غلامرضا سازگار، فرزند حسين متخلص به «ميثم» در سال ۱۳۲۰ ه . ش در تهران به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايى را در مكتبخانههاى قديمى سپرى كرد و سپس به دروس حوزوى روى آورد. خود او در مورد فعاليتهاى شعريش مىگويد كه از كودكى تا آنجا كه به ياد دارم اشعار و سخنان موزون مىسرودم. وى از مدّاحان و نوحه سرايان قديمى اهلبيت«عليه السلام» است كه در انجمنهاى ادبى مذهبى چون «انجمن ادبى نغمهسرايان مذهبى» حضور فعال داشته است. سازگار تاكنون مجموعه اشعار و نوحه و مراثى مختلفى به چاپ رسيده است كه آن «نخل ميثم» مهمترين آنها به شمار ميرود. اين گفتگو به بهانه سالها استمرار فعليت وي در حوزه سراش شعر آئيني به صورت اختصاصي صورت گرفت كه در ادامه ماحصل آن از نگاه شما ميگذرد.
ورود به عرصه مدیحه سرایی
از کودکی و ورودم به مدیحه سرایی چيزهايي يادم هستن. پدرم به هيئات علاقه زيادي داشتند و من را هم به جلسات هيئات با خود زياد ميبردند. اين موضوع اولين تحول جدي در تغيير مسير زندگي من بود پدرم كاسب بود ولي علاقه زيادي به اهل بيت(عليه السلام) داشت. اين شدت علاقه بود كه من را هم به اين وادي هدايت كرد. خاطرم هست شب اول محرمي بود كه با پدر به يكي از اين مجالس رفته بوديم. پسر نوجواني نوحه خواند و مردم خيلي گريه كردند. خيلي به دلم نشست. در همان جا و در عالم كودكي از امام حسين(عليه السلام) طلب كردم كه مداح ايشان شوم و همان موقع عنايت شد. يعني علاقه خودم و عنايت امام حسين(عليه السلام) بود كه از سن 10-12 سالگي من نطقم براي خواندن باز شد و شاعري را هم همان موقع بود كه آغاز كردم.
و شعر....
هر جا شعر ميشنيدم سعي ميكردم وزن و كلامش را خوب به ياد بسپارم و بر اساس آن شعر بسازم. البته تشويق مردم و عنايت اهل بيت(ع) را هميشه عاملي ميدانم كه باعث رشد من شد و كمكم توانستم شعر بگويم ولي همه اين موضوع بعد از آن جلسه بود كه در من رخ داد و ناگهان خودم را در اين موقعيت ديدم. باور كنيد شعر خود به خود خلق ميشد. بعضي اشعار جوششي بود و در وجودم خلق ميشد. گاهي هم شعري خوانده ميشد و وقتي آن را مي شنيدم دريچهاي به وجودم باز ميشد. هر چند درابتدا به خاطر سن كمم شعرم زمين ميخورد و اعتناي چنداني به آن نميشد ولي به تدريج كه جلو رفتيم شعر شكل خودش را پيدا كرد و رفته رفته از من خواسته ميشد كه براي مناسبت هاي ويژه شعر بگويم.
اولین خاطره
اگر درست خاطرم مانده باشد شعر بود با اين مطلع: بريز آب روان اسما ولي آهسته آهسته.....كه از قضا ماندگار شد و سالهاي سال در تهران خوانده ميشد.
نسل جوان امروز و مدیحه سرایی
امروز نسل جوان ذوقياتي دارد كه ما در آن سالهاي نداشتيم. به بركت انقلاب و امام حسين ولي امروز شعراي جواني داريم كه در زمان نوجواني من به اين صورت نبود. خوب البته طبيعي است وقتي رهبر انقلاب جوانها رادرك ميكنند و با آنها انس ميگيرند، ذوق اين جوانان بالاتر ميرود و اشعار آنها هم قوام يافته تر ميشود. نظام شاهنشاهي وقت مدیحه سرایی را تحويل نميگرفت. جز اين كه شاعري پيدا شود كه براي نظام شعر بگويد. مثل دوران قاجار كه بسياري از شاعران يوسف طبعشان را به ثمن بخس فروختند و شدند شاعر دربار. اين شاعران در زمان پهلوي هم بدوند تا اينكه بودند شاعراني كه بركت نفس امام و نظام برگشتند به دامن و زمره انقلاب اسلامي اسلامي بازگردند. اما در دوران قبل از انقلاب به طور كلي گروهي كه بخواهد و بتواند شاعران را جمع كند نداشتيم و لذا نبودن مشوق ذوق را هم رفته رفته كم ميكرد.
یاد استاد
استاد من مرحوم ملا حسين مولوي بود كه من شيفته كار ايشان بودم. نوجواني بيشتر نبودم اما ارزو داشتم كه يك بار خدمت ايشان برسم. تا اينكه در جلسهاي مداحي من را شنيد و من را به كلاس خودش دعوت كرد. يادم هست به من ميگف: تو كجا بودي كه تا حالا نديده بودمت.... آن زمان كتاب براي مطالعه زياد نبود. مخصوصا در حوزه شعر آئيني. دو كتاب صامت بروجردي و ديگري كتاب جودي من علاقه زيادي داشتم. بعدا كتاب ميرزا يحيي اصفهاني و كتاب آقاي كمپاني هم به علاقهمنديهاي من اضافه شد. در كلاسها نحوه خواندن شعر را به ما ياد ميدادند و از همه مهمتر شعر خوب و ناب را به ما معرفي ميكردند.يادم هست مرحوم مولوي براي ما مقتل ميخواند. صنايع و بدايع شعري را به ما معرفي ميكرد. اشعار دوانيني بزرگان را بازخواني ميكرديم و همه اينها به سرايش شعر به ما كمك زيادي ميكرد.
حضور در پایتخت
22 ساله كه بودم آمدم تهران. و در تهران به كسب و كار مشغول شدم. در آن سالها مداحي شغل من نبود. روزهايي را يادم هست در اين قم آنقدر فقير بودم كه در خانهمان كه يك زير زمين بود و يك اتاق با چراغ لمپا به زيرزمين ميرفتم و شعر حفظ ميكردم. در عين حال روزها ميرفتم بنايي براي اينكه معيشتم بگذرد. پدر و مادرم گاهي براي نان خالي هم مشكل داشتند. در تهران دو يا سه روز در خيابانها راه ميرفتم و گرسنگي ميخوردم ولي خجالت ميكشيدم به كسي بگويم گرسنه هستم تا اينكه به بركت امام حسين(عليه السلام) امروز مقابل شما نشستهام.
در تهران در نانوايي كار ميكردم.(مي خندد) حافظ هم شنيدم كه خميرگير نانوايي بوده است. در آن محل هيئتي بود به نام شاه نجف. من شنبه شبها كه دست از كار ميكشيدم در اين هيئت مداحي ميكردم و خوب خيلي هم صدايم با اقبال مواجه شده بود. روزي حاج احمد رحيم زادگان رئيس آن هيئت من را ناهار دعوت كرد به منزلش. ناهار كه خورديم. عبايي به من داد و گفت: شما ديگر حق نداري بروي به نانوايي. خدا شما را براي مداحي خلق كرده است. گفتم زندگيام چه؟ گفت: اگر كم آوردي من كمكت ميكنم. غصه مال دنيا را نخور. خود امام حسين(عليه السلام)هم هدايتت ميكند. بعد از اين ماجرا نانوايي را ترك كردم و جالب اينكه همان هيئت من را براي نخستين بار دعوت كرد و بدون اينكه من چيزي بخواهم خودشان بعد از مراسم به من پاكتي دادند. اولين مجلسي كه بعد از آن دعوت شدم صاحب مجلس خانمي بود كه ميگفت نذر داشته شوهرش كه شاطر است برود سر كار و بعد شما بياييد منزل ما روضه بخوانيد. خوب اين به نظرم پيام و هشداري بود كه خود امام حسين(عليه السلام)به من داد كه حكمت كاهايش را فراموش نكنم.
عزای پایتخت در سالهای دهه پنجاه
يادم هست كه در تهران و قم عزاداري زياد بود. يعني در كوچهها و خيابانها دستهجات زياد ميآمد و ميرفت. فقط اين را بگويم كه شايد مجلسي با گذر زمان سرد و فراموش شود ولي مجلس امام حسين(عليه السلام) اين طور نيست. سال به سال هم قويتر ميشود. من به وضوح ميگويم كه گريهاي كه امروز براي امام حسين(عليه السلام) ميشود پنجاه سال قبل از اين نبود. بود و لي به اين شدت و كيفيت نبود
نوحه و نوحه سرایی امروز
الان اول محرم كه مي شود شايد نزديك به صد عنوان كتاب شعر و نوحه مي بينيم كه به بازار ميآيد اما در آن زمان حتي يك عدد هم نبود. آنقدر وضع سرودن نوحه سخت بود كه من شدم مبدع آن. يادم هست گاهي از شهرستانها به سراغم ميآمدند كه برايشان نوحهاي بسازم. شعرها آن موقع اكثرا غزل ميساختند كه عمدتا غزليات غير آئيني بود. يعني به درد مجلس امام حسين(علیه السلام) نميخورد. تك و توك شاعراني هم كه پيدا میشدند كه شعر آئيني بسازند در كنار سرايش ساير اشعارشان اين كار را هم ميكردند يعني كسي به صورت انحصاري در كار سرايش شعر آئيني نبود. ولي خوب الان كه اينگونه نيست و همين باعث شده كه شعر آئيني انواع و شكلهاي مختلف داشته باشد. هرچند برخي از آنها مشمئز كننده و سست هستند و كاش وزارت ارشاد نميگذاشت كه منتشر شوند. خدا ميداند همين نوحههاي سست باعث ميشوند نوحههاي خوب هم زير سؤال بروند.
موسیقی شعر
اوايل شعر ما آهنگ نداشت اما بعد از آن به تدريج كه بيشتر با دستگاههاي ضبط صوت انس گرفتيم يك كتاب شعر كه چاپ مي كرديم در يك نوار اشعار را سبكش را هم ميخوانديم و كتاب و نوار را با هم و يا نوار را به تنهايي به مخاطب ارائه ميداديم.
سبک و سیاق شاعرانگی
سبك كه من به آن ميگويم جانسوز. قدري محتوا و صداي نوحهها جانسوز بود و اخلاص در نوحه ها انگار زيادتر از حالا بود. الان را نميدانم ولي قديم مثل الان خيلي چيزها مثل حالا آلوده به غير نشده بود. يادم هست نوحههايي كه ميخوانديم حتي در گذر و خيابان مردم كنار كوچه ميايستادند ميگريستند. فرض كنيد همين بر مشامم ميرسد هر لحظه بوي كربلا يا اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست را يادم هست كه اقبال زيادي به آنها بود. بعد به دوران انقلاب كه نزديك شديم شعرهاي حماسي هم به اين موضوع اضافه شد. مثلا اشعار مربوط به حضرت مسلم. يكي از آنها را يادم هست اينطور خوانده ميشد: اين كوفه شهر مردگان است/زير فشار اين و آن است/ دست اجانب در ميان است و يادم هست شاعر اين اشعار را دستگير كردن و شكنجه زيادش هم دادند. يا مثلا شعري با اين تركيب: گم گشته كربلا/فيضيه شد قتگلاه/موسم ياري مولانا الامام خميني.....به تدريج نوحههاي انقلابي هم به عزاداريها به اين صورت اضافه شد. آن روزها شعري سروده بودم با اين مطلع كه آمدم تا نهضت خون و شرف برپا كنم/ بهترين برنامهام را كربلا اجرا كنم/آمدم تا بين انسان سوز و انسان ساز را/ داوري در انقلاب سرخ عاشورا كنم. بعد از انقلاب جواني در تلويزيون جواني در محاكمه حسيني شكنجه گر ميگفت كه 15 روز او را شكنجه داده تا شاعر اين نوحه را لو بدهد و او اين كار را نكرده است.
شعر آئینی و انقلاب
براي من حكم تير صادر كرده بودند. در اوج گيري انقلاب يكي از تيمسارهايي كه آشناي من بود گفت به من كه شهرباني اين مطلب را اعلام كرده است. من شعري گفته بودم با اين مطلع كه من شاه بدي هستم/ مني كه بر شما در سينماي ركس آبادان/ كباب بي تقلب از گوشت انسان بستم. من حتي يك خط شعر غير آئيني نسرودهام. من شعر انقلاب را شعر آئيني مي دانستم. شعري كه صرفا متعلق به اهل بيت(علیه السلام) باشد را ميگوييم شعر ولايي در حالي كه شعر آئيني شامل خيلي از اشعار حافظ هم حتي ميشود. يعين شعري كه با فرهنگ اهل بيت(ع) وفق مييابد.
ناصر خسرو، حافظ و سعدی
من در قالب شعر علاقه زيادي به ناصر خسرو دارم. او در قالبهايي شعر گفته كه شاعران ديگه كمتر به سراغ آن رفتهاند و خوب اين براي من خيلي جذاب بود. ولي در روش سهل و ممتنع بودن شعر به سعدي علاقه زيادی داشتم. با اينكه برخي شعرهايش به دليل علاقه نداشتن سعدي به تشيع توجهي نداشتم اما به سبك و سياق شعرياش علاقه زيادي داشتم. شعر سعدی شعري همه پسند است. از ادبا تا آيتاللهها ميپسندنش. سعدي مهمترين، پر محتوا ترين و بالاترين مفاهيم را در سادهترين اشعارش روايت کرده است؛ حتي در اشعار غير آئينياش. البته رفته رفته با بالارفتن سنم به حافظ و غزلهاي او نيز علاقهمند شدم
نوآوری در شعر آئینی معاصر
بعضي شعرها و سبكها نوآوري است و بعضي من در آوردي. بادي ميان آنها تفاوت بگذاريم. ببنيد! شورها در دوران نوجواني من ده سال به ده سال عوض ميشود.الان هم همینطور است. در آن زمان هم مداحان نوجوان و نوپايي بودند كه چيزهايي ميخواندند كه شأن اهل بيت(علیه السلام) را نداشت ولي سبك مثل امروز نبود. الان هم خيلي از شورهاي را من تاييد ميكنم .ولي برخي از آنها را به مداحا ن جوان كه مثل فرزند خودم دوستشان مي دارم، ميگويم كه اگر امام زمان(عجلاللهتعاليفرجه الله تعالی فرجه الشریف) در اين مجلس بود اينطور نميخواند. نميخواهم آبروي كسي را ببرم. ولي شعري خوانده شده بود با اين مطلع كه لم يلد يولد دروغي بيش نيست/ اين خدا يك دختري دارد كه نامش زينب است. البته شاعر اين اشعار توبه كرد. جوان بسيار مخلصي هم بود و من هم بسيار دوستش داشتم و دارم. الان هم از دنيا رفته است. خوب برخي گاهي داغ ميشوند و جملههايي ميگويند. اصلش به اين بر ميگردد كه سابق ظبط صوت و سي و دي نبود اگر جملهاي هم غلط خوانده ميشد در خود هيأت ميماند اما الان اينگونه نيست. تا نوحهاي خوانده ميشود در تمام رسانهها پخش ميشود. خوب همين نوع زا خوانشها بود كه به دست آل سعود رسيد و بهانهاي شد براي اتهام شرك زدن به ما
آسیبهای شعر آئینی امروز
مختصرش ميشود اينكه ما همه جا راجع به آسيب ميگوييم اما منشا آن را بر نميشماريم. منشا به نظرم چهار وجه دارد. اول بي استادي است دوم بي سوادي سوم بي تقوايي و چهارم از حسادت. سابق بر اين مداح شدن نياز به استاد داشت. كسي جرات نداشت بدون استاد يك خط شعر مداحي كند. يك و يا دوسال شاگردي ميكرد تا فقط ميتوانست نوحه بخواند. حاج احمد صالح را خدا رحمت كند به من ميگفت استادم به من گفت برو روي چهارپايه نوحه بخوان. من هم كاغذي درآوردم كه از رويش شعر بخوانم. چنان كشيدهاي به من زد كه از روی چهارپایه افتادم زمين و تا امروز كه هفتاد ساله شدم از حفظ شعر بخوانم. جداي از اين هيأت ها هم به اين اندازه نبودند. ما الان در تهران پنج يا شش هزار هيأت داريم و خوب مداح كم و خوب نتيجهاش معلوم است ديگر. برخي از اين جوانها فقط دوست دارند بگويند خواندم و گرفت در حالي كه همهاش اين نيست. گاهي مجلس ميگيرد ولی دل امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم با آن ميگيرد.
البته در دوران جنگ هم اين مساله به نوع ديگري دامن زده شد. شهدا زياد بودند و هر جا تشييع ميشدند به ناچار بايد كسي مينشست پشت بلندگو... مداحي که فقط اين نيست. پيشكسوتها هم مقصرند كه مداحان جوان را تحويل نگرفتند و از آنها دور شدند و نتیجهاش شد امروز که میبینیم.