به گزارش مشرق، خبر آنلاین نوشت:آخرین فرمانده سپاه محمد رسول الله در دوران دفاع مقدس معتقد است شرایط حاکم بر فضای سیاسی داخلی هم در زمینه سازی برای پذیرش قطعنامه 598 موثر بوده است.
جدایی دو نحوه فهم از دین در میان روحانیون ایرانی در سالهای جنگ که منجر به تشکیل مجمع روحانیون مبارز شد، یکی از آن سوژه های است که علاوه بر تاثیرات خود در فضای سیاسی وحوزه های علمیه، در دفاع مقدس و حضور رزمندگان هم تاثیر گذاشت؛ اینها را اسماعیل کوثری آخرین فرمانده سپاه محمد رسول الله در دوران دفاع مقدس و نائب رئیس کنونی کمیسیون امنیت ملی مجلس می گوید.
نحوه پذیرش قطعنامه 598 هنوز بعد از20 سال از پایان جنگ محل مناقشه است و گروهی آن را تحمیلی، و برخی نیزآن را به موقع می دانند.
روایت کوثری از شرایطی که زمینه پذیرش قطعنامه از سوی ایران در سال 67 را فراهم کرد نشان می دهد اصرار چهره ای چون هاشمی رفسنجانی در آن دوران،منطقی می نماید. این گفت وگو با تحلیل شرایط جبهه ها درسالهای آخر دفاع مقدس اختصاص دارد. ورود رزمندگان به انتخابات مجلس سوم از آن دست موضوعاتی است که کمتر بدان پرداخته شده است و در گفت وگو با کوثری تلاش کردیم این موضوع را مورد موشکافی قرار دهیم.
روایت کوثری از شرایطی که زمینه پذیرش قطعنامه از سوی ایران در سال 67 را فراهم کرد نشان می دهد اصرار چهره ای چون هاشمی رفسنجانی در آن دوران،منطقی می نماید. این گفت وگو با تحلیل شرایط جبهه ها درسالهای آخر دفاع مقدس اختصاص دارد. ورود رزمندگان به انتخابات مجلس سوم از آن دست موضوعاتی است که کمتر بدان پرداخته شده است و در گفت وگو با کوثری تلاش کردیم این موضوع را مورد موشکافی قرار دهیم.
***
همواره دو مقطع فتح خرمشهر وپذیرش قطعنامه بیش از بقیه تاریخ جنگ در افکار عمومی مورد بحث است. برخی معتقدند این توجه به این دو مقطع بیشتر سیاسی است تا مرور تاریخ جنگ. تحلیل شما چیست؟
بله، کسانی که از مردم و نظام ایران ضربه خوردند چه از عوامل خود فروخته داخل و چه بیگانگان به خاطر اینکه عظمت کار رزمندگان را کم جلوه دهند، این مسائل را تکرار می کنند. در صورتی که اصل قضیه روشن است و رزمندگان از حضرت امام تبعیت می کردند. امام خمینی(ره) فرمودند « جنگ جنگ تا رفع فتنه» یک مقطعی هم این شد که قطعنامه را پذیرفتند، ولی یک وجب از خاک ایران در اختیار دشمن باقی نماند و ما به طور 100 درصد دشمن را بیرون کردیم.
منظورتان از یک عده در داخل بر موضوع پایان جنگ بعد از فتح خرمشهر تاکید می کردند، سیاسیون داخلی است ؟
مشخص است.کسانی که وابسته به استکبار بودند.مثل افراد حامی نهضت آزادی، جبهه ملی و ملی مذهبی ها.
یعنی این گروه از برجسته کردن این مساله سودی می برند؟
بله، شما می بینید در دانشگاه ها مدام در بین جوانها همین مسائل را مطرح می کنند. چون می دانند اگر جوان ذهنش به جای اینکه از این حرفها پر شود، آن موفقیت ها را ببیند، دیگر نمی توانند جوانها را بی هویت کنند؛ و لذا این مسائل را به صورت یک اتفاق منفی بزرگ مطرح می کنند.
سال جاری همایشی در قم با موضوع پذیرش قطعنامه برگزار شد که شما هم یکی از سخنرانان آن بودید. مسئولان برگزار کننده آن همایش معتقدند چهره های که در پذیرش قطعنامه نقش داشتند حاضر به گفت وگو در این خصوص نیستند. آیا جعبه سیاهی درباره پذیرش قطعنامه وجود دارد؟
به هیچ وجه.اینکه در افکارعمومی ابهام وجود دارد به دلیل حرفهای غیر تخصصی افرادی است که واقعیت جنگ را لمس نکردند. و الا کسانی که در جبهه ها حضور داشتند می دانند همه به امام اطمینان داشتند.
ولی امام با رضایت قطعنامه را نپذیرفتند؟
واقعیت این است که وضعیت ما در آن مقطع طوری بود که ما از نظر امکانات و تجهیزات شکننده شده بودیم. البته قبلش هم چیزی نداشتیم، ولی ازسال 65 به بعد که آمریکایی ها در خلیج فارس حضور پیدا کردند صادرات نفت خام ما کاهش پیدا کرد و به تبع ما عین عراق نبودیم که از سوی کشورهای حمایت شویم.
سال 66 ستاد کل نیروهای مسلح تشکیل شد. دولت وقت به ظاهر در این ستاد مسئولیت گرفتند که آقای میر حسین موسوی نخست وزیر به عنوان رئیس ستاد و آقای بهزاد نبوی به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی ستاد و آقای خاتمی که آن زمان وزیر ارشاد بودند به عنوان مسئول تبلیغات جنگ منصوب شدند. واقعیت این است که آقای هاشمی اواخر جنگ موقعی که دید صحنه هایی در جبهه ها پیش آمده که عراق حالت برتری دارد به آقا محسن گفت:« اگر بخواهید جنگ را با موفقیت تمام کنید به چه میزان اعتبار نیاز دارید؟» ایشان هم نشستند با مشاورینشان مذاکره کردند و نهایتا لیستی را دارند که چیزی حدود «سه میلیارد و چهارصد میلیون دلار» بود. ابتدا آقای هاشمی با آقای خاتمی صحبت کرد. ایشان هم گفت مردم از جنگ خسته شده اند.البته این نظر ایشان بود. بعد آقای هاشمی به آقای موسوی مذاکره کرد و ایشان هم نوشت که «من یک دلار هم ندارم برای جبهه ها بدهم.» در نهایت، آقای هاشمی جلسه ای را با مسئولان کشور ترتیب دادند که خروجی آن نوشتن نامه ای خدمت امام بود.
در کتاب خاطرات آقای هاشمی هست که وقتی ایشان مخالفت امام با پذیرش قطنامه را می بینند به ایشان می گویند:«اگر اجازه بدهید، من اعلام پذیرش میکنم که طبعا معتبر است. وقتی کار پیش رفت و عملی شد، شما مرا محاکمه کنید. منتها بگذارید اول کار انجام شود تا مسئولیت آن به گردن من بیفتد و کسانی که ناراضی میشوند، مرا مسئول این کار بدانند.» شما فکر می کنید اصرار آقای هاشمی به امام (ره) برای قبول قطعنامه خدمت ایشان به کشور بود یا ...
من نمی توانم در این زمینه اظهار نظر کنم.بنده که در مذاکرات آنها نبودم. این تحلیل را حضرت امام خودشان می دانند، اما خیلی از مسئولین فشار می آورند که جنگ تمام شود. ان سوال شما را باید از امام یا آقای هاشمی یا کسانی که در بطن ماجرا بودند، جویا شد. ما مجری بودیم و در تصمیم گیرهای کلان نبودیم.
رزمندها وقتی فهیمیدند قطعنامه پذیرفته شده، گریه می کردند. در حالی که معمولا کسی برای پایان جنگ نباید گریه کند. احتمال دارد که این مورد به امام تحمیل شده بود.
اینکه گفته می شود از بعد از خرمشهرآمریکایی ها به دنبال مذاکره با ایران بودند درست است؟
نه، اصلا این طور نبوده است.البته چهار ماه بعد از تجاوز عراق هیات های از کنفرانس اسلامی، اتحادیه عرب و جنبش عدم تعهد به کشور می آمدند. چون می دیدند نتوانستند پیشروی کنند و آخرین جایی را هم که بعد از 34 شبانه روز گرفتند، خرمشهر بود؛ وقتی دیدند راه به جایی نمی برند این هیات ها را پیش حضرت امام فرستادند و درخواست آتش بس و به تعبیری صلح را مطرح کردند.
ولی ظاهرا در این درخواست جدی نبودند؟
نه تنها جدی نبودند که کارشان یک توطئه بود. امام در مقابل اینها فرمودند: ما صلح را از شما بهتر تعریف می کنیم. بعد هم از آنها سوال کردند شما که اینجا آمدید اختیار دارید یا نه؟ اول که اینها خودشان را دست بالا حساب می کردند و می گفتند بله. امام هم می فرمودند اگر اختیار دارید شما یک مورد را عمل بکنید همه موضوع حل می شود و آن این است که بگویید نیروهای عراقی ها بروند سر مرز و بعد ما مذاکره می کنیم. تا امام این را می فرمودند اینها می گفتند:«نه! همین جا یک توافق داشته باشیم!»
لذا بعد از فتح خرمشهر این ادعا را طرح کردند.چون در چهارعملیات پی در پی آن هم در فاصله 8 ماه شکست خورده بودند و نمی توانستند بپذیرند، ولی برخی در داخل مطرح می کنند« بعد از خرمشهر چرا جنگ را تمام نکردید.»
در میان مسئولان- اعم از سیاسی و یا نظامی- کسی بود که بعد از فتح خرمشهر موافق صلح باشد؟
همیشه یک تعداد خصوصا در دولت وقت بودند که نق نق می کردند که چرا جنگ ادامه پیدا کرده است. البته خیلی علنی نمی گفتند. خصوصا افرادی که خودشان را ملی یا وابسته به نهضت آزادی می دانستند. و در نهایت هم برخی از افراد دولت - مثل آقای بهزاد نبوی و دیگران کمک نمی کردند.
به جز ایشان در دولتمردان کس دیگری بود که موافق صلح باشد؟
نمی دانم،اما دیگران که می خواستند کمک کنند، در عمل کمک نمی کردند. در حرف نمی گفتند کمک نمی کنیم، ولی در عمل کارشکنی ازداخل و خارج بود.
بعد از حوادث بعد از انتخابات 88 ، انتقاد از نخست وزیر وقت درباره کمک نکردن به جبهه ها در فضای سیاسی زیاد شد ولی تا قبل از آن کسی در این باره صحبت نمی کرد. تلقی سیاسی بودن این اظهارات چقدر درست است؟
اگر به نسبت به صدام حساب کنیم که همه چیزش را برای جنگ آورد، آقای موسوی آنچنان کمکی نمی کرد.
اما مدافعان ایشان می گویند ایشان هم کشور را هم اداره می کرد و هم جنگ را.
مگرصدام این کار را انجام نمی داد.اگر ما متجاوز بودیم این رف منطقی بود که ما می خواهیم کشور کشایی کنیم پس مخالف هم داشت،اما اینجا ما دفاع کننده بودیم . موقعی که دفاع کننده هستیم باید همه چیزمان را برای دفاع از کشوربه میدان بیاوریم . خود مردم که این آقایان مدعی هستند می خواستیم به آنها برسیم، خودشان بیشترین کمک را به جنگ کردند. در حالی که دولت وقت باید این کار را انجام می داد. می خواهم بگوییم این طور نیست که ما چون وضعیت سیاسی امروز متفاوت شده است بخواهیم تاریخ را تحریف کنیم.
درباره نقش آقای هاشمی در جنگ تفاسیر متفاوت است . می توان نقش ایشان را نوعی کاتالیزور دانست؟
آقای هاشمی می خواست کمک کند چون ما کمبود های شدیدی داشتیم. ایشان آقای نخست وزیر را دعوت می کرد، ولی کمکی انجام نمی شد.
یعنی صراحتا اعلام می کردند؟
نه، صراحتا نمی گفتند ولی در عمل به گونه ای رفتار می کردند که نتیجه اش همان بود.
شما چه نقشی برای آقای هاشمی در دوران جنگ قائلید. به این دلیل بر این سوال تاکید می کنم که خاطرات ایشان نشان می دهد در همان زمان هم آقای هاشمی یک نقش کلیدی در تصمیم گیری ها داشتند که نقطه اوج آن هم پذیرش قطعنامه بود.
ایشان جانشین فرمانده کل قوا بود و در نقش ایشان شکی نیست، اما چیزی که هست این است که بالاخره آن چیزی که امام می خواستند عمل نمی شد ودر تصمیم گیری ها به آن اندازه توجه نمی شد.
شاید ملاحظات نظامی و واقعیات جنگ بخشی از دلیل تصمیم ها در آن زمان بوده است. همچنان که درباره پذیرش قطعنامه این موضوع مشهود است.
من نمی دانم .باید خودشان توضیح بدهند. من که نمی خواهم خدای ناکرده چیزی را بگویم که خلاف واقع باشد. بالاخره این مطالب را ایشان هم می خواند.
تحلیل شخصی تان را می خواهم بدانم.
حضرت امام یک نقش بسیار اثر گذار داشتند، اما در جزئیات وارد نمی شدند.کسانی که باید هماهنگی می کردند، این مسئولیت را به آقای هاشمی محول کردند.
عرض من این بود که اگر شما به عنوان چهره ای که تا پایان جنگ به طور عملی در صحنه حضور داشتید بخواهید به مدیریت آقای هاشمی نمره بدهید، چه نمره ای است؟
نمره آقای هاشمی در آن دوران، خیلی خوب و به تعبیری عالی است.بالاخره ایشان فرمانده و اثر گذار بودند و این چیزی نبود که پنهان باشد.
رهبری انقلاب چه؟ ایشان در آن دوران چه نقشی در جنگ داشتند؟
ایشان تا قبل از زمانی که بحث ریاست جمهوری شان مطرح شد در جبهه بودند و انرژی مضاعف به رزمندگان می دادند.ولی بعد از آنکه امام از حضور ایشان ممانعت کردند حضورشان کم شد. چون حضرت امام حضور ایشان در 5 استان مرزی غرب کشور ممنوع کرده بودند. بعد ها ما این موضوع را به صورت حضوری از ایشان پرسیدیم که شما قرار بود بعد از عملیات کربلای پنج در اسفند 65 به دو کوهه بیائید. چه شد که نیامدید؟ ایشان آنجا فرمودند چون سوال کردید توضیح می دهم. فرمودند:« من آماده حضور در جبهه بود و به آقای هاشمی گفتیم که شما یک یا دو هفته تهران باشید تا بنده بروم و بعدا برگردم. آقای هاشمی به حضرت امام گفته بودند که امام فرموده بودند « مگرنگفتیم آقای خامنه ای نباید به جبهه ها برود.»در عین حال با اینکه خودشان نمی توانستند بیایند فرزندانشان درجبهه ها حضور پیدا می کردند.
کدام فرزندان ایشان؟
هم آسید مصطفی فرزند بزرگ وهم آسید مجتبی فرزند دومشان.هر دو هم از بسیجی های لشکر بودند.البته با فامیلی دیگردر جبهه ها حضور داشتند.به ما هم پیغام داده بودند که این دو نفراسیر نشوند ولی اگر شهید یا جانباز شدند عیبی ندارد.
دلیل اینکه خواسته بودند اسیر نشوند ،دلایل نظامی بود؟
اتفاقا سه سال قبل ما مستقیما از رهبری همین سوال را کردیم که فرمودند:« اگر اینها شهید می شدند، بنده پدر شهید می شدم، ولی اگر اسیر شوند چون فرزند رئیس جمهور بودند عراق سعی می کرد از ایران برای آزادی آنها امتیاز بگیرد و بنده هم امتیاز بده به کسی نیستم.»
از سال 66 به بعد ما با انتخابات مجلس سوم مواجه ایم. در این سال گروه زیادی از مجموعه سپاه برای ورود به مجلس کاندیدا می شوند در پی این اتفاق ما درعملیات فاو شکست می خوریم. می شود این تعبیر را به کار برد که اگر سپاهیان وارد سیاست نمی شدند ما در فاو شکست نمی خوردیم.
شما اشتباه می کنید.این موضوع اصلا به سپاه ربطی نداشت. سپاه کاملا در جنگ بود و همه توانش در جبهه های جنوب و غرب و شمال غرب کشور مشغول بود. ضمن اینکه اکثر پرسنل سپاه جوان بودند و هنوز زمان بازنشستگی شان نرسیده بود که بخواهند در انتخابات حضور پیدا کنند و کاندیدا شوند. ولی بچه های بسیج مانند همه مردم وارد بحث های انتخابات شدند. علتش هم این بود که بین روحانیت اختلاف افتاد و از آن مقطع به بعد ما با دو جریان روحانیت مبارز ومجمع روحانیون مواجه شدیم.
یعنی شما می گویید بچه های بسیج در آن سال کاندیدا شدند و این ربطی به سپاه نداشت؟
بله، ما بعد ازآنکه عملیات کربلای ده در حلبچه انجام دادیم ، زمان3 ماه نیروها برای حضور نیروها تمام شد.بسیج یک نیروی داوطلب بود که به خاطرعشق به ولایت به جبهه ها آمده بود.
این دو دستگی بین روحانیت باعث شد که بچه های معتقد خود به خود دو قسمت شوند. حتی این موضوع تاثیر خود را در جبهه ها هم گذاشت. والا شما بدانید که همه هم و غم سپاه دفاع از کشوربود و به پشت جبهه کاری نداشت. این چیزی را که می گویم اثبات 100 درصد هم می کنیم نه اینکه فقط حرفی بزنیم.
علاوه بر این، در آن دوران ما با کمبود نیرو در جبهه ها مواجه بودیم که این خیلی مشهود بود. از آن طرف یک عده از رزمنده ها دانشجو بودند و امتحان داشتند. اضافه برآن ،عید سال 67 هم بچه های رزمنده به خانه نرفته بودند،خود به خود گروهی از آنها به شهرها برگشتند و آنجا موضوع انتخابات مجلس سوم پیش آمد
تاثیر این دسته بندی دو طرفی شدن در جبهه ها چه بود؟
نیروها عملا دو دسته شدند.ولی این به این معنی نبود که بچه ها با هم کار نمی کردند، اما این اختلاف در فضای سیاسی داخلی از نظر فکری در جبهه ها اثر گذاشت. البته همه یک هدف داشتند و آن هم دشمن بود.
اینکه می بینید در اول اردیبهشت 67 فاو سقوط می کند به این دلیل بود که ما نیرو در آن منطقه نداشتیم. البته دلایل دیگری هم داشت. یکی اش این بود که آمریکایی ها یک جبهه وسیع در خلیج فارس در سال 66 و 67 باز کردند و این باعث شد بخشی از نیروهای ما به خلیج فارس اعزام بشوند.اگر ما تا آن زمان دو هزار کیلومتر جبهه داشتیم ان زمان چهار هزار کلیومترشد.عامل دیگر نیروها بود.تهران خیلی کشاورز نداشت، اما در یگانهای دیگرخیلی از نیرو ها کشاورز بودند و آن زمان هم فصل کشاورزی بود.
البته این را هم باید گفت که در آن زمان این دو دستگی روحانیت باعث شد به جای توجه به جبهه ها، ذهن ها به سمت موضوعات داخلی کشیده شود.
همواره دو مقطع فتح خرمشهر وپذیرش قطعنامه بیش از بقیه تاریخ جنگ در افکار عمومی مورد بحث است. برخی معتقدند این توجه به این دو مقطع بیشتر سیاسی است تا مرور تاریخ جنگ. تحلیل شما چیست؟
بله، کسانی که از مردم و نظام ایران ضربه خوردند چه از عوامل خود فروخته داخل و چه بیگانگان به خاطر اینکه عظمت کار رزمندگان را کم جلوه دهند، این مسائل را تکرار می کنند. در صورتی که اصل قضیه روشن است و رزمندگان از حضرت امام تبعیت می کردند. امام خمینی(ره) فرمودند « جنگ جنگ تا رفع فتنه» یک مقطعی هم این شد که قطعنامه را پذیرفتند، ولی یک وجب از خاک ایران در اختیار دشمن باقی نماند و ما به طور 100 درصد دشمن را بیرون کردیم.
منظورتان از یک عده در داخل بر موضوع پایان جنگ بعد از فتح خرمشهر تاکید می کردند، سیاسیون داخلی است ؟
مشخص است.کسانی که وابسته به استکبار بودند.مثل افراد حامی نهضت آزادی، جبهه ملی و ملی مذهبی ها.
یعنی این گروه از برجسته کردن این مساله سودی می برند؟
بله، شما می بینید در دانشگاه ها مدام در بین جوانها همین مسائل را مطرح می کنند. چون می دانند اگر جوان ذهنش به جای اینکه از این حرفها پر شود، آن موفقیت ها را ببیند، دیگر نمی توانند جوانها را بی هویت کنند؛ و لذا این مسائل را به صورت یک اتفاق منفی بزرگ مطرح می کنند.
سال جاری همایشی در قم با موضوع پذیرش قطعنامه برگزار شد که شما هم یکی از سخنرانان آن بودید. مسئولان برگزار کننده آن همایش معتقدند چهره های که در پذیرش قطعنامه نقش داشتند حاضر به گفت وگو در این خصوص نیستند. آیا جعبه سیاهی درباره پذیرش قطعنامه وجود دارد؟
به هیچ وجه.اینکه در افکارعمومی ابهام وجود دارد به دلیل حرفهای غیر تخصصی افرادی است که واقعیت جنگ را لمس نکردند. و الا کسانی که در جبهه ها حضور داشتند می دانند همه به امام اطمینان داشتند.
ولی امام با رضایت قطعنامه را نپذیرفتند؟
واقعیت این است که وضعیت ما در آن مقطع طوری بود که ما از نظر امکانات و تجهیزات شکننده شده بودیم. البته قبلش هم چیزی نداشتیم، ولی ازسال 65 به بعد که آمریکایی ها در خلیج فارس حضور پیدا کردند صادرات نفت خام ما کاهش پیدا کرد و به تبع ما عین عراق نبودیم که از سوی کشورهای حمایت شویم.
سال 66 ستاد کل نیروهای مسلح تشکیل شد. دولت وقت به ظاهر در این ستاد مسئولیت گرفتند که آقای میر حسین موسوی نخست وزیر به عنوان رئیس ستاد و آقای بهزاد نبوی به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی ستاد و آقای خاتمی که آن زمان وزیر ارشاد بودند به عنوان مسئول تبلیغات جنگ منصوب شدند. واقعیت این است که آقای هاشمی اواخر جنگ موقعی که دید صحنه هایی در جبهه ها پیش آمده که عراق حالت برتری دارد به آقا محسن گفت:« اگر بخواهید جنگ را با موفقیت تمام کنید به چه میزان اعتبار نیاز دارید؟» ایشان هم نشستند با مشاورینشان مذاکره کردند و نهایتا لیستی را دارند که چیزی حدود «سه میلیارد و چهارصد میلیون دلار» بود. ابتدا آقای هاشمی با آقای خاتمی صحبت کرد. ایشان هم گفت مردم از جنگ خسته شده اند.البته این نظر ایشان بود. بعد آقای هاشمی به آقای موسوی مذاکره کرد و ایشان هم نوشت که «من یک دلار هم ندارم برای جبهه ها بدهم.» در نهایت، آقای هاشمی جلسه ای را با مسئولان کشور ترتیب دادند که خروجی آن نوشتن نامه ای خدمت امام بود.
در کتاب خاطرات آقای هاشمی هست که وقتی ایشان مخالفت امام با پذیرش قطنامه را می بینند به ایشان می گویند:«اگر اجازه بدهید، من اعلام پذیرش میکنم که طبعا معتبر است. وقتی کار پیش رفت و عملی شد، شما مرا محاکمه کنید. منتها بگذارید اول کار انجام شود تا مسئولیت آن به گردن من بیفتد و کسانی که ناراضی میشوند، مرا مسئول این کار بدانند.» شما فکر می کنید اصرار آقای هاشمی به امام (ره) برای قبول قطعنامه خدمت ایشان به کشور بود یا ...
من نمی توانم در این زمینه اظهار نظر کنم.بنده که در مذاکرات آنها نبودم. این تحلیل را حضرت امام خودشان می دانند، اما خیلی از مسئولین فشار می آورند که جنگ تمام شود. ان سوال شما را باید از امام یا آقای هاشمی یا کسانی که در بطن ماجرا بودند، جویا شد. ما مجری بودیم و در تصمیم گیرهای کلان نبودیم.
رزمندها وقتی فهیمیدند قطعنامه پذیرفته شده، گریه می کردند. در حالی که معمولا کسی برای پایان جنگ نباید گریه کند. احتمال دارد که این مورد به امام تحمیل شده بود.
اینکه گفته می شود از بعد از خرمشهرآمریکایی ها به دنبال مذاکره با ایران بودند درست است؟
نه، اصلا این طور نبوده است.البته چهار ماه بعد از تجاوز عراق هیات های از کنفرانس اسلامی، اتحادیه عرب و جنبش عدم تعهد به کشور می آمدند. چون می دیدند نتوانستند پیشروی کنند و آخرین جایی را هم که بعد از 34 شبانه روز گرفتند، خرمشهر بود؛ وقتی دیدند راه به جایی نمی برند این هیات ها را پیش حضرت امام فرستادند و درخواست آتش بس و به تعبیری صلح را مطرح کردند.
ولی ظاهرا در این درخواست جدی نبودند؟
نه تنها جدی نبودند که کارشان یک توطئه بود. امام در مقابل اینها فرمودند: ما صلح را از شما بهتر تعریف می کنیم. بعد هم از آنها سوال کردند شما که اینجا آمدید اختیار دارید یا نه؟ اول که اینها خودشان را دست بالا حساب می کردند و می گفتند بله. امام هم می فرمودند اگر اختیار دارید شما یک مورد را عمل بکنید همه موضوع حل می شود و آن این است که بگویید نیروهای عراقی ها بروند سر مرز و بعد ما مذاکره می کنیم. تا امام این را می فرمودند اینها می گفتند:«نه! همین جا یک توافق داشته باشیم!»
لذا بعد از فتح خرمشهر این ادعا را طرح کردند.چون در چهارعملیات پی در پی آن هم در فاصله 8 ماه شکست خورده بودند و نمی توانستند بپذیرند، ولی برخی در داخل مطرح می کنند« بعد از خرمشهر چرا جنگ را تمام نکردید.»
در میان مسئولان- اعم از سیاسی و یا نظامی- کسی بود که بعد از فتح خرمشهر موافق صلح باشد؟
همیشه یک تعداد خصوصا در دولت وقت بودند که نق نق می کردند که چرا جنگ ادامه پیدا کرده است. البته خیلی علنی نمی گفتند. خصوصا افرادی که خودشان را ملی یا وابسته به نهضت آزادی می دانستند. و در نهایت هم برخی از افراد دولت - مثل آقای بهزاد نبوی و دیگران کمک نمی کردند.
به جز ایشان در دولتمردان کس دیگری بود که موافق صلح باشد؟
نمی دانم،اما دیگران که می خواستند کمک کنند، در عمل کمک نمی کردند. در حرف نمی گفتند کمک نمی کنیم، ولی در عمل کارشکنی ازداخل و خارج بود.
بعد از حوادث بعد از انتخابات 88 ، انتقاد از نخست وزیر وقت درباره کمک نکردن به جبهه ها در فضای سیاسی زیاد شد ولی تا قبل از آن کسی در این باره صحبت نمی کرد. تلقی سیاسی بودن این اظهارات چقدر درست است؟
اگر به نسبت به صدام حساب کنیم که همه چیزش را برای جنگ آورد، آقای موسوی آنچنان کمکی نمی کرد.
اما مدافعان ایشان می گویند ایشان هم کشور را هم اداره می کرد و هم جنگ را.
مگرصدام این کار را انجام نمی داد.اگر ما متجاوز بودیم این رف منطقی بود که ما می خواهیم کشور کشایی کنیم پس مخالف هم داشت،اما اینجا ما دفاع کننده بودیم . موقعی که دفاع کننده هستیم باید همه چیزمان را برای دفاع از کشوربه میدان بیاوریم . خود مردم که این آقایان مدعی هستند می خواستیم به آنها برسیم، خودشان بیشترین کمک را به جنگ کردند. در حالی که دولت وقت باید این کار را انجام می داد. می خواهم بگوییم این طور نیست که ما چون وضعیت سیاسی امروز متفاوت شده است بخواهیم تاریخ را تحریف کنیم.
درباره نقش آقای هاشمی در جنگ تفاسیر متفاوت است . می توان نقش ایشان را نوعی کاتالیزور دانست؟
آقای هاشمی می خواست کمک کند چون ما کمبود های شدیدی داشتیم. ایشان آقای نخست وزیر را دعوت می کرد، ولی کمکی انجام نمی شد.
یعنی صراحتا اعلام می کردند؟
نه، صراحتا نمی گفتند ولی در عمل به گونه ای رفتار می کردند که نتیجه اش همان بود.
شما چه نقشی برای آقای هاشمی در دوران جنگ قائلید. به این دلیل بر این سوال تاکید می کنم که خاطرات ایشان نشان می دهد در همان زمان هم آقای هاشمی یک نقش کلیدی در تصمیم گیری ها داشتند که نقطه اوج آن هم پذیرش قطعنامه بود.
ایشان جانشین فرمانده کل قوا بود و در نقش ایشان شکی نیست، اما چیزی که هست این است که بالاخره آن چیزی که امام می خواستند عمل نمی شد ودر تصمیم گیری ها به آن اندازه توجه نمی شد.
شاید ملاحظات نظامی و واقعیات جنگ بخشی از دلیل تصمیم ها در آن زمان بوده است. همچنان که درباره پذیرش قطعنامه این موضوع مشهود است.
من نمی دانم .باید خودشان توضیح بدهند. من که نمی خواهم خدای ناکرده چیزی را بگویم که خلاف واقع باشد. بالاخره این مطالب را ایشان هم می خواند.
تحلیل شخصی تان را می خواهم بدانم.
حضرت امام یک نقش بسیار اثر گذار داشتند، اما در جزئیات وارد نمی شدند.کسانی که باید هماهنگی می کردند، این مسئولیت را به آقای هاشمی محول کردند.
عرض من این بود که اگر شما به عنوان چهره ای که تا پایان جنگ به طور عملی در صحنه حضور داشتید بخواهید به مدیریت آقای هاشمی نمره بدهید، چه نمره ای است؟
نمره آقای هاشمی در آن دوران، خیلی خوب و به تعبیری عالی است.بالاخره ایشان فرمانده و اثر گذار بودند و این چیزی نبود که پنهان باشد.
رهبری انقلاب چه؟ ایشان در آن دوران چه نقشی در جنگ داشتند؟
ایشان تا قبل از زمانی که بحث ریاست جمهوری شان مطرح شد در جبهه بودند و انرژی مضاعف به رزمندگان می دادند.ولی بعد از آنکه امام از حضور ایشان ممانعت کردند حضورشان کم شد. چون حضرت امام حضور ایشان در 5 استان مرزی غرب کشور ممنوع کرده بودند. بعد ها ما این موضوع را به صورت حضوری از ایشان پرسیدیم که شما قرار بود بعد از عملیات کربلای پنج در اسفند 65 به دو کوهه بیائید. چه شد که نیامدید؟ ایشان آنجا فرمودند چون سوال کردید توضیح می دهم. فرمودند:« من آماده حضور در جبهه بود و به آقای هاشمی گفتیم که شما یک یا دو هفته تهران باشید تا بنده بروم و بعدا برگردم. آقای هاشمی به حضرت امام گفته بودند که امام فرموده بودند « مگرنگفتیم آقای خامنه ای نباید به جبهه ها برود.»در عین حال با اینکه خودشان نمی توانستند بیایند فرزندانشان درجبهه ها حضور پیدا می کردند.
کدام فرزندان ایشان؟
هم آسید مصطفی فرزند بزرگ وهم آسید مجتبی فرزند دومشان.هر دو هم از بسیجی های لشکر بودند.البته با فامیلی دیگردر جبهه ها حضور داشتند.به ما هم پیغام داده بودند که این دو نفراسیر نشوند ولی اگر شهید یا جانباز شدند عیبی ندارد.
دلیل اینکه خواسته بودند اسیر نشوند ،دلایل نظامی بود؟
اتفاقا سه سال قبل ما مستقیما از رهبری همین سوال را کردیم که فرمودند:« اگر اینها شهید می شدند، بنده پدر شهید می شدم، ولی اگر اسیر شوند چون فرزند رئیس جمهور بودند عراق سعی می کرد از ایران برای آزادی آنها امتیاز بگیرد و بنده هم امتیاز بده به کسی نیستم.»
از سال 66 به بعد ما با انتخابات مجلس سوم مواجه ایم. در این سال گروه زیادی از مجموعه سپاه برای ورود به مجلس کاندیدا می شوند در پی این اتفاق ما درعملیات فاو شکست می خوریم. می شود این تعبیر را به کار برد که اگر سپاهیان وارد سیاست نمی شدند ما در فاو شکست نمی خوردیم.
شما اشتباه می کنید.این موضوع اصلا به سپاه ربطی نداشت. سپاه کاملا در جنگ بود و همه توانش در جبهه های جنوب و غرب و شمال غرب کشور مشغول بود. ضمن اینکه اکثر پرسنل سپاه جوان بودند و هنوز زمان بازنشستگی شان نرسیده بود که بخواهند در انتخابات حضور پیدا کنند و کاندیدا شوند. ولی بچه های بسیج مانند همه مردم وارد بحث های انتخابات شدند. علتش هم این بود که بین روحانیت اختلاف افتاد و از آن مقطع به بعد ما با دو جریان روحانیت مبارز ومجمع روحانیون مواجه شدیم.
یعنی شما می گویید بچه های بسیج در آن سال کاندیدا شدند و این ربطی به سپاه نداشت؟
بله، ما بعد ازآنکه عملیات کربلای ده در حلبچه انجام دادیم ، زمان3 ماه نیروها برای حضور نیروها تمام شد.بسیج یک نیروی داوطلب بود که به خاطرعشق به ولایت به جبهه ها آمده بود.
این دو دستگی بین روحانیت باعث شد که بچه های معتقد خود به خود دو قسمت شوند. حتی این موضوع تاثیر خود را در جبهه ها هم گذاشت. والا شما بدانید که همه هم و غم سپاه دفاع از کشوربود و به پشت جبهه کاری نداشت. این چیزی را که می گویم اثبات 100 درصد هم می کنیم نه اینکه فقط حرفی بزنیم.
علاوه بر این، در آن دوران ما با کمبود نیرو در جبهه ها مواجه بودیم که این خیلی مشهود بود. از آن طرف یک عده از رزمنده ها دانشجو بودند و امتحان داشتند. اضافه برآن ،عید سال 67 هم بچه های رزمنده به خانه نرفته بودند،خود به خود گروهی از آنها به شهرها برگشتند و آنجا موضوع انتخابات مجلس سوم پیش آمد
تاثیر این دسته بندی دو طرفی شدن در جبهه ها چه بود؟
نیروها عملا دو دسته شدند.ولی این به این معنی نبود که بچه ها با هم کار نمی کردند، اما این اختلاف در فضای سیاسی داخلی از نظر فکری در جبهه ها اثر گذاشت. البته همه یک هدف داشتند و آن هم دشمن بود.
اینکه می بینید در اول اردیبهشت 67 فاو سقوط می کند به این دلیل بود که ما نیرو در آن منطقه نداشتیم. البته دلایل دیگری هم داشت. یکی اش این بود که آمریکایی ها یک جبهه وسیع در خلیج فارس در سال 66 و 67 باز کردند و این باعث شد بخشی از نیروهای ما به خلیج فارس اعزام بشوند.اگر ما تا آن زمان دو هزار کیلومتر جبهه داشتیم ان زمان چهار هزار کلیومترشد.عامل دیگر نیروها بود.تهران خیلی کشاورز نداشت، اما در یگانهای دیگرخیلی از نیرو ها کشاورز بودند و آن زمان هم فصل کشاورزی بود.
البته این را هم باید گفت که در آن زمان این دو دستگی روحانیت باعث شد به جای توجه به جبهه ها، ذهن ها به سمت موضوعات داخلی کشیده شود.