به گزارش مشرق، چهاردهمین قسمت از برنامه راز به نام سینما بود. نادر طالبزاده چهارشنبه شب میزبان سیدرضا میرکریمی نویسنده و کارگردان صاحب امضای سینمای ایران بود. کارگردانی که ادعای مولف بودن و سبک ندارد اما حرف خودش را به شیوه خودش میزند. میرکریمی سینماگری است که عمیقا انقلاب اسلامی و اسلام شیعی آن را باور دارد. از بیان اعتقاداتش هم هیچ ابایی نمیکند اما در همین حال خودش را محدود به هیچ طیفی نمیکند.
نادر طالبزاده در این برنامه از سینمای دینی و نگاه میرکریمی پرسید و او چیزهایی گفت که تاکنون در هیچ رسانهای نگفته بود.
متن مشروح این برنامه را در ادامه میخوانید:
طالبزاده: امشب در خدمت یک کارگردان هستیم، یک فیلمساز. و توفیقات این فیلمساز و چرایی آن را سوال میکنیم؛ و در این زمان و این عصر بررسی میکنیم چه چیزی مورد توجه مخاطبین داخل و خارج قرار میگیرد و چه نیاز داریم؟
آقای میرکریمی شما از ابتدا با هر فیلمی که ساختید هم در داخل موفق بود و هم در خارج. بلافاصله در خارج به عنوان یک فیلمی که میشد معرفِ وضع ایران باشد که خیلی سوالبرانگیز بود، شما موفق بودید و توانستید پیامی برای خارج از ایران داشته باشید و مخاطب آن سوالاتی که در ذهنش است بتواند جواب بدهد و سوالات بحقی را ایجاد بکند، شما چه میگویید؟
میرکریمی: واقعیتش این تقسیم خارج و داخل بعداً در ذهن من شکل گرفت همین الان هم شاید زمان فیلمسازی خیلی به آن فکر نمیکنم، من کاملاً واقعی براساس هر نیازی که در لحظه و در آن برهۀ تاریخی احساس میکردم البته از بین طرحها و ایدههایی که به ذهنم میرسید و حاصلِ زندگی جمعیای است که در آن هستیم، سراغِ یک قصه میرفتم و آنطور که فکر میکردم درست است با آن برخورد میکردم. من به یاد ندارم زمانِ ساختن یک فیلم به این فکر کرده باشم که مثلاً در فرنگ چه اتفاقی برای آن میافتد. یعنی با فیلم، اینطور هیچ وقت برخورد نکردم. البته مخاطب همیشه در پروسۀ تولید فیلم حضور دارد.
اعتقاد من این است که ما همه یک هیات منصفهای در ناخودآگاه خودمان داریم، اینها چه کسانی هستند؟ اینها آدمهایی هستند که ما با آنها معاشرت داریم در زندگی آنها را درک کردیم، آنها را دیدیم و راجع به آنها مطالعه کردیم. الان در فضای مجازی خیلی اتفاقات میافتد، حاصلِ ارتباطمان با دیگران، با تنوعِ سلیقه و تفکر و اعتقاداتشان به ما کمک میکند که قصه بنویسیم. یعنی مخاطبی که شما با آن درگیر بودید و زندگی کردید به نوعی حضور داشته و تعیین کرده که شما این قصه را بنویسید و بعد در پروسۀ ساخت هم جمعی از آنها بدون اینکه آنها را بشناسید یا یادتان بیاید آنها چه کسانی هستند در ذهن شما همیشه هستند. یعنی وقتی شما میگویید این جمله نباید اینطوری گفته شود به قرینه یک تجربه در زندگی، یک برخورد با جمعیت اطراف خودتان میگویید. این مخاطب اگر اینطور گفته شود پس خواهد زد، در نتیجه حتماً درکی که از آدمهای اطرافم داشتم کمک کرده است به نگارش، کمک کردند به اینکه چگونه لحنم را انتخاب کنم. هر وقت چیزی احساس کردم درست است، چون جمع شدن چهرۀ بخشی از کسانی که میشناسم و با این تفکر من مثلاً مخالف هستند کاملاً واکنش آنها را در ناخودآگاهم دیدم و گفتم باشد حرفم را بزنم با لحنی که بیشتر پسندیده شود یا بیشتر فهمیده شود.
این به انسان کمک میکند البته مخاطبِ واقعیِ اصلی هم مخاطبی است که بعداً میآید فیلم را میبیند. من فکر میکنم آن دیگر بخشی است که فیلمساز به نظر من برای آن مهندسی نکند بهتر است؛ یک فیلمساز به نظرم زمان فیلم ساختن باید به این فکر کند که چه چیزی فکر میکند درست است و چه چیزی نادرست است.
طالبزاده: شما از معدود فیلمسازانی هستید که برای کارتان فلسفه دارید. یعنی به یک سطحی رسیدید که اولاً مستقیم چیزی را نمیگویید، غیرمستقیم یک چیزی منتقل میشود، از کادربندی هم بگذریم که یک پختگی خوبی دارد. بعد بازیهای راحت، من یک بُعدش را به خارج فکر میکنم مثلاً فیلم شما برود مونترال، مسکو، برود یک کشوری که وقتی اینها را میبینند واقعا شوکه می شوند. این را قبلاً من در کارهای دیگری که از ایران رفته و با بعضی کارها همراه بودم. ولی اینجا یک پیشرفت و یک مدلِ بالاتری است. نشان از تغییر زمان و در تغییر زمان فیلمسازان خودش هم میآیند در صحنه یعنی آن مدلِ قدیمی دارد کار خودش را میکند این مدل جدید میآید و بدون زیاد قیافه گرفتن، فیلمهای شما خیلی متواضعانه خودش را جلوه میدهد و این برایم جالب بود.
درست است که شما داخلی و خارجی نمیکنید ولی دوست دارم از این تجربهای که وقتی فیلمها از ایران میرود خارج، مثلاً فیلم دختر میرود به سارایوو، سارایوو یک دورهای یک جنگ خیلی سختی داشت الان هم خیلی وضعش مشخص نیست. وهابیها آنجا لانه کردند، همه جا هستند نسبت به ایرانیها سمپاتی دارند، حساسترین لحظه ایرانیها برای آنها سلاح آوردند. هیچ کس چنین کاری نمیکرد.
میرکریمی: من اتفاقاً خیلی در این زمینه خاطره دارم از واکنشهایی که برای خود من درسآموز بوده؛ یعنی به هر حال من در ابتدا که اینقدر مواجه نشده بودیم با مخاطب خارجی که ببینم ذائقه و سطح برخوردش با فیلمهای ما چیست. مثلاً در مورد «یک حبه قند» من فکر میکردم که مخاطب خارجی ممکن است فیلم را نپسندد و به چند دلیل، به خاطرِ اینکه مملو از اِلمانها و کدهای ایرانی و پر از دیالوگ است. چون مخاطب خارجی مدام باید زیرنویس بخواند و چقدر باید زیرنویس بخواند؟ دیالوگهایی که منِ فیلمساز میدانم بخشی از آن قرار نیست خوانده شود و فقط قرار است شنیده شود. یعنی مخاطب ایرانی میتواند بشنود و دقت نکند ولی مخاطب خارجی باید همه را بخواند؛ ولی واکنشی که در جای جای دنیا دیدم خیلی واکنشِ دقیق و درگیرکنندهای بود. یا مثلاً در مورد ساریوو همینطور بود. با فیلم دختر، البته متاسفانه وقتی یک فضای قالبی وجود دارد که بعضاً بعضیها از داخل تصویر زشت ارائه دادند، بعضیها یک جمعیت بزرگی از رسانههای پرتیراژ در خارج تصویر دیگری ارائه دادند، ممکن است مخاطبِ عادتکرده به آن فضا فیلم شما را پس بزند. من کم ندیدم کسانی که گفتند این دروغ است. یعنی گفتند شهر شما این شکلی نیست! در مورد فیلم دختر دقیقاً یادم است در یک جشنوارهای در استرالیا یک خانمی بلند شد اعتراض کرد واقعاً {در کشور شما} دخترها میتوانند اینطوری آزاد صحبت کنند در کافیشاپ؟ من گفتم من در ایران متهم به این هستم که تو آن چیزی که واقعیت دارد و بچهها آزادانه راجع به آن صحبت میکنند را نشان ندادی، آن را پاستوریزه کردی، حالا شما برعکس آن را میگویی؟!
در مورد ساریوو که شما میگویید خیلی برای من جالب بود. همینطور است که شما میگویید. ایران به ساریوو در دوران سختی کمک کرد. تونلی را حفر کرد ساریوو را از محاصره درآوردند سلاح دادند، متاسفانه به دلایلی که اگر فرصت شد یک مقدار از فیلمها جدا شویم و یک مقدار راجع به مسائل فرهنگی صحبت کنیم، من میگویم ما چطور جاهایی که برای ما بود را از دست دادیم، یعنی آنها را واگذار کردیم به وهابیها و ترکیه و جاهای دیگر مانند ساریوو، من وقتی با سفیر و رایزن ساریوو صحبت کردم یک مروری بر آثار داشتند در یکی از بهترین سالنهایشان، گفتم اوضاع چطور است؟ گفت خیلی ما را تحویل نمیگیرند، گفتم ایران برای اینجا خیلی زحمت کشیده است! گفتند نه اینطوری است، اتفاقاً اولین فیلم من «دختر» بود که نمایش داده شد. دخترم هم نشسته بود. گفتم من اصلاً اینجا احساس غریبی نمیکنم و این را بگویم در ایران از یک روستایی هم بپرسید ساریوو میشناسد ولی نمیداند در کدام قارهای هستید؟ ولی میداند ساریوو یک شهری است که آنجا خیلی ظلم شده و برای ظلمهای شما مردم ایران رنج کشیدند و از این به بعد نام دخترم که سارا است را صدا میزنم ساریوو به یُمن شهر شما و فضا برگشت و فیلم را دیدند و فیلم را خیلی دوست داشتند. یک صف طویلی بود که ایستاده بودند و فقط میگفتند ما چقدر مشکلات اینگونه بین والدین و فرزندان داریم که ما هم درگیر این گرفتاری هستیم که چگونه میتوانیم این ارتباطی که قطع شده است را برقرار کنیم و چقدر قصه برای ما درگیرکننده بود.
مثلاً فیلم «دختر» فیلمی است که در داخل شاید تصور این باشد که موضوعی است که مربوط به ایران است، یعنی یک دختری یک شهری را ترک میکند و به یک شهر دیگری میرود بدون اجازه والدین و پدر ناراحت میشود و میآید دنبال او، ظاهراً اگر چنین فیلمی در یک کشوری مانند اسکاندیناوی پخش شود تماشاچی باید بگوید دختران ما که آزاد میروند و میآیند ما هم با آنها کاری نداریم. میروند مسافرت، ولی اصلاً اینگونه نیست، خیلی مخاطب راحت از سطح کار عبور میکند و به عمقِ این عدم ارتباط توجه میکند، من در پایتخت اِستونی تَلین، چیزی حدود 45 دقیقه جلوی در ایستاده بودم و پدر و مادرها و بچههایی را میدیدم که میآمدند مسالهشان را درباره فیلم طرح میکردند، جایی که شما فکر نمیکنید این موضوع موضوعِ روز آنها باشد.
بعضیها به غلط در داخل کشور ما فکر میکنند مثلاً اگر یک چیز زشتی بگویند یا یک تصویر ناجوری ارائه بدهند، لابد جهانی است و مثلاً خریدار دارد! حالا یکسری میخرند! به نظرم آن جریان، جریانِ کاذبی است و به آن نباید توجه کرد. خیلی هم قاعده نیست، استثناء است ولی هر چه بومیتر، چون حرفها یکی است، دغدغه تمام دنیا یک طور است، یک ریشه دارد، آن چیزی که برای آنها جذاب است این است که به آن چیزی که آنها دارند فکر میکنند در جغرافیای دیگری دارد به یک شکل دیگری اتفاق میافتد. این برای آنها جذاب است. همچنان که برای ما جذاب است، ما یک فیلمی میبینیم که دغدغه ما را دارد ولی در آمریکای لاتین است؛ برای ما جذاب است و احساس میکنیم یک کسی حرف ما را تکرار کرد با یک شکل جدید و با یک دریافت جدید در زندگی.
طالبزاده: نظر خودتان راجع به مدیوم سینما چیست؟ شما از گرافیک آمدید و شروع کردید به نوشتن و از همان فیلم اول ارتباط برقرار کردید، وقتی آدم فیلم شما را میبیند هر جای آن باشد درگیر میشود.
میرکریمی: من فکر میکنم در حق سینما ظلم است اگر به عنوان یکی از هنرها تلقی شود. سینما واقعاً دیگر فاصلهاش را با هنرها و رسانههای دیگر به شدت افزایش داده است و ابزار ارتباطی {قوی} است. امام صادق یک حدیثی دارد که میگوید با زبانتان مردم را دعوت نکنید و بعد توضیح ایشان این است که با رفتارتان، با نشان دادنِ اخلاقی که دارید از آن دفاع میکنید نشان بدهید. یعنی اگر در آن دوران سینما بود ایشان میگفت با سینما این کار را بکنید؛ باید نشان بدهید. باید زندگی را طرف مقابل درک کند، نمونۀ مثبت و درستش را ببیند، اینطور دریافت شما را بهتر میپذیرد و برای پذیرش در انتخاب خوبی قرار میگیرد. اما وقتی یکسویه و صحبت باشد فرق میکند.
من مدیوم سینما را تجربهای که تا اینجا داشتم این بود که استقبال خوبی میشود، تاثیر ماندگاری میگذارد. خیلی دیرپاست و متاسفانه ما توجه لازم یا توقعِ دقیق را از آن نداریم؛ چون اگر بگوییم در کشورمان توجه نداریم به نظرم ناشکری کردیم، ما جزء کشورهایی هستیم که روی سینما خیلی سرمایهگذاری کردیم یعنی به نسبتِ شرایطی که در آن زندگی میکردیم فراموش نکنیم زمان جنگ با هواپیما سلاح میآمد و نگاتیو، یعنی جزء کالاهای اساسی بود، نه ما توجه کردیم توقعمان از آن توقعِ واقعی نیست. من یک خاطره بگویم که سینما چه میتواند بکند با یک دوستی داشتم صحبت میکردم میگفت افغانستان که آزاد شده بود، ایشان را مامور کردند برود در کابل یک مجموعه سینما بخرد یک سینمای مخروبه بوده برای جمهوری اسلامی آن را بخرد و آنجا بازسازی شود و بشود پایگاهِ فرهنگی دائمی سینمای ایران، همزمان از فرانسه هم میآیند یک سینما بخرند. بعدتر طرح مشابهی میآید در تجهیز مساجد شیعیان افغانستان که همان مقدار پول میخواست این پول میرود آنجا، یعنی ساخت مسجد نبوده اینکه جامهری بگذاریم و سجاده بگذاریم و غیره، خوب ولی اتفاقی که افتاد این بود که آنها همه از بین رفت. چیز ویژهای برای ما نماند. الان فرانسه آن سالن را دارد و آقای درویش در آن سال میخواهد فیلم دوئلش را اکران کند میرود در سینمای آریانی که برای فرانسه است این کار را میکند و ما دیگر آن را نداریم! در حالی که سینمای ما میتوانست یک علقۀ فرهنگیِ مشترک ایجاد کند که خیلی دیرپاست. یعنی علقههای فرهنگی اینطوری هستند زود یک شبِ نابود نمیشود، شما میتوانید همه چیز را یک شبِ نابود کنید ولی رابطه فرهنگی را نه، الان سینمای هند از ژاپن گرفته تا شاخ آفریقا به هر حال بخشی از سبدِ کالای مخاطبینش را پر کرده است. کاری نداریم فیلمهایش در چه سحطی هستند، به هر حال هند، تفکر هندی و نگاهِ هندی را در همه جا، جا انداخته است. فکر میکنید این به امنیت ملی کمک نمیکند؟ یا این سرمایه نیست، پشتوانه برای آن نیست؟ چیزی که ما اصلاً روی آن سرمایهگذاری نکردیم. از این جهت من فکر می کنم برای سینما خوب هزینه کردیم ولی نمیدانیم چه چیزی از آن میخواهیم اما در تولیداتمان هم مشخص است دقیقاً نمیدانیم از آن چه میخواهیم.
طالبزاده: آنچه که در تلویزیون دراماتیک است مانند سریالها به آن نقدی دارید؟
میرکریمی: در واقع فکر میکنم مخاطبشناسی ما خیلی دقیق نیست. من یک بحثی را در یک برنامۀ مشابهی در تلویزیون مطرح کردم کامل نشد راجع به آن صحبت کنم. راجع به این که آدابِ تعاملِ اقلیت با اکثریت چیست؟ یک آدابی دارد. اول باید بپذیریم در اقلیت بودن به معنای نداشتنِ حق نیست. یعنی حق ربطی به اقلیت و اکثریت ندارد اما همین که شما کمیت خودتان را بپذیرید و تناسب آن را با جمعیت مخاطبی که در دنیا وجود دارد را بپذیرید، مناسبات و دیپلماسیتان را درست میکنید. رابطۀ هنری ـ فرهنگیتان را هم درست میکنید. این تاثیر میگذارد روی نوشتههایتان، روی لحن روایی شما چون مجبور میشوید روی مشترکتان کار کنید، اقلیت باید ابتدا محبت کند، یعنی جای خودش را ثابت کند به عنوان یکی از اعضای جامعه بعد بتواند ویژگیهای خاص خودش را هم نشان بدهد.
یک مثالی بگویم روحانیت شیعه در قرونِ متمادی به خاطر اینکه با یک واقعیت مواجه بوده با تکالیفی به نام حج و مسائلی که در ارتباط با مسلمانان دیگر بوده و میدانسته که در اقلیت است، آمده برای این کار برنامهریزی کرده است یعنی گفته روی مشترکات کار کنیم. ما میرویم مکه پشت سر امام جماعتی که آنجاست نماز میخوانیم، به شکل آنها نماز میخوانیم، مهر نمیگذاریم و غیره... یعنی میآییم روی مشترکات کار میکنیم. برای اینکه جای پای خودمان را باز کنیم. این اصلاً قاعدۀ رابطۀ اقلیت با اکثریت است؛ من تعجب میکنم ما فراموش کردیم، یعنی حرفهای ما خیلی جهانی است، ایدهها و نگاههایمان خیلی جهانی است ولی وقتی میآییم فیلم بسازیم فراموش میکنیم که این قاعده را باید رعایت کنیم. یعنی باید روی اشتراکات کار کنیم، بعد مثلاً فیلمها و آثاری که روی اشتراکات کار میکنند مثلاً درباره مسائل انسانی کار میکنند، فکر میکنیم این دیگر آن خصوصیت و ویژگیِ مثلاً ارزشیِ ما را ندارد. این بخشی از دیدگاه ماست! بخشِ مهمی از آن همهفهمش است، چرا باید صرفنظر کنیم از آن؟ چرا از اینجا شروع نکنیم؟
مثلاً سریال مرحوم سلحشور، یوسف پیامبر، من راجع به کیفیت کار صحبت نمیکنم. ممکن است به لحاظ کیفی نقدهای جدی داشته باشم. ولی چون راجع به قصۀ قرآنی کار کرده است در حوزۀ مسلمانان مخاطبین خودش را پیدا کرده است، در خیلی از کشورها خبر داریم وقتی سریال پخش میشده خیابانها تعطیل میشده و مردم میرفتند میدیدند. من اخیراً بنگلادش بودم تازه دارد پخش میشود همینطور بود، عراق همینطور، یعنی یک جمعیت هدف مشخص شده است، جامعۀ مسلمانها، سریال یوسف فرقش با سریال مختار در جذب مخاطب در جمعیت مسلمان در چیست؟ جمعیت مخاطبِ مختار تا جایی که ما اطلاع داریم بیشتر عراق است و ایران است و بخشی از جاهای شیعهنشین که علاقمند بودند نه اینکه بقیه اصلاً ندیدند، من دارم قالب را میگویم؛ چون ویژگیهای خاصتری را دنبال کرده است که مربوط به شیعیان است ولی در سریال یوسف یک مقدار عامتر است، این چیزی است که در قرآن است، تفاوت دیگر اینقدر زیاد نیست پس میتواند همهگیر شود.
چرا ما اینها را میگوییم سینمای دینی، ولی اگر یک فیلمی بتواند در اروپا پخش شود و مشترکات ما و اروپا را مثلاً داشته باشد دیگر دینی نیست؟ مگر ما با بقیه دنیا کار نداریم؟ ما فقط با جمعیت مسلمان کار داریم با آن 4، 5 میلیارد آدم دیگر کار نداریم؟ ما فقط با دینداران کار داریم با ادیان دیگر کار نداریم؟ به هر حال ما همه در یک کره هستیم نمیشود، الان دیگر آن دورهای که یک فقیه حکومتش دستش نبود و فقط با درباره احکام حج صحبت میکرد و مسالهاش را فقط در آنجا حل میکرد تمام شد، الان باید مسائل دیگری را حل کند، خیلی بزرگتر، اینهاست که به نظر من این آداب اگر رعایت شود آن وقت روی لحن ما، روی شکلِ صحبت کردن ما، روی شروع و پایان حرف ما تاثیر میگذارد.
داشتم فکر میکردم به اینکه در تحقیقی که راجع به پیامبر داشتیم در کاری که مجید داشت میساخت، پیامبر ما در 40 سالگی مبعوث شد قالبِ علمای ما معتقدند پیامبر از ابتدا پیامبر بود، خودش هم میدانست یعنی تکامل که پیدا نکرد پس آن روز چه روزی بود؟ روز مبعث چه روزی است؟ روزِ اجازۀ ابلاغ است، یعنی اینکه روزی است شرایط آماده شد برای ابلاغ، با خودمان کمی فکر کنیم یعنی قبلش پیامبر در یک جامعهای که در اقلیت به تنهایی زندگی کرد و فقط این راز در دل خودش بود و خودش میدانست چه کسی است، با مشرکین، با کفار و بتپرستان 40سال زندگی کرد در این 40سال همۀ آن چیزی که میخواست در سال چهلم ابلاغ کند را عمل کرد بدون اینکه شعارش را بدهد. یعنی با رفتارش کاری کرد که روزی که به او گفتند اجازه داری بروی بگویی که آن روز هم 3 سال مخفی بود و بعد علنی شد، آن روز وقتی اعلام کرد کسانی که با او زندگی کردند گفتند ببینید اگر یک نفر لیاقت دارد که از طرف خدا مبعوث شود همین آدم است، چون ما او را دیدیم، او وفای به عهد داشته، دروغگو نیست، همه این صفات را هم دارد و حالا زیبا هم است و خدا هم میداند چه کند زیبایی را هم قرار داده، یعنی همه چیزها را دارد اینکه باید این مسیر طی شود. ائمه ما هم همینطور هستند، هیچ کدام از ائمۀ ما علمیت خودشان را با نفی ثابت نکردند .نیامدند بگویند چون فلان حدیث وجود دارد و پیامبر گفته است خاندان ما فلان فلان، پس من امام هستم، با علومشان با دانشمند بودنشان، با فضیلتهای اخلاقیشان، با عدالتخواهیشان، با علمیت خودشان، خودشان را در جامعه ثابت کردند.
اینها دو چیز است، ما از آن ته شروع کنیم، ما نمیتوانیم مانند فیلم عقاد، را دستمان بگیریم برویم به سمت کعبه بگوییم همین است و تمام، باید قبلش یک مقدماتی را طی کرده باشیم، اگر میخواهیم در دنیا واقعاً حرفی داشته باشیم. چون ادعای ما این است که یک حرف آلترناتیو داریم. یک نظام سلطه وجود دارد ما میگوییم ما جامعۀ دینمدار داریم، خیلی خب کجاست؟ در مبارزه خیلی همراه ما هستند، الان در دنیا میدانید چه خبر است، الان مخالفتهایِ پنهانِ روشنفکریای که در جهان مختلف وجود داشت آمده در سطح طبقۀ متوسط یعنی یک اعتراض عمومی به نظامی که دروغ گفت، جیبها را به نام آزادی خالی کرد و منافعِ عده قلیلی را به منافع اکثریتی ترجیح داد، اینقدر سرعت حوادث زیاد شده است دیگر کاملاً داریم میبینیم اگر یک زمانی پنهان بود و در محافل خصوصی صحبت میکردند الان دیگر علناً داریم میبینیم، در این مخالفت ما هم هستیم و اینکه چقدر سهم داریم و چقدر در صف اول هستیم بماند به خاطر سیاستهای غلط ما ممکن است در افکار عمومی خیلی سهمی نداشته باشیم که با سیاستهای فرهنگی غلط میتواند این اتفاق را ایجاد کند به خاطر اینکه آدابِ اقلیت را رعایت نکردیم. یعنی ما آمدیم درخواستهای حداکثریمان را اول مطرح کردیم. من اولین بار که شما را میبینم به شما سلام میکنم دیگر از شما نمیپرسم دین شما چیست. شاید فردا بپرسم، اگر رفاقت ادامه پیدا کرد باید رفیق شویم، هر چیزی یک مراتبی دارد.
این اعتراض وجود دارد در اعتراض در اینکه چه نمیخواهیم مردم دنیا به نوعی همفکر شدند و اینکه در چه میخواهیم؟ تعریف ما چیست؟ تعریف ما این است که ما یک نظام الهی داریم، الان داریم؟ یعنی مصادیقش را در جامعه داریم میبینیم؟ کجاست؟ آن وضوح و تعریفی که قرار است که تعریفِ آلترناتیو باشد، تعریفی باشد که بگوییم این جایگزین مناسبی است الان کجاست؟ فرصت هم داشتیم نه اینکه فرصت کم داشتیم، موفقیت هم داشتیم. من آدم بدبینی نیستم ولی هنوز تعریف نداریم، وقتی تعریف نداریم خواستههای حداکثری مطرح کردن آن هم در ارتباط با جامعۀ جهانی در حوزۀ فرهنگ، همه بحثهایی که میکنم در حوزه فرهنگ است در عرصۀ سیاست بحثها خیلی متفاوت است، در عرصه سیاست بحثِ غربستیزی هم از همین جنس است، در جشنواره جهانی دکتر داوریاردکانی یک سخنرانی داشتند برای رونمایی کتابِ غربزداییِ مطالعات سینمایی که ترجمۀ آقای شهاب اسفندیاری بود، ایشان حرف زیبایی میگفت ـ من خلاصه میکنم شاید تعبیری است که من میکنم ـ گفت ما می خواهیم در حوزۀ فرهنگ از زیر استیلای غرب بیاییم بیرون، خب ابتدا بگویید غرب کجاست؟ چون در جغرافیای سیاسی میدانیم کجاست، اگر کسی آمد لب مرز ما میرویم با او میجنگیم یا از کدام قسمت تا کدام قسمت اروپاست، در حوزۀ فرهنگ کجاست؟ اولاً شرق کجاست؟ شرق که نداریم بود راجع به گذشته داریم صحبت میکنیم، ما بخشی از غربیم. وقتی بخشی از یک چیزی هستیم باید بیایید بیرون تا بتوانید با آن مبارزه کنید یا نقدش کنید، از داخل چیزی نمیشود آن را نقد کرد. ما بخشی از آن هستیم به این دلیل که تمام نظامهای ساختاری ما همان شکلی است، نظام تعلیم و تربیت ما همان نظام غربی است، نظام بانکداریمان همان است، اصلاً ما وسط گیر افتادیم یعنی هر مشتی بزنیم ابتدا به صورت خودمان میخورد.
به همین دلیل ما دچار پارادوکس میشویم. یعنی یک چیزهایی را نقد میکنیم بعد میبینیم سرِ خودمان آمد. مثلاً ما مناظرات کاندیداهای آمریکایی را نقد میکنیم سر خودمان میآید با فاصلۀ چند ماه، چون ما هم بخشی از آن هستیم و آن آلترناتیو و آن جایگزین را نتوانستیم تعریف کنیم؛ تا وقتی نتوانیم آن خودهایی که صبحتش را میکنیم در راس بنشانیم در راس به معنای اینکه تعریفمان همان باشد، فرهنگ غربی خیلی فرمولش ساده است میگوید پول، کمیتِ عینی قابل شمارشِ تمامِ شایستگیها را میشود با آن سنجید و اندازهگیری کرد، شما اگر همین امشب در لاتری برنده شوید فردا بشوید یک بیلگیتس، فردا میروید در آن خانوادهای که پشت پرده دارند دنیا را اداره میکنند، ممکن است شما راه ندهند اما زرنگ باشید میروید داخل آنجا، فردا اگر یکی از آنها ورشکسته شود میآید اینجا مینشیند. او را بیرون میاندازند. یعنی آنجا خیلی مشخص است چه کسی باید کجا باشد. چون یک چیز است که خط قرمز است و تمام. خط قرمز ما که خداست وضوح ندارد چون قیافۀ رفتارمان به این نمیخورد که به خاطر خداست، در خیلی از جاها یعنی نه اینکه اصلاً نمود ندارد، سازمانش یک مقدار ناپیدا و کنگ و مبهم است.
من بدونِ اینکه عقبنشینی کنم از چیزی که به آن اعتقاد دارم حداقل انشاءالله دعا میکنم که هیچ وقت درگیرِ رودربایستی برای ابراز اعتقادم نشوم ولی مختصات جایی که مخاطبینم نشستند و میخواهند گوش کنند را همیشه درنظر میگیرم و فکر میکنم الان اولین کاری که کرد این است که بگوییم ما اصلاً با شما مشترک هستیم، وقتی ما باید از صحبت کردن درباره مشترکاتش بترسیم که باور نداشتیم چو صد آمد نود هم پیش ماست، اگر اعتماد به نفس داریم برای چه باید بترسیم؟ اشکال ندارد بگذاریم واژگان ما مثبت باشد، وفاداری، محبت، دوستی، همه اینها به نظر خیلی ساده است به نظر غیردینی است اما نه کاملاً دینی است.
طالبزاده: شما یک تعادلی دارید. خیلی جالب است! یعنی از یک طرف اعتقادات است و حواستان به زمان است که در چه زمانی هستیم و چه اتفاقی افتاده و به قول خودتان دهه 60دههای بود که گفتیم نه و ایستادیم و امروز یک قدرتی در دنیا محسوب میشویم، پس از یک طرف متوجه زمان هستیم، موقعیت ایران هستیم، موقعیت معنوی که پیش آمده هستیم، نه تنها در ایران همه جا هم است در غرب هم آمریکاییها سوال میکنند چه شده چرا دنیا اینطور شده است؟ چرا همه ربوده شدیم و چه کسی ما را ربوده است؟ به دنبال جواب هستند! و یک کسی باید به اینها جواب بدهد، از یک طرف شما جنبۀ مذهب را و مذهبی بودن و آن تلاش برای قرب را و اینکه آدم خالقش را ناظر خودش بداند در کارهای شما است و ادا هم درنمیآورید و این تواضع در کار شما است و مخاطب آن طرف هم دنبال این است که نه تنها در مورد ایران دنبال جواب است و یک محصولی از ایران رفته است آن طرف، پس این یک جنبهای از کار شماست که ترکیبی از ارادت داشتن به این حقیقت است اینکه خداوند است و اتفاقی است که اینجا افتاده و شما به عنوان یک کسی که در این هنر سینما هستید یک رسالتی است بدون اینکه ادا درآورید و تظاهر بکنید وجود دارد.
از آن طرف وقتی برنامه را ساختید و تمام کردید خودبخود شما نخواستید بروید بیرون در این جشنواره جایزه بگیرید یا آن جشنواره جایزه بگیرید، نخواستید اینطوری شود. اتفاقاً مخاطب شما در آن طرف دنبال سیاهیها نبوده چون شما سیاهی نشان ندادید. وضعِ موجود را در هر فیلمی یک چیزی از طبیعتِ است و وضع ایران در بعضی از جاها هم پر از اشکال است، در بعضی از فیلمها شاید جواب خیلی از سوالاتشان را میگیرند، این ترکیب به نظر من یک ترکیبی است که یک دورانی در شما ظاهراً دارد که فلسفه کار شماست.
میرکریمی: همیشه فکر میکنم واژهای به نام واژه فرهنگسازی جزء مسئولیتهای دولت و حکومت است یا نیست؟ اینکه واژه درستی است یا غلط یک بحث دیگری است ولی اصولاً دولتها و حکومتها میتوانند فرهنگسازی بکنند؟ یک مقدار برگردم عقب، یک فرصتِ اداره کردنِ کشور افتاد دست مومنین، دست کسانی که تا دیروز حکومت دستشان نبود، علمای دین بودند و کسانی بودند که تصور این بود که اگر این فرصت به آنها داده شود همۀ آن چیزی که در ذهن ما به عنوان زیباییهای دین و خاطرات شیرینی که از ائمه برای ما تعریف کرده بودند اتفاق خواهد افتاد، این فرصت در واقع داده شد و به اشتباه ما فکر کردیم حالا دیگر حکومت و دولت متکفل اداره دین و فرهنگسازی جامعه است، در حالی که اصلاً دولتها و حکومتها نمیتوانند فرهنگسازی کنند در هیچ شرایطی، حکومت دینی هم نمیتواند.
یک بازی است به نام گرینگ که یک بازی ورزشی است چند نفر جلوی گویی که حرکت میکند مدام زمین را صیقل میدهند برای اینکه این گوی آنجایی که باید بایستد، یک تیم هستند دارند کار میکنند یک نفر پرتاب میکند یک تعدادی هم زمین را صیقل میدهند، دولت باید آن کسی باشد که دارد آن گوی فرهنگ، خودجوش مانند روح زنده در بطن یک کشور دارد زندگی میکند و نفس میکشد فقط، آن جلو را صیقل بدهد که به مسیرش درستش برود، فرهنگسازی کار دولت و حکومت نیست. وقتی من تربیت دینی بچهام را میسپارم به دولت، به آموزش و پرورش، همه چیز را به دولت میسپارم و فردا هم یک فرد مومن از او میخواهم تحویل بگیرم که البته همه فهمیدیم این اصلاً غلط بود. اینطوری اصلاً نبود حتی به یک نقطهای رسید که هیاتهای سینهزنی هم دولت به آنها پول میداد که تکیه بزنند و فلان کنید یک روش غلطی که فراموش کردیم ما متولی آن هستیم، وقتی اینطوری میشود همانطوری که در اقتصاد مردم حقوقبگیر دولت هستند و باید به بالا گزارش بدهند در فرهنگ ما باید یک گزارش به بالا بدهیم. یعنی ما آرام آرام برای مخاطب قلیلی انگار داریم فیلم میسازیم یعنی داریم برای خودمان فیلم میسازیم، یعنی کدهایی در فلیمهای ما است که به درد خودمان میخورد مانند یک هیات وقتی از امام حسین میخواند دو جمله میگوید و همه گریه میکنند، حالا اگر یک نفر غیر آنجا باشد نمیفهمد موضوع چیست، آنها میفهمند راجع به چه چیزی دارند صحبت میکنند، دیگر این آثار نمیتواند برود در دنیا. ما داریم برای بالادستیهایمان فیلم میسازیم چون آنها به ما سفارش میدهند، چون سفارش از پایین نیست و براساس یک نیازِ واقعی نیست.
وقتی شما در این چالش قرار بگیرید که بروید در بین یک جمعیتی از مخاطب در یک نقطۀ دیگری از دنیا که کلی پرسش دارند اتفاقاً دوست دارند راجع به معنویت شما بدانند، راجع به لایههای پشت فیلم شما بدانند وقتی با آنها مواجه میشوید تازه متوجه میشوید چه مسئولیت سنگینی! اصلاً چقدر سخت است، راجع به چه چیزهایی باید صحبت کنید! چه چیزهایی را باید نگه دارید و چه چیزهایی را باید بعداً بگویید و چه چیزهایی را اصلاً نباید بگویید، منتها وقتی در محدودۀ خودمان هستیم یعنی قرار است فکر کنیم اصلاً کشور ما همین است و اصلاً با بیرون آن کاری نداریم یک چیزی داریم برای داخل کشور تولید میکنیم قصه اینطوری میشود از سرِ تکلیف و من یک جایی به شوخی به شما هم گفتم، گفتم در حکومت دینی مردم باید از خدا بترسند، ما متاسفانه به خاطر دوچهرهگی که بعضاً در جامعهمان داریم شاهد این هستیم که مردم از جمهوری اسلامی میترسند انگار با خدا مشکل ندارند، یک عده از خدا نمیترسند که تعدادشان کم است یا اینکه رفیق هستند و راهش را پیدا کردند، عذاب وجدان ندارند. انگار یک مجموعهای از رفتار را برای اینکه شهروند جمهوری اسلامی باشیم داریم انجام میدهیم، یک مجموعه دیگر را داریم براساس اعتقاداتمان انجام میدهیم این قسمت، قسمت فرهنگ است، ما هیچ وقت با بخشنامه نمیتوانیم ضربالمثل بسازیم، ما نمیتوانیم تکهکلام بسازیم، ما نمیتوانیم عادت اجتماعی را به راحتی خلق کنیم، اینها کارهای فرهنگی است.
سینما هم به نظرم همینطوری است اگر مولف براساس اعتقادات و دریافتها و مسئولیتهایی که خودش احساس میکند به شکل واقعی فیلم بسازد به نظرم مسیرش را پیدا کرده است. متاسفانه در سیستمهای دولتی ما خصوصاً در بخش فرهنگ خیلی اصرار دارند ما مانند هالیودیها فیلم بسازیم میگویند ببینید چقدر آنها خوب فیلم میسازند، چقدر از دولتشان و از حکومتشان و عِرق ملی دفاع میکنند شما چرا اینطوری فیلم نمیسازید؟ این ناشی از یک عدم اعتماد به نفس و یک نگرانی است که سازگار با تفکر دینی ما نیست، اصلاً نگاهِ دینی ما اینقدر جوگرا و مخاطب را در اکراه قرار دادن، در رویهاش نیست. آن فرمول فرمولی است که خودش را با یک دینی عجین کرده است که آن دین اصلاً پیرو نمیخواهد و اصلاً کسی را به عضویت نمیپذیرد یعنی شما اگر هم بخواهید نمیتوانید عضو آن شوید، پس چه میکند؟ قصهای تعریف میکند که پر از حادثه است، قصهای تعریف میکند که تقدیرگونه است، پر از تقدیر است، قصهای تعریف میکند که بر پایۀ معجزه استوار است، یعنی مخاطب حق انتخاب ندارد، شما تحقیر میشوید، شما حیرتزده میشوید و شما میپذیرید چیزی را که برای شما نوشته شده و از قبل برای شما آماده شده است و اینطور بمبارانهای فرهنگی تاثیرش میرود چون خیلی هیجانی است. شما را هیجانی در یک اتاق تاریک با پِرفرمنس و اجرای رنگ و نور درجه یک و با اتفاقات محیرالعقول، مسخ میکند تا ثابت کند آمریکا نجاتدهندۀ اصلی دنیاست، حالا هر اتفاقی بخواهد بیفتد فقط یک جا است که میتواند پای آن بایستد و آن اینجاست و شما هم چارهای جز پذیرش ندارید.
بعد که میروید بیرون مانند مخدری که مصرف کردید آرام آرام از بین میرود و میپرد یعنی چون یک هیجانی بود، پس آن دستگاه باید دائم یک فیلم اینطوری بسازد یا هر 6 ماه یک فیلم اینگونه بسازد چون شما این مخدر را نیاز دارید برای اینکه یادتان نرود باید به چه کسی کُرنش کنید، ما چرا باید چنین فیلمی بسازیم؟ چرا فیلم ما باید بر معجزه سوار باشد و راه انتخاب را بر مخاطب ببندد؟ مگر ما میترسیم و به حقیقتی که داریم شک داریم؟ اصلاً خواه بپذیر خواه نپذیر این چیزی است که بارها بارها در قرآن آمده، البته خدا و پیغمبر هم احتمالاً فیلم بازی میکردند ایشان که به پیامبرش نمیگویند که نگران نباش اگر اینها هدایت نشدند من همه را جمع میکنم یا نابود میکنم، تو فقط پیامت را برسان، تو به بعد کاری نداشته باش، این نکته را حتماً پیامبر میدانسته ولی یک حرکت نمایشی که در ذهن ما باقی بماند که ما باید حقیقتی را که داریم به اشتراک بگذاریم چون ما اتفاقاً میخواهیم جذب کنیم ما برده نمیخواهیم، اعتقاد ما به دنبال یارگیریِ اینگونه نیستیم.
در نتیجه آن فرمولِ جبروار باید آرام آرام از نوشتهیمان، از فیلمنامهمان و از لحنِ روایی ما کاسته شود، خرده نگیریم چرا قهرمان فیلمهای ایرانی معمولی است، اگر یک فیلم قهرمان نداشته باشد یا یک سوپرقهرمان داشته باشد هر دو به نظر من به یک اندازه بیمعناست، چون وقتی قهرمان ندارید یعنی هیچ کسی یعنی توان نه گفتن ندارد، جبر حرف اول را میزند، کرامت انسانی تعطیل، آدمها نمیتوانند در خلوت خودشان کار بزرگی انجام بدهند و باید تسلیم آن چیزی باشند که شرایط برای آنها ایجاد میکند.
اگر سوپرقهرمان بگذارید آنقدر استثناء است که باز تعمیم پیدا نمیکند به مردم، باز شما فکر میکنید که پیروز شدید آن سوپرمن است که پیروز شده است، شما هیچ کاره هستید، شما را عدالتخواه نکرده است، چون شما آن نیرو و توان را ندارید، اتفاقاً فرمول سینمای حداقل بخش عظیمی از سینمای ایران که قهرمانها از بین مردم انتخاب شدند، همچنان که به نظر من این فرمول با تعالیم دینیِ ما بیشتر همخوانی دارد یعنی با پیامبر ما بیشتر همخوانی دارد چون پیامبر ما اهل معجزات آنطوری نبود انگار که همان صد آمد، 90تا آن 10 تای آخر است.
طالبزاده: بحث قهر در سینمای هالیوود و اینکه یک سینمای قهری است و این تفکیک خیلی به نظرم جالب است، عنوان سینمای هیجانی یا تریلر، 20 سال است که، 80 درصد فیلمهای آمریکایی که معروف میشوند و در شبکهها میآیند و جریانساز است همین فیلمهای هیجانی است که درست معکوسش.
میرکریمی: حالا متاسفانه ما ایدئولوگ داریم در سینمای خودمان که میگوید سینمای ما باید سرگرمکننده باشد! فرمولش را هم از غرب میآورد. میگوید ببینید فیلم میسازند برای سن 17 سال تا 25 سال، بعد سرگرمکننده است و رسالتی ندارد قرار است فقط اینها را به هیجان بیاورد و سرگرم کند در حالی که اصلاً اشتباه است، حالا اینکه هدف سرگرمی صرف باشد اصلاً چقدر با دیدگاه دینی ما همخوانی دارد یا نه اصلاً من صددرصد مخالفم، میتواند سرگرمی بخشی از حرکت اجتماعی باشد، بالاخره یک انرژیای آزاد شود و بتواند یک تفکر راه خودش را پیدا کند اما هدف سرگرمی غلط است.
بعد هم چرا توجه نمی کنیم آنها فیلم میسازند برای سن 17 تا 25 سال یعنی چه؟ یعنی در یک بحرانِ کشف شخصیت که هنوز شخصیت دنبال پیدا کردن جایگاه خودش است دارد کار خودش را میکند، ظاهرش سرگرمی است .شما فریب میخورید سرگرمی نیست، چرا فکر میکنید سرگرمی است؟ آن دارد کار خودش را میکند، آن دارد در دورۀ شکلگیری شخصیت حرف خودش را نهادینه میکند و جا میاندازد در قالب سرگرمی، با شکل و قیافۀ سرگرمی.
طالبزاده: من فکر میکنم به نسل جوان که کارهای شما را نگاه میکنند و هر فیلم شما مرتبت خودش را داشته است. آن عقیدهای که پشت کارهای شما است و شما فقط میگذارید فکر میکنید و آن است که هر فیلمنامهای را میسازد یعنی آن صحنهای که شکل میگیرد و پخته است و قشنگ است و نورپردازی و رنگها درست است من یک جایی خواندم شما گفته بودید 80 درصد توفیقات یک فیلم در انتخاب صحیح بازیگر است و آن فیلم را جلو میبرد و من فکر میکنم به فیلمسازان جدید که در عرصۀ داستانسازی هستند و رسالتی که دارند، ما باید فکر کنیم کدام سینما میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد و با چه زبانی، شما یک رسالتی نسبت به نسل جوان دارید که یک عدهای هم دارند فیلمسازی یاد میگیرند و میآیند جلو، اینها آدمهای متعهدی هستند کسانی هستند که زمان را فهمیدند و باید چگونه صحبت کنیم که هم شعار بیخودی ندهیم و ادا درنیاوریم.
میرکریمی: چون ما اینقدر نباید به عاقبت کار فکر کنیم، یعنی شما اینقدر عجله نداشته باشید که تمام حرفهایتان را همان ابتدا بگویید، چرا چه شده؟ چه خبر است؟ دو دسته داریم که همدیگر را متهم میکنند یک دسته داریم که میگوید شما شعاری هستید. خیلی شعار میدهید خیلی سریع و عریان میکنید راجع به ارزشی که دارید صحبت میکنید و نابودش میکنید. آنها هم اینها را متهم میکند که شما دوپهلو صحبت میکنید و اصلاً این فرقش با ادیان دیگر چیست؟ و چه از شریعت در آن مانده؟ هر دو به نظر میرسد دنبال یک محتوا هستند. منتها یک مقدار موقعیتشناسی و آن رعایت آدابِ تعاملِ اقلیت با اکثریت را در نظر نگرفتهایم. اصلاً چیز بدی نیست آدم اعتراف کند ما در اقلیت هستیم، تشیع در جهان اسلام در اقلیت است، در دنیا مسلمانان هم در اقلیت هستند، ملیتی حساب کنیم اینها اشکالی ندارد اینها ربطی به حقانیت ندارد ولی چیزی را به ما دیکته میکند که ما چطور صحبت کنیم.
{ثانیا} برخلاف نظام هستی نباید صحبت کنیم! خدا چه خواسته؟ خدا چگونه منطق خودش را در دنیا استوار کرده است که به هزار دلیل نمیشود یک نفر که نمیخواهد وحدانیت خدا را قبول کند نمیشود او را قانع کرد، یعنی شما هیچ منطقی را نمیتوانید پیدا کنید، چون دو تا منطق است واژگان مشترکش کم است بحث سالها ادامه پیدا میکند و شما هیچ نتیجهای نمیگیرید، اصلاً دو ساحت کاملاً جداست، این ساحتها را نباید خلطش کنیم.
یک نتیجه مصداقی بگیرم. شما فیلمنامه را باید طوری بنویسی که گرایش خودتان به عنوان یک آدم دینمدار، کسی که اعتقاد به زندگی پس از مرگ دارد در فیلم باشد ولی آن را تحمیل نکنیم، چطور میشود این کار را کرد؟ باید در هر گره و در هر حادثه و در هر بزنگاه مسیرِ انتخابِ آلترناتیوی برای مخاطب باقی بگذارید، یک مسیرِ مادی برای آن باقی بگذارید، هر چند که شما قبولش ندارید، بگذارید اگر قبول نداشت تعبیر خودش را داشته باشد. همچنان که در دنیا اینگونه است. یعنی نظام هستی اینطوری بنا شده است و الا ما اصلاً اختیار نداشتیم. اگر دو دو تا 4 تا بود که دیگر همه مسلمان بودند. یک چیزی است طرف میگوید به دلیل همۀ بینظمیهای دنیا خدا را قبول ندارم .یک طرف میگوید به دلیل همۀ نظمی که در دنیا است خدا را قبول دارم. یک چیزی این وسط وجود دارد. ما را نیاوردند که این مرز و این سیستم را به هم بزنیم. ولی کنجکاو کردن مخاطب چیز خوبی است. یعنی شما دور راهی برای او بگذارید اگر نپذیرفت دیگری را بپذیرد، دیگری طبعاً آن چیزی که شما با ذات و علاقه و اعتقاد خودتان میگویید در این دو راهی آن راه شما پررنگتر و زیباتر است اما راه دوم را نبستی. این دو وجه دارد یکی استغنا دارید از اینکه میخواهی بخواه، میخواهی نخواه! چیزی از من کم نمیشود. من نگران کمیت و تعداد نیستم؛ که حالا مثلاً زیادتر شویم یا کمتر شویم ولی میخواهم یک حقیقتی را به اشتراک بگذارم.
دومین مساله که مهم است این است که اصولاً حقیقتی که داریم راجع به آن صحبت میکنیم یک به اضافه بینهایت است. نمیتوانیم همه را یکجا بگذاریم اصلاً نمیشود.
من رفته بودم در یک کویر سر فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» نشسته بودم. تنها بودم برای پیدا کردن لوکشین، نیوفاندر دستم بود. وسیلهای است که کادر را میبندیم و باز میکنیم و باز و بسته فضا را به ما نشان میدهد. جای بکر و زیبایی بود. نشسته بودم که نور کمی مایل شود و فضا را ببینم. همینطور که نیوفاندر را باز و بسته میکردم متوجه یک حقیقتی شدم و آن اینکه یک چیزهایی هست که جزء و کل ندارند. یعنی جزء و کلش با هم فرقی ندارد. مثلاً کویر! نمای بستهاش را با نمای بازش را نمیتوانستم تشخیص بدهم. بعد سرم را آوردم بالا دیدم آسمان هم همین است، دریا هم همین است. به نظرم خدا چند ترجمۀ تصویری قشنگ برای ما گذاشته که اگر یک مقدار زیادی کمیتی شدیم و اندازهها ما را اذیت کردیم و نفهمیدیم بینهایت یعنی چه، در معرض آنها قرار بگیریم، اتوماتیک شما را در یک پالایش قرار میدهند و شما را بیوزن میکنند، کویر از این جنس است باز و بستهاش فرقی ندارد.
من به عنوان یک فیلمساز وقتی نیوفاندرم کار نمیکند چگونه میتوانم کویر را روی پرده به شما نشان بدهم و بگویم این همۀ کویر است؟ من راجع به فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» در جمع دوستانی در قم بودند میگفتند ته این فیلم این است که خدایی وجود دارد! اینکه مشکلی را حل نمیکند، راجع به شریعت چه شد؟ گفتم شما برای چه درسی میخوانید؟ شما یک کاری بکنید. البته شوخی کردم. ولی منظورم این بود که شما توقعات ما اینقدر حداکثری است، این حداکثری از کجا آمده؟ انگار یک شکی وجود دارد. نسبت به این حقیقتی که ما به آن اعتقاد داریم، اگر شکی نیست داریم میرویم، حالا کجا را گرفتیم که بخواهیم به فکر جای دوم باشیم، اول یک جای پا باز کنیم، اول شما یک سلام بدهید یک احوالی بپرس با همان بودایی، با همان بتپرستی با کسی که آن گوشۀ دنیاست و خیلی راحت پای صحبت شما مینشیند. منتها به شرطی که در ابتدا نخواهید سینه بزند. ابتدا باید بفهمد شما چه کسی هستید و چه میگویید، ایران کجاست، عراق کجاست این دو کشور چقدر نزدیک هم هستند؟ بعد شیعه چیست و اسلام چیست؟ به نظر من یک مقدار هم برمیگردد به نمایشی که ما در سیستم میدهیم به خاطر اینکه همۀ ما سفارشگیرنده شدیم.
طالبزاده: یک رسالت سنگینی به دوش اهل هنر و جوانان در ایران است و باید ببینیم چه کسانی در این زمینه پیشتاز بودند و متواضع بودند و موفق بودند.