-
چند دقیقه با کتاب «جاده کالیفرنیا» / ۲۳۴
بساط قلیان بعد از روضه خانگی در لبنان! +عکس
زینب قلیانش را برداشت و یوسف با همان کاپشن شلوار ورزشی و صندل پلاستیکی نشست داخل ماشین. خانه دوستشان داخل یک آپارتمان نوساز سنگی بود. با زینب زودتر پیاده شدم تا یوسف ماشین را پارک کند.
-
چند دقیقه با کتاب «عایده» / ۲۲۴
جوان لبنانی و درخواست کفن مشهدی!
میدانست که من هم مثل خودش بستنی دوست دارم. یک دفعه بالحن جدی گفت: «عایده، با این پول برای من کفن هم بگیر و به ضریح امام رضا تبرکش کن!»... گفتم: ان شاء الله...
-
در هفته دفاع مقدس به همت انتشارات دفاع مقدس؛
دعوتید به «ملاقات با دلفینها»!
مدیر انتشارات روایت فتح از رونمایی آثار جدید این انتشارات در هفته دفاع مقدس از جمله «ملاقات با دلفینها» و چند کتاب دیگر خبر داد.
-
پای صحبت مریم عرفانیان نشستیم؛ نویسنده و بانوی تاثیرگذار استان خراسان رضوی در حوزه فرهنگ؛
با خانواده ۳۰۰۰ شهید گفتوگو کردم
ازسال۸۵ تا ۸۹، به منزل۳۰۰۰ شهید و جانباز مراجعه کردم. برنامهریزی میکردم و هر روز به چند خانه سر میزدم. در این خانهها خاله و دایی و عمو و عمه همه میآمدند و مینشستند و گفتوگوهای مفصلی بود.
-
چند دقیقه با کتاب «عزم پیکار» / ۱۹۲
در دعاهای کمیل و توسل و ندبه شرکت فرمایید!
اولا گوش به فرمان رهبر عزیز باشید؛ دوم اینکه در نمازهای جماعت و جمعه شرکت نمایید؛ سوم اینکه در دعاهای کمیل و توسل و ندبه حتی المقدور شرکت فرمایید.
-
چند دقیقه با کتاب «دلبافته» / ۱۸۳
بوسه بر پیشانی مادرزن در سردخانه!
من خیلی کمتر دیده بودم این جوری داماد توی سردخانه بیاید مادرزنش را ببوسد. حتی حسین تمام خرج مادرم را هم خودش داد. گفت: نگاه کن من مادرت را عین مادرم دوست دارم. میخواهم خودم از دل و جان خرجش کنم...
-
چند دقیقه با کتاب «قصه کربلا» / ۱۸۱
فاصله بریر تا حورالعینها چقدر بود؟!
شب عاشورا بریر پسر خضیر و عبدالرحمن انصاری ایستاده بودند پشت خیمهای که امام حسین داخلش داشت غسل شهادت میکرد. آنها هم میخواستند غسل کنند و برای این کار عجله داشتند. بریر با عبدالرحمن شوخی میکرد...
-
چند دقیقه با کتاب «راز بیبی جان» / ۱۶۵
شگرد بیبیجان برای تحمل روزهداری در گرمای اهواز / خونشویی بیبیجان با سنگ پا!
لباسهایی که خون شهدا در تار و پودشان تنیده شده بود. بعد چادرش را روی سکویی گذاشت مثل همیشه مانتوی گشاد و بلندی پوشیده بود. چفیه بلندی را که تا کمرش میرسید با سنجاق زیر گردنش محکم کرد و...
-
معصومه رامهرمزی در نشست نقد و بررسی کتاب «خانواده ابدی»:
علاقه ندارم درباره سرداران بنویسم!
وقتی کار نویسندگی در حوزه جنگ را شروع کردم، آرزویم این بود درباره گمنامترینها بنویسم. دوست داشتم درباره آدمهای معمولی جنگ بنویسم و علاقهای نداشتم درباره فرماندهان، سرداران و آدمهای شاخص بنویسم.
-
گفتوگو با همسر و دختر سردار شهید نورعلی شوشتری؛
مسئولیم؛ پس خواب بر ما حرام است!
بابا در تمام سالهای خدمتش مشتاقانه به دنبال شهادت بود. وقتی پدرم از بازنشستگیاش صحبت میکرد غمی در چهرهاش نمایان میشد. دوست داشت این همه دویدن برای یک هدف والا باشد و اینکه آخرش ختم به خیر شود.
-
حضور زینب سلیمانی در جشنواره فجر +عکس
وزیر ارشاد، رییس سازمان سینمایی و زینب سلیمانی جایزه بخش " شهید سلیمانی" را اهدا کردند.
-
به جای گفتوشنود/ پیامبر خداست که نهیب میزند یا علی به خطبه ایستاده است؟
امروز سالروز رحلت حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)، پیامآور کربلا است. بانوی بزرگواری که تبیین واقعه عظیم عاشورای حسینی(ع) وامدار جهاد بیوقفه و هوشمندانه اوست.
-
جناب شکوری! ما برای هر آجر حرم عمه سادات، شهید دادیم
جناب شکوری ما برای هر آجر حرم عمه سادات یه شهید دادیم، تو دهن داعش زدیم...
-
به جای گفت و شنود/ آیا خبر از یوسف زهرا نداری؟
امروز با سالروز وفات حضرت امالبنین علیهاالسلام، همسر گرانقدر حضرت امیر(ع) و مادر چهار شهید دشت خونین کربلا، ابوالفضلالعباس، عبدالله، جعفر و عثمان علیهمالسلام همزمان است.
-
روایتی از دومین شب عزاداری هیئت هنر به مناسبت ایام فاطمیه؛
نوایی از انتهای کوچهای در مدینه
برعکس شب اول که تا آخر هیئت آرام و قرار نداشتم و توی خانهی هیئت میچرخیدم، شب دوم حداقل تا پایان سخنرانی کنج یکی از اتاقهای خلوتِ خانه، خودم بودم و صدای سخنران و زنگی از صوت دسته ی دمام توی سرم.
-
چند دقیقه با کتاب «سربازان سردار»؛ / ۱۳۸
داعش از اسم کدام رزمنده در هراس است؟! +عکس
سردار سلیمانی به خاطر روحیهای که دارد هر رزمندهای را ترغیب میکند تا در اولین ورودش، فرمانده غیورشان را ببینند و رفتار و کردار و روحیه شهادتطلبی وی را سرمشق زندگیاش قرار دهند.
-
۱۶۰مین شمارهٔ ماهنامهٔ خیمه منتشر شد
نمیشود برای جذب جوان، وسایل کاباره بیاوریم!
ماهنامه خیمه در جدیدترین شماره خود، صندلی داغی با حضور حجتالاسلام مشفقیپوربرگزار کرده است؛ تیتر این مطلب چنین است؛ «نمیشود برای جذب جوان، وسایل کاباره بیاوریم!» این گفتگو به وضعیت موسیقی پرداخته.
-
چند دقیقه با کتاب «این پسر من است»؛ / ۱۲۵
غرق شدن مادر شهید جعفری در دریاچه «لوزهشو»!
پاها خیس شدند و دامن پیراهنها را بالا گرفتیم. مادر رسول بچهها را چسباند به خودش. زینب دستش را گرفت به لبهدیگ و زل زد به چشمهای مادر. مادرِ رسول سرتکان داد و لبخند محوی به زینب زد؛ که یعنی...
-
روایتی از دیدار مردم سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی با رهبر انقلاب
در محل اسکان مردی تنومند با لباس بلوچی سیاه رنگ که بیشتر شبیه به ورزشکاران پرورش اندام بود حضور داشت. اما برخلاف تصور من نه او ورزشکار بود و نه مهمان اداره ورزش و جوانان بلکه پدر شهیدی بود که از سوی بنیاد شهید به دیدار آمده بود.
-
چند دقیقه با کتاب «معجزه رتیان»؛ / ۱۱۳
تصمیم تهران برای پای متلاشی شده!
چند پرستار جوان و دکتری که مسن بود را به صورت تار میدیدم که دورم را گرفته بودند و خدا را شکر میکردند. روی صورتم ماسک اکسیژن بود. سرم را کمی بلند کردم تا بتوانم پاهایم را ببینم اما...
-
چند دقیقه با کتاب «هیچ چیز مثل همیشه نیست»؛ / ۱۱۲
برای انتقال پیکر امیر پول نگرفتند! + عکس
هر کجا پیکر شهیدی جا میماند سروکله این بومی ها که با گرفتن پول شهدا را به دست رفقایشان میرساندند پیدا میشد. کاری به جنگ و درگیری یا حق و باطل نداشتند.
-
چند دقیقه با کتاب «من میمانم، تو برگرد»؛ / ۱۰۵
کتابهای عرفانی و تخصصی را به سوریه برد؟
بعد از شهادتش یک ساک کتاب تحویلمان دادند. پر بود از کتابهای مختلف زندگینامه شهدا. کتابهای عرفانی و یک سری کتاب تخصصی که همه را برده بود سوریه بخواند.
-
چند دقیقه با کتاب «ماهرخ»؛ / ۱۰۰
اگر میفهمیدند ایرانیام؛ درجا من را میکشتند! + عکس
یک سرباز مسلح هم بالای سرش ایستاده بود. سعی کردم به خودم مسلط باشم. به جمیله گفتم جمیله، باید هر چه سریع تر از این جا فرار کنیم. اگر یک درصد احتمال بدهند ما با هم بوده ایم، کارمان ساخته است...
-
چند دقیقه با کتاب «لبخند ماه»؛ / ۹۹
تعجب و دلشوره از رفتار دختردایی مجرد!
دختردایی الهام که میبیند کسی حریف او نمیشود جلو میآید و میگوید: «الهام، من به خاطر تو اومدم اینجا ها اگه تو بری من اینجا تنها میمونم.» او را در رودربایستی میگذارد تا از رفتن منصرف شود و بماند.