مشرق- درست در روزهایی که سقوط قذافی کامل می شد، یک تیم مستند ساز از گروه مستند سازان بحران مرکز فرهنگی میثاق به این کشور سفر کرده تا مجموعه ای مستند درباره لیبی، سقوط قذافی و اوضاع فعلی آن بسازد. این تیم در این گیرودار و در برخورد با یکی از ماموران حکومت سابق لیبی که حالا در میان انقلابیون است به اطلاعاتی درباره امام موسی صدر برخورد که بکر و قابل تامل است.آنچه در ادامه می آید روایت یکی از اعضای این گروه است که بی کم و کاست منتشر می شود.
***
در کشاکش سقوط «معمر قذافی» به یکباره دراکثرخیابانهای اصلی تهران تابلوهایی نصب شد که بر روی آنها تصویری از «امام موسی صدر»نقش بسته بود، و جمله ای در زیر آن: «لحظه دیدار نزدیک است». همانجا مطمئن بودم دوستانی که تابلوها را نصب کرده بودند یا دیگر دوستانی که «ستاد دانشجوئی استقبال از امام موسی صدر» را تشکیل داده اند، نه تنها مدرکی مبنی بر زنده بودن امام ندارند، بلکه یک محاسبه ساده هم در ذهنشان انجام نداده بودند؛ «امام موسی» در موقع ناپدید شدن 50 سال داشته اند، 33 سال هم از آن موقع می گذرد، واقعا احتمال زنده ماندن شخصی با این سن، آن هم در زندانهای انفرادی مخوف «قذافی» و احتمالا تحمل انواع شکنجه ها چقدر است؟
...
تقریبا 30 روز است که از حضورم در لیبی برای برنامه سازی از انقلاب می گذرد، امروز باید به یکی از مقرهای اطلاعات انقلابیون بروم تا با چند تن از عوامل قذافی مصاحبه بگیرم، پس از اتمام مصاحبه ها، با رئیس مرکز اطلاعات چای می خوردیم و گپ می زدیم که به یکباره گفت: «من برای شما یک خبر غافلگیرکننده دارم، تا چند هفته دیگر مدارکی از امام موسی صدر به ایران تحویل داده می شود» یکی از اعضاء گروه گفت: «امام زنده است؟» چشمان افسر اطلاعاتی از تعجب داشت از حدقه در می آمد، و من پرسیدم: «ایشان به شهادت رسیدند یا فوت کردند؟» و افسر اطلاعاتی گفت: «به شهادت رسیده اند.» سوالهای متعددی پرسیدم، افسر اطلاعاتی اعصابم را خرد کرده بود، هم حرف می زد، هم حرف نمی زد، او و یکی از افسران زیر دستش مطالبی درمورد قبر امام می گفتند و به یکباره سکوت می کردند و می گفتند: «چند هفته ای صبر کنید!». حسابی کلافه شده بودم، افسر اطلاعاتی هم به من شک کرده بود و می گفت: «این مسئله چرا اینقدر برای شما مهم است؟ شما از خانواده ایشان هستید؟ » به او توضیح دادم که این مسئله برای همه مردم ایران مهم است. ولی برخورد افسر اطلاعاتی طوری بود که با زبان بی زبانی می گفت: « وقت شما تمام شده!» و من فقط شماره تلفن او را گرفتم و محل را ترک کردم.
غروب پنجشنبه بود، حسابی ذهنم درگیر شده بود، غربت «امام موسی صدر» بد جوری عذابم می داد، با خودم گفتم: «کاش افسر اطلاعات بحث امام را مطرح نمی کرد.»
جمعه با افسراطلاعاتی تماس گرفتم و با اصرار او را برای صرف شام به محل سکونتمان دعوت کردم، وقتی آمد سایت «امام موسی صدر» را به او نشان دادم و گفتم: «خانواده امام هنوز فکر می کنند او زنده است و بشدت به وزارت خارجه ایران فشار می آورند که هر چه زودتر تکلیف ایشان را مشخص کنند»، ماجرای تابلوهای سطح شهر تهران را هم برایش تعریف کردم، افسر اطلاعاتی گفت: «من مسئول پیگیری پرونده امام موسی صدر نیستم و دوست ندارم اسمی از من جایی برده شود، اما «امام موسی» در همان روزهای اول به شهادت رسیده اند، پیکر ایشان توسط قبیله ای که هم پیمان قذافی بوده اند در شهر «سبها» به خاک سپرده شده، و در دو هفته آینده هیاتی برای پیدا کردن قبر ایشان به «سبها» اعزام می شود.» صحبت او را قطع کردم و گفتم: «می شود من هم بلیط برگشتم به ایران را کنسل کنم و همراه هیات باشم؟» گفت: «شاید تلاش آنها به نتیجه نرسد.» گفتم: «ایرادی ندارد.» ولی باز هم قبول نکرد. افسر اطلاعاتی ادامه داد: « قذافی در این کار تنها نبوده و چند سرویس اطلاعاتی دیگر هم در این کار دست داشته اند، که نمی توانم اسم آنها را بگویم.» حسابی گیج شده بودیم، چون این اتفاق زمانی افتاده بود که قذافی پُزِ انقلابی می گرفت. اما از آنجا که بسیار جاه طلب بود و داعیه تفسیر دین و رهبری جهان اسلام را داشت، بعید نیست که برای شهادت «امام موسی صدر» که در اوج محبوبیت بود، با دیگر سرویسها معامله کرده باشد.
وسخن آخر: برادران و دوستان گرامی، ان شاءالله گفته های افسر اطلاعاتی درست نباشد و «امام موسی صدر» در قید حیات باشند، ولی در لیبی نه زندان مخفی از قذافی باقی مانده، نه نیروی مدافع قذافی که بخواهد زندان بان زندان مخفی او باشد.
والسلام
کد خبر 87326
تاریخ انتشار: ۵ دی ۱۳۹۰ - ۱۳:۱۳
- ۲۱ نظر
- چاپ
در لیبی نه زندان مخفی از قذافی باقی مانده، نه نیروی مدافع قذافی که بخواهد زندان بان زندان مخفی او باشد.