر پنج شش خانواده یک کامیون اختصاص می دادم تا وسایل شان را جمع آوری و بارگیری و از حلبچه خارج شوند.
در همین حین بمبارانی صورت گرفت و عده ای پراکنده شدند و عده ای دیگر با استفاده از حوله های خیس برای از دست ندادن نوبت خود در صف ماندند، در این لحظات که من بادگیر تنم بود و ماسک به کمر داشتم هر کاری کردم در مقابل زن و بچه ای که فاقد تجهیزات بودند دستم به کیسه ماسک کمرم نرفت که نرفت و به عبارتی حس خجالت و شرمنده بودن از خانواده های درمانده به من غلبه کرد. این یک حس زیبا است که در لحظات خاص آدم دچارش می شود و همان حسی است که شهید مهدی باکری در جزایر مجنون به شهید احمد کاظمی پشت بیسیم می گفت: اینجا جای خوب با حس های خوب است. اگه دوست داری خودت را به اینجا برسان و شهید احمد کاظمی تا لحظه شهادت دنبال آن فرصتِ از دست رفته بود.
همه ی صفت های خوب، شرایط و زمان خاص خود را می خواهد و این با شعار نیست و سر صحنه معلوم می شود چه کسی شجاع و دلاور است و چه کسی مدیر و مسلط به میدان است و چه کسی عاشق و چه کسی با غیرت است و چه کسی ایثار دارد و... آتش سوزی ساختمان پلاسکو نمونه ای از این شرایط خاص بود.