-
چند دقیقه با کتاب «بهمن کارگر، نیروی انسانی قرارگاه نجف» / ۳۰۵
وضعیت سردار کارگر در آستانه اسارت
یکدفعه دیدم سه چهارنفر از روبهرویم میآیند. لباسهایشان سبزرنگ بود و یکیشان هم تیربار داشت. اول فکر کردم خودی هستند، ولی عراقی بودند. من هم اسلحه نداشتم. به یک تپه که رسیدم سنگر گرفتم.
-
به بهانهی کتاب «قاسم به روایت مرتضی سرهنگی»؛
پنجشنبه به «دیدار با آقامرتضی» بروید!
"قاسم به روایت مرتضی سرهنگی" زندگینامهی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است که مرتضی سرهنگی قریب به شش سال برای تحقیق و پژوهش و نگارش آن وقت گذاشته است.
-
در انتشارات شیهد کاظمی منتشر شد؛
من به مردم شلیک نمیکنم!
کتاب «من به مردم شلیک نمیکنم»؛ روایتی مستند از زندگی شهید قاسم دهقان بهقلم حمید داودآبادی در نشر شهید کاظمی روانه بازار نشر عرضه شد.
-
روایت زینب سلیمانی از انفجار مهیب در اولین شب تهاجم
با عجله دویدم توی خانه. با مامان چادر مشکیهایمان را پیدا کردیم و از خانه آمدیم بیرون. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم. شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان.
-
ماه محرم در تهران قدیم از زبان یک رزمنده دفاع مقدس؛
ظهر عاشورا و نذر قمهزنی که ممنوع شد!
اداره هیئت در آن سالها آسان نبود. برای برگزاری مراسم عزاداری باید از کلانتری مجوز گرفته میشد. مأموران شاه بر حرکت دستهها و نوع اشعار مداحی نظارت داشتند.
-
«احسان ذاکری» چگونه انسانی بود؟
«احسان ذاکری» دقیقاً همانی بود که از شهدا شنیدهایم؛ احسان دقیقاً مصداق آن جمله حاج قاسم بود که فرموده بود «شرط شهید شدن، شهید بودن است»؛ آری! احسان واقعاً شهدایی زیست.
-
همراهی با یک «ناخلف» زیر انفجارهای صهیونی!
ناخلف، داستان عجیبی داشت و آنقدر تصویر داشت که گاهی با عبدالله همذات پنداری می کردم، گاهی با عبدالله استرس گرفتم و گاهی با او دلم برای آقاجون و ننه و قاسم تنگ شد.
-
فیلم/ سردار حاجی زاده: کار دست گمنامهاست نه ما
سردار حاجی زاده: فکر نکنید اگر حاجیزاده، سلامی و حاج قاسم نبودند چیزی میشود، ما اسطوره هایی داریم که بیشمار هستند و گمنام اند که کار دست آنهاست.
-
توئیت زینب سلیمانی برای فرماندهان شهید
زینب سلیمانی در توئیتی با تصویر چهار فرمانده شهید ارشد نیروهای مسلح در حمله تروریستی اخیر رژیم صهیونیستی نسبت به دوری از یاران پدر شهیدش ابزار دلتنگی کرد.
-
حال و هوای شهید سلامی وقتی خودروی حاج قاسم را میدید
هیچگاه در هیچ همایشی ندیدم سردار سلامی برای ورود به محل همایشی از محل ویژه وارد شود، او هم مثل سایرین و از همان محلی که دیگران میآمدند و میرفتند در میان آنها میآمد و میرفت و...
-
-
تحصیل لاکچری؛ شهریه ۵۰۰ میلیونی مدارس خاص
شغلش آزاد است و سالهای خیلی طولانی پشت نیمکتهای مدرسه ننشسته:«خودم دیپلم هم ندارم. دوست دارم «شقایق» سری میان سرها دربیاورد و برای خودش کسی شود.» پدر برای تامین هزینه مدرسه دختر، پولی که به ارث برده را پسانداز کرده:«چاره چیست. بچه، سرمایه آدم است، نمیشود که به امان خدا رهایش کرد تا جایی که بتوانم میفرستمش مدرسه خوب.»
-
نگاهی به کتاب «از چیزی نمیترسیدم»؛
«قاسم» را برای جثه کوچکش جایی نمیپذیرفتند!
شب را با نان و ماست به صبح رساندند و از فردا دنبال کار گشتند. احمد همان روز اول در خانه یک مهندس مشغول شد، اما قاسم و تاجعلی را به سبب جثه کوچکشان، جایی نمیپذیرفتند.
-
احمد یوسفزاده:
صادقترین روایتهای جنگ تحمیلی کجاست؟
احمد یوسفزاده، نویسنده و پژوهشگر جنگ گفت: به نظرم اگر یادداشت یا روزنوشتی از فرماندهان و سربازان دفاع مقدس به جای مانده، یک وظیفه ملی است که زیر نظر خانوادهشان منتشر شود.
-
چند دقیقه با کتاب «سردار ایرانی»/ ۲۶۴
ماجرای جاسوسی پیرمرد در لبنان!
ما هنوز جریان جاسوسی پیرمرد را به علی نگفته بودیم. رو به سعید چرخید و گفت: «برای هر خبر پولم پیشنهاد میده؟» من و سعید بلافاصله منظور حامد را از کنایهای که زده بود، گرفتیم.
-
چند دقیقه با کتاب «ملاقات با دلفینها رأس ساعت طوفان»/ ۲۵۶
صدام زخمی شده!
یکی از بچههای غواص به نام قاسمی که اهل درچه استان اصفهان بود، شباهت زیادی به صدام حسین رئیس جمهور عراق داشت به همین دلیل «صدام» صدایش میکردیم.
-
سردار معروفی:
مکتب حاج قاسم در سپاه خلاصه نشود!
معاون هماهنگکننده سازمان بسیج مستضعفین گفت: عدهای برای معرفی شهید سلیمانی در گذشته متوقف شدهاند و عدهای نیز شهید حاج قاسم را فقط در جبهه مقاومت میدانند که هر دو خطاست.
-
چند دقیقه با کتاب «شروهای برای حبیب» / ۲۴۹
خدایا، لطفاً ترامپ را بکش!
با ناراحتی هر چه لعن و نفرین بود نثار ترامپ میکردیم. خون حاجی به دستور او روی زمین عراق ریخته شده بود. وقتی به خودم آمدم، دیدم دختر کوچکم کنار دیوار نشسته است. دستهای کوچکش را بالا برده و میگوید...
-
-
چند دقیقه با کتاب «پیغام ماهیها» / ۲۴۰
شستشوی آشپزخانه در دیدار آخر سردار با خانواده!
گفت: حالا که دارم میروم بگذارید فریزر را تمیز کنم و بروم. یک ظرف آب جوش و پنکه هم کنار دستش گذاشته بود. سریع برفکهای فریزر را تمیز و خشک کرد. بعد هم آمد آشپزخانه را تمیز و رو به راه کرد.
-
-
چند دقیقه با کتاب «مرا بپذیر» / ۲۳۰
نزدیک بود «حاج قاسم» اسیر طالبان شود!
خلبان بهانه آورد که هوا خوب نیست و نمی توانم منطقه را درست ببینم! حاج قاسم مطمئن و قاطع دستور نشستن داد. رنگ از چهره خلبان پرید. به هر زحمتی بود نشست.
-
چند دقیقه با کتاب «هواتو دارم» / ۲۲۳
مرتضی نمیگذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس
سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه ۲۶ یه حال خاصی میشم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم میآد اینجا خیلی سبک میشه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی...
-
تورقی در کتاب «همراه ما بود»؛
نزدیکترین دوست سیدحسن نصرالله در ایران که بود؟
کتاب «همراه ما بود»، شامل مجموعه سخنرانیها و مصاحبههای دبیرکل حزبالله لبنان درباره دوست و همرزم بیستسالهاش حاج قاسم سلیمانی، بعد از شهادتش، است.
-
گفتوگو با برادر شهید سیدمجید بابایی وسطی کلائی؛
اولین شهید پلیس فتا را میشناسید؟
برادرم اهل ورزش بود. به فوتبال علاقه زیادی داشت. در برابر مشکلات و سختیها همیشه میگفت صبور باشید، درست میشود. او بسیار اهل مطالعه بود. کتابهایی به یادگار از او باقی مانده است.
-
چند دقیقه با کتاب «مسجدنا» / ۱۹۳
لیست پدر شهید برای ازدواج جوانان!
بعد هم پدر شهید یک دفتر و خودکار آورد و گذاشت جلوی ما! پرسیدم چه کار کنیم؟ گفت: «اطلاعات و شماره تلفنت رو بنویس. شستم خبردار شد که پای معرفی برای ازدواج وسط است...
-
چند دقیقه با کتاب «عزم پیکار» / ۱۹۲
در دعاهای کمیل و توسل و ندبه شرکت فرمایید!
اولا گوش به فرمان رهبر عزیز باشید؛ دوم اینکه در نمازهای جماعت و جمعه شرکت نمایید؛ سوم اینکه در دعاهای کمیل و توسل و ندبه حتی المقدور شرکت فرمایید.
-
گفتگوی مشرق با محسن نعماء، نویسنده کتاب میم مثل محسن؛
بعضی از ما از شهادت میترسیم!
بدون تعارف بعضی از ما حزباللهیها از شهادت هم میترسیم. زندگی شهید، هراس مرگ را در نوجوان و جوان از بین می برد. آدم متوجه میشود که با تهذیب نفس، میتواند به جایی برسد که نه تنها از مرگ نترسد.
-
در انتشارات شهید کاظمی؛
«حوالی شش بعدازظهر» به مقصد رسید
«حوالی شش بعدازظهر»؛ خاطرات شفاهی زندگی و زمانه پاسدار مدافع حرم، شهید عینالله مصطفایی که توسط کوثر امیدی نوشته شده، توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
-
چند دقیقه با کتاب «دلبافته» / ۱۸۳
بوسه بر پیشانی مادرزن در سردخانه!
من خیلی کمتر دیده بودم این جوری داماد توی سردخانه بیاید مادرزنش را ببوسد. حتی حسین تمام خرج مادرم را هم خودش داد. گفت: نگاه کن من مادرت را عین مادرم دوست دارم. میخواهم خودم از دل و جان خرجش کنم...