به گزارش مشرق ، فارس در یادداشتی از محمد سعید ذاکری بمناسبت سالگرد ارتحال آیتالله مجتهدی تهرانی نوشت:
باغبان بود. گلها را همچون جان عزیز میدانست و از آنان حراست میکرد. در برابر آفات و امراض به شدت انذار میداد و از گرفتار شدن گلها به ناپاکی بیمناک بود. تمام سعی او بر آن متمرکز بود که هیچ گلی مریض نشود و مکرر میگفت که : «اذا فسد العالِم فسد العالَم».
آیتالله حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی در سال ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد. سطح خانوادگی او متوسط بود. به قول خود، پدرش اهل علم نبود و بازاری بود. بسیار دوست میداشت که پسرش نیز شغل پدر را ادامه دهد و بالعکس از اینکه او «آخوند» شود امتناع میکرد. شیخ احمد اما علاقه فراوانی به دروس حوزوی داشت. در نوجوانی مدتی بازاری شده بود و علاوه بر آنکه دروس قدیم میخواند، دروس حوزوی را هم «قاچاقی» فرا میگرفت. آن هنگامی که «ملّبس» به لباس روحانیت شد، «معمم» شدن خود را از پدر مخفی میداشت و شبها وقتی به منزل باز میگشت، «عِمامه» را به زیر جامه خود مخفی میکرد تا از پدر کتک نخورد. بعدها اما پدر نه تنها با «اهل علم» شدن شیخ احمد موافقت کرد که او مایه افتخار پدر شد. پدر به پشت سر او میآمد و نماز را به امامت وی اقامه میکرد.
دروس رسمی حوزوی را در مسجد لرزاده و تحت تربیت مرحوم «حاج شیخ علیاکبر برهان» سپری کرد. آنچنان نفوذ استاد بر او تأثیرگذار بود که تا پایان عمر، صفات برجسته آن عارف کامل را برای شاگردان خود بازگو میکرد. او بارها میگفت که «دیروز» و سابق بر این زمان، زمان حرف و عمل بود. استاد آنچه میگفت خود نیز پیش از شاگردانش بدان عمل میکرد؛ اما «امروز» کمتر زمانه زمانه عمل است و بیشتر حرف تقوا و پاکی بزرگان باقی است، شیخ احمد اما از این نگران بود و میگفت که «فردا» شاید دیگر نه حرفی باشد و نه عملی!
«عُرفیات» طلبگی را همچون دروس ابتدایی و میانی حوزوی از مرحوم برهان آموخته بود و خود میگفت که آن مرحوم، به وفور طلاب را براساس «زیّ طلبگی» پرورش میداد. اینکه برخی از شئون و رفتارها را شایسته مقام یک طلبه و روحانی نمیدانست و آن را باعث بدبین شدن مردم به روحانیت برمیشمرد را از حاج شیخ علیاکبر آموخته بود. حتی بارها برسر «کلاس عمومی» خود به نقل از مرحوم برهان خطاب به «ملبّسین» به لباس روحانیت میگفت که لباس ساده بپوشید. کیف آنچنانی در دست نگیرید.
ساعت مچی که باعث جلب توجه مردم شود در دست نکنید، به هنگام خرید مثلاً گوشت، حواسشان باشد که وقتی پیرزنی به درب مغازه قصابی میرود و طلب یک سیر «لثه و پوسته» میکند تا شکم بچههایش را با آبگوشتی ساده سیر کند، شما - هرچند هم که مهمان دارید و لازم است - طلب چند کیلو گوشت نکنید، در خیابان سر به زیر راه بروید و عبا را به روی بدن و اندام خود بگیرید و....
از درس خواندنهای جدی و پیگیر خود برای شاگردانش زیاد میگفت. از اینکه پیش از نماز صبح هر روز حداقل ۲ مباحثه داشته و حتی تابستانها با مرحوم برهان و سایر طلبهها به لواسان میرفته و درس میخوانده . حتی میگفت ظهر که میشد بعد از نماز حاج شیخ علی اکبر برهان یک نان و ۳-۲ عدد زردآلو به عنوان نهار به ما میداد و ما میخوردیم و دوباره بعد از اندکی استراحت به مباحثه میپرداختیم. حتی شَجَر و حَجَر و... را هم صرف میکردیم تا صیغهها را به خوبی به خاطر بسپاریم. او حتی به مزاح میگفت که اگر من امروز به شما کمتر از «پلو» بدهم به من فحش میدهید!
حاج آقا مجتهدی پس از فرا گرفتن مقدمات در تهران به قم عزیمت کرده مدتی را در مدرسه فیضیه حجره داشت. مدتی هم در مدرسه حجتیه حجره داشت که با حجره آیتالله خوشوقت دیوار به دیوار بود. در سر کلاسها خاطرات فراوانی از نحوه درس خواندن با مرارت و تنگدستی خودش و سایر طلاب تعریف میکرد و از اینکه وضع طلبهها امروز بسیار بهتر از گذشته شده، ابراز رضایت میکرد. از تقیّدش به نماز اول وقت میگفت . به خصوص دهان طلبهها را با ذکر خاطراتی از نمازهای مغرب سرشار از معنویت مدرسه فیضیه قم آب میانداخت. همان نمازهایی که به امامت آیتالله العظمی آسیدمحمدتقی خوانساری اقامه میشد و افرادی نظیر امام خمینی، آیتالله بجهت، آیتالله اراکی، آیتالله حجت، علامه طباطبایی و شاگردان آنان -که هریک دیروز و امروز از جمله مراجع برجسته به شمار میروند- در پشت سر ایشان حاضر شده و نماز جماعت میخواندند.
بعد از قم وقتی به تهران آمده بود تحت تأثیر جدی مرحوم حاج شیخ محمد حسین زاهد و مرحوم حاج شیخ مرتضی زاهد قرار گرفته بود.
به گونهای که خاطرات فراوانی از این دو بزرگوار، کرامات معنوی آنان، زهد و تقوای مثال زدنی آنان، ارتباطات آنان با حضرت ولیعصر - عجلالله فرجه الشریف - و ... برای طلبهها مطرح میکرد. میگفت موسس حوزه علمیهاش مرحوم حاج شیخ محمد حسین زاهد است که قبل از وفات به او وصیت کرده که شاگردانش را جمع و جور کند و روش علمی و عرفانی - اختلاقیاش را دنبال نماید.
تبحر عجیبی در نقل خاطرات داشت. حافظهاش علیرغم کهولت سن اصلاً دست نخورده باقی مانده بود. حتی مثلاً روز شمسی و قمری فوت و تشیع جنازه فلان عالم یا فلان حادثه را میدانست. علیرغم آنکه شاید بیش از ۷۰ سال از آن واقعه گذشته بود. در قم او شاگرد درس خارج آیتالله بروجردی بود و از استادش خاطرات ذیقیمتی نقل میکرد. او از اینکه آیتالله بروجردی شعرهای «سیوطی» را حفظ بود تجلیل میکرد. خودش هم «الفیه ابن مالک» یا همان شعرهای سیوطی را حفظ بود و به طلبهها میگفت آقای بروجردی سردرس خارج یکهو میدیدی برای اثبات یا رد مطلبی، شعر سیوطی میخواند. شما هم باید این شعرها را حفظ کنید.
اهتمام عجیبی داشت که طلبهها مباحثه کنند و اگر میفهمید طلبهای «هم مباحثه» ندارد، ناراحت میشد و او را عتاب میکرد. اینکه طلبهها در انتخاب هم مباحثه شرایط سنی، فکری و ... یکدیگر را رعایت کنند را هم همواره گوشزد میکرد. تأکید جدی بر خواندن و فهمیدن کتب قدیمی حوزوی و عدم متروک شدن آنها داشت و میگفت اگر میخواهید «ملّا» بشید باید علاوه بر این دروس، کتب قدیمی رو هم بخوانید.
خیلی شوخ طبع بود. هرچه سخن میگفت طلبهها و مردمی که برای شنیدن سخنان و درسهایش میآمدند را خسته نمیکرد. گاهی اوقات طلبهها از تکه جملاتی که میگفت از خنده رودهبر میشدند و با وجود آنکه سنّی از او گذشته بود، اگر با طلبهای ۱۵-۱۴ ساله هم مواجه میشد، گویی با زبان او با او سخن میگوید.
سر کلاس عمومی میگفت حتماً هر روز باید توسّل داشته باشیم. نقل میکرد که آقای بروجردی هم هر روز قبل از درس توسل داشتند و بعد از آنکه مداحی روضه میخواند آیتالله بروجردی با چشم اشکبار درس را شروع میکرده است.
مقیّد بود که روزهای شهادت هر یک از ائمه(ع) مجلس عزاداری برپا کند و میگفت این روزها درس «تعطیل» نمیشود، بلکه درس «عوض» میشود. اگر هر روز درس ما، فقه و اصول و کلام است، روزهای شهادت درس، «عزاداری» است.
جملات نغزی داشت. خودش میگفت حرفهای من را توی کتابها نمیتوانید پیدا کنید. حرفهای من «کلمات قصار» مختص به خودم است. یکی از همین کلمات قصارش این بود که میگفت طلبه باید سه تا «رگ» داشته باشد که به درد طلبگی بخورد. و گرنه طلبه نیست. یک «رگ» رگ مقدسی است. یعنی اینکه مقیّد باشد که آداب و مستحبات را علاوه بر واجبات انجام دهد و به آنها اهتمام داشته باشد. «رگ» دوم رگ عوامی است. یعنی اینکه طلبه مقیّد باشد مثل مردم عادی و عوام، مخلصانه و صادقانه عبادت کند و حجاب «درس خواندن» و عالم شدن او را از کارها و عبادات مخلصانه، دور نکند و سوم هم «رگ» حسینی که یعنی نسبت به توسل به سیدالشهدا(ع) و حضور در مجالس روضه و ذکر مصیبت، حریص باشد.
همچون باغبان دلسوز و شفیق، غمخوار طلاب بود و خودش طلبههایش را دستچین میکرد. به شوخی میگفت: به من میگویند که تو طلبههای خوشگل را انتخاب میکنی، در حالیکه من طلبههای نورانی را انتخاب میکنم. حتی اگر «بلال حبشی» با آن پوست سیاه هم میآمد، من او را طلبه میکردم چون چهرهاش علیرغم سیاهی پوست، نورانیت داشته است.
اهتمامش به طلبه کردن و معمم کردن طلاب فوقالعاده بود. طلبهها یکی به هنگام ورود به حوزه و یکی هم به هنگام معمم شدن باید به محضرش میرسیدند تا او باصطلاح آنها رو «میپسندید» و اجازه میداد. باز هم به شوخی میگفت: یه نگاه حلاله! و من با یه نگاه میفهمم که چه کسی لایق طلبه شدن یا آخوند شدن هست یا نه. به بعضیها میگفت شما لیاقت ندارید بروید سر کوچه لبو فروشی کنید؛ چون اگه بیایید و طلبه بشوید به ضرر خودتان و مردم است و فردا دادگاه ویژه روحانیت مجبور میشود شما رو تیر باران کند .پس می شوید آخوند تیر بارانی!
اما در مقابل، بعضیها را که شاید در کوچه و خیابان هم میدید -که حتی گاهی خود هم نمیخواستند طلبه بشوند- میرفت در خانهشان با پدر و مادرشان صحبت میکرد و میگفت بچهتان به درد طلبگی میخورد و بالاخره با اصرار ، او را طلبه میکرد.
خودش تعریف میکرد که یک روز به «اکبر گودرزی» که قبلا طلبهاش بوده گفته «برو بیرون ای بینور!» و او را اخراج کرده. گودرزی اما به مدرسه دیگری در تهران رفته و تحت تعالیم موسوی خوئینیها به گروهک فرقان پیوسته و سرانجام شهید مطهری را ترور کرده است.
توجه عجیبی داشت که طلبهها و شاگردانش «آخوندی» کنند. میگفت: «روحانیت» شغل نیست آن را برای کاسبی از مردم انتخاب نکنید و کاری نکنید که از دین مردم بخواهید پول در آورده و به جیب بزنید.
از دیگر کلمات قصار او در این رابطه، واژه «آخوندگری» بود. میگفت بعضی از آخوندها به جای رسیدگی به دین مردم، آخوندی را وسیلهای برای کاسبی خودشان قرار دادند. اینها مثل رفته «گر»، صنعت «گر»، کار«گر»؛ آخوند«گر» هستند و باید روز کارگر بیایند وسط خیابان و راهپیمایی کنند! اما دوست داشت طلبه ها «آخوندی» کنند. منظورش از «آخوندی»، رسیدگی جدی به مشکلات دینی مردم و اهتمام به آن بود.
خودش هم اینچنین بود. پیرمرد هشتاد و چند ساله در روز حداقل سه نوبت به مسجد و مدرسه میآمد و هر بار هم چند سخنرانی داشت از کار گویی خسته نمیشد.
زندگی خیلی سادهای داشت. هر چه داشت برای طلبهها خرج میکرد. آن اواخر، اهتمام عجیبی به خرج داد که حوزهاش را از لحاظ وسعت، بزرگ کند. میگفت میخواهم چند تا موقوفه هم برای طلبهها وقف کنم که خرج مدرسه در بیاید. تا بعد از این طلبهها با مشکل روبرو نشوند، چون بعد از من دیگر کسی به فکر این طلبه ها نخواهد بود.
علیرغم سن بالا، ولی منطقهای که حوزه در آن قرار داشت را برای زندگی انتخاب کرده بود. میگفت به من میگویند بیا برایت در بالای شهر تهران خانه بخریم تا هوایش بهتر باشد ولی من این محله «حمام قبله» و «حمام گلشن» را با این همه دود و دم به خاطر طلبهها ول نمیکنم.
طلبهها ، فضلا و علمای زیادی تربیت کرد. از آیتالله محسن خرازی و استادی و محمدعلی جاودان و قرائتی گرفته تا شهید چمران و شهید فیاضبخش و ...
مقیّد بود که بهترین اساتید تهران در حوزهاش تدریس کنند و از این جهت بود که رونق علمی خوبی در حوزهاش برقرار بود. شاید از همین جهات هم بود که میگفت رهبر معظم انقلاب در حول و حوش سالهای 63 - 60 به ایشان فرمودهاند اگر مدرسه شما نبود من متحیر بودم که پسرهایم را به کدام مدرسه تهران بفرستم.
اینجوری هم بود که هر 4 آقازاده ایشان، شاگرد آیتالله مجتهدی بودند که بعدها برخیشان به قم رفته و برخی دیگر بعد از تحصیل، در همین مدرسه تدریس میکردند. حاج آقا میگفت بعضی وقتها برخی از کلمات قصار من یا شوخی ها را آقازاده های رهبر به ایشان منتقل میکنند و ایشان کلی می خندند!
از اهتمام فرزندان رهبر معظم انقلاب به درس خواندن خیلی خوشنود بود. در سر کلاس های عمومی بارها میگفت که از فرزندان رهبر یاد بگیرید و همچون آنان باشید. میگفت آقازاده اول رهبری ظهرها که میشد یک نان تافتون می خرید و همین دم درب ورودی به شبستان روی زمین می نشست،نانش را خالی خالی لقمه می کرد، میخورد و مباحثه هایش را ادامه میداد.
در حوزه درسی حاج آقا مجتهدی که میرفتی «تیپ» همه بچهها یکدست حزباللهی و درس خوان بود و با عشقی که حاج آقا به آنها داشت و البته حافظه قویاش اگر چند روز یکی از این جمعیت انبوه 400 - 300 نفری طلبهها را نمیدید، سراغش را میگرفت و میگفت چی شده فلانی چند روز است درس نیامده!
مقیّد بود که هر چند وقت یکبار یکی از شاگردان قبلی یا علما را به حوزه دعوت کند تا علاوه بر خودش آنها هم برای طلبهها اخلاق بگویند. قبل از حمله آمریکا به عراق، شهید سید محمد باقر حکیم به حوزه آمده بود و به عربی فصیح برای طلبهها سخنرانی کرد.
حاج آقا مجتهدی با آن شوخ طبعی اش خاطرهای از مرحوم آیتالله سید محسن حکیم نقل کرد و گفت: من در نجف سر درس آقای حکیم(پدر سید محمد باقر) رفتم ولی شما از پدرتان خیلی فصیحتر حرف میزنید. ما حرفهای پدرتان را بعضا بخاطر عدم فصاحت نمیفهمیدیم.
همچنین خاطرهای هم از خود آقای سید محمد باقر برای طلبهها نقل کرد و گفت: همین ایشان (شهید سید محمد باقر حکیم) یه روز به من گفت آقای هاشمی (رفسنجانی) که به نماز جمعه میرود و گاهی عربی خطبه میخواند، اگر به صورت فارسی خطبه برای ما عرب زبانها بخواند، ما حرفش رو بهتر از این وضع عربی خواندنش میفهمیم. چون اینقدر غلط غلوط دارد که هیچیاش رو متوجه نمیشویم!
از هم مباحثهاش مرحوم «حاج شیخ محمود تحریری» هم خاطرات فراوانی نقل میکرد. به گونهای از او سخن میگفت که گویی بعد از ارتحال او، شیخ احمد، برادرش را از دست داده و دیگر تنها مانده است . شیخ محمود تحریری همان عالم فاضلی بود که علی رغم علم و تقوای فراوان و مقام بالای اجتهاد در زمان طاغوت در کنار یکی از محلههای بسیار بد نام تهران - در خیابان گمرک - مسجدی را برای نماز خواندن انتخاب کرده بود. وقتی از او سوال میشود که شما با این منزلت چرا چنین محله بدنامی را که به فحشا معروف است برای نمازخواندن انتخاب کردهای، میگوید برای اینکه اگر یکی از این مردها یا زنهای فاسق خواستند توبه کنند و متنبّه شوند، «آخوند» دم دستشان باشد تا راه و چاه توبه کردن و بازگشت را به آنها یاد بدهد.
علیرغم اهتمام جدی به کار تربیت طلبهها، او روحیه انقلابی خوبی هم داشت. در صحبتهایش همواره از امام تجلیل میکرد و برای رهبری معظم انقلاب دعای خیر طلب میکرد. معروف بود زمانیکه محمد خاتمی وزیر ارشاد دولت هاشمی رفسنجانی شده و مصائبی را به فرهنگ و ارشاد کشور تحمیل کرده بود، قول داده بود که اگر این وزیر برکنار شود، «سور» خواهد داد. خطر خاتمی را بسیار هم به علما و برخی مسئولین گوشزد کرده بود. از اینکه علما از او ناراضیاند میگفت و البته بعد از استعفای خاتمی هم به قولش عمل کرد و به همه طلبهها «سور» داد.
اما باروی کار آمدن مجدد خاتمی در سال 76 بسیار از او ناراحت بود. بویژه آنکه مهاجرانی وزیر ارشاد شد. بارها اعلام کرد که اگر او هم استعفا دهد یا برکنار شود همچون آن وزیر ارشادی که استعفا داد - خاتمی - دوباره «سور» میدهم. و از اینکه بالاخره طومار خاتمی و دولتش در سال 84 بسته شد بسار خشنود بود.
این اواخر علیرغم علاقه شدید و فروانش به طلبهها، گویی خدا عشق خودش را جایگزین عشق طلبهها در قلبش ساخته بود. گویی صدای «ارجعی» را شنیده بود. وگرنه همه میدانستند که اگر جان دادن همه به خاطر دوستی دنیا و زن و فرزند سخت است، دل کندن حاج آقا مجتهدی از دنیا به خاطر دوستی فراوانش از طلبهها برایش سخت خواهد بود.
ولی حاج آقا در این روزهای آخر دیگر گویی به یکباره نیرویی، علاقه شدید ماورایی در قلبش قرار داده که جایگزین علاقه به شاگردانش شده بود. ندای «ارجعی الی ربک» که به گوش او رسید، با لبیکی آنرا پاسخ گفت و در عزای سالار شهیدان، عزایش با عزای حسین فاطمه یکی شد.
استاد ما وقتی از خاطرات مرحوم حاج شیخ محمد حسین زاهد تعریف میکرد می فرمود که شاگردانش در زیر جنازه او همچون زنان میگریستند . واقعا این صحنه به هنگام رحلت او تکرار شد. طلبهها به واقع پدر خود را از دست داده بودند. پدری که حق بزرگی بر گردن آنان داشت و از اینرو بود که آنان در فراقش ضجه میزدند.
روز ۲۳ دیماه سال ۸۶ این عالم اخلاقی به جوار رحمت حق پرکشید و بر طبق وصیتاش بدن مطهرش را در همان حوزه علمیهاش و در اتاق کارش در گوشه حیاط قدیمی مدرسه به خاک سپردند.
پیام مقام معظم رهبری به هنگام تشیع جنازه آن عالم ربانی اخلاقی قرائت شد. آقا که رابطه صمیمی با آیتآلله مجتهدی داشتند و به واسطه تحصیل و تدرس فرزندان و نیز دیدارهای سالیانه و حتی گاه و بیگاه، به خوبی ابعاد شخصیتی استاد را میشناختند، در پیام خود نکات دقیقی از حق مرحوم استاد مجتهدی تهرانی بر گردن طلاب تهرانی را موشکافی فرمودند.
در این پیام آمده بود:
«ارتحال عالم ربانی و معلم اخلاق مرحوم حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه را به علمای اعلام و روحانیت معظم تهران و به شاگردان و تربیت شدگان و ارادتمندان این شخصیت روحانی با ارزش و خدمتگزار و بخصوص به خانواده محترم و بازماندگان ایشان تسلیت میگویم.
عمر با برکت این عالم عامل، منشاء خدمات دینی ارزندهای بود که برجسته ترین آن تأسیس و اداره شایسته مدرسهای است که در طول دهها سال، محل پرورش علماء و فضلای فراوان بوده و هم اکنون تعدادی از تربیت شدگان در آن، در شمار فضلاء برجسته و عالمان و مجتهدان بزرگوارند.
علم و تقوا و تلاش متعهدانه در تربیت طلاب علوم دینی، سه عنصر شاخص در شخصیت این روحانی عالیقدر بود و برکات فراوانی را برای حوزههای علمیه به بار آورد. حق عظیم ایشان بر حوزه علمیه تهران فراموش نشدنی است.
رحمه الله رحمة واسعه و حشره مع محمد و آله الطاهرین. سید علی خامنه ای».
باغبان بود. گلها را همچون جان عزیز میدانست و از آنان حراست میکرد. در برابر آفات و امراض به شدت انذار میداد و از گرفتار شدن گلها به ناپاکی بیمناک بود. تمام سعی او بر آن متمرکز بود که هیچ گلی مریض نشود و مکرر میگفت که : «اذا فسد العالِم فسد العالَم».
آیتالله حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی در سال ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد. سطح خانوادگی او متوسط بود. به قول خود، پدرش اهل علم نبود و بازاری بود. بسیار دوست میداشت که پسرش نیز شغل پدر را ادامه دهد و بالعکس از اینکه او «آخوند» شود امتناع میکرد. شیخ احمد اما علاقه فراوانی به دروس حوزوی داشت. در نوجوانی مدتی بازاری شده بود و علاوه بر آنکه دروس قدیم میخواند، دروس حوزوی را هم «قاچاقی» فرا میگرفت. آن هنگامی که «ملّبس» به لباس روحانیت شد، «معمم» شدن خود را از پدر مخفی میداشت و شبها وقتی به منزل باز میگشت، «عِمامه» را به زیر جامه خود مخفی میکرد تا از پدر کتک نخورد. بعدها اما پدر نه تنها با «اهل علم» شدن شیخ احمد موافقت کرد که او مایه افتخار پدر شد. پدر به پشت سر او میآمد و نماز را به امامت وی اقامه میکرد.
دروس رسمی حوزوی را در مسجد لرزاده و تحت تربیت مرحوم «حاج شیخ علیاکبر برهان» سپری کرد. آنچنان نفوذ استاد بر او تأثیرگذار بود که تا پایان عمر، صفات برجسته آن عارف کامل را برای شاگردان خود بازگو میکرد. او بارها میگفت که «دیروز» و سابق بر این زمان، زمان حرف و عمل بود. استاد آنچه میگفت خود نیز پیش از شاگردانش بدان عمل میکرد؛ اما «امروز» کمتر زمانه زمانه عمل است و بیشتر حرف تقوا و پاکی بزرگان باقی است، شیخ احمد اما از این نگران بود و میگفت که «فردا» شاید دیگر نه حرفی باشد و نه عملی!
«عُرفیات» طلبگی را همچون دروس ابتدایی و میانی حوزوی از مرحوم برهان آموخته بود و خود میگفت که آن مرحوم، به وفور طلاب را براساس «زیّ طلبگی» پرورش میداد. اینکه برخی از شئون و رفتارها را شایسته مقام یک طلبه و روحانی نمیدانست و آن را باعث بدبین شدن مردم به روحانیت برمیشمرد را از حاج شیخ علیاکبر آموخته بود. حتی بارها برسر «کلاس عمومی» خود به نقل از مرحوم برهان خطاب به «ملبّسین» به لباس روحانیت میگفت که لباس ساده بپوشید. کیف آنچنانی در دست نگیرید.
ساعت مچی که باعث جلب توجه مردم شود در دست نکنید، به هنگام خرید مثلاً گوشت، حواسشان باشد که وقتی پیرزنی به درب مغازه قصابی میرود و طلب یک سیر «لثه و پوسته» میکند تا شکم بچههایش را با آبگوشتی ساده سیر کند، شما - هرچند هم که مهمان دارید و لازم است - طلب چند کیلو گوشت نکنید، در خیابان سر به زیر راه بروید و عبا را به روی بدن و اندام خود بگیرید و....
از درس خواندنهای جدی و پیگیر خود برای شاگردانش زیاد میگفت. از اینکه پیش از نماز صبح هر روز حداقل ۲ مباحثه داشته و حتی تابستانها با مرحوم برهان و سایر طلبهها به لواسان میرفته و درس میخوانده . حتی میگفت ظهر که میشد بعد از نماز حاج شیخ علی اکبر برهان یک نان و ۳-۲ عدد زردآلو به عنوان نهار به ما میداد و ما میخوردیم و دوباره بعد از اندکی استراحت به مباحثه میپرداختیم. حتی شَجَر و حَجَر و... را هم صرف میکردیم تا صیغهها را به خوبی به خاطر بسپاریم. او حتی به مزاح میگفت که اگر من امروز به شما کمتر از «پلو» بدهم به من فحش میدهید!
حاج آقا مجتهدی پس از فرا گرفتن مقدمات در تهران به قم عزیمت کرده مدتی را در مدرسه فیضیه حجره داشت. مدتی هم در مدرسه حجتیه حجره داشت که با حجره آیتالله خوشوقت دیوار به دیوار بود. در سر کلاسها خاطرات فراوانی از نحوه درس خواندن با مرارت و تنگدستی خودش و سایر طلاب تعریف میکرد و از اینکه وضع طلبهها امروز بسیار بهتر از گذشته شده، ابراز رضایت میکرد. از تقیّدش به نماز اول وقت میگفت . به خصوص دهان طلبهها را با ذکر خاطراتی از نمازهای مغرب سرشار از معنویت مدرسه فیضیه قم آب میانداخت. همان نمازهایی که به امامت آیتالله العظمی آسیدمحمدتقی خوانساری اقامه میشد و افرادی نظیر امام خمینی، آیتالله بجهت، آیتالله اراکی، آیتالله حجت، علامه طباطبایی و شاگردان آنان -که هریک دیروز و امروز از جمله مراجع برجسته به شمار میروند- در پشت سر ایشان حاضر شده و نماز جماعت میخواندند.
بعد از قم وقتی به تهران آمده بود تحت تأثیر جدی مرحوم حاج شیخ محمد حسین زاهد و مرحوم حاج شیخ مرتضی زاهد قرار گرفته بود.
به گونهای که خاطرات فراوانی از این دو بزرگوار، کرامات معنوی آنان، زهد و تقوای مثال زدنی آنان، ارتباطات آنان با حضرت ولیعصر - عجلالله فرجه الشریف - و ... برای طلبهها مطرح میکرد. میگفت موسس حوزه علمیهاش مرحوم حاج شیخ محمد حسین زاهد است که قبل از وفات به او وصیت کرده که شاگردانش را جمع و جور کند و روش علمی و عرفانی - اختلاقیاش را دنبال نماید.
تبحر عجیبی در نقل خاطرات داشت. حافظهاش علیرغم کهولت سن اصلاً دست نخورده باقی مانده بود. حتی مثلاً روز شمسی و قمری فوت و تشیع جنازه فلان عالم یا فلان حادثه را میدانست. علیرغم آنکه شاید بیش از ۷۰ سال از آن واقعه گذشته بود. در قم او شاگرد درس خارج آیتالله بروجردی بود و از استادش خاطرات ذیقیمتی نقل میکرد. او از اینکه آیتالله بروجردی شعرهای «سیوطی» را حفظ بود تجلیل میکرد. خودش هم «الفیه ابن مالک» یا همان شعرهای سیوطی را حفظ بود و به طلبهها میگفت آقای بروجردی سردرس خارج یکهو میدیدی برای اثبات یا رد مطلبی، شعر سیوطی میخواند. شما هم باید این شعرها را حفظ کنید.
اهتمام عجیبی داشت که طلبهها مباحثه کنند و اگر میفهمید طلبهای «هم مباحثه» ندارد، ناراحت میشد و او را عتاب میکرد. اینکه طلبهها در انتخاب هم مباحثه شرایط سنی، فکری و ... یکدیگر را رعایت کنند را هم همواره گوشزد میکرد. تأکید جدی بر خواندن و فهمیدن کتب قدیمی حوزوی و عدم متروک شدن آنها داشت و میگفت اگر میخواهید «ملّا» بشید باید علاوه بر این دروس، کتب قدیمی رو هم بخوانید.
خیلی شوخ طبع بود. هرچه سخن میگفت طلبهها و مردمی که برای شنیدن سخنان و درسهایش میآمدند را خسته نمیکرد. گاهی اوقات طلبهها از تکه جملاتی که میگفت از خنده رودهبر میشدند و با وجود آنکه سنّی از او گذشته بود، اگر با طلبهای ۱۵-۱۴ ساله هم مواجه میشد، گویی با زبان او با او سخن میگوید.
سر کلاس عمومی میگفت حتماً هر روز باید توسّل داشته باشیم. نقل میکرد که آقای بروجردی هم هر روز قبل از درس توسل داشتند و بعد از آنکه مداحی روضه میخواند آیتالله بروجردی با چشم اشکبار درس را شروع میکرده است.
مقیّد بود که روزهای شهادت هر یک از ائمه(ع) مجلس عزاداری برپا کند و میگفت این روزها درس «تعطیل» نمیشود، بلکه درس «عوض» میشود. اگر هر روز درس ما، فقه و اصول و کلام است، روزهای شهادت درس، «عزاداری» است.
جملات نغزی داشت. خودش میگفت حرفهای من را توی کتابها نمیتوانید پیدا کنید. حرفهای من «کلمات قصار» مختص به خودم است. یکی از همین کلمات قصارش این بود که میگفت طلبه باید سه تا «رگ» داشته باشد که به درد طلبگی بخورد. و گرنه طلبه نیست. یک «رگ» رگ مقدسی است. یعنی اینکه مقیّد باشد که آداب و مستحبات را علاوه بر واجبات انجام دهد و به آنها اهتمام داشته باشد. «رگ» دوم رگ عوامی است. یعنی اینکه طلبه مقیّد باشد مثل مردم عادی و عوام، مخلصانه و صادقانه عبادت کند و حجاب «درس خواندن» و عالم شدن او را از کارها و عبادات مخلصانه، دور نکند و سوم هم «رگ» حسینی که یعنی نسبت به توسل به سیدالشهدا(ع) و حضور در مجالس روضه و ذکر مصیبت، حریص باشد.
همچون باغبان دلسوز و شفیق، غمخوار طلاب بود و خودش طلبههایش را دستچین میکرد. به شوخی میگفت: به من میگویند که تو طلبههای خوشگل را انتخاب میکنی، در حالیکه من طلبههای نورانی را انتخاب میکنم. حتی اگر «بلال حبشی» با آن پوست سیاه هم میآمد، من او را طلبه میکردم چون چهرهاش علیرغم سیاهی پوست، نورانیت داشته است.
اهتمامش به طلبه کردن و معمم کردن طلاب فوقالعاده بود. طلبهها یکی به هنگام ورود به حوزه و یکی هم به هنگام معمم شدن باید به محضرش میرسیدند تا او باصطلاح آنها رو «میپسندید» و اجازه میداد. باز هم به شوخی میگفت: یه نگاه حلاله! و من با یه نگاه میفهمم که چه کسی لایق طلبه شدن یا آخوند شدن هست یا نه. به بعضیها میگفت شما لیاقت ندارید بروید سر کوچه لبو فروشی کنید؛ چون اگه بیایید و طلبه بشوید به ضرر خودتان و مردم است و فردا دادگاه ویژه روحانیت مجبور میشود شما رو تیر باران کند .پس می شوید آخوند تیر بارانی!
اما در مقابل، بعضیها را که شاید در کوچه و خیابان هم میدید -که حتی گاهی خود هم نمیخواستند طلبه بشوند- میرفت در خانهشان با پدر و مادرشان صحبت میکرد و میگفت بچهتان به درد طلبگی میخورد و بالاخره با اصرار ، او را طلبه میکرد.
خودش تعریف میکرد که یک روز به «اکبر گودرزی» که قبلا طلبهاش بوده گفته «برو بیرون ای بینور!» و او را اخراج کرده. گودرزی اما به مدرسه دیگری در تهران رفته و تحت تعالیم موسوی خوئینیها به گروهک فرقان پیوسته و سرانجام شهید مطهری را ترور کرده است.
توجه عجیبی داشت که طلبهها و شاگردانش «آخوندی» کنند. میگفت: «روحانیت» شغل نیست آن را برای کاسبی از مردم انتخاب نکنید و کاری نکنید که از دین مردم بخواهید پول در آورده و به جیب بزنید.
از دیگر کلمات قصار او در این رابطه، واژه «آخوندگری» بود. میگفت بعضی از آخوندها به جای رسیدگی به دین مردم، آخوندی را وسیلهای برای کاسبی خودشان قرار دادند. اینها مثل رفته «گر»، صنعت «گر»، کار«گر»؛ آخوند«گر» هستند و باید روز کارگر بیایند وسط خیابان و راهپیمایی کنند! اما دوست داشت طلبه ها «آخوندی» کنند. منظورش از «آخوندی»، رسیدگی جدی به مشکلات دینی مردم و اهتمام به آن بود.
خودش هم اینچنین بود. پیرمرد هشتاد و چند ساله در روز حداقل سه نوبت به مسجد و مدرسه میآمد و هر بار هم چند سخنرانی داشت از کار گویی خسته نمیشد.
زندگی خیلی سادهای داشت. هر چه داشت برای طلبهها خرج میکرد. آن اواخر، اهتمام عجیبی به خرج داد که حوزهاش را از لحاظ وسعت، بزرگ کند. میگفت میخواهم چند تا موقوفه هم برای طلبهها وقف کنم که خرج مدرسه در بیاید. تا بعد از این طلبهها با مشکل روبرو نشوند، چون بعد از من دیگر کسی به فکر این طلبه ها نخواهد بود.
علیرغم سن بالا، ولی منطقهای که حوزه در آن قرار داشت را برای زندگی انتخاب کرده بود. میگفت به من میگویند بیا برایت در بالای شهر تهران خانه بخریم تا هوایش بهتر باشد ولی من این محله «حمام قبله» و «حمام گلشن» را با این همه دود و دم به خاطر طلبهها ول نمیکنم.
طلبهها ، فضلا و علمای زیادی تربیت کرد. از آیتالله محسن خرازی و استادی و محمدعلی جاودان و قرائتی گرفته تا شهید چمران و شهید فیاضبخش و ...
مقیّد بود که بهترین اساتید تهران در حوزهاش تدریس کنند و از این جهت بود که رونق علمی خوبی در حوزهاش برقرار بود. شاید از همین جهات هم بود که میگفت رهبر معظم انقلاب در حول و حوش سالهای 63 - 60 به ایشان فرمودهاند اگر مدرسه شما نبود من متحیر بودم که پسرهایم را به کدام مدرسه تهران بفرستم.
اینجوری هم بود که هر 4 آقازاده ایشان، شاگرد آیتالله مجتهدی بودند که بعدها برخیشان به قم رفته و برخی دیگر بعد از تحصیل، در همین مدرسه تدریس میکردند. حاج آقا میگفت بعضی وقتها برخی از کلمات قصار من یا شوخی ها را آقازاده های رهبر به ایشان منتقل میکنند و ایشان کلی می خندند!
از اهتمام فرزندان رهبر معظم انقلاب به درس خواندن خیلی خوشنود بود. در سر کلاس های عمومی بارها میگفت که از فرزندان رهبر یاد بگیرید و همچون آنان باشید. میگفت آقازاده اول رهبری ظهرها که میشد یک نان تافتون می خرید و همین دم درب ورودی به شبستان روی زمین می نشست،نانش را خالی خالی لقمه می کرد، میخورد و مباحثه هایش را ادامه میداد.
در حوزه درسی حاج آقا مجتهدی که میرفتی «تیپ» همه بچهها یکدست حزباللهی و درس خوان بود و با عشقی که حاج آقا به آنها داشت و البته حافظه قویاش اگر چند روز یکی از این جمعیت انبوه 400 - 300 نفری طلبهها را نمیدید، سراغش را میگرفت و میگفت چی شده فلانی چند روز است درس نیامده!
مقیّد بود که هر چند وقت یکبار یکی از شاگردان قبلی یا علما را به حوزه دعوت کند تا علاوه بر خودش آنها هم برای طلبهها اخلاق بگویند. قبل از حمله آمریکا به عراق، شهید سید محمد باقر حکیم به حوزه آمده بود و به عربی فصیح برای طلبهها سخنرانی کرد.
حاج آقا مجتهدی با آن شوخ طبعی اش خاطرهای از مرحوم آیتالله سید محسن حکیم نقل کرد و گفت: من در نجف سر درس آقای حکیم(پدر سید محمد باقر) رفتم ولی شما از پدرتان خیلی فصیحتر حرف میزنید. ما حرفهای پدرتان را بعضا بخاطر عدم فصاحت نمیفهمیدیم.
همچنین خاطرهای هم از خود آقای سید محمد باقر برای طلبهها نقل کرد و گفت: همین ایشان (شهید سید محمد باقر حکیم) یه روز به من گفت آقای هاشمی (رفسنجانی) که به نماز جمعه میرود و گاهی عربی خطبه میخواند، اگر به صورت فارسی خطبه برای ما عرب زبانها بخواند، ما حرفش رو بهتر از این وضع عربی خواندنش میفهمیم. چون اینقدر غلط غلوط دارد که هیچیاش رو متوجه نمیشویم!
از هم مباحثهاش مرحوم «حاج شیخ محمود تحریری» هم خاطرات فراوانی نقل میکرد. به گونهای از او سخن میگفت که گویی بعد از ارتحال او، شیخ احمد، برادرش را از دست داده و دیگر تنها مانده است . شیخ محمود تحریری همان عالم فاضلی بود که علی رغم علم و تقوای فراوان و مقام بالای اجتهاد در زمان طاغوت در کنار یکی از محلههای بسیار بد نام تهران - در خیابان گمرک - مسجدی را برای نماز خواندن انتخاب کرده بود. وقتی از او سوال میشود که شما با این منزلت چرا چنین محله بدنامی را که به فحشا معروف است برای نمازخواندن انتخاب کردهای، میگوید برای اینکه اگر یکی از این مردها یا زنهای فاسق خواستند توبه کنند و متنبّه شوند، «آخوند» دم دستشان باشد تا راه و چاه توبه کردن و بازگشت را به آنها یاد بدهد.
علیرغم اهتمام جدی به کار تربیت طلبهها، او روحیه انقلابی خوبی هم داشت. در صحبتهایش همواره از امام تجلیل میکرد و برای رهبری معظم انقلاب دعای خیر طلب میکرد. معروف بود زمانیکه محمد خاتمی وزیر ارشاد دولت هاشمی رفسنجانی شده و مصائبی را به فرهنگ و ارشاد کشور تحمیل کرده بود، قول داده بود که اگر این وزیر برکنار شود، «سور» خواهد داد. خطر خاتمی را بسیار هم به علما و برخی مسئولین گوشزد کرده بود. از اینکه علما از او ناراضیاند میگفت و البته بعد از استعفای خاتمی هم به قولش عمل کرد و به همه طلبهها «سور» داد.
اما باروی کار آمدن مجدد خاتمی در سال 76 بسیار از او ناراحت بود. بویژه آنکه مهاجرانی وزیر ارشاد شد. بارها اعلام کرد که اگر او هم استعفا دهد یا برکنار شود همچون آن وزیر ارشادی که استعفا داد - خاتمی - دوباره «سور» میدهم. و از اینکه بالاخره طومار خاتمی و دولتش در سال 84 بسته شد بسار خشنود بود.
این اواخر علیرغم علاقه شدید و فروانش به طلبهها، گویی خدا عشق خودش را جایگزین عشق طلبهها در قلبش ساخته بود. گویی صدای «ارجعی» را شنیده بود. وگرنه همه میدانستند که اگر جان دادن همه به خاطر دوستی دنیا و زن و فرزند سخت است، دل کندن حاج آقا مجتهدی از دنیا به خاطر دوستی فراوانش از طلبهها برایش سخت خواهد بود.
ولی حاج آقا در این روزهای آخر دیگر گویی به یکباره نیرویی، علاقه شدید ماورایی در قلبش قرار داده که جایگزین علاقه به شاگردانش شده بود. ندای «ارجعی الی ربک» که به گوش او رسید، با لبیکی آنرا پاسخ گفت و در عزای سالار شهیدان، عزایش با عزای حسین فاطمه یکی شد.
استاد ما وقتی از خاطرات مرحوم حاج شیخ محمد حسین زاهد تعریف میکرد می فرمود که شاگردانش در زیر جنازه او همچون زنان میگریستند . واقعا این صحنه به هنگام رحلت او تکرار شد. طلبهها به واقع پدر خود را از دست داده بودند. پدری که حق بزرگی بر گردن آنان داشت و از اینرو بود که آنان در فراقش ضجه میزدند.
روز ۲۳ دیماه سال ۸۶ این عالم اخلاقی به جوار رحمت حق پرکشید و بر طبق وصیتاش بدن مطهرش را در همان حوزه علمیهاش و در اتاق کارش در گوشه حیاط قدیمی مدرسه به خاک سپردند.
پیام مقام معظم رهبری به هنگام تشیع جنازه آن عالم ربانی اخلاقی قرائت شد. آقا که رابطه صمیمی با آیتآلله مجتهدی داشتند و به واسطه تحصیل و تدرس فرزندان و نیز دیدارهای سالیانه و حتی گاه و بیگاه، به خوبی ابعاد شخصیتی استاد را میشناختند، در پیام خود نکات دقیقی از حق مرحوم استاد مجتهدی تهرانی بر گردن طلاب تهرانی را موشکافی فرمودند.
در این پیام آمده بود:
«ارتحال عالم ربانی و معلم اخلاق مرحوم حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه را به علمای اعلام و روحانیت معظم تهران و به شاگردان و تربیت شدگان و ارادتمندان این شخصیت روحانی با ارزش و خدمتگزار و بخصوص به خانواده محترم و بازماندگان ایشان تسلیت میگویم.
عمر با برکت این عالم عامل، منشاء خدمات دینی ارزندهای بود که برجسته ترین آن تأسیس و اداره شایسته مدرسهای است که در طول دهها سال، محل پرورش علماء و فضلای فراوان بوده و هم اکنون تعدادی از تربیت شدگان در آن، در شمار فضلاء برجسته و عالمان و مجتهدان بزرگوارند.
علم و تقوا و تلاش متعهدانه در تربیت طلاب علوم دینی، سه عنصر شاخص در شخصیت این روحانی عالیقدر بود و برکات فراوانی را برای حوزههای علمیه به بار آورد. حق عظیم ایشان بر حوزه علمیه تهران فراموش نشدنی است.
رحمه الله رحمة واسعه و حشره مع محمد و آله الطاهرین. سید علی خامنه ای».