گروه جهاد و مقاومت مشرق - آنچه می خوانید گفتگویی کوتاه با سرکار خانم زهرا آقایی، همسر شهید عینالقضات است.
خانم آقایی، شما هم با همسر شهیدتان مدتی در ایلام زندگی کردید، درست است؟
بله، آنوقتها ما چند خانواده بودیم که در یک ساختمان دوطبقه به سر میبردیم. هیچکدام از دروپنجرهها شیشه نداشت؛ همگی را با کارتن و پلاستیک پوشانده بودیم تا مبادا بر اثر موشکباران روی سر خانوادهها خراب شود. آنزمان ایلام شهری نظامی با کوههای بلند بود. شهید به من اجازه داده بود تا بیرون بروم. برای همین جهت خرید یا تلفنزدن به شهر میرفتم. این شهر سراشیبیهای زیادی داشت که آدم را موقع راهرفتن به نفسنفس میانداخت.
احساس ترس و خطر نمیکردید؟
من باردار بودم و دو فرزند کوچک داشتم؛ ولی به اندازهای برای همه ما ماندن در کنار همسرانمان مهم بود که نمیخواستیم از آنها دور باشیم و شرایط سخت را تحمل میکردیم. ازطرفی این کار را نوعی جهاد در راه خدا میدانستیم. شهید غالبا صبح زود میرفتند و آخر شب برمیگشتند. یک زمانی پانزده روز نیامدند. آنزمان سختترین فصل زندگی من در ایلام بود. بااینحال بین خانمها از همه شجاعتر بودم. شبها از من میخواستند که جلوی در بخوابم؛ چراکه هیچکدام از مردهایمان در خانه نبود. زندگی در فضای جنگ خیلی سخت است. در آن ایام، ایلام فقط یک دکتر داشت که برای تمام انواع بیماریها به او مراجعه میکردند. یک مرتبه خیلی مریض بودم و ناچار شدم سه ساعت کامل پشت در بایستم.
شنیده بودم شما خودتان اصلا نمیدانستید همسرتان یکی از ارکان کلیدی جنگ بودهاند؟
بله. هر وقت از او میپرسیدم: «خب شما در جنگ چهکار میکنید؟» میگفت «من یک سرباز سادهام، کاری نمیکنم.» در زمان تشییعجنازهاش تازه فهمیدم که چه فرد عالیرتبهای در سپاه بوده است. وقتی که بزرگان کشور آمدند، بهقدری این تشییع باشکوه شد که تمام خیابان منتهی به حرم بسته شده بود. حتی میخواستند ایشان را در حرم دفن کنند؛ اما خودش در وصیتنامهاش گفته بود «من را در کنار دوستان شهیدم در بهشترضا(ع) دفن کنید. بعدها آقای قالیباف تعریف کردند که شهید تاچهاندازه در جنگ خدمت کردهاند و چه نقش کلیدی باارزشی در تمام عملیاتها داشتند. در سال۶۵ ایشان مسئول تسلیحات چهار استان شده بود. از ایشان خواسته بودند پشت جبهه بماند و کار مدیریتی کند؛ ولی قبول نکرد و تمام مدارکش را از بین برد و به خط مقدم رفت.
شنیدهایم شهید در زمان خودشان وضع مالی خوبی داشتند، اما بااینحال همهچیز را گذشتند و به جبهه رفتند؟
بله. الان شاگردان شهید هر کدام از کارخانهداران مشهد هستند. ایشان دو باب مغازه داشت که در ایام جنگ به دست شاگردانش میچرخید. جالب است که دو دستگاه بزرگ تراشکاریاش تازه بعد از شهادتش ساخته شد و به دستمان رسید؛ یعنی فکر کنید در سال۶۶ که سفر مکه ٢٧هزار تومان بود، شهید ۵میلیون تومان ارث به جا گذاشت که در وصیتش آمده است «سهم امام و سادات را حتما بدهید.» یکسوم مالش را هم به جبهه کمک کرد. این مسئله را ازاینلحاظ میگویم که بدانید این شهدا چه کسانی بودند. نه خانه و نه زندگی و نه هیچچیز دنیا برایشان اهمیت نداشت. آنزمان سپاه ماهی ٧هزار تومان حقوق میداد که ایشان نمیگرفت؛ ولی از چرخش تجارت خودش ماهانه ۶٠هزار تومان درآمد داشت. بااینحال بسیار سادهزیست بود. شب دامادیاش با لباس بسیار سادهای آمده بود.
*شهرآرا آنلاین