کتاب ساکن محله غم - کراپ‌شده

من نوشتن یک رمان را در طول شش ماه تمام می کنم. رمان «ساکن محله غم» را در ۲۴ ساعت نوشتم ولی الان روی داستانی کار می کنم که حدود شش سال وقت مرا به خودش اختصاص داده است.

به گزارش مشرق، نسل جوان دیروز که حالا در میانسالی به عنوان کتابخوانان حرفه ای شناخته می شوند، اغلب با رمان های او «کفش های غمگین عشق» ، «شب ایرانی» ، «دختر دانشکده من» ،«توئیست داغم کن» و... شروع کرده اند. یا خواننده مجله جوانان در دهه چهل و پنجاه بوده اند که به سردبیری «ر.اعتمادی» منتشر می شد و تیراژ هفتگی اش چهارصدهزارنسخه بود. اعتمادی ۱۵ ماه پس از انقلاب سردبیری جوانان را رها کرد. علیرغم همه مشکلات و پیشنهادات متعدد ماندن را بر رفتن از ایران ترجیح داد و آثارش را به سی و هفت عنوان رساند. آثاری که همیشه و همچنان پرمخاطب مانده است.

«آبی عشق» و «گنجشک های غم» و «نسل عاشقان» آثار سالیان اخیر او بارها توسط انتشارات شادان تجدید چاپ شده اند و اکنون پنج رمان او برای اخذ مجوز چاپ در وزارت ارشاد است. آثاری چون «نیمکت آبی»، «ستاره»و «هفت کلاه خاکستری»، «در چشم ناشناس سرنوشت» و «سرشانه های مهربان»! برای دیدار با او به خانه اش در شهرک اکباتان رفته ایم و حاصل این دیدار را پیش رو دارید.

آقای اعتمادی، مدتی دست به قلم نشدید؟
    در سال های آغازین انقلاب یکی از مجلات ادبی خبر کوتاهی در چند سطر از من منتشر کرد.
    آقای جمشیدی معاون سردبیر مجله گفت روزی که مجله منتشر شد ساعت هشت صبح وزیر ارشاد تماس گرفت و پرسید مگر ر.اعتمادی در ایران است؟ گفتیم، بله در ایران زندگی می کند. وزیر گفت به او بگویید بیاید به ارشاد تا مجوز کتاب هایش را بگیرد.

در آن مقطع، به نوشتن رمان مشغول بودید یا کار دیگری می کردید؟
    نه. من با خودم لج کرده بودم و قلم را زمین گذاشتم، البته کتاب می خواندم. مطالعه می کردم اما هیچ چیز نمی نوشتم. وقتی پیام وزیر ارشاد به من رسید، بلافاصله شروع به نوشتن کردم و نخستین کتابی که در دوره جدید فعالیتم از من چاپ شد، رمان «آبی عشق» بود.
    این کتاب تا به حال ده ها بار چاپ شده است. من تنها روزنامه نویسی بودم که تا یک سال و سه ماه بعد از انقلاب همچنان سردبیر مجله جوانان بودم. بعد از آن آقای دعایی به من پیشنهاداتی داد. از جمله این که باید صفحاتی از مجله را به بچه های فرد دیگری اختصاص بدهی و گفت من یک نفر را به شما معرفی می کنم که این مسئولیت را به عهده بگیرد. آقای دعایی اذعان داشت که روزنامه نگاری در ژن تو هست. چون من بالاترین تیراژ تاریخ مطبوعات ایران را داشتم. یعنی چهارصد هزار نسخه در هفته مجله جوانان چاپ می شد و هنوز هم این رکورد دست من است با جمعیت سی میلیونی آن روز ایران، این تیراژ غیرقابل تصور بود. من گفتم آقای دعایی مطابق یک ضرب المثل قابله که دو تا شد نوزاد ناقص به دنیا می آید. اجازه بدهید شش- هفت ماه بروم استراحت کنم. بیست و پنج سال شبانه روز کار کردم و...

رمان «آبی عشق» پس از سال ها سکوت چه بازتابی داشت؟ این رمان آیا به نام خودتان چاپ شد؟
    تنها پیشنهادی که دادند، گفتند حساسیتی روی اسم کوچک شما وجود دارد. اجازه بدهید با اسم کوچک دیگری منتشر بشود. ولی کتاب های قدیمی شما را هم اجازه می دهیم با اسم جدید تجدید چاپ بشود تا خوانندگان آثارتان بدانند مهدی اعتمادی همان «ر.اعتمادی» است. وقتی من این حسن نیت را دیدم قبول کردم و رمان «آبی عشق» به محض انتشار چندین بار تجدیدچاپ شد.

چطور اسم مهدی اعتمادی را انتخاب کردید؟
    من جنوبی هستم. بعد از جنوبی بودن بابلسری ام. یعنی از سال اول دبیرستان تا موقعی که در مجله کار می کردم تمام دوستانم بابلسری بودند، از منوچهر برومند قهرمان وزنه برداری تا برادرانش و دیگر دوستان و من مدام در بابلسر بودم، عده ای فکر می کردند که من بچه آنجا هستم. اما در مورد اسم کوچک من، جنوبی ها معمولاً روی بچه هایشان دو تا اسم می گذارند. یک اسم در شناسنامه دارند و یک اسم که در خانه صدا می زنند. من وقتی به دنیا آمدم اسم پدربزرگم را روی من گذاشتند. ولی در پنج- شش ماه اول تولد مدام مریض بودم. در شهر کوچک می گویند پدربزرگ بچه نسبت به اسمش حسودی می کند. ولیمه ای می دهند و عده ای را دعوت می کنند و اسم مرا می گذارند مهدی. پس از این که کتاب هایم مجوز چاپ گرفت تا دو سال با اسم مهدی اعتمادی آثارم منتشر می شد.

در آن سیزده سال خانه نشینی به شما پیشنهاد نشد به خارج از کشور مهاجرت کنید؟
    چرا، خیلی پیشنهاد داشتم ولی قبول نکردم. یک نوع دلبستگی به این آب و خاک دارم و معتقدم هرچه دارم از همین جاست. بارها دخترم در امریکا تقاضا کرد بروم آنجا زندگی کنم. درجواب می گفتم یادت باشد من در آنجا پدر شهرزاد اعتمادی هستم ولی در ایران مرا «ر. اعتمادی» نویسنده و روزنامه نگار می شناسند از بقال محله تا استاد دانشگاه و هنرمند و سیاستمدار مرا با این هویت و شخصیت می شناسند. به همین خاطر ترجیح دادم با همه مشکلات در سرزمین آبا و اجدادی ام بمانم.

در دورانی که فعالیت مطبوعاتی نداشتید و از نوشتن هم مایوس بودید چه آثاری مطالعه می کردید؟
    شروع کردم به مطالعه و تحقیق در زمینه عرفان نظری و عرفان عملی و پس از آن دو رمان با پس زمینه عرفان نوشتم، عرفان ایرانی محض. عمیقاً در ماجراهای عرفانی درگیر شدم و هنوز هم این روند ادامه دارد.

آثار کدام یک از نویسندگان را می خوانید؟
    از کلاس اول دبیرستان عاشق ادبیات بودم و عاشق کتاب و کتابخوانی. آن زمان چون پول نداشتم می رفتم کتابخانه ملی. خاطرم هست کتاب « جنایات و مکافات» داستایوفسکی را که می خواندم آن چنان روی من اثر گذاشت که وقتی قهرمان قصه می رود کلانتری تا خودش را به عنوان قاتل پیرزن معرفی کند با آن همه دلهره و تشویش عیناً همان حالات هم در من به وجود آمد.

دوست داشتید کدامیک از رمان های مشهور جهان را می نوشتید؟
    رمان «بر باد رفته». «برباد رفته » رمانی است که هم تمام مردم معمولی دنیا دوستش دارند هم گروه های روشنفکری و نخبه های اجتماعی آن را می پسندند. به نظر من کمال رمان نویسی در برباد رفته تجلی پیدا کرده است. واقعاً دلم می خواست برباد رفته را من می نوشتم. ولی آثار مشهور تمام نویسندگان بزرگ جهان را در دوران دبیرستان خواندم. از تولستوی و چخوف گرفته تا همینگوی و... آنا کارنینا را بارها خواندم و از آن سیر نمی شوم. آنا کارنینا به عنوان رمانی صددرصد عاشقانه حرف اول را می زند.

آثار نویسندگان ایرانی را چطور؟ آیا این آثار را هم می خواندید؟
    کارهای محمد حجازی، پاورقی های حسینقلی مستعان و... را می خواندم. از نویسندگان نسل بعد از دولت آبادی کتاب «جای خالی سلوچ» و «کلیدر» را خواندم. کلیدر را به عنوان نمونه ای از یک رمان خوب می دانم. به قاعده و در چارچوب منطق داستانی. چوبک هم جزو نویسندگان مورد علاقه ام بود، «تنگسیر» او به خصوص . ولی در مورد جمالزاده من تمام کارهایش را خواندم و او زمانی که من به دبیرستان می رفتم، بهترین نویسنده آن زمان شناخته می شد و امروز بحق به عنوان پیشکسوت رمان فارسی شناخته می شود. از علوی هم رمان «چشم هایش» را می پسندم که کار بسیار جالبی بود. اما با کار هوشنگ گلشیری نتوانستم ارتباط برقرار کنم. هر نویسنده ای مخاطب خاص خودش را دارد. من پس از چاپ رمان «توئیست داغم کن» نسخه ای برای جمالزاده فرستادم. یعنی زمانی که سردبیر مجله جوانان بودم یک سازمان خبرنگاری در سرتاسر دنیا درست کردم برای مجله جوانان که بسیار موفق بود. حتی از خبرنگاران روزنامه اطلاعات هم این خبرنگاران جلوتر بودند. توسط یکی از این خبرنگاران رمان را به دست جمالزاده رساندم، ایشان رمان را خواندند و نقدی بر آن نوشتند و مرا خیلی مورد تشویق قرار دادند. «ساکن محله غم» را هم برایش فرستادم که خیلی پسندیدند.

از چه زمانی نوشتن رمان عاشقانه را شروع کردید؟
    پس از رمان ساکن محله غم شروع کردم به نوشتن رمان های عاشقانه. رمان «شب ایرانی» فوق العاده مورد استقبال قرار گرفت و شاید پنجاه هزار تیراژ برای مجله جوانان آورد. صدها بار تجدید چاپ شد. هنوز هم توسط دستفروشان قاچاقی چاپ می شود و در پیاده روها عرضه می شود. وقتی این رمان را برای جمالزاده فرستادم، ایشان نامه مفصلی برای من نوشتند که در روزنامه اطلاعات اول مهر ۱۳۵۵چاپ شد. از رمان «شب ایرانی » تمجید کردند و بعد دستورالعمل هایی برای نویسندگان جوان ایرانی نوشتند که نکات آموزنده فراوانی دارد.

شما تئوری رمان نویسی هم خوانده اید؟ یا در طول زمان بر اثر تجربه نوشتن به فوت و فن نویسندگی و جذب مخاطب رسیدید؟
    مگر سعدی تئوری خوانده بود؟ مگر حافظ برای سرودن آن همه غزل های ناب تئوری خوانده بود. من امروز هم مجلات ادبی و فرهنگی ایران را می خوانم و در جریان مباحث روز ادبیات هستم. ولی قدرت شاعری و نویسندگی باید در ذات شخص باشد. در ایران دهه بیست تا سی و پنج روشنفکران تحت تاثیر احزاب چپ و ایدئولوژی مسلط آن روز در حوزه ادبیات به تبلیغ ادبیات ایدئولوژیک مشغول بودند. این روشنفکران با توجه به نوعی رئالیسم روسی که با سختگیری ایدئولوژیک هم همراه بود هر اثری که در چارچوب معینی و در خدمت تبلیغ اهداف طبقه کارگر نبود، مورد هجمه قرار می دادند. شما اگر داستانی راجع به طبقه کارگر می نوشتید از شما تمجید می کردند. حتی اگر کسی آن را نمی خواند اگر نویسنده ای اثری منتشر می کرد که با اقبال عمومی روبه رو می شد مهر ابتذال روی آن می زدند و نویسنده را خفه می کردند. در مورد من اما چون امکانات رسانه ای داشتم و قدرت پاسخگویی، توطئه سکوت را انتخاب کردند.

زمانی که از سردبیری مجله جوانان کنار رفتید، پیشنهاد دیگری برای بازگشت به حرفه روزنامه نگاری نداشتید؟
    چرا. در همان ۱۲-۱۰ سال اول چندین پیشنهاد کار داشتم، یعنی پیشنهاد دادند همان امکاناتی را که در موسسه اطلاعات داشتید، در اختیار شما قرار می دهیم بیایید با ما همکاری کنید، اما من نپذیرفتم. من روزنامه نویسی حرفه ای هستم یعنی سرشت من با تیراژ بسته شده است. می دانید انجمن روزنامه نگاران آزاد که مقرشان در شیکاگو است، ۱۰ نویسنده برتر را معرفی کردند هر کدام را به یک دلیل. من به عنوان پرمخاطب ترین نویسنده نسل جوان معرفی شدم، بعد سبک روزنامه نویسی ام سبک آزاد است. من در چارچوب ایدئولوژیک نمی توانم کار کنم. به همین جهت این پیشنهادات هیچ وقت مرا وسوسه نکرد، چون می دانستم با محدودیت مواجه می شوم و در محدودیت نمی توان کار کرد. ما این مشکل محدودیت را چه در روزنامه نگاری و چه در نویسندگی داریم.

چرا مجلات و روزنامه های امروز در جذب مخاطب پرشمار به ویژه در زمینه ادبیات موفق نیستند؟
    به خاطر این که گرفتار مسائل ایدئولوژیک اند از چارچوب معینی نمی توانند خارج شوند. آزادی برای نویسنده و روزنامه نگار از اکسیژن بیشتر لازم است.

نیما در مقطعی که فضای سیاسی ایران باز شد، در ملاقات با یکی از شاعران (احتمالاً شاملو) می گوید، دیگر موضوعی نیست که درباره اش شعر بگوییم. برخی می گویند که ادبیات ایران به دلیل زبان سمبلیک در فضای بسته شکوفا می شود؟
    من عکس این نظر را دارم. در فضای آزاد است که ادبیات شکوفا می شود. عصر روشنگری در اروپاست که نویسندگانی مثل بالزاک و امیل زولاو... متولد می شوند تا می رسند به رومن رولان و دیگران. اگر فضا بسته بود این گروه از نویسندگان نمی توانستند بلندپروازی و اروپا را با آثارشان تسخیر کنند.

درباره ویژگی  هنر و ادبیات ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ بگویید.
    در آن دوره فضای جامعه برای تجربه اندوزی مناسب بود. هنرمندان ما با هنرمندان سراسر جهان در تعامل و در ارتباط بودند.بسیاری از شاعران و نویسندگان پاتوق شان در کافه نادری و کافه فیروز بود و گپ های روشنفکری می زدند و شعر و داستان برای هم می خواندند. حتی ورود به این حوزه ها را تشویق می کردند. بنابراین در چنین فضایی هر کس در رشته خودش اگر نبوغی داشت خوش درخشید.

ضعف رمان امروز ایران را چه می دانید؟ چرا تیراژ کتاب در جامعه ۷۵ میلیونی، بین هزار تا دو هزار نسخه است؟ آیا شما آثار نویسندگان امروز ایران به ویژه آثار زنان را مطالعه می کنید؟
    نویسندگان زن به خاطر شرایط خاصی که برای جمعیت زنان ایران ایجاد شد، توانایی و استعدادشان را در حوزه هنر و ادبیات که کاری انفرادی است بروز داده اند. برای نوشتن غیر از قلم و کاغذ نیاز به امکانات خاصی هم نیست. در روزگار ما تعداد زیادی از مردان داستان می نوشتند ولی در طول سال ها سرند می شوند، عده ای می روند، عده کمی می مانند. اگر دقت کنید در میان نویسندگان نسل امروز رمان نویس خیلی خوب نداریم، از میان نویسندگان نسل جدید رمان نویسی که بتواند جای نویسندگان معروف نسل قبل را بگیرد، فعلاً نداریم. تعداد زیادی هستند که می نویسند، ولی هنوز جا نیفتاده اند. البته یک روز از بین همین نویسندگان چند چهره شاخص می شوند. این اتفاق در تمام دنیا می افتد. شما فکر می کنید در امریکای لاتین فقط مارکز رمان می نویسد؟ از بین زنان نویسنده هم سرانجام چند نفر می مانند و بقیه فراموش می شوند.

شما سوژه آثارتان را چگونه پیدا می کنید؟
    الآن دیگر مردم مرا به عنوان نویسنده ای که داستان های واقعی می نویسد، می شناسند. من سوژه رمان را از زندگی مردم می گیرم. رمان «هفت کلاه خاکستری» را از زندگی کسی که سرگذشتش پر از حادثه بود، گرفتم. مدت یک ماه و نیم با این زن نشستم و به داستان زندگی اش گوش دادم.
    رمان «نسل عاشقان» که یکی از کارهای خوب من است، این گونه شکل گرفت که خانمی از شمال کشور پیش من آمد زنی ۷۰ ساله با وضعیتی بسیار اسفناک. این خانم در جوانی به تهران می آید و به مدیریت کافه نادری می رسد. نویسندگان آن روز عاشق زیبایی های این زن می شوند. زندگی او در واقع نمادی از زندگی زن ایرانی در فاصله سال های ۱۳۱۲ تا ۱۳۸۰ است. یا داستان «شب ایرانی» را این طور پیدا کردم که خبرنگاری در آلمان داشتم. خبر کوتاهی برایم فرستاد که از روزنامه بیلد سایتونگ ترجمه کرده بود. متن آلمانی خبر را هم ضمیمه کرد و فرستاد. به این خاطر که باور کنم خبر موثق است و چنین اتفاقی در جامعه آلمان افتاده است. مضمون خبر این بود که یک جوان آلمانی به خاطر عشق یک دختر ایرانی دست به خودکشی زده است. خبر به این خاطر جالب بود که در آن زمان دخترهای ایرانی وقتی به اروپا می رفتند آن چنان محو فضای فرهنگی و اجتماعی اروپا می شدند که هویت و اصالت و فرهنگ شرقی خودشان را فراموش می کردند. کم پیش می آمد که یک جوان خارجی به خاطر عشق یک دختر ایرانی دست به خودکشی بزند.
    رفتم آلمان و با این دختر ملاقات کردم و همه ماجرا را از زبانش شنیدم. پس از آن واقعه را با تمام زیر و بم اش نوشتم یا داستان «کفش های غمگین عشق» را با سفر به دانشگاه شیراز و شنیدن ماجرای زندگی دانشجویی در آن شهر نوشتم و مکان داستان را با تمام زوایای آن دیدم.

در بین نویسندگان ایرانی برخی حتماً مکان داستان را بارها از نزدیک می بینند و تمام جزئیات آن را یادداشت برداری می کنند. برخی هم مکان داستان را با استفاده از تخیل می سازند.
    من نمی گویم تخیل چیز بدی است. اما معتقدم نویسنده باید دستمایه اصلی اثرش حقیقی و واقعی باشد. در بین نویسندگان قرن بیستم آثار همینگوی و جک لندن را خیلی دوست دارم، چون هر دو برای یافتن سوژه آثارشان دست به سفر می زدند. جک لندن می رفت به قطب شمال و ارنست همینگوی هم در جنگ های داخلی اسپانیا شرکت می کرد و رمان «زنگ ها برای که به صدا درمی آیند» را با همین دستمایه خلق کرد.

همینگوی علاوه بر رمان استاد مسلم داستان کوتاه است؟
    همه آن داستان های کوتاهش در ارتباط با تجربه های زیسته خودش است. آدم هایی که دیده و با آن ها نشسته و حرف زده است. با آن ها زندگی کرده است. من معتقدم نویسندگانی که دستمایه آثارشان را از رویدادهای واقعی می گیرند. خیلی بیشتر و بهتر مورد توجه جامعه اند.
    «بر باد رفته» را از این جهت بیشتر از رمان های دیگر دوست دارم که داستانی از یک رویداد واقعی در جریان جنگ های شمال و جنوب امریکاست.
    من آثار میلان کوندرا نویسنده تبعیدی چک را دوست دارم. آثار کوندرا مخاطب عام دارد. نویسنده ای عامه نویس است نه عامیانه نویس. ترجمه آثارش در تمام دنیا از جمله در ایران با اقبال عمومی روبه رو می شود.

چرا نویسندگان ایرانی که رمان سیاسی – اجتماعی می نویسند از چنین استقبالی برخوردار نمی شوند؟
    یک تعریف کلی هست که در جهان امروز نویسندگان چگونه دسته بندی می شوند. این مساله متاسفانه در ایران به علت رسوب اندیشه های گذشته، هنوز جا نیفتاده است.
    خاصیت مردم سالار در دنیای امروز این است که تمام پدیده ها براساس عرضه و تقاضا ارزش گذاری می شوند. امروز در بازار رمان هم چنین مناسباتی حاکم است. اصلاً این پدیده رمان عامه پسند و نخبه پسند خاص محافل روشنفکری ایران است. در هیچ کجای جهان این نگرش در فضای فرهنگی وجود ندارد. نگاه جهان امروز در مقایسه با گذشته نسبت به رمان نویسی ها تغییر کرده است. رمان نویس ها تا اوایل قرن بیستم برای جامعه الگو بودند. معیار بودند. مردم فرانسه بالزاک یا زولایا هوگو را به عنوان پیشگام به عنوان اسطوره می شناختند. بازار عرضه و تقاضا، انقلاب رسانه ها و شاهراه های اطلاعاتی و تغییر فرهنگ ها و تکثر اندیشه ها این مدل را شکست. امروز نویسنده ای اثری به بازار عرضه می کند اگر مورد پسند قرار گرفت، می ماند. اگر مطابق سلیقه و پسند مردم نبود، خیلی زود فراموش می شود. دیگر برای رمان عمر طولانی وجود ندارد. نسل ها عوض می شوند، سلیقه ها و نگرش ها تغییر می کند. فرهنگ دگرگون می شود، هر نسلی نویسنده خودش را می طلبد. من معتقدم نویسنده کسی است که مخاطب داشته باشد.

به نظر شما چرا رمان هایی مثل آناکارنینا، مادام بواری، جنگ و صلح و ... در تاریخ ادبیات جهانی ماندگار شدند؟ و همه نسل ها آن ها را می خوانند؟
    برای این که این آثار حرف جامعه امروز را می زنند. حرفی دارند که متعلق به همه زمان ها و همه انسان هاست. چرا لیلی و مجنون در طول قرن ها ماندگار شد. حتی کسانی که این اثر را نخوانده اند. داستانش را می دانند. برای این که داستانی همه زمانی و همه مکانی است. من بحثی داشتم با دانشجویان دانشگاه تهران، آن ها می گفتند ما قلم شما را دوست داریم، اما چرا رمان سیاسی نمی نویسید؟
    آن زمان آمار گرفته بودند از یک دکه روزنامه فروشی جلوی دانشگاه، در هفته ۷۵۰ نسخه مجله فردوسی – مجله روشنفکران آن دوره – می فروخت و ۲۵۰۰ نسخه مجله جوانان. با این تفاوت که مخاطبان مجله فردوسی، مجله را طوری زیربغل می زدند که دیده شود. آن ها که جوانان می خریدند توی کیف و کلاسور می گذاشتند و می بردند خانه تا بخوانند. من در جواب دانشجویان گفتم آیا در انگلیس کسی سراغ آگاتا کریستی رفته و از او پرسیده چرا رمان عاشقانه نمی نویسید؟ کریستی فقط می تواند رمان پلیسی خوب بنویسد، تخصص اش پلیسی نویسی است. این واقعیتی است که هر نویسنده ای به گونه ای آفریده شده که در یک رشته می تواند بنویسد. این تقسیم بندی را امروز در فیزیک، شیمی، ریاضی و دیگر علوم هم داریم. دوره علامه شدن سپری شده است بنابراین نویسنده وقتی در خط خودش قرار بگیرد مخاطب خواهد داشت، اما اگر بخواهد ادا دربیاورد که من نویسنده روشنفکرم و می خواهم برای مردم تعیین تکلیف کنم، نویسنده نیست، یک مبلغ است. عصر تعیین تکلیف گذشته است. عشق همیشه و در میان همه نسل ها هست ولی مسائل سیاسی و اجتماعی مدام در حال تغییر است. ماکسیم گورکی که من برخی از کارهایش را دوست دارم رمانی دارد در چهارصد صفحه درباره نانوایی ها و مشکلات کارگران بدبخت نانوایی را شرح می دهد. دیگر آن نانوایی ها در روسیه وجود ندارد. گفتم این رمان اعلامیه است. بیانیه سیاسی است و عمر محدودی دارد، اما عشق همیشگی است. بعد از انقلاب، کمتر در محافل و مجامع عمومی ظاهر می شدم یک روز رفتم جلوی دانشگاه، دو سال از انقلاب گذشته بود. دیدم افرادی می آیند زیر گوشم و می گویند کتاب های ر. اعتمادی داریم. چند؟ شش هزار تومان. در حالی که پشت جلد کتابم دوازده تومان قیمت داشت. آنجا فهمیدم که هنوز زنده ام. پنج سال بعد هم دیدم کتاب هایم در پیاده روها عرضه می شوند به صورت قاچاق. پس حذف نشدم.

هر نویسنده ای در طول زندگی سعی دارد شاهکار خودش را خلق کند، فکر می کنید شما شاهکار خودتان را خلق کرده اید؟
    من نوشتن یک رمان را در طول شش ماه تمام می کنم. رمان «ساکن محله غم» را در ۲۴ ساعت نوشتم ولی الان روی داستانی کار می کنم که حدود شش سال وقت مرا به خودش اختصاص داده است. فکر می کنم اگر روزی این اثر منتشر شود بهترین کار من خواهد بود، این رمان تم اجتماعی و فرهنگی دارد. اما تم سیاسی به آن معنا که جامعه تصور می کند، ندارد بلکه چیزی در مایه های برباد رفته است.

باور دارید هنوز اثری خلق نشده که رویدادهای سه چهار دهه اخیر را با تمام وقایع تلخ و شیرین منعکس کند؟
    هنوز نه، چنین اثری خلق نشده یا حداقل ما از تالیف چنین اثری اطلاع نداریم. باید فضا باز بشود تا چنین اثری بدون دغدغه و بدون هجمه غوغاسالاران نوشته شود یا اگر نوشته شده منتشر شود.

شاملو طی مصاحبه ای در اوایل دهه هفتاد گفته بود، من دست نویس آثاری را خواندم که اگر منتشر بشود دنیا را تکان خواهد داد ولی پس از دو دهه رمانی با چنین مشخصاتی منتشر نشد حتی در خارج از کشور.
    بله، این اتفاق نیفتاد. ممکن است احتمالاً نویسندگانی باشند که اثری نوشته باشند ولی منتشر نکرده اند. من نمی دانم. خود من همین داستانی که شش سال مشغول نوشتنش هستم و هنوز هم روی آن کار می کنم، نمی دانم چه زمانی می توانم آن را چاپ کنم، اتفاقاً حجم آن دو جلد خواهد شد. اعتقاد دارم این رمان از همه کارهای من سرتر و عمیق تر است.

خاطره ای از دوران نویسندگی دارید که برای خوانندگان آثارتان جالب باشد؟
    اوایل دهه چهل که جریان هیپی گری در دنیا شروع شده بود، به ایران هم سرایت کرد. بنده هم یکی از سردسته های این گروه ها در ایران بودم و هر شب از این کافه به آن کافه می رفتیم. شلوغ می کردیم و بازی درمی آوردیم. یک روز تصمیم گرفتم این ماجرا را بنویسم. آن موقع رقصی در میان جوانان متداول شد به اسم «توئیست» که من عنوان کتابم را گذاشتم «توئیست داغم کن» این کتاب وقتی منتشر شد، اولاً سنت فروش کتاب های داستانی را شکست. پنج هزار نسخه چاپ شد و در عرض یک هفته تمام شد. حالاچاپ هفتم آن را در کتابخانه ام دارم که در تیراژ دوازده هزار نسخه چاپ شد. این کتاب به دلیل استقبال زیاد حساسیت نویسندگان چپ و راست را برانگیخت و گفتند مبتذل است. بسیاری از این مدعیان کتاب را نخوانده بودند اما در هر محفل و مجلسی آن را محکوم می کردند. یک روز رفتم دفتر مجله «راهنمای کتاب» که سردبیر آن ایرج افشار بود، راهنمای کتاب یکی از بهترین مجله های روشنفکری آن روز بود. گفتم آقا من یک کتاب نوشتم یا این کتاب مزخرف است یا کتاب خوبی است. شما این کتاب را بخوانید و نقد کنید. کتاب را روی میز گذاشتم و برگشتم. در شماره بعد مجله هفده صفحه راجع به این رمان نقد و بررسی چاپ شد و از آن تمجید کردند.
    اوایل دهه هفتاد سردبیر یکی از مجلات ادبی که رمان نویس هم بود، برایم تعریف کرد که در جلسات نویسندگان روشنفکر بارها گفته ام ما با رمان های ر.اعتمادی کتابخوان و نویسنده شده ایم. من این شهامت را دارم و بیان می کنم، دیگران این شهامت را ندارند و پنهان می کنند.
   *روزنامه ایران

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس