مشرق -گمان بر اين است که اعتقاد و انديشه اي مقبول از منظر دين و معارف قران و عترت است اما در يک وارسي و تامل مجدد در مييابيم که از صحت و اتقان برخوردار نبوده و صرفا به دليل عواملي خاص از جمله تاثير پذيري از جوّ و فضاي زمانه و يا به دليل صاحب نام بودن صاحب يا صاحبان آغازين نظريه و ... به نظريه اي مقبول در نزد مومنان و متدينان تبديل شده است. در اولين شماره از اين سلسله مقالات به نقد انديشه مشهور خليفة اللهي انسان ميپردازيم.
****
گمان رايج در چند دهه اخير که ابتدا در برخي آثار تفسيري1 و غير تفسيري2 انعکاس يافته و سپس به باوري مشهور و مسلط تبديل شده، ( و بعضاً نتايج ديگري نيز از جمله سجده فرشتگان بر نوع آدم و آدميت، اومانيسم اسلامي و يا دموکراسي اسلاميو ... بر آن مترتب گشته) اين است که نوع انسان و آدمي، خليفه خداوند در زمين است و آيه شريفه «اني جاعل في الارض خليفة»3 را ناظر به اين عقيده و باور ميداند. اين تفسير از آيه مزبور تا پيش از کمتر از يک قرن اخير، تقريباً سابقهاي نداشته است4 و براي اولين بار در تفاسير المنار و في ظلال القران، آثار عالمان سني مذهب، رشيد رضا و سيد قطب مطرح شده است . تا پيش از مقطع ياد شده، عموم مفسران تنها حضرت آدم عليه السلام را مصداق مشخص خليفة الله در آيه مزبور ميدانستند و البته اين عنوان را بعد از آدم عليه السلام بر ديگر انبياي الهي، و مفسران شيعه علاوه بر انبياء، بر ائمه معصومِين عليهم السلام نيز صادق ميدانستند.
اکنون به شرح ادله و استناداتي خواهيم پرداخت که نافي باور مشهور فوق بوده و مقام خليفة اللهي را منحصر به اولياي معصوم الهي اعم از انبيا و ائمه معصومين عليهم السلام ميداند:
1. ظاهر آيه «اني جاعل...» و سياق آن به اضافه آيات بعد از آن دال بر اين است که سخن از شخص آدم عليه السلام است و نه نوع انسانها. شواهد اين مطلب عبارت است از:
الف: موضوع خلافت الهي به موازات خلقت آدم عليه السلام به عنوان اولين انساني که قرار است پيامبر الهي باشد، مطرح شده است و آيه ظهوري در خلقت همه انسانها و يا نوع انسان به عنوان خليفة الله ندارد.
ب: بدون شک تعليم همه اسماء به آدم از سوي خداوند (وعلم آدم الاسماء ...5) که در آيه بعد بدان اشاره شده، اختصاص به حضرت آدم عليه السلام دارد و نه نوع انسان، و اين که آيه مزبور به «قرار دادن نيروي تعلم و دانش آموزي در انسانها» تفسير شود،6 امري غريب تر از خلافت الهيه نوع انسان است؛ چرا که در هيچ واژه نامه و هيچ متن عربي، واژه علّم و مشتقات آن به قرار دادن نيروي تعلم در متعلم ، ترجمه و استعمال نشده است و معنايي جز تعليم و ياد دادن بالفعل ندارد و معلوم است که چنين تعليمي(تعليم الهامياسماء و حقايق) فقط در حق انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام صورت گرفته است.
ج: آيه بعد (يا ادم انبئهم باسمائهم...7) نيز ظاهر و بلکه صريح در اين مطلب است که محور اين ايات شخص آدم نبي عليه السلام است و نه نوع آدميان، زيرا به آدم عليه السلام و نه نوع آدم، فرمان داده شد که فرشتگان را از اسمايي که به او آموخته شده است خبر دهد.
د: آيه بعد (و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا ...8) نيز شاهدي ديگر بر محوريت آدم عليه السلام (و نه نوع آدم) در اين آيات است که با موضوع خليفة اللهي او آغاز و تا مسجود فرشتگان شدنش تداوم مييابد. و اما اينکه براي تثبيت برداشت خليفة اللهي نوع آدم از آيه اول ( اني جاعل...)، در تفسير اين آيه نيز نوع بني آدم را مسجود فرشتگان بدانيم نيز فاقد هر گونه دليل و شاهد و برخلاف انسان شناسي متخذ از قران و احاديث است.
اما اينکه در مورد فراز قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک که بلافاصله بعد از اني جاعل في الارض خليفة آمده است بگوييم که چون موضوع خلافت الهيِ نوع آدميبوده است، فرشتگان چنين مساله اي را مطرح کردند و الا اگر مقصود از خليفة الله، آدمِ پيامبر بود، فرشتگان چنين سئوالي را مطرح نميکردند نيز سخني فاقد دليل است و بلکه اين فراز از آيه نيز ميتواند تاييدي بر خليفة اللهي شخص آدم عليه السلام باشد؛ چرا که فرشتگان بدون اطلاع از تفصيل آنچه قرار است رخ دهد، تصور کردند که قرار است موجودي معمولي نظير جنيان که قبلا در زمين بودند و دست به فساد و خونريزي زدند، به مقام خليفة اللهي نائل شود، اما پس از تعليم اسماء و حقايق و معارف الهي به آدم عليه السلام توسط خداوند و اِنباء آدم فرشتگان را از آموختههاي خود، دريافتند که اين خليفه (و انبياي الهي و ائمه معصومين عليهم السلام که خلفاي الهي پس از اويند)، مقاميبس شامخ و رفيع دارند، اگر چه فرزندان و نسل غير معصوم آدم دست به انواع جنايتها و فسادها خواهند زد و از اين جهت تعجب و سئوال فرشتگان بي وجه نيست اما چنين استبعاد و شگفتي اي در مورد خليفة الله که پيامبرالهي است ، بي وجه است.
2. بعضي نيز آياتي نظير هو الذي جعلکم خلائف الارض9 و يجعلکم خلفاء الارض10 را دليل بر خليفة اللهي نوع آدم دانسته اند اما به قرينه آيات ديگرِ به همين سياق معلوم ميشود که اين خلافت به مفهوم در پي قوميديگر آمدن و جايگزين آنان در زمين شدن است و نه خلافت الهي. در سوره يونس ميخوانيم: فکذبوه فنجينه و من معه في الفلک و جعلناهم خلائف11 و در سوره اعراف : و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح12 و واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد13. 14
3. گفته شده است: گزارش تصميم بر جعل خليفه به صورت جمله اسميه (اني جاعل...) نشانه استمرار جعل خليفه در زمين و نفي اختصاص آن به شخص آدم است15 اما بايد گفت مفهوم استمرار جعل خلافت مربوط به انبيا و معصومين بعد از آدم است و ملازمه اي بين اين استمرار و عموميت خلافت در مورد نوع آدميان وجود ندارد.
4. فرموده اند: آيه و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لأدم16 «نشان مى دهد آدم نه به عنوان شخص بلکه به عنوان الگوى نوع انسان و عصاره بشريت، مسجود فرشتگان واقع شد؛ چون خطاب در اين آيه متوجه نوع انسان است و از اين که آدم بر اثر مقام خلافت مسجود فرشتگان قرار گرفت بر مى آيد که مقام خلافت نيز اختصاص به آدم ندارد.»17 البته اگر ما بوديم و فقط همين آيه شايد چنين استنباطي بيراه نبود اما با توجه به ادله ديگر ِ دال بر خلافت اللهي شخص آدم، اندک ظهور اين آيه نميتواند دليلي بر مدعاي خلافت اللهي نوع آدم باشد. تعبير خلقناکم و صورناکم به مفهوم آغاز خلقت انسانهاست که با آدم عليه السلام آغاز ميشود و اين اولين انسان که حجت و نبي خداوند است، مسجود فرشتگان واقع ميشود. اگر آيه به مفهوم خلق و صورت پردازي بالفعل همه آدمها بود ـ که نيست ـ آنگاه ادعاي مسجود واقع شدن نوع آدم، ظهور بيشتري مييافت.
5. در رواياتي که از اهل بيت عليهم السلام در تفسير آيات مورد بحث وارد شده است کمترين نشانه اي از تعميم خلافت الهي به نوع آدميان مشاهده نميشود و همگي اين مقام را مختص به آدم عليه السلام و ذريه معصوم او قلمداد کرده اند. در روايتي از اميرالمؤمنين عليه السلام در تفسير اني جاعل في الارض خليفة آمده است : يکون حجة لي في ارضي علي خلقي (تا حجت من بر خلقم در زمين باشد) . امام عليه السلام در اين آيه خليفه را معادل حجت معصوم گرفته که امام و پيشواي مردم است . در واقع حديث صراحت در جدايي بين خليفه و حجت الهي با مردم غير معصوم دارد .
حضرت عليه السلام در ادامه روايت، در تفسير اني اعلم ما لا تعلمون ميفرمايد:
اني أريد ان أخلق خلقا بيدي و أجعل من ذريته أنبيا و مرسلين و عبادا صالحين و أئمة مهتدين و أجعلهم خلفاء علي خلقي في أرضي ينهونهم عن معصيتي و ... (من اراده کرده ام موجودي را با دست خويش بيافرينم و از ذريه او پيامبران و رسولان و اماماني هدايت شده (و هدايت گر) به وجود آورم و آنها را خلفاي (خويش) بر مردم در زمين قرار دهم تا آنان را از نافرمانيم باز دارند و...).18 مشاهده ميشود که در اين فراز از حديث نيز سخن از خلافت الهي پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام است که حجت بر ديگر آدميان ميشوند و نه خلافت همه آدميان در زمين.
در روايتي ديگر به نقل از اميرالمؤمنين عليه السلام، ايشان دايره خليفة اللهي را بسيار محدودتر مطرح کرده اند: ابن شاذان از حضرت امام سجاد عليه السلام و ايشان از پدر بزرگوارش عليه السلام روايت کرده است که فرمود: حضرت امير مؤمنان علي عليه السلام فرمود: لعنت خدا بر هر کس که نگويد من چهارمين فرد از خلفاي چهارگانهام. حسين بن زيد ميگويد: به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض کردم: شما چيزي غير از اين، روايت کردهايد؛ اين طور نيست؟ حضرت فرمود: بله، خداوند در آيات محکم کتاب خويش ميفرمايد: «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً» پس آدم اولين جانشين خدا بود و نيز «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» و داوود عليه السلام دوميبود و سومي، هارون جانشين موسي عليه السلام بود که خداوند از قول موسي فرمود: «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ» و علي عليه السلام جانشين محمّد صلي الله عليه و آله است. از اين رو علي عليه السلام فرمود: من چهارمين فرد از خلفاي چهارگانهام.19
البته روايت فوق نافي خليفة اللهي ساير انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام نيست اما شاهدي ديگر بر رد تلقي خليفة اللهي نوع انسانها است.
6. روايات و ادعيه ما مملو از تعابيري است که از اهل بيت عليهم السلام با عنوان خلفاء الله في ارضه ياد و ستايش شده است. بديهي است که اگر مقام خليفة اللهي مربوط به نوع انسان بود اين تعابير و ستايشها مفهومينداشت و منصب خليفة اللهي امتيازي ويژه براي آنان محسوب نميشد. از جمله اين روايات است:
ـ امام رضا عليه السلام: الائمة خلفاء الله في أرضه20
ـ امام هادي عليه السلام در زيارت جامعه : أشهد أنکم الائمة الراشدون المهديون ...أيدکم بروحه و رضيکم خلفاء في أرضه21
7. برخي نيز سخن از ذو مراتب بودن مقام خليفة اللهي22 و يا خلافت کليه و جزييه گفته و مراتب عالي و کليه آن را براي انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام دانسته و مراتب نازله و جزييه آن را براي ديگر آدميان، اما براي اين سخن نيز دليلي ارائه نشده است. در حقيقت مقام خلافت الهي در زمين همان مقام عصمت و حجت الهي بودن است که امري مشکَّک و ذو مراتب نيست و مصاديق مشخص و معيني دارد.
8. فرموده اند: «اين احتمال نيز وجود دارد که منشا پندار اختصاص مقام خلافت به انسانهاى کامل، خلط نظام تکوين و تشريع باشد؛ زيرا در نظام تشريع شرايط فراوانى در استخلاف مطرح است که لزوم وثاقت و امانت و طهارت خليفه برخى از آنهاست، ولى آنچه در نظام تکوين راجع به استخلاف مطرح است قدرت بر ابتکار، و صلاحيت مظهريت اسماى حسناست، نه بيش از آن.»23 اين سخن نيز که خلافت الهي در نظام تشريع آز آن معصومين عليهم السلام و در نظام تکوين مربوط به همه آدميان است، اگر چه از شدت غرابتِ قول به خلافت الهي نوع آدميان و انسانها ميکاهد اما باز فاقد هر گونه دليل و مدرک است.24
9. قول به خليفة اللهي عموم انسانها و نوع آدميان با انسان شناسي اي که قران ارائه ميدهد نيز ناسازگار است . اگر چه قران سخن از تکريم بني آدم و تفضيل او بر ديگر مخلوقات ميگويد اما در جنب اين تمجيد در مواضع متعدد به شدت انسان و آدميرا توبيخ و سرزنش ميکند. به اين آيات بنگريد:
انه ليؤوس کفور25
ان الانسان لظلوم کفار26
خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصيم مبين27
ان الانسان لکفور مبين28
خلق الانسان هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا الا المصلين29
کان الانسان قتورا30
انه کان ظلوما جهولا31
قتل الانسان ما اکفره32
يا ايها الانسان ما غرک بربک الکريم33
9. تفسير محدث عاليقدر شيخ صدوق (ره) از آيه اني جاعل في الارض خليفة را در مقدمه اثر گرانقدرش، کمال الدين و تمام النعمة ، که با عنوان «الخليفة قبل الخليقة» آغاز ميشود، ختم نيکوي اين مقال قرار ميدهيم:
«خليفه پيش از آفرينش: اما بعد خداي تبارک و تعالي در کتاب محکم خود ميفرمايد: هنگاميکه پروردگارت به ملائکه فرمود که من در زمين قرار دهنده خليفه هستم. خداي عز و جل پيش از آفرينش از خليفه سخن ميگويد و اين دلالت دارد که حکمت در خليفه بر حکمت در آفرينش مقدم است و بدين دليل است که بدان آغاز کرده است، زيرا او حکيم است و حکيم کسي است که موضوع مهم تر را بر امر عموميمقدم دارد و اين تصديق قول امام جعفر صادق عليه السلام است که ميفرمايد: «حجت خدا پيش از خلق و همراه خلق و پس از خلق است.» و اگر خداوند خلقي را بيافريند در حالي که خليفه اي نباشد، ايشان را در معرض تباهي قرار داده است و سفيه را از بي خرديش باز نداشته است، بدان گونه که حکمتش اقتضا ميکند از قبيل اقامه حدود و به راه آوردن تبهکاران، در حالي که حکمت الهي اجازه نميدهد، يک چشم به هم زدني از آن صرف نظر شود. حکمت الهي فراگير است همچنان که طاعت او نيز عموميت دارد. و کسي که بپندارد دنيا لحظه اي بدون امام ميپايد، لازمه اش آن است که مذهب برهمنان را در ابطال رسالت صحيح بداند. و اگر نبود که قرآن کريم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را خاتم الانبياء ناميده، بايستي در هر زماني پيامبري باشد، ولي چون ختم نبوت به صحت پيوسته است، بودن پيامبر پس از رسول اکرم منتفي است، تنها يک صورت معقول باقي ميماند که آن وجود خليفه حق است. زيرا خداي تعالي به سببي نميخواند مگر بعد از آنکه حقايق آن را در عقول تصوير کند و آنگاه که آن را تصوير نکند، دعوت الهي تحقق نيابد و حجت رباني ثابت نشود و اين بدان جهت است که هر چيزي با همانند خود الفت ميجويد و از ضد خويش دوري ميجويد و اگر عقل رسولان الهي را انکار ميکرد، خداي تعالي هرگز پيامبري را مبعوث نميفرمود.
مثال آن طبيب است، بيمار را با دارويي که موافق طبع اوست معالجه ميکند و اگر درمان او با دارويي باشد که مخالف طبع اوست، بيمار را هلاک ساخته است. اين ثابت است که خداوند «احکم الحاکمين» است و از هر حکيميحکيم تر است. به سببي نميخواند جز آنکه صورت ثابته اي از آن سبب در عقول موجود است. هميشه وضع خليفه به حال خليفه گذار دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر اين شيوه اند. در عرف مردم، اگر پادشاهي، ظالميرا خليفه خود قرار دهد، آن پادشاه را نيز ظالم ميدانند و اگر عادلي را جانشين خود سازد، آن پادشاه را نيز عالم مينامند. پس ثابت شد که خلافت خداوند، عصمت را ايجاب ميکند و خليفه جز معصوم نتواند بود.
وجوب اطاعت از خليفه
چون خداي تعالي آدم را در زمين به خلافت خود برگزيد، بر اهل آسمانها اطاعت او را واجب گردانيد، تا چه رسد به اهل زمين. و چون خداي تعالي ايمان به فرشتگان را به خلق واجب گردانيد و بر ملائکه نيز سجود به خليفة الله را واجب ساخت و تنها يک تن از جنيان از سجده به او امتناع ورزيد و خدا نيز خواري و پستي و هلاکت را بر او فرود آورد و او را رسوا کرد و تا روز قيامت دچار لعنتش ساخت. از اين مطالب، رتبه و فضل امام دانسته ميشود...
و گفته خداي تعالي «و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه»، دلالت دارد به خليفه اي که اطاعت از او موجب هدايت ايشان ميگردد و آن اطاعت مقترن به توحيد است و نافي واگذاري و ستمکاري و تضييع حقوق از خداي تعالي است؛ مقصود از آن همان خلافتي است که به سبب آن مقام ولايت درست ميشود و حجت الهي به آن کامل ميگردد و براي کسي عذري در غفلت از حق باقي نميگذارد.
جز خداي تعالي کسي را نسزد که خليفه برگزيند
و در سخن خداي تعالي که فرموده است: «و اذ قال ربک اني جاعل في الارض خليفة» کلمه «جاعل» که با تنوين ذکر شده است، صفت خداوند است که نفس خود را بدان وصف فرموده است. يعني نصب خليفه را او انجام ميدهد و لاغير، و دليل آن اين است که در آيه ديگر فرموده: «اني خالق بشراً من طين». که آنجا نيز خالق را تنوين داده و خود را بدان وصف فرموده است؛ يعني اين منم که خالق بشر از خاکم و لاغير. و کسي که ادعا ميکند که او امام را برميگزيند، ضروري است که بشر را از خاک بيافريند، و چون اين معني باطل است، آن نيز باطل خواهد بود زيرا هر دوي آنها در امکان واحدي است.
و وجه ديگر آن است که فرشتگان با همه فضيلت و عصمتي که دارند، صلاحيت انتخاب امام را نداشتند تا آنکه خداوند خود متصدي آن گرديد و نه ايشان، و به اين اختيار بر عامه خلايقش احتجاج فرمود که ايشان را راهي در انتخاب خليفه نيست، زيرا فرشتگان خدا با همه صفا و وفا و پاکدامنيشان چنين اختياري نداشتند. خداوند ملائکه را در بسياري از آياتش ستوده است و از جمله ميفرمايد: ايشان بندگاني گرامياند و در گفتار، به خداوند پيشي نجويند و در کردار به فرمان اويند. و نيز ميفرمايد: ملائکه نافرماني خداي تعالي در فرامين او نميکنند و آنچه را که او فرمان دهد، همان را انجام ميدهند. در اين صورت انسان با همه بي خردي و نادانيش چگونه و با چه صلاحيتي ميتواند امام را انتخاب کند. احکام غير امامت مثل نماز و زکات و حج و غيره را بنگريد؛ آيا خداي تعالي آن احکام را به مردم واگذاشته است؟ مسلماً در اين احکام، مردم حق اختيار و انتخاب ندارند، پس چگونه مسئله امامت و خلافت را که جامع همه احکام و حقايق است به مردم واگذاشته است؟
وجوب وحدت خليفه در هر عصر
کلمه خليفه در سخن خداي تعالي اشاره دارد به اينکه خليفه در هر عصري يکي بيش نيست و گفته کساني که پنداشته اند، در هر عصري ممکن است ائمه متعددي وجود داشته باشند باطل است و خداي تعالي بر يکي اکتفا کرده است و اگر حکمت خداوند اقتضاي خلفاي متعدد داشت، او اکتفاي به يک خليفه نميکرد.
لزوم وجود خليفه
و در سخن خداي تعالي که فرموده: «و اذ قال ربک للملائکه» خطاب را متوجه پيامبرش ساخته است و اين خطاب «ربک» بهترين دليل است که خداي تعالي امر خلافت را در امت پيامبرش، تا روز قيامت ادامه خواهد داد، زيرا زمين هيچگاه از حجت الهي خالي نخواهد بود، و اگر مقصود ادامه خلافت نبود، خطاب «ربک» حکمتي نداشت و تعبير «ربهم» مناسب مقام بود. به علاوه حکمت خداي تعالي در گذشته، مانند حکمت او در آينده است و با مرور ايام و گذشت سالها دگرگون نخواهد شد و اين بدان جهت است که او عادل و حکيم است و با هيچ يک از آفريدگانش خويشي ندارد و او برتر از آن است.
وجوب عصمت امام
و در اين قول خداي تعالي «و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفة» معنايي وجود دارد که او تعالي و تقدس، جز افراد پاک باطن را خليفه نميسازد، تا از خيانت برکنار باشد؛ چون اگر شخص آلوده اي را به عنوان خليفه برگزيند، به مخلوقات خود خيانت کرده است؛ زيرا اگر دلالي، حمال خائني را براي تاجري بفرستد تا کالايي را براي او ببرد و آن حمال در کالا خيانت کند، آن دلال هم خائن خواهد بود. پس چگونه خيانت بر خداي تعالي روا است؟ ... »34
پي نوشتها:
1 . رجوع کنيد به : تفاسير الميزان، نمونه و تسنيم
2 . از جمله : کتاب اومانيسم اسلامياثر دکتر شريعتي
3 . بقره/ 30
4 . مگر در آثار برخي از فلاسفه و عرفاي مسلمان که با توجه به نظريه وحدت وجود قول به خليفة اللهي انسان امري غريب نيست .
5 . بقره/31
6 . رجوع کنيد به الميزان و تسنيم در تفسير آيه فوق الذکر
7 . بقره/33
8 . بقره/34
9 . انعام/165
10 . نمل/62
11 . يونس/73
12. اعراف/69
13 . اعراف/74
14 . مؤلف محترم تفسير تسنيم نيز با اينکه قائل به خلافت الهي نوع انسان است اما استدلال تفسير الميزان را به اين آيات براي اثبات خلافت نوع انساني رد ميکند: «علامه طباطبايى (قدس سره ) شاهد ديگرى نيز ذکر کرده اند و آن آياتى است که سخن از خلافت دارد و آن را به همه انسانها استناد مى دهد؛ مانند:اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح ،ثم جعلناکم خلائف فى الارض و يجعلکم خلفاء الارض، ولى از ملاحظه سياق اين آيات بر مى آيد که مقصود در اين آيات، خلافت امتهاى کنونى از امتهاى پيشين است، نه خلافت نوع انسان از خداوند يا از جن يا انواع ديگر غير از انسان.» ( تفسير تسنيم، جلد دوم، ص43)
15 . تسنيم ج 3، ص 41
16 . اعراف/11
17 . تسنيم، ج 3، ص 42
18 . تفسير البرهان به نقل از تفسير قمي، ج 1 ص 171 ، انتشارات اعلمي
19 . تفسير البرهان، ج 1، ص 169
20 . کافي، ج1، ص 193
21 . تهذيب، ج 6 ، ص 97
22 . در تفسير تسنيم آمده است: «هر انسانى بر اثر اين که استعداد او در حد معينى به فعليت مى رسد، از درجه خاصى از خلافت برخوردار و جانشين خدا در روى زمين مى شود؛ جانشين که چون آيت و مظهر خداوند مى تواند خلق و ابتکار داشته باشد و در موجودات عالم تصرف کند و استعدادها و امکانات بالقوه زمين و غير زمين را به فعليت برساند. حاصل اين که، اين مقام، امانتى است که بر دوش هر انسانى گذاشته شده است، گرچه بعضى از آنها به جاى آن که از اين امانت، در راه اراده صاحب امانت، بهره گيرند ظلم و جهالت پيشه کردند و ظلوم و جهول شدند و آن را در مسير خواستهاى شيطان به کار گرفتند و دشمن را بر سر سفره دوست نشاندند. در مقابل، عده اى ديگر حق اين منصب را ادا کردند و بعضى از اين عده (انسانهاى کامل ) همه شوون خلافت را رعايت کردند و به همه وظايفى که مستخلف عنه براى آنان معين کرده، لباس عمل پوشاندند.» تسنيم، ج3، ص48
23 . تسنيم، ج 3، ص 49
24 . آيت الله مصباح يزدي در يکي از آثارشان ياد آور ميشوند: اينکه همه انسانها اين مقام [خليفة الله] را دارا باشند، گمان نميکنم کسي که آشنايي با مباني اسلاميداشته باشد، چنين چيزي بگويد. ... تنها کساني چون انبياء و ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين ميتوانند چنين مقاميداشته باشند؛ گواه، عبارتي است که در زياراتشان مانند زيارت جامعه ميخوانيم: و رضيکم خلفائه في ارضه» ( معارف قران 3-1، ص 366، انتشارات موسسه پزوهشي امام خميني)
25 . هود/9
26 . ابراهيم/34
27 . نحل/4
28 . زخرف/15
29 . معارج/22-19
30 . اسراء/100
31 . احزاب/72
32 . عبس/17
33 . انفطار/6
34 . کمال الدين و تمام النعمة، ترجمه منصور پهلوان، ص 7، انتشارات مسجد جمکران
منبع: فصلنامه سمات، شماره اول (www.sematmag.com)
فصلنامه سمات در بخش نقد مشهورات، به طرح و بررسي برخي اعتقادات و انديشههايي (تفسيري ، حديثي، تاريخي و ...) مي پردازد که از شهرت و مقبوليتي غالب و فراگير برخوردارند.