به گزارش مشرق، آسمان بارانش گرفته بود و میبارید و من جلوی تلویزیون نشسته بودم و مراسم پایانی جشنواره فیلم فجر را میدیدم. سیمرغها پر میکشیدند و دانه دانه روی شانه بازیگران، تدوین گران، تهیهکنندگان و... مینشستند. بهخاطر آوردم چهره آن زن سیستانی را که آستینم را میکشید و با لهجه محلی میگفت نان ندارم، آرد ندارم، نفت ندارم، شویم فلج شده، دو بچه دارم که شناسنامه ندارند.
از آن روز گاه و بیگاه، شیونهای آن زن سیستانی کابوس شبانهام شده است ؛ رهایم نمیکند، با این همه برای رهایی از این کابوس بهخود میگویم که از دست تو چه کاری ساخته است جز انتشار گزارشی در وصف آنچه دیدهای و بارها نوشتهای ؛ هرچند نه گزارشهای تو و نه گزارشهای خبرنگاران دیگری که باهم به سیستان سفر کردهاید هیچ کدام اثر نداشته است و حالا سیمرغها در بلندترین برج کشور پر میکشند و تو در این شب باران زده به آن زن فکر میکنی و به هاموننشینان. به کودکانی که لباس نداشتند و سرمای طاقت فرسا تا مغز استخوانشان نفوذ میکرد.
از آن روز گاه و بیگاه، شیونهای آن زن سیستانی کابوس شبانهام شده است ؛ رهایم نمیکند، با این همه برای رهایی از این کابوس بهخود میگویم که از دست تو چه کاری ساخته است جز انتشار گزارشی در وصف آنچه دیدهای و بارها نوشتهای ؛ هرچند نه گزارشهای تو و نه گزارشهای خبرنگاران دیگری که باهم به سیستان سفر کردهاید هیچ کدام اثر نداشته است و حالا سیمرغها در بلندترین برج کشور پر میکشند و تو در این شب باران زده به آن زن فکر میکنی و به هاموننشینان. به کودکانی که لباس نداشتند و سرمای طاقت فرسا تا مغز استخوانشان نفوذ میکرد.
آنجا دنیای دیگری است. سیستان را میگویم؛ دنیایی که نمیتوان در دهها گزارش وصفش کرد. دشوار است که بخواهی رنج واندوه مردمانی را به تصویر بکشی که هیچ سهمی از رفاه ندارند؛ سفرههایشان تهی از نان است و رویایشان داشتن یک تن پوش و قرصی نان و جرعهای آب.
به حمیرا، دخترک خردسال سیستانی فکر میکنم که ۲سال بود پدرش به او قول داده بود او را به دکتر ببرد تا بینایی به چشمهای زیبایش بازگردد؛ پدرش اما همانجا به ما خبرنگاران گفت که چطور میتوانم بچهام را به دکتر ببرم وقتی نه کاری دارم، نه درآمدی.
به حمیرا، دخترک خردسال سیستانی فکر میکنم که ۲سال بود پدرش به او قول داده بود او را به دکتر ببرد تا بینایی به چشمهای زیبایش بازگردد؛ پدرش اما همانجا به ما خبرنگاران گفت که چطور میتوانم بچهام را به دکتر ببرم وقتی نه کاری دارم، نه درآمدی.
او گفت که شرمنده حمیراست ؛ شرمنده خانوادهاش که نمیتواند نانی در سفره خالیشان بگذارد. به محمد فکر میکنم که کلاس سوم دبستان بود و ساکن روستای کرق شاه جای(حوالی زابل). او هر روز در آن سرما و طوفان گردوغبار ناگزیر باید ۷کیلومتر پیاده راه برود تا به مدرسه برسد. محمد در آن سرما دمپایی به پا داشت همچنانکه همبازی هایش.
به صفحه تلویزیون نگاه میکنم، ابتکار رئیس سازمان حفاظت محیطزیست، ظریف وزیر امور خارجه، ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی و چهرههای دیگر در ردیف اول نشستهاند. برندهها در میان تشویقهای ممتد به جایگاه میروند تا سیمرغشان را بگیرند.... و من بهخاطر میآورم چهر ههای بچهها و مردمی که در اطراف گروه خبرنگاران جمع شده بودند و همه درخواستشان آب و نان بود و چه تفاوتی است میان دغدغه جمعی که زیر سقف بلندترین برج کشور جمع آمدهاند با دغدغه سیستانیها ....
به صفحه تلویزیون نگاه میکنم، ابتکار رئیس سازمان حفاظت محیطزیست، ظریف وزیر امور خارجه، ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی و چهرههای دیگر در ردیف اول نشستهاند. برندهها در میان تشویقهای ممتد به جایگاه میروند تا سیمرغشان را بگیرند.... و من بهخاطر میآورم چهر ههای بچهها و مردمی که در اطراف گروه خبرنگاران جمع شده بودند و همه درخواستشان آب و نان بود و چه تفاوتی است میان دغدغه جمعی که زیر سقف بلندترین برج کشور جمع آمدهاند با دغدغه سیستانیها ....
به تلویزیون نگاه میکنم و به سیمرغها... به وعده و وعیدهای ابتکار که قول داده بود با همتایان افغانی خود برای رهاسازی حقابه هامون رایزنی میکند و هنوز این وعده و وعیدها به جایی نرسیده. به ظریف، مرد شماره یک دیپلماسی کشور فکر میکنم که چه خوب میتوانست گره از حقابه هامون بگشاید.