به گزارش مشرق، بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی در برخورد با مسائل بسیار دقیق و متفکرانه عمل میکرد و از دیدگاه آیندهنگر و روشنبینانه ایشان بارها مطالبی مطرح شده است.
یکی از این دیدگاهها در برخورد با پاسبانان رژیم طاغوت بود. خانم مرضیه حدیدچی (طاهره دباغ) درباره این موضوع در خاطرات خود میگوید:
در نیمه دوم سال 1358 حضرت امام [در دیداری با پرسنل کلانتری] مطالب خیلی مهمی در زمینه احیای کلانتریها بیان کردند. این امر برای من که از جنایتها و فجایع برخی از آنها در آستانه پیروزی انقلاب شنیده و پس از آن دیده بودم ناگوار بود، این مسئله که باید امروز ما به دست ایشان سلاح بدهیم برایم نه تنها خوشایند نبود بلکه پذیرش آن نیز سخت بود و از این که این افراد تأمین شهر را با راهاندازی کلانتریها به دست بگیرند، ابا داشتم. برای رهایی از افکار مغشوشم به نزد آیتالله مدنی رفتم و گفتم: حاج آقا یعنی میگویید امام گفتهاند ما اسلحه را به دست همان پاسبانهایی که تا دیروز بچههایمان را میکشتند بدهیم؟! آیتالله مدنی گفت: «شما که راحت میتوانید به نزد حضرت امام بروید، پس به محضرشان برسید و فلسفه این فرمان را بپرسید، ببینید تکلیف چیست.»
من هر ماه برای ارائه گزارش عملکرد و برای کسب اجازه انجام برخی کارها و اقدامات به خدمت امام میرفتم، و اگر فرصتی پیش میآمد برخی حواث را به شکل جزئی برایشان تعریف میکردم؛ و از تنگناها و مشکلات سخن میگفتم، و حضرت امام راهنمایی و کمک میکردند.
در نوبت بعدی که به حضور امام رفتم، پس از ارائه گزارش، در حالی که «مِن مِن» میکردم مطالبی گفتم ولی حرف اصلیام را نزدم یعنی جرئت نمیکردم که قضیه کلانتریها را به طور آشکار بپرسم. امام متوجه شدند و پرسیدند: «خواهر طاهره! چیزی شده؟» گفتم: «راستش گفتنش برایم خیلی راحت نیست، درباره فرمانی است که درباره کلانتریها دادهاید، آخر ما چطوری خیالمان راحت باشد که اسلحه به دست اینها بدهیم، اینها همانهایی هستند که تا دیروز بچههای ما را میکشتند و مادران زیادی از کارهای آنها داغ دیده هستند، حالا ما برویم بگوییم دست شما درد نکند، بفرمایید این اسلحه!»
حضرت امام با یک هیبتی چنان نگاه تندی به من کردند که من دیگر هیچ نگفتم، ایشان فرمودند: «اگر شما زندان رفتید، اگر شما شکنجه شدید، اگر شما تبعید شدید و دوری بچههایت را تحمل کردی و هر بلایی سر بدنت آمد، اما این امتیاز را داشتی و داری که به راحتی خودت برای دخترهایت شوهر انتخاب کنی، برای پسرهایت خودت زن انتخاب کنی؛ ولی اینها آنقدر بیچاره بودند که برای یک لقمه نان تأمین زندگیشان، حتی اجازه انتخاب عروس و دامادشان به دست خودشان نبود. ساواک باید برای اینها انتخاب میکرد. شما چرا حالا دارید مانع میشوید که اینها آدم بشوند؛ اینها به زندگی برگردند، اینها به مسئولیت برگردند. شما بگو چقدر روی ایشان کار کردی؟ چقدر برایشان کلاس گذاشتی؟ چقدر به آنها درس دادی، این مدتی که اینها از کارکردنشان جلوگیری شد...»
پاسخ قاطع امام مرا تکان داد، تمام افکار موهومی که در سر داشتم فرو ریخت. و آب سردی بر روی آتشی که در جانم زبانه میکشید ریخته شد. عرق بر پیشانیام نشسته بود و خجل و شرمنده بودم از جسارت بر ایراد سؤال و اشکال ... .
هنگامی که امام این مطالب عمیق و ظریف را بیان میکردند من سرم را پایین انداخته بودم و در همان حال و در پایان امام فرمودند: «پس بروید به تکلیفتان عمل کنید.»
این برخورد امام و همه جانبهنگری او مرا به فکر فرو برد و فهمیدم که راه زیادی مانده است، تا من به کنه رفتار و سخنان ایشان پی ببرم و فهمیدم که امام هیچ کاری و امری را بیحکمت مطرح نمیکنند. وقتی به همدان برمیگشتم، احساس میکردم که بار مسئولیت بر دوشم سنگینی میکند و خود را بیشتر در معرض آزمایشهای خدا میدیدم که گذر از آن را نیازمند درایت و هوشیاری بیشتر میدانستم، به همدان که رسیدم بیفوت وقت با برادران و آیتالله مدنی جلسهای گذاشته برای راهاندازی کلانتریها شیوههایی را بررسی کردیم. وجود آیتالله مدنی در آنجا غنیمت بود و بسیاری از مشکلات ما را مرتفع میکرد.
کلانترها به خدمت فراخوانده شدند. سلاح به ایشان تحویل و ثبت شد. برای عدهای از آنها هفتهای دو ساعتی کلاسهایی در یکی از سالنهای همدان گذاشتیم. در این کلاسها تفسیر قرآن و اخلاق گفته میشد و بدین طریق مأموران کلانتری نیز به آغوش جامعه بازگشتند.