به گزارش گروه خواندنی های مشرق ، در بعضی موارد، این رازها هرگز کشف نمیشوند و معماهای باور نکردنی و در مورد بعضی از افراد سالهای سال بیجواب میمانند.
این رازهای حل نشده و بیجواب، به هر دلیلی ممکن است به وجود بیایند؛ گاهی وقتها علم و دانش در روزگاری که آن فرد در آن زندگی میکرد قادر به جوابگویی نبوده و در بعضی موارد پرو بال گرفتن شایعات در میان مردم به بیجواب ماندن معما کمک کرده است. اما دلیل این رازهای حل نشده هر چیزی که باشد. افرادی در تاریخ هستند که رازهای زندگی آنها هیچوقت برای بقیه روشن نشده و آنها بهعنوان اسرارآمیز در تاریخ و حافظه مردم باقی ماندهاند.
یک پسر نوجوان به اسم کاسپارهاوزر در 26 میسال 1828 در خیابان نورنبرگ آلمان پیدا شد که نامهای در دست داشت. در این نامه به کاپیتانی در هنگ ششم سواره نظام اشاره شده بود. نویسنده نامه گفته بود که این پسر از 7 اکتبر سال 1812 زمانی که تنها یک نوزاد کوچک بود، در حبس به سر میبرده است. این پسر نوجوان در زمانی که در خیابان پیدا شد، میگفت که میخواهد عضو سواره نظام باشد.
او ادعا میکرد که در تمام زندگی خود تا آن زمان چیزی جز یک تخت حصیری و اسبچوبی اسباببازی ندیده است. باتوجه به شایعات آن زمان گفته میشود که هاوزر یک شاهزاده از اهالی بادن بوده است. هاوز مدتی بعد با اصابت یک ضربه چاقو قفسهسینهاش در گذشت. گفته میشود که این ضربه چاقو توسط خود وی بر بدنش وارد شده بود. اما قبل از مرگ ادعا میکرد، مردی که سالها او را در دوران بچگیاش زندانی کرده بود، ضربه چاقو را بر بدنش وارد کرده است.
موسیو شوشانی نامی مستعار و متعلق به یک شخص ناشناس است. این فرد مرموز یک معلم بود که بعد از جنگجهانی دوم به دانشآموزان درس میداد. اما نوئللویناسوالی ویزل از جمله دانشآموزان وی بودند.
اطلاعات بسیار کمی درمورد این مرد و قبر وی در مونته ویدئو وجود دارد. روی سنگ قبر وی نوشتهای وجود دارد که شاگرد وی یعنی الیویزل آن را روی این سنگ حک کرده است. این جمله چنین نوشته شده است: یاد و خاطره این استاد عزیز گرامی باد، تولد و مرگ وی در هالهای از رمز و راز قرار دارد.
الی علاوه برحک کردن این جمله بر سنگ قبر وی، هزینه این مقبره را نیز پرداخت کرده است. شوشانی همانند یکخانه به دوش لباس میپوشید، اما در واقع در بیشتر زمینههای دانش بشری از جمله ریاضیات، علم و فلسفه یک استاد بود. هیچکس نفهمید که او واقعاً چه کسی بود، و چهطور به این همه علم و دانش تسلط پیدا کرده بود.
در 26 اکتبر سال 1593 یک سرباز اسپانیایی که گیلپرز نام داشت ناگهان در شهر مکزیوسیتی پدیدار شد. آنچه بیش از همه موجب تعجب مردم شد این بود که او یونیفورم نگهبان کاخدل گوبرنادور در فیلیپین را پوشیده بود.
گیل به مردم توضیح داد که نمیداند چرا به صورت ناگهانی و با چنین یونیفورمی در مکزیکویستی ظاهر شده است. پرز گفت که پیش از ظاهر شدن در مکزیکو، در حال انجام وظیفه در کاخ دولتی در مانیل بوده است.
او همچنین مدعی شد که فرماندار گومزپرز داسماریناز در فلیپین کشته شده است. خبر کشته شدن این فرماندار دو ماه بعد از طریق یک کشتی که از فیلیپین میآمدبه گوش مردم رسید. مسافران این کشتی نه تنها اخبار مربوط به کشته شدن فرماندار را تأیید کردند بلکه بقیه اخباری را هم که گیل در مورد فیلیپین گفته بود مورد تأیید قرار دادند. یکی از مسافران کشتی گیل پرز را شناخت و حضور او را در 23 اکتبر سال 1593 در مانیل تأیید کرد.