کد خبر 75244
تاریخ انتشار: ۳ آبان ۱۳۹۰ - ۱۴:۳۲

حجت الاسلام والمسلمین ابوالحسن نواب ، دانش آموخته مدرسه حقانی قم و رئیس کنونی دانشگاه ادیان و مذاهب، دلایل موفقیت شهیدان قدوسی و بهشتی در مدرسه حقانی را تشریح کرد.

به گزارش مشرق، گزیده هایی از اظهارات وی را در گفت وگو با نشریه پنجره می خوانید:

*مدرسه حقانی حاصل یک تجربه 50 ساله از زمان آقای بروجردی بود. شاگردان مبرز آیت‎الله بروجردی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی دنبال برنامه‎ای بودند که آن را تدوین کردند و به مدرسه حقانی آوردند. مدرسه حقانی تطوراتی داشت. اوایل آقای شیخ‎زاده مسئول بود، بعد از آن مرحوم آیت‎الله قدوسی با انضباطی 100 برابر سخت‎تر از نظامی‎ها ولی با معنویت به مدرسه حقانی آمد و اداره مدرسه را دست گرفت. مدیریت آقای قدوسی استثنایی بود. برنامه‎ریزی آقای بهشتی هم بی‎نظیر بود. البته آقای مصباح، آقای جنتی و آقای قدوسی همراه شهید بهشتی، چهار نفری در شورا بودند اما مغز و موتور این کار، آقای بهشتی بود. آقای مصباح هم کارهای علمی خوبی انجام می‎داد. ولی خلاقیت و نوآوری ذهنی از آقای بهشتی بود. آقای قدوسی بهترین و اصلی‎ترین مجری بود. آقای بهشتی پشتیبانی مالی و حمایت فکری می‎کرد و آقایان دیگر هم مجری بودند.

*مدرسه حقانی امتحان خیلی سختی داشت. تصدیق ششم آن زمان را داشتم و معدلم 80/19 بود. فقط در انشاء نمره 20 نگرفته بودم. نمره همه درس‎هایم 20 بود. بقیه دوستان هم، همه درس‎خوان بودند؛ همان آقای حجازی که در دفتر آقاست. آقایان پورمحمدی، حسینیان و... همه همین‎طور بودند. افرادی مستعد، با خانواده‎های شناخته شده. تصویر ما وقتی وارد شدیم این بود که این‎جا، جای درس خواندن است. رییس این‎جا یکی از باتقواترین افراد حوزه است. این‎جا متصل به امام است. در مدرسه حقانی، تفکر حاکم، تفکر امام بود.

*آن زمان، بچه‎های جدید به‎شدت با مراجع مشکل داشتند. یکی از هنرهای آقای قدوسی این بود که مراقبت می‎کرد ما غیبت مراجع را نکنیم. طلبه‎های جوان درباره مراجع حرف می‎زدند؛ درباره این‎که چرا عده‎ای همراه امام نیستند.

*تصور ما از مدرسه حقانی این بود که جای درس، تقوا و امام است؛ جای مبارزه و زندان است! یعنی هرکس کله‎اش بوی قورمه‎سبزی می‎داد؛ می‎آمد مدرسه حقانی. بسیاری از آقازاده‎ها باهوش بودند اما حال مبارزه نداشتند. بنابراین نمی‎آمدند مدرسه حقانی.

*امام از موضع دین کار می‎کرد و مواضع ایشان با خیلی از مراجع، از نظر سیاسی تفاوت داشت. یکی از آن‎ها آقای شریعتمداری بود که به ساواک و تشکیلات دولتی آلوده اتصال داشت. آقای مرعشی نجفی هم آن نقش اجتماعی بارز را نداشت وگرنه هیچ‎گاه با امام مخالفت نکرد.

* در مدرسه حقانی چشم و گوش طلبه‎ها باز می‎شد. طلبه دوساله آن‎جا، صدای آقای دعایی را از بغداد گوش می‎کرد، صدای مجاهد و بعضی‎ها فداییان را هم گوش می‎کردند. مبارزات را می‎فهمیدند. اعلامیه‎ها اگر وارد مرز ایران می‎شد؛ حتما به مدرسه حقانی می‎آمد. به‎طور جاری عده‎ای از برادرها دستگیر و آزاد می‎شدند. اطلاع از دستگیری‎ها و زندانی‎ها کار ما بود. بچه‎ها تور سرکشی به تبعیدی‎ها راه می‎انداختند. مثلا آقای مدنی در یکی از شهرهای اطراف استان فارس تبعید بود. یا آیت‎الله جنتی به اسدآباد تبعید شده بود. دوستان به‎صورت دوره‎ای می‎رفتند این آقایان را می‎دیدند. برنامه‎ تفریحی، تابستانی و عید بچه‎ها همین کارها و سرکشی‎ها بود. زاییده مبارزه بودند. خودم برای دیدار آقای جنتی به اسدآباد رفتم؛ این یک خطر بود. خطر بعدی این‎که به کرمانشاه برای دیدار دوستانی رفتم که حکم اعدام برای‎شان صادر شده بود.اعلامیه‎های امام را جابه‎جا می‎کردیم. در حلقه مبارزاتی استان‎ها عضو بودیم. این حلقه‎ها به هم وصل بودند. شهید میثمی هم در مدرسه ما بود. او به حلقه مبارزاتی آقای صیاد شیرازی و پرورش و ارتشی‎ها وصل بود. 

*تقریبا با شهادت حاج آقا مصطفی مدرسه رنگ عوض کرد. بچه‎ها برای یک مبارزه جدی آماده شدند. البته قبل از آن‎هم با آمدن کارتر فضای مدرسه عوض شده بود. آقای قدوسی اتاق‎های کسانی را که دستگیر می‎شدند می‎دادند به یک طلبه با جربزه که او بتواند جواب ساواکی‎ها را بدهد. آقای قدوسی می‎دانست اگر امروز طلبه‎ای را بگیرند؛ حتما فردا برای بازرسی اتاقش می‎آیند. مرحوم قدوسی حجره یکی از دوستان به نام آقای موسوی را که از طلبه‎های شیرازی بود به من داد. البته خانم مقتدایی هم بود که بعد رییس «مکتب توحید» شد، برادر کوچکی داشت که او هم پیش ما بود. ساواکی‎ها وارد شدند. خوابیده بودم؛ بلند نشدم. محمدی از ساواکی‎های معروف قم بود؛ به من گفت: بی‎ادب بلند شو مهمان آمده! گفتم: مهمان که در نزده وارد خانه مردم نمی‎شود، مثل ایل مغول! رفت بیرون، در زد. بلند شدم و نشستم و گفتم بیا تو و آمدند. بازجویی کردند و اتاق را بازرسی کردند. کتاب‎ها را بررسی کردند. بعد به آقای جنتی گفتم ساواکی‎ها به حجره‎ها آمدند. آقای جنتی حدیث مفصلی گفت که کارتر رییس‎جمهور شده و به شاه فشار آورده و پر و بال این‎ها را شکسته. بعد از آن از شهادت حاج آقا مصطفی این را درک کردیم و مدرسه به‎طور جدی وارد فضای انقلاب شد. بعد اربعین‎های پشت سر هم بود و اوضاع درسی کمی به هم ریخت.

*بعضی شب‎ها ساواکی ها از دیوار بالا می‎آمدند. فکر کنم سال 1355 بود؛ یک شب 70 نفر به مدرسه حمله کردند؛ ساعت دو بعد از نیمه شب.مثل دزدان دریایی که نردبان می‎اندازند و از دیوار کشتی بالا می‎آیند؛ همان‎طور وارد مدرسه حقانی شدند. دنبال آقای علی جنتی می‎گشتند که در حجره کناری اتاق من خوابیده بود. پرسیدند علی آقای جنتی را می‎شناسی؟ چیزی نگفتم، انگار که نمی‎شناسم. البته ما یک‎سری تعالیم نانوشته داشتیم و می‎دانستیم چطور باید برخورد کنیم. آقای قدوسی نام همه را با مداد می‎نوشت. اگر کسی فراری می‎شد، اسمش را پاک می‎کرد و یک نام مستعار برای او می‎گذاشت. اسم من سیدابوالحسن طباطبایی بود؛ نه نواب. هنوز بعضی از استادان منطق، مرا به نام طباطبایی صدا می‎زنند!

*درس‎های ابتدایی را خدمت آقای طباطبایی گذراندم که الان رییس مدرسه «شهیدین» و رییس «جامعه الزهرا» است. آقای نیری که الان در دادگاه عالی کشور مسئولیت دارد. آقای خدامی که الان معاون «جامعه‎الزهرا» است. آیت‎الله جنتی و شهید قدوسی هم بودند.آقای جنتی اصول فقه و نحو درس می‎دادند. آقای قدوسی، گلستان می‎گفتند و تفسیر قرآن و عروه‎الوثقی درس می‎دادند. آیت‎الله فاضل هرندی هم بودند که مرحوم شدند.

آیت‎الله حائری شیرازی از استادان اصلی عقاید بودند. آقای جواد محدثی استاد ادبیات ما بودند. آقای مقدم که الان رییس پژوهشگاه امام خمینی است؛ استاد ریاضی‎مان بود. آقای اسدی که نمی‎دانم در قید حیات هست یا نه، پیرمردی بود که به ما زبان انگلیسی درس می‎داد. اسم همه استادها یادم هست. آقای محمدی گیلانی، آقای مؤمن، آقای احمدی میانجی و... تمام مبارزانی که در انقلاب پست و مسئولیت گرفتند، استاد ما بودند.

آیت‎الله خزعلی تفسیر می‎گفتند. آیت‎الله مؤمن فلسفه، فقه و اصول درس می‎دادند. شورای نگهبانی‎ها به غیر آن‎ها که سن‎شان نمی‎رسد یا مقیم قم نبودند، همه‎شان در مدرسه حقانی بودند.

استاد جامعه‎شناسی ماهری داشتیم. همان ریاضی را که در دبیرستان آن زمان تدریس می‎شد؛ استاد ما در حوزه به ما درس می‎داد. کم‎کم که به انقلاب نزدیک می‎شدیم، درس تعطیل شد و خیلی‎ها برای تبلیغ به شهرهای مختلف رفتند. دستگیری‎ها زیادتر شد و بعضی‎ها فراری بودند. من هم برای تبلیغ به سیستان و بلوچستان رفتم، شهر زاهدان.

* بعد از انقلاب، فضای مدرسه حقانی به مدرسه شهیدین منتقل شد؟ دلیلش این بود که آقای قدوسی، آقای طباطبایی را جای خودش گذاشت و رفت. دو - سه سال بعد از انقلاب هم ساختمان در اختیار ما بود. بعد آقای حقانی، پسر واقف و پسر مالک مدرسه آمد. او طرفدار آقای شریعتمداری بود. خیلی هم با کارهای ما موافق نبود. طبق اسناد و مدارکی که داشت آمد و مدرسه را گرفت. بعد مدیران مدرسه جایی را اجاره کردند و کم‎کم با کمک بزرگانی مثل آقای جنتی و آقای صانعی ساختمان جدید را خریدند.

*مدرسه شهیدین همان فضای معنوی و با تقوای مدرسه حقانی قدیمی را دارد. طلبه‎ها آزادی فکری و بینش سیاسی و فهم سیاسی عمیقی دارند. البته مثل دانشگاه امام صادق که گاهی از تندروی مصون نماند؛ گاهی مدرسه شهیدین هم از تندروی مصون نمانده است. گروه‎های تند هم آن‎جا رشد کردند.

*نظم و انضباط مدرسه حقانی چند برابر سخت‎تر از پادگان بود. در پادگان سرگروهبان از مقام مافوق می‎ترسد ولی ما از آقای قدوسی هم می‎ترسیدیم و هم او را به‎شدت دوست داشتیم. اگر آدم کسی را خیلی دوست داشته باشد؛ خیلی از او حساب می‎برد. مثل احترامی که برای امام قایل بودیم. بسیجی‎ها برای امام جان می‎دادند از بس که ایشان را دوست داشتند ولی به‎شدت از ایشان حساب می‎بردند. مسئولان رده‎بالای کشور از امام می‎ترسیدند. همه این‎ها به‎دلیل محبت امام و علاقه به ایشان بود. یکی از دوستان ما سال گذشته می‎گفت: 30 سال از شهادت آقای قدوسی می‎گذرد؛ من هنوز می‎ترسم در خیابان بستنی بخورم. می‎گفت: در خیابان بستنی نخور! تصور می‎کنم هنوز آقای قدوسی بالای سر ماست. البته مشکل من مضاعف است چون همسرم هم شاگرد آیت‎الله قدوسی بوده. آقای قدوسی یک مدرسه پسرانه داشت و یک مدرسه دخترانه. ایشان پیشنهاد ازدواج با همین خانم را دادند که الان همسر بنده است. آقای قدوسی در خانواده ما خیلی حاضر است. آدم فوق‎العاده‎ای بود. تعبیرهای خیلی لطیف و ملیحی داشت.
 

*آقای قدوسی تکیه کلامی داشت؛ همیشه می‎گفت: «قهرا نمی‎شه»! یک روز از طبقه دوم با آقای سقای بی‎ریا، (که مدتی مشاور رییس‎جمهوری بود) در طبقه اول صحبت می‎کردم؛ گفتم: قهرا نمی‎شه دیگه! آقای قدوسی پست سر من بود. زد به شانه من و گفت: آقای نواب، قهرا نمی‎شه؟ هر دو خندیدیم.

*طلبه‎های مدرسه حقانی می‎دانند؛ ارتباط ویژه‎ای با آقای قدوسی داشتم. بازوی ایشان در کارهای اجرایی مدرسه بودم. تدارکات مدرسه با من بود.اداره آشپزخانه، پرداخت شهریه، خریدهای مدرسه و... همه این‎ کارها با من بود. عُرضه‎ای در من دیده بود و این کارها را به من می‎سپرد.

*ارتباط ما و علاقه من به ایشان باعث شد شبانه‎روز همراهش باشم. به‎قدری که پیشنهاد کرد با چه‎کسی ازدواج کنم.

*خیلی کارهای مخفی در مدرسه انجام می‎دادیم. اگر کسی از این کارها نمی‎کرد، آدم بی‎بته‎ای به‎حساب می‎آمد. هرکس باید به یک گروه مبارزاتی وصل می‎شد. بعد از انقلاب فهمیدیم کدام‎یک از شاگردان با کدام گروه مبارزاتی کار می‎کرده است.

*هم حجره‎ای‎ها از فعالیت‎های همدیگر خبر نداشتند. این بضاعت در آن آدم‎ها وجود داشت که بعدا در سیستم‎های اطلاعاتی و امنیتی مشغول شوند. آدم‎های باهوش مبارزاتی همین‎طور هستند. در همه انقلاب‎ها، رهبران گروه‎های مبارزاتی بعدها جزو سیستم اطلاعاتی می‎شوند. البته من وارد این کارها نشدم و بیشتر مشغول کارهای فرهنگی و خارج از کشور بودم. قبل از انقلاب به لندن رفتم و چند ماه آن‎جا ماندم. نمی‎خواهم خودنمایی کنم و بگویم آدم مهمی بودم ولی اگر در ایران می‎ماندم دردسر درست می‎شد. رفتم لندن و تمام گروه‎های مبارزاتی، بنی‎صدر، قطب‎زاده، یزدی، خرازی، بانکی، سروش و... را شناختم. همان‎ها که بعدا آمدند ایران و توزرد از آب درآمدند.

*از اول در جنگ حضور داشتم. از ارکان نمایندگی ولی‎فقیه در سپاه بودم. نمایندگی ولی‎فقیه نقش بزرگی داشت.امام هم برای این نقش اهتمام داشتند. معاون شهید محلاتی بودم. جنگ که تمام شد انگار شوری در ما ایجاد شده و تشنه مبارزه شده بودیم. وارد مبارزه خارج از کشور شدم. مرتب در سفر به لبنان بودم. در درگیری‎های امل و حزب‎الله نیز حضور داشتم. به افغانستان و بوسنی هم رفتم. هرجا جبهه عملیاتی بود؛ می‎رفتم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • طلبه ای از قم ۰۳:۰۸ - ۱۳۹۰/۰۸/۰۴
    0 0
    اما همه این نکات و سوابق-بر فرض صحت کامل- دلیل نمیشود انتقادات به آقای نواب نادیده گرفته شود. فضای دانشگاه ادیان پرورده تفکر ایشان است که سر از دفاع از فتنه گران در میآورد. این تنها مشتی از خروار انتقادهای ما نسبت به ایشان است و بدنه حوزه علمیه قم این شرایط حساس را به خوبی درک میکند و این نحو مصاحبه ها فرافکنی ایشان از نظر بنده است.
  • ۱۱:۴۲ - ۱۳۹۰/۰۸/۰۸
    0 0
    انصاف داشته باش! چه کسی مثل نواب به حوزه خدمت کرد؟مرکز خدمات رو فراموش کردید؟بیمه طلاب؟تعاونی مسکن؟بیماران خاص.... نمک رو اگه خوردید لا اقل نمکدون رو نشکنید!

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس