گروه فرهنگي مشرق - در جلد اوّل از استراتژي انتظار، واقعة انقلاب اسلامي را به سفينهاي تشبيه کردهام. هر سفينه، متناسب با مأموريّت ويژه و تعريف شده براي مداري که بايد در آن استقرار پيدا کند، طرّاحي ميشود و با کيفيّت و کميّت و قدّ و قوارهاي خاص ساخته ميشود که تا نيل به مدار اصلي، ناگزير مرحله به مرحله، کنترل و هدايت ميگردد. سفينه هر مرحله را با موتور محرّک مخصوص همان مرحله و سوخت خاصّ همان مرحله طي ميکند. از زمين با موشک ويژهاي کنده ميشود. از جو با موتور و منبع سوخت ديگري عبور ميکند، طور تا آخرين مرحله که با انرژي خورشيدي در مدار اصلي قرار گرفته و به انجام مأموريّت مشغول ميشود.
سفينة انقلاب ما را هم، طرّاح تقدير، حسب مأموريّت تعريف شده، از مراحلي گذرانده و با موتور محرّکي که خودمان هم تصوّرش را نميکرديم، پيش برده است، امّا بايد پرسيد: آن مدار اصلي کجاست و مأموريّت معيّن سفينه چيست؟ آيا به دنبال دستيابي به مدرنيتة تمام عيار است، چيزي شبيه ژاپن؟ چنان که طالبان توسعة اقتصادي سر در پي آن گذاشتهاند؟ يا در پي بازگشت به مدار اوّليه و نقطة پرش اوّليه است، ولي با هيئتي جديد و قرن بيست و يکمي؟ يا چيز ديگري؟
سردرگمي يا غفلت از مأموريّت و مدار اصلي، سفينه را در هر يک از مداراها، غير از مدار اصلي، مستعدّ توقّف و سپس واژگوني ميسازد. چنان که عرض کردم، هر سفينه، حسب مأموريّتش از مسيرهايي معيّن و از مدارهايي پيش رو با کيفيّتي مناسب، عبور ميکند. اختلاط مسيرها و مدارها و حرکتهاي سينوسي و مارپيچي، نه تنها از تواناييها ميکاهد و فرصتها را به هدر ميدهد، گاه، همة مجال براي تجربة مدار اصلي و انجام مأموريّت اصلي را هم از بين ميبرد. چه بسا که بسياري از قطعات فرسوده شوند يا موانعي پيشبيني نشده فراروي سفينه قرار گرفته او را منحرف يا آسيبپذير سازند و قس علي هذا.
عالم تابع سنّتهايي لايتغيّر است و به هيچ کس و هيچ قومي تضمين داده نشده که هر کار و عمل را که قربلک شوند، در امان و محفوظند؛ به همان سان که امّتهاي پيشين هم با غفلت از سنّتها و گاه به گمان وجود تضمين صددرصد، فريفتة شيطان شدند و از مدار مؤمنان خارج گشتند و مستعدّ بلا. خداوند هم قومي ديگر را جايگزينشان ساخت.
نبايد ترديد کرد که افواج انساني را براي سالهايي دراز نميتوان در يک وضع و موقعيّت ثابت نگه داشت. از همين جا، آنگاه که جملگي سوار بر سفينهاي شدند، تنها نو به نو شدن موتورهاي محرّک و مناسب با هر مرحله و مدار است که امکان سير و سفر مرحله به مرحلة آنان را تا تجربة آخرين مدار و استقرار در مدار اصلي فراهم ميآورد.
تئوريپردازي حکيمانه و نظريّهپردازان اهل حکمت با ملاحظة مسيرها و مأموريّت اصلي، امکان گذار مرحلهاي سفينه را فراهم ميآورند. نظريّهپردازان، ضمن دوري گزيدن از تکرار و اختلاط و امتزاج مسيرها، با ملاحظة استعدادها و ظرفيّتها در ميان جامعه و ملاحظة مأموريّت اصلي سفينه و توانايياش امکان حرکت رو به جلو را فراهم ميآورند.
هماره تکرار، حرکت بر مداري ثابت يا تجربة مدارهاي پراکنده از روي سعي و خطا و خارج از حوزة مأموريّت اصلي سفينه، همة انرژيها را مضمحل ساخته و خستگي عمومي ساکنان سفينه را سبب ميشود. خستگي و فرسودگي ميل به ايستايي، ميل بازگشت به عقب يا تن دادن به «استقرار در مداري» غير از مدار اصلي را تشديد ميکند.
مهمترين عامل محرّک و پيش برندة جوامع انساني در مسيري طولاني و پر خطر، نظريّهها و نظريّهپردازان هستند. مقام اينان با مقام سياستمداران متفاوت است. اينان در گير و دار امور جزيي و مبتلابه برنامهها و تاکتيکها نيستند؛ بلکه از فراز موقعيّتي فراتر و مشرف بر مسيرها و مدارها، ره مينمايند و ارائة طريق ميکنند.
نبايد فراموش کرد که تغييرات دائمي و تکانهايي نو به نو، تنزّل، تزلزل و فرسودگي رواني اجتماع را در پي دارد. اين امر منشأ ناامني است. ممکن است سر و صداي برنامهها که حاصل تجمّع تاکتيکها هستند به همراه سر و صداي تبليغات و جنجال رسانهها، براي مدّتي بر خلأ تئوريک پرده بپوشد، امّا اين خلأ به زودي خود را مينمايد.
در اين ميانه، گاه جماعتي با جعل تئوريهايي ناهمگون و ناسازگار با اين سفينه، توان و مأموريّت آن و سوءاستفاده از فضاهاي خالي، سعي در کشاندن سفينه در مداري متفاوت و مغاير با مأموريّت و مدار مفروض و مطلوب ميکنند و طبق آن سيلي از برنامهها و تاکتيکها را نيز پيشنهاد کرده و حتّي با استفاده از امکاناتي که در اختيار دارند آنها را جاري ميسازند.
حال کمي به حوادث رفته بر سفينة انقلاب اسلامي بنگريد! شبه تئوريهايي همچون توسعة اقتصادي، توسعة سياسي، گفتوگوهاي تمدّنها را که هر کدام براي مدّتي موج آفرين شدند، وقت و انرژي را به هدر دادند و مانع از ارتقاي سفينه به مداري بالاتر و متناسب با مأموريّت اصلياش شدند، بنگريد تا پي به نقش و اهميّت نظريّهپردازي حکيمانه ببريد.
نظريّهپردازي اصيل با رويکرد استراتژيک به همة مناسبات، ضمن حفظ سفينة بزرگ اجتماعي در مسير اصلي و با ملاحظة رويکرد و تعهّد به مدار اصلي و تعريف شده، امکان پرش به مدار بالاتر و گذار از پوستههايي را که ديگر کارکرد خود را از دست دادهاند، فراهم ميکند، آنکه بيمدد نظريّهپردازان ميرود، در خود تکرار ميشود، در مداري دور ثابت ميزند و هماره واماندگي و ايستايي را با فرافکني به ديگران نسبت ميدهد و بالأخره شبه نظريّهپردازان، برنامه و تاکتيکي را در قالب نظريّه جعل ميکنند و بر سر جامعه آن ميآورند که تنها خداوند از پيامدش آگاهي دارد. گاه گروهي دانسته و ندانسته، با مجال و قدرتي که مييابند، سفينه و ساکنانش را مستعدّ پروتست اعتراض، تشديد ميل به بازگشت و خلاصي از دغدغهها، تکرار و تغييرات ميکنند. در اينجا، جوامع پوست ميترکانند. پوستين خالي ميکنند. لباسي را که براي رفتن و سير، برگزيده بودند، از تن به در ميکنند و بنا به ميل و شهوت خود يا جاعلان و شبه نظريّهها، خود را به دست قضا و قدر و حوادث ميسپارند و اين، مجراي گشادي است که هر بيگانهاي ميتواند از آن وارد شود و به آن خسارت وارد کرده و سفينه را از حرکت باز دارد.
اشارهاي به پروتست کردم. پروتست يعني اعتراض؛ پروتستان يعني معترض و پروتستانتيزم موج بزرگ اعتراضي بود که کليساي کاتوليک را در قرن شانزدهم ميلادي به چالش کشيد و با ايجاد انشقاق در کليساي مسيحي، موجب بروز جرياني اجتماعي شد که حاصل و محصولش جز اعتزال نبود، جدايي از مرجعيّت ديني و روحاني در مناسبات اجتماعي و سياسي را سبب شد و توسعة سکولاريزم؛ يعني جدايي دين از سياست و مراجعه به احکام بشري، در همة مناسبات به جاي تبعيّت از احکام آسماني و وحياني را ممکن ساخت.
غفلت کليساي کاتوليک از شرايط تاريخي، اشتغال به پوستهها و صورتهاي تهي از روح و باطن و دل بستگي به زخارف دنيوي اربابان کليسا از يک سو و عامل محرّکي چون «مارتين لوتر» آلماني از ديگر سو، دست در دست هم باعث اين واقعه شدند. ماجرايي که در کنار ساير وقايع دنيازدگي، فساد و تباهي عمومي مسيحيان و سکولاريزه شدن مسيحيّت و سيطرة بنياسرائيل بر امر معاش و معاد ساکنان غرب مسيحي را در پي داشت.
سالها پيش از اين، در اين انديشه بودم که از ميان همة اندوختهها و ذخاير فرهنگي که در اختيار مسلمانان و ماست، کدام گنجينه، از همة امکان و استعداد لازم براي ارائة نظريّههاي بزرگ اجتماعي و البتّه مبتني بر تفکّر ديني و فرهنگ ولايي برخوردار است؟ و امکان خلاصي از ايدئولوژيهاي دستساز وارداتي قرن هفدهم و هجدهمخ ميلادي را که عدّهاي از هموطنان به آنها به چشم مرهم همة دردهاي فرهنگي و مادّي مينگرند، فراهم ميکند؟ و البتّه متذکّر اين معنا بودم که اين گنجينه، اين الگو الزاماً بايد حاوي و حامل مشخّصاتي باشد، همچون:
ـ داشتن ريشه در جان آدمي؛
ـ داشتن رويکردي آرماني به فردا و به آينده؛
ـ داشتن نسبتي نزديک با روحية قوم ايراني با همة خلقيّات و خصوصيّات؛
ـ داشتن امکان فرهنگسازي و شورآفريني؛
و چند مشخّصة ديگر که در کتاب استراتژي انتظار آن همه را ذکر کردهام.
گفتوگوي مهدوي را والاترين گزينهاي يافتم که همة مجال را براي استخراج تئوريهاي مورد نياز براي حرکت بزرگ اجتماعي و گسيل سفينة انقلاب اسلامي به مدار مطلوب و نهايي؛ يعني مدار «منتظران و زمينهسازان» در خود فراهم داشت. در آنجا ذکر کرده بودم که فرهنگ مهدوي همسويي و همسنخي ويژهاي با روحية جوانمردي و پهلوانمَنشي مردان اهل فتوّت و ولايت ايراني دارد، امّا اين سخن به معني جعل «مکتب ايراني» نبود؛ چه اساساً دومي را نوعي حرکت ارتجاعي ميشناختم. همان که باستانگرايان فرسودة مبتلابه ايدئولوژيهاي غربي، سالها از آن سخن ميگفتند تا مجال خيزش و رويش نهال دينداري اصيل را از مردم ديندار و موحّد اين سرزمين بگيرند.
اين سخن، ناظر به گفتوگو دربارة تاريخ فردا و فرهنگ و تمدّن فردا بود که به نحو تام و تمام با ظهور کبراي حضرت وليّ عصر(ع) محقّق ميشود، امّا از ديگر سو، ناظر بر واقعهاي بود که در جان مردان مرد، مجاهدان سالهاي انقلاب و دفاع مقدّس حادث شده بود؛ هم آنان که به صرافت طبع آن را درک کرده و به استقبالش رفته بودند و نه واماندگان در صورت و سيرت تاريخ منسوخ که حتّي ادب و ادبيّاتشان هم بوي نموري و کهنگي ميدهد.
انقلابيون اصلي آنان بودند. انقلاب در جانشان واقع شده بود که خود را در دامن تاريخ فردا و آقا و امام آن افکندند. حالا نوبت ما بود که به تفصيل و تفسير واقعهاي بپردازيم که در جان آنها اتّفاق افتاده بود. نوبت ما بود که خطّ آنها را رو به جلو، تأکيد ميکنم، رو به جلو بگيريم و پيش برويم. نه آنکه دائم به پشت سر نگاه کنيم تا هر نورستهاي تئوري جعل کند و سفينة انقلاب اسلامي را که براي قرار گرفتن در مدار اصلي «منتظران و زمينهسازان» طرّاحي شده بود، براي مدّتي مشغول و درگير و زمينگير کنند.
آنچه در جان آن بر و بچّهها اتّفاق افتاد، ميل به وصل محبوب را به ميقات وصل و ديدار محبوب تبديل کرد، بنابراين رستند و رسيدند. آنچه که ما بدان مأمور بوديم، ... بماند.
امروز شمّهاي از قصّة وصل آنان در عالم معنا، ملکوت همة بيداري، خيزش و ميل به معنويّت در ميان ساکنان همة سرزمينهاي شرقي و غربي شده که امروزه آن همه را در بازگشت بزرگ به سوي دينداري و معنويّت اسلامي در غرب شاهديم؛ چنان که شمّهاي از غفلت ما که مأمور به تفسير و تشريح اين وصل و ديدار بوديم، ملکوت همة بداخلاقيها و واپسگراييها در ميان برخي از مردم شده است. کساني که بر سفينه سوار بودند تا در مدار اصلي مستقر شوند.
چنان چه بيش از اين غفلت کنيم، بيم از دست رفتن فرصتها ميرود، بيم شکلگيري امواج اعتراضي و پروتستاني که اشخاص و جرياناتي بدان دامن ميزنند. حاصل جمع همة حرکتهاي متفرّق و معاند را در گسيل داشتن مردم به مدار پروتستانتيسم اسلامي جستوجو کنيد که همة بخت و وقت را از ما ميربايد و باعث جايگزيني قومي ديگر به جاي ما، براي محقّق ساختن مشيّت الهي ميشود. از ما دور باد. انشاءالله
-------------------
اسماعيل شفيعي سروستاني
راديو معارف 16/7/89
کد خبر 9438
تاریخ انتشار: ۱۸ مهر ۱۳۸۹ - ۱۲:۴۲
- ۰ نظر
- چاپ
شبه تئوريهايي همچون توسعة اقتصادي،توسعة سياسي،گفتوگوهاي تمدّنها راکه هر کدام براي مدّتي موج آفرين شدند،وقت وانرژي رابه هدردادندومانع ازارتقاي سفينه به مداري بالاترومتناسب بامأموريّت اصلياش شدند،بنگريدتاپي به نقش واهميّت نظريّهپردازحکيمانه ببريد.