-
چند دقیقه با کتاب «نامزد گلولهها»؛ / ۱۱۹
قاسم سلیمانی فرزند ابوشاکر + عکس
انتشارات خط مقدم از ابتدای فعالیت، تأکید خاصی بر جبهه مقاومت و مدافعان حرم داشت و در این مسیر، کتابهایی را هم با موضوع شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر کرد. این کتاب، یکی از تازهترین این کتابها است.
-
چند دقیقه با کتاب «بدون مرز»؛ / ۱۱۷
سردار قاآنی هدیه رؤسای جمهور خارجی را چه میکند؟
در ادامه جلسه حسین پورجعفری دفتردار حاجی شروع کرد به صحبت و از آقای قاآنی خیلی تعریف کرد. این را هم توی پرانتز بگویم که پورجعفری، اساساً آدم کمحرفی بود و در جلسات معمولاً حرف نمیزد؛ اما...
-
چند دقیقه با کتاب «خانطومان یا خرمشهر؟»؛ / ۱۱۶
ماجرای عجیب «خانه زرد» در خانطومان
ما یک پله عقبتر مستقر بودیم. شرایط طوری شده بود که در حقیقت علی داشت خط را فرماندهی میکرد. کمی بعد، حاج عبدالله صالحی رفت سمت آنها. من علی آقا را زیر کانال همراه بچهها دیدم.
-
متلکهایی که به مبارزان فاطمیون میانداختند
یکی از مبارزان لشکر فاطمیون میگوید: دوستان ایرانی که آگاه به شرایط مدافعان حرم نبودند، ما را مدافعان بشار میگفتند و دوستان ما از افغانستان، ما را اراذل و اوباش صدا میکردند. این متلکها همیشه بود.
-
چند دقیقه با کتاب «مقام اسماعیل»؛ / ۱۱۴
۱۰بار نامه زهرا به اسماعیل را خواندم!
نوحهای که مادرم میگوید بابا با آن بسیار گریه میکرده. طاقتم طاق میشود و خود را کنار ضریح میاندازم و برای هر دو میگریم؛ برای حضرت بابا و برای حضرت مادر!
-
چند دقیقه با کتاب «معجزه رتیان»؛ / ۱۱۳
تصمیم تهران برای پای متلاشی شده!
چند پرستار جوان و دکتری که مسن بود را به صورت تار میدیدم که دورم را گرفته بودند و خدا را شکر میکردند. روی صورتم ماسک اکسیژن بود. سرم را کمی بلند کردم تا بتوانم پاهایم را ببینم اما...
-
چند دقیقه با کتاب «هیچ چیز مثل همیشه نیست»؛ / ۱۱۲
برای انتقال پیکر امیر پول نگرفتند! + عکس
هر کجا پیکر شهیدی جا میماند سروکله این بومی ها که با گرفتن پول شهدا را به دست رفقایشان میرساندند پیدا میشد. کاری به جنگ و درگیری یا حق و باطل نداشتند.
-
چند دقیقه با کتاب «رد پای مه»؛ / ۱۱۱
ماجرای گوشی هوشمند در توالت سوریه!
رفتم بالا و الکل را برداشتم. دستم را با آن شستم. باز هم احساس کردم دستم کثیف است. با خودم میگفتم: «چه کار کنم؟!» آمدم پایین و رفتم بیرون محوطه یک گلدان پر از شن بود. شن را مالیدم به دستم...
-
چند دقیقه با کتاب «همسایه آقا»؛ / ۱۱۰
من و علی ذرهذره عاشق شدیم
روی خیلی چیزها حساس بود. من سعی میکردم یا برای کمرنگ شدن حساسیتهاش براش توضیح بدم اگر هم میدانستم فایدهای نداره قبول میکردم این طوری هر دویمان خیلی راحت با هم کنار میآمدیم.
-
چند دقیقه با کتاب «تو جای همه آرزوهایم»؛ / ۱۰۹
شناسایی پیکر «نعمتالله» با کتاب دعا + عکس
چراغ قوه گوشی را روشن کرد و به صورت پیکر انداخت. یکی از بچههای همراهش گفت: «ابو علی... آقانجفیه» با سر حرف او را رد کرد؛ یعنی نمیخواست قبول کند که او نعمتالله است. هر چند از دیشب از او بی خبر بود.
-
چند دقیقه با کتاب «رفیق بروجردی»؛ / ۱۰۸
«ابوزینب» چه کرد که امریکاییها دستگیرش کردند؟! + عکس
شیعیان ناصریه هیچ وقت با رژیم بعث کنار نیامدند و ساکت ننشستند و همه هم مرید امام یا شهید صدر بودند. در آنجا با برادری به نام ابوزینب (خالصی) آشنا شده بودیم که مسنتر از من بود، ولی...
-
چند دقیقه با کتاب «دور برگردان»؛ / ۱۰۷
دوست دارم با تیر قناص شهید بشوم!
فوری جواب داد من که شهید بشو نیستم، اما دوست دارم اگه شهیدم شدم با تیر قناص شهید بشم نه با مین و ترکش... لیوان چای را بین دو دستم گرفتم و خدا را بابت این دوستان شکر کردم.
-
چند دقیقه با کتاب «سردار سربلند»؛ / ۱۰۶
بودجه چند برابری بسیج در دولت خاتمی!
مدیریتها گاهی بر سر و صدا هستند و پرطمطراق گاهی هم آرام و بی صدا و چشم نوازند مثل اروند باید غور کنی در این رودخانه به ظاهر آرام تا ببینی که چه جوشش و چه هیجانی در عمقش پنهان شده...
-
چند دقیقه با کتاب «من میمانم، تو برگرد»؛ / ۱۰۵
کتابهای عرفانی و تخصصی را به سوریه برد؟
بعد از شهادتش یک ساک کتاب تحویلمان دادند. پر بود از کتابهای مختلف زندگینامه شهدا. کتابهای عرفانی و یک سری کتاب تخصصی که همه را برده بود سوریه بخواند.
-
چند دقیقه با کتاب «خداحافظ دنیا»؛ / ۱۰۴
همه گریه میکردند؛ بیاختیار جیغ کشیدم!
این فقط محمد نبود که به کما رفته بود. همه ما و خانواده به کما رفته بودیم. همه ما زیر سنگینی اغمای محمد داشتیم استخوان خرد میکردیم. هر روز یک حرف و خبر به ما میرسید. شایعه شده بود که...
-
چند دقیقه با کتاب «لبخند پاریز»؛ / ۱۰۲
بمبگذاری یک هفته دیگر مدارس را تعطیل کرد!
گویا قصدشان کشتن بچه مدرسهایهای ایرانی بود. پلیس مجبور بود مدارس بچهها را جابه جا کند. یک هفته مدارس را تعطیل کردند. شرایط معصومه خیلی سخت بود. گریه میکرد. اما آرام نمی شد...
-
چند دقیقه با کتاب «شهید غیرت»؛ / ۱۰۱
از شدت سینهزنی ریه راستش پاره شد! + عکس
دکتر متخصص ریه گفت که این آقا از شدت ضرب سینهزدن ریه راستاش پاره شده و خیلی خطرناک است و باید تحت درمان باشد و اصلا هم نباید از این به بعد سینهزنی کند!...
-
چند دقیقه با کتاب «ماهرخ»؛ / ۱۰۰
اگر میفهمیدند ایرانیام؛ درجا من را میکشتند! + عکس
یک سرباز مسلح هم بالای سرش ایستاده بود. سعی کردم به خودم مسلط باشم. به جمیله گفتم جمیله، باید هر چه سریع تر از این جا فرار کنیم. اگر یک درصد احتمال بدهند ما با هم بوده ایم، کارمان ساخته است...
-
چند دقیقه با کتاب «لبخند ماه»؛ / ۹۹
تعجب و دلشوره از رفتار دختردایی مجرد!
دختردایی الهام که میبیند کسی حریف او نمیشود جلو میآید و میگوید: «الهام، من به خاطر تو اومدم اینجا ها اگه تو بری من اینجا تنها میمونم.» او را در رودربایستی میگذارد تا از رفتن منصرف شود و بماند.
-
چند دقیقه با کتاب «خاتون و قوماندان»؛ / ۹۵
چرا آقای فرمانده از همسرش دوری میکرد؟! + عکس
گفت: نگذار حمیدرضا مدام بابا بابا بگوید. از من دورش کن. ملاحظه خانوادهها را بکن خانم جان!... یک وَن در اختیار ما و خانواده رضایی بود. داخل ماشین خواستم بنشینم کنارش؛ گفتم اینجا که دیگر کسی نیست...
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۵/ گفتگوی مشرق با همسر شهید الیاس چگینی/ قسمت سوم
حضرت معصومه(س) شهادت الیاس را امضا کرد
به خودم میگفتم چرا آقا الیاس اینطوری شده؟ چرا اینقدر آروم شده؟ چرا کم حرف میزنه و همهاش توی خودشه؟ نکنه اتفاقی افتاده و داره از من پنهان میکنه؟ اصلاً فکرم به سمت هیچی نمیرفت و برام سئوال بود.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۴/ گفتگوی مشرق با همسر شهید الیاس چگینی/ قسمت دوم
«الیاس» مرد کامل بود + عکس
این موضوع رو یه روز با خواهرش در میان گذاشتم و بهش گفتم من نمیخوام به مردهای دیگر بیاحترامی کنم. خیلی مردها رو دیدم توی زندگیهای مختلف اطرافیانم ولی آقا الیاس یه چیز دیگه است.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۳/ گفتگوی مشرق با همسر شهید الیاس چگینی/ قسمت اول
چهارده سال اختلاف سن با تفاهم کامل!
یک شب مادربزرگم خانه ما شام اومد و نشست و در این مورد صحبت کرد. مادربزرگم گفت من میگم الهام رو به الیاس بدید هرچیزی هم شد من قبول میکنم و من تقصیرکارم. چون من میدونم که اینها خوشبخت میشن.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۲/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت هجدهم و پایانی
به من بگویید «حاجی»؛ من زحمت کشیدم و به حج رفتم +عکس
در سادات بودن من نقشی نداشتم. اما برای حاجی شدن زحمت کشیدم و امر خدا را اطاعت کردم. میخواهم یادآوری بشود که من این تکلیف را انجام دادم. باید بروم دنبال بقیه سفارش های خدا.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۱/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت هفدهم
سرداری که از حدود الهی کوتاه نمیآمد
آمد و آیهای را هم خواند، چون حافظ کل قرآن هم بود. آیهای را خواند و گفت، «وقتی میخواهی حدود خدا را جاری کنی، از هیچ چیزی نباید بترسی.» یعنی در عین رقیق القلبی خیلی شجاع بود.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۰/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت شانزدهم
ماجرای دختر فراری که سردار نجات داد
دختر شما گوشهای در مسجد نشسته بود و با خانم من صحبت کرد و مشکلش را گفت. خانم من هم آمد و به من گفت و ما هم آوردیمش و دودستی تقدیم شما کردیم. خودش هم گفته که میخواهم بروم خانه پیش پدرم، ولی میترسم!
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۹/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت پانزدهم
سردار تقویفر: از هیچکس جز خدا نمیترسم!
حاج حمید تقویفر، همیشه میگفت: من از هیچکس جز خدا نمیترسم. چیزی ندارم که بخواهم بترسم. همیشه براساس خواست خدا عمل کردهام.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۸/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت چهاردهم
وصیتنامه محرمانه سردار به همسرش
حاج حمید سه برگه مخصوص برای من نوشته بود که من سه تایی را کنار هم گذاشتم و از بالای آن عکس انداختم. چون نوشته بود محرمانه، فقط همسرم بخواند.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۷/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت سیزدهم
شوخطبعی شهید تقوی فر با همسرش
میگفتم با من حرف نزن. میخواهم بخوابم. باز یک سئوال دیگر میپرسید. میگفتم تو را به خدا با من حرف نزن. میپرسید چرا؟ میگفتم جوابت را که بدهم، مغزم هوشیار میشود و دیگر خوابم نمیبرد. میگفت چه بهتر.
-
حُسن حسین و ماجرای توبه چند داعشی چه بود؟
پدر شهید هریری از شهدای مدافع حرم میگوید: حسین در عملیات تدمر متوجه شد در آنجا تونلهای زیرزمینی حفر شده است که پس از به اسارت درآوردن چند داعشی با حٌسن رفتارش موجب توبه آنها شد.