-
چند دقیقه با کتاب «من متوسلیان را کُشتم» / ۲۹۱
قاتل حاج احمد متوسلیان در کدام تعمیرگاه کار میکرد؟
اتفاقاً حاج سعید قاسمی از نیروهای حاج احمد که اخیراً به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه لبنان معرفی شده و مشغول به کار شده بود، آنجا حضور داشت و مشغول صرف صبحانه بود. تعارف کرد که بنشینم...
-
چند دقیقه با کتاب «همیشه جهادگر» / ۲۹۰
تلفنی که رئیس بانک ملی را به لرزه انداخت
شهید بهشتی همان جا به رئیس بانک ملی زنگ زدند. احساس میکردم که رئیس بانک پشت تلفن میلرزد! شهید بهشتی آمرانه صحبت میکردند که شرایط کشور را درک نمیکنید؟ چرا در انجام این کار تأخیر کردید؟
-
چند دقیقه با کتاب «همنفس احمد» / ۲۸۹
یک ماه و نیم زندگی با زهرا در آمبولانس!
ماجرای اتراق شبانه در روستایی در جاده گاران را برایش تعریف کردم، زهرا آماده بود با یک نارنجک خودش و عدهای از ضد انقلاب را منفجر کند. احمد سرش را به یک طرف کج کرده بود و با دقت به حرفهای من گوش کرد.
-
چند دقیقه با کتاب «مردان خانه من» / ۲۸۸
آتش زدن آلبوم عکس بازیکنها بعد از باخت پرسپولیس!
آنقدر ناراحت شد که دفتر را برد تو حیاط، رویش نفت ریخت و آتش زد. بعد یک دفتر جلد آبی خرید و عکس بازیکنهای استقلال را چسباند توی آن اما وقتی استقلال شیشتایی شد، دوباره پرسپولیسی دوآتیشه شد...
-
چند دقیقه با کتاب «پلاک پ» / ۲۸۷
دستهگل زنان و موشهایی که در دیگ شربت افتادند!
پلهها را سریع رفتم بالا تا دست کارمان را ببینم. قاشق تمیزی برداشتم و رفتم سر دیگ اول که دیدم یک موش دارد توی شربت دست و پا میزند. نفهمیدم چه کنم؛ همان جور لب گزیده بالای سر دیگ ایستاده بودم.
-
چند دقیقه با کتاب «موج بلند» / ۲۸۶
شرایط سخت نیروی دریایی ارتش در تنگه ماژلان!
مکران، این غول آهنی بزرگ که در اوضاع بد و طوفانی اقیانوس هیچ تکانی نمیخورد و خم به ابرو نمیآورد، همانند طفلی در گهواره شده بود که از این ور به آن ور تاب میخورد.
-
چند دقیقه با کتاب «از اتم تا بینهایت» / ۲۸۵
فحش و فضیحت به دولت در کنار مزار دانشمند هستهای!
همان هفتههای اول، چند روزی سر مزار مسعود، یک خانم میآمد و شروع میکرد به فحش و فضیحت دادن به دولت. یک آقای کت و شلوار پوشیده خیلی مرتبی هم دو صندلی جلوتر از مزار مسعود مینشست.
-
بیتوجهی مسئولان به مزار سه شهید گمنام در چوئبده +تصاویر
جلوی مزار شهدا، شوق و ذوقمان کور شد. دور یادمان بیمارستان را با فنس محصور کرده بودند. پشت فنسها هم پر بود از ماشینآلات صنعتی. هیچ چیز آنجا به زیارتگاه شهدا شبیه نبود. پاهایمان رمق زیادی نداشت.
-
چند دقیقه با کتاب «ابتکار در کارزار» / ۲۸۳
استفاده از حس ناسیونالیتی در رزمندگان اسلام!
یکی از ایدههای مدیریتی ابراهیم جعفرزاده، استفاده از حس ناسیونالیستی بچهها بود. میگفت باید یک گروهان مال بچههای اردکان باشد و میبدیها هم توی یک گروهان دیگر جمع بشوند.
-
چند دقیقه با کتاب «تریلی تئاتر»/ ۲۸۲
واکنش حضرت امام به یک شعار اشتباه!
در خانه باز شد. ما گفتیم حالا ما باید وارد شویم و منتظر باشیم تا امام بیاید. وارد که شدیم، دیدیم آن مردی که جهان را تکان داده، انتظار دیدار یک مادر شهید را میکشد. دستهایش را پشتش گرفته و قدم میزند.
-
چند دقیقه با کتاب «معبد زیرزمینی»/ ۲۸۰
با یک شورت شبیه مجسمههای گلی شدیم!
هنوز عرق میکردیم. هنوز با یک شورت شبیه مجسمههای گلی میشدیم، اما کمتر احساس خفگی میکردیم. نزدیک ظهر، موتور برق خاموش شد و دیگر هوایی نبود. هیچکدام نمیدانستیم چه خبر شده.
-
چند دقیقه با کتاب «رأی حلال»/ ۲۷۹
احساس انفجار نماینده مجلس از مشکلات جانبازان اعصاب و روان!
یکی از جانبازان اسکیزوفرنی شدید است که برایش ۵ زدهاند. او ۵۰ هزار تومان به نانوایی بدهکار است و تحت پوشش کمیته امداد قرار دارد. همسر جانباز دیگر در خانه مردم کار میکند. اصلاً مشهد را ندیده!
-
چند دقیقه با کتاب «نگاهبان»/ ۲۷۸
کوبیده با گوشت «گاو»ی که به منطقه عملیاتی آمده بود!
دیدیم نمیشود با وجود این گاو و حملههایش عملیات انجام داد. ناگهان احمدی پرید و شاخش را گرفت. یک دستش را به گردن حیوان انداخت و دیگر رهایش نکرد. حالا گاو بود که در دستان احمدی گرفتار شده بود...
-
چند دقیقه با کتاب «شهر زنان بیوه»/ ۲۷۷
بیشتر از ۹۰درصد زنهای این کشور بیوهاند!
بغداد مانند شهر ارواح شده است. بیشتر سکنه شش و نیم میلیون نفری آن مستأصل در خانههایشان زندانیاند و واضح است که مجبور میشوند بالاخره به کارهای مخاطرهآمیز دست بزنند.
-
چند دقیقه با کتاب «إلی...»/ ۲۷۶
شهیدی که مادرش هم بعد از او شهید شد!
شهدای بلیک هم مثل شهدای بیروت داخل ساختماناند و از این جهت وضعشان از شهدای ما بهتر است. چرخی بین عکسها میزنم. فادیا شهید احسان اللقیس را معرفی میکنند که طهرانی مقدم لبنان بوده و...
-
چند دقیقه با کتاب «برادر احمد»/ ۲۷۵
میگفتند حاج احمد با ارتشیها کتککاری میکند!
نقل قولهایی که در ارتباط با برادر متوسلیان از آقایان فرمانده لشکر ۲۸ تا به پایین میشنیدم، عمدتاً حول این بود که او آدمی خشن، جدی و عصبی است که رعایت احترام سلسله مراتب فرماندهی را نمیکند...
-
چند دقیقه با کتاب «اینجا بالای تل، تکفیریها میرقصند»/ ۲۷۴
برگردید، امشب وقتش نیست!
سردار گفت: «برگردید، امشب وقتش نیست.» قبل از رسیدن بچههای شناسایی، سردار با چند تویوتا به مزرعه رسیده بودند. در مسیر برگشت، بچهها راه را گم کردند و اشتباهی داشتند سمت دشمن میرفتند.
-
چند دقیقه با کتاب «تو عاشق شدی»/ ۲۷۳
چشم مصنوعیام وقت و بیوقت از حدقه درمیآمد! + عکس
ظر جراح این بود که زیر پلک را جراحی کنند. برای گرفتن نوبت عمل، به بیمارستان بوعلی در دروازه شمیران رفتم. تعداد زیادی بیمار در نوبت بودند و منشی مشغول صحبت تلفنی درباره بافتنی با دوستش بود.
-
چند دقیقه با کتاب «لبخندی به معبر آسمان»/ ۲۷۲
نظر آیتالله خامنهای درباره اصابت کلنگ به پای یک رزمنده!
یک شب جمعه در ماه رمضان، بچههای کادر لشکر افطار مهمان رئیسجمهور شدند. آنجا پس از صحبتهای دوستانه و خودمانی، نماز جماعت خواندیم و در کنار ایشان افطار کردیم...
-
چند دقیقه با کتاب «لبخندهای زمستانی»/ ۲۷۱
ماجرای پیچیده ترور آیتالله ربانی شیرازی + عکس
از همان موقع به ماجرا مشکوک شدم. در میان مردم اینگونه شایع شد که حادثهای رخ داده، اما پس از دستگیری باند مهدی هاشمی، مدارک نشان داد که آیتالله ربانی به شهادت رسیده است.
-
چند دقیقه با کتاب «مدام(جنگ)»/ ۲۷۰
نصف مهمانان عروسیمان شهید شدند!
آن زمان همه فکر میکردند جنگ یکی دو ماه بیشتر طول نمیکشد. یک نفر گفت: «حالا که این طور است، همین جا جشن به پا کنیم.» سیصد تا مهمان داشتیم که صد و پنجاه نفرشان شهید شدند.
-
چند دقیقه با کتاب «آقای بادیگارد»/ ۲۶۸
گودرزی میگفت: آخوند باید از این مملکت برود!
آن قدر از سؤالهای علی خسته شدم که بیاراده دستم را بلند کردم و کشیده محکمی توی صورتش زدم. او که انگار توقع این کار را نداشت، گفت: «بزن! تو هم بزن! همهمون حیوون شدیم. یه مشت کثافت...
-
چند دقیقه با کتاب «عربیکا»/ ۲۶۷
چرا سیدحسن نصرالله از اشغال مزارع شبعا ناراحت نبود؟!
مزارع شبعا، در حدود ۲۵ کیلومتر مربع در نقطه تلاقی سوریه، لبنان و سرزمینهای اشغالی و در کنار بلندیهای جولان است. دهها سال است که زد و خوردها بین حزبالله ورژیم صهیونیستی در این منطقه ادامه دارد.
-
چند دقیقه با کتاب «آینههای فرشتگان»/ ۲۶۵
یک سروده از نصرالله برای کودکان فلسطینی
نصرالله در سخنانی درباره این مجموعه که آن را به «ایمان» تقدیم کرده است، این سرودهها را تلاشی برای نوشتن حماسه انسان فلسطینی معرفی میکند.
-
چند دقیقه با کتاب «سردار ایرانی»/ ۲۶۴
ماجرای جاسوسی پیرمرد در لبنان!
ما هنوز جریان جاسوسی پیرمرد را به علی نگفته بودیم. رو به سعید چرخید و گفت: «برای هر خبر پولم پیشنهاد میده؟» من و سعید بلافاصله منظور حامد را از کنایهای که زده بود، گرفتیم.
-
چند دقیقه با کتاب «نیمه پنهان ماه ۳۱»/ ۲۶۳
همسر شهیدی که نمیرفت حقوق شوهرش را بگیرد!
حسین که رفت، در مغازه تا مدتها بسته بود. برای اینکه آنجا هم بدون استفاده نماند، وسایلش را بردیم زیرزمین خانه برادر شوهرم و مغازه را کردیم محل جمعآوری کمک به جبهه.
-
چند دقیقه با کتاب «نیمه پنهان ماه ۲۹»/ ۲۶۲
شهیدی که رؤیاهای همسرش را قیچی میکرد! + عکس
میدانست مسافری بیش نیست. نمیخواست از آیندهای بگویم که میدانست نخواهد بود. زبانش نرم بود. اصلاً به زبان نمیآورد. با چشمهایش حرف میزد. با نگاهش. تلخ بود. این رفتن تلخ بود و...
-
چند دقیقه با کتاب «به عشق خمینی»/ ۲۵۹
کلنجار همیشگی حاجعلی با خلخالی!
خلخالی هم کم تهمت نزد به تو. بالای منبر گفت فرش قاچاق میکنی.... ماجراهای تو و خلخالی بماند به وقتش... چند روز بعد کاغذ را برگرداندی به خلخالی. با دیانتت آمده بودی سراغ سیاست.
-
چند دقیقه با کتاب «از سرگذشت»/ ۲۵۸
روایت سیدحسن خامنهای از فاجعه ۹دی
در خیابان خسروی مشهد یک خانمی را با فرزند خردسالش به شهادت رسانده بودند که صحنه واقعاً تأثر برانگیزی به وجود آورده بود. این رفتار نابخردانه رژیم مردم را در هدف خویش مصممتر کرد...
-
چند دقیقه با کتاب «نیمه پنهان ماه ۲۸»/ ۲۵۷
مواظب دزدان سیاستمدار باشید!
دست خط محمدحسین بود. همه را دعوت به پیروی از امام و ولایت فقیه کرده بود. سفارش کرده بود مواظب باشید تا دزدان سیاستمدار نتوانند این امت را از انقلاب و اسلام ناامید کنند...