کد خبر 363801
تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۳۹۳ - ۰۰:۱۱

به یاد فاطمه خویینی، شیرزن دلاوری که عباس بابایی در دامان پرمهرش پرواز را آموخت!

گروه جهاد و مقاومت مشرق - هر وقت و هرکس که برای دیدارش می رفت تا جلوی در می آمد و تا آخر کنارشان می نشست و به هنگام خداحافظی هم تا دم در میهمانان را بدرقه می کرد.

گفتم: مادر! چرا کفش هایت را نمی پوشی؟ می گفت: برای بدرقه ی میهمانان عباسم باید پابرهنه بود. اینها عزیزان پسرم هستند و ارزش زیادی برایم دارند. راستی جای جای این خانه جای پای عباس است و جای قدمهای مهربانش حرمت دارد! و اینکه اگر به بدرقه ی شما نیایم عباسم گلایه خواهد کرد که چرا دوستان مرا بدرقه نکردی.

گهگاهی که همه ی مدیران استان در خانه اش گرد می آمدند تا مصوباتشان رنگ شهادت بگیرد، ساعتها بر صندلی قدیمیش تکیه می داد و به احترام آنان هیچ حرکتی از خود نشان نمی داد. انگار مامور است و معزول!

سادگی و صمیمیت در تمام وجودش موج می زد، همیشه منتظر بود و انگار که او، همه جا و در هر حال در کنارش بود. آنگاه که می گفت: اگر کاری بکنم که عباس ناراحت شود، بلافاصله به خوابم می آید.

گاهی که به کوک چهره و نگاههای دوست داشتنی اش می رفتی، انگار با یکی حرف می زند. انگار همدمی دارد که او را همواره در کنارش می بیند.

او خانه ی کلنگیش را در منطقه ی محروم و مستضعف نشین شهر دوست داشت. به عبارتی عاشق این محله بود. می گفت: همه جایش بوی عباس می دهد و تا زنده هستم نمیخواهم به جداییش فکر کنم.

ماههای محرم که می شد تمام خانه را آب و جارو می کرد که نقش عباسش را در نقش آفرینان تعزیه خوانهای خانه اش ببیند. او هیچگاه فراموش نمی کرد که روزها و روزگارانی عباس و پدر عاشقش چگونه تعزیه می خواندند و به حسین(ع) و یارانش عشق می ورزیدند.

تا بود تعزیه در خانه ی عباس برپا می شد و وصیتش به عزیزانش، خاموش نشدن این چراغ دل در سرای دل بزرگ مادر بود.

وقتی جشن تولد 60 سالگی عباس در خانه اش برپا شد از در و دیوار خانه آدم می جوشید. آدمهایی که شاید خیلی هایشان در خیلی جاها دیده نشوند، اما آن روز انگار همه ی آنها مادرش، فرزندش، خواهرش، برادرش و عزیزش بودند.

مادر عباس که شوق و ذوق باورنکردنی مردم را در این جشن عارفانه دید، دیدم که اشگ هایش به پهنای صورت نورانیش جاری شد تا سپاسی برای همه ی آنانی باشدکه برای تولد فرزندش دست می زدند.

و آن کوچه و آن محله، امروز در فراق مادر نگران است، نگران فرداهای پیش روی که فرزندانشان چگونه باور کنند که بودند مادرانی که عزت و سربلندی ایران اسلامی را با هیچ چیز معاوضه نکردند، حتی جان فرزندانی که جانشان بود!

مادر، واژه ای ماندگار و ستودنی است که برای همه ی مادران چنین است، اما وقتی با واژه شهادت عجین می شود معنایی دگر می یابد. معنایی که پهلو به پهلوی فرشتگان مقرب درگاه خداوندی می ماند. معنایی که نام و یاد زهرا (س) و زینب (س) را زنده می کند و مادر عباس، این شیرزن عرصه ی جهاد و شهادت، اینگونه بود. اویی که در دامان پر مهر و صمیمی اش عباس را در آغوش گرفت و در هر محرم و هر عزای حسینی، با اشک های مطهرش قامت نورانی فرزند را شستشو می داد تا روزی روزگاری عصای دست عباس باشد، عباسی که امید لشگر و خانواده ی حسین(ع)، درکربلای مظلومان عالم بود.

و اویی که امروز به یادش می آوریم، اما دیگر در کنار ما نیست و خوش به سعادتش که به عباسش رسید و خوش به سعادت عباسش که بالاخره به استقبال مادر آمد.

مادر! تو با تمام خاطرات تلخ و شیرینی که از عباس داشتی، رفتی، عباسی که هنوز نشناخته ایم و مادری که شاید اصلا ندیدیمش! اما تو را به جان یگانه محبوب و عزیز دل خاتم پیامبران، دستان پر مهرت را از سرمان کوتاه نکن و همچنان مادرمان باش تا فرزندان صالحت باشیم، در تمام عصرها و برای همه ی نسلها!
*حسن شکیب زاده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 4
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • تكاور سايبري ۱۰:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
    0 0
    روحش شاد .خدا كنه كه مادران جامعه بتونن سربازهايي مثل عباسش تربيت كنن.
  • حسن ناصحی ۲۳:۰۵ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
    0 0
    یک بار این مادر را دیده بودم. او به تمام معنا مادر بود. مادری که در دامان پر مهرش عباس عزیز پرورش یافت.
  • ۰۱:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۹
    0 0
    عجب شیر زنی بودند خدا رحمتشان کند و جایشان در جامعه خالی نماند الهی آمین
  • جواد نیاقی ۰۹:۳۶ - ۱۳۹۳/۰۸/۳۰
    0 0
    من با فوت ایشان متوجه شدم که مادر بزرگوار شهید بابایی هنوز زنده است. پس این مسولین فرهنگی کشور چکار می کنند. چرا نهیچ قدمی در جهت معرفی این مادر بزرگوار به نسل جوان انجام نشد. راستی خاطرات این مادر چه شد. رفت زیر خاک؟

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس