به گزارش مشرق، پس از مرحله آغازین نهضت اسلامی و پشت سر نهادن ماجرای انجمنهای ایالتی و و لایتی تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی، شاهد اوج و فرودهائی در تعامل مراجع تقلید با جریان انقلاب اسلامی هستیم. این پدیده که برخی از تاریخنگاران بر آن نام «تفاوت شیوه» را نهادهاند، از فصول درخور تامل و مطالعه تاریخ انقلاب است، نکتهای که تا کنون به دلیل پارهای از حساستها و ملاحظات، کمتر بدان پرداخته شده و آنچه نیز تا کنون عرضه گشته، از آفت یکسویهنگری مصون نبوده است.
در گفت و شنود حاضر، حجتالاسلام و المسلمین سید محمود دعائی به مدد خاطرات و دانستههای خویش، سعی دارد تا تحلیلی واقعگرایانه از منش سیاسی برخی از مراجع شاخص حوزه قم و نجف به دست دهد. اهمیت این تحلیل در آن است که از روایتهائی رنگ میگیرد که برای آغازین بار از سوی گوینده بیان میشود و میتواند دستمایة تحلیلهای تاریخپژوهان انقلاب قرار گیرد. با سپاس از جناب دعائی که با لطف و نیکدلی همیشگی پذیرای ما شدند.
*در سنجش نسبت امام با مراجع و طیفهای متنوع حوزه در قبل از انقلاب، طبعاً مروری بر زمینههای شکلگیری شخصیت علمی و سیاسی ایشان میتواند در شفافیت بحث موثر باشد.به عنوان آغازین سوال بفرمائید رویکرد سیاسی امام در مقطع زعامت آیتالله بروجردی چه مختصاتی داشت و پس از رحلت ایشان چه تفاوتهائی کرد؟
از نکات بسیار دقیقی که امام با تمام وجود به آن اعتقاد داشتند، مسئله وحدت در حرکت و روش بود. در زمان مرحوم آقای بروجردی بهرغم اختلاف نظراتی که امام با ایشان داشتند، معهذالک تخطئه یا تضعیف آقای بروجردی را به هیچ قیمتی مصلحت نمیدانستند و همه جریاناتی را که به نحوی با مرحوم آقای بروجردی تعارض داشتند، طرد میکردند. نمونهاش فدائیان اسلام بودند. فدائیان اسلام واقعا فداکاری و از خودگذشتگی کردند و از جانشان مایه گذاشتند، معهذالک چون در برههای در مقابل مرجعیت قم ایستادند و اعتراضاتی کردند، امام هیچگاه از اینها حمایت و یا تائیدشان نکردند و هیچ جا نشنیدهاید که امام کلمهای در حمایت از آنان گفته باشند. درست است که با رهروان آنها ارتباطاتی داشتند و بسیاری از یاران امام، از فدائیان بودند، حتی خود مؤتلفه که با راهنمائی امام تاسیس شد، بعضاً از کادرهای فدائیان اسلام بودند، ولی اینطور نبود که امام حرکت آنها را به نحوی تائید کنند، به دلیل اینکه اولاً تعارض آنها با مرجعیت حوزه و طبعاً ایجاد تضاد با اقتدار حاکم بر حوزه، بههیچوجه مطلوب امام نبود و ثانیاً امام هیچگاه مشی مسلحانه را تائید نمیکردند.
بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی، رژیم شاه با درک موقعیت حساس زمان، اصرار داشت که مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند و تا حدودی هم موفق شد؛ البته بهطور خود به خود مرحوم آیتالله سید عبدالهادی شیرازی از مراجعی بودند که مطرح شدند.
در ایران هم سعی شد که از مرجعیت ایشان حمایت شود. خود دربار هم به نحوی از این مسئله حمایت کرد و پس از ایشان، نظام حاکم بر ایران، رسما از آیتالله حکیم حمایت کرد و ایشان را مرجع علیالاطلاق شناخت، معهذالک در قم مراجعی بودند که هم شایستگی و هم موقعیت و هم داعیه برای مرجعیت داشتند، اما امام بهرغم موقعیت ثبوتی که برای مطرح شدن به عنوان یک مرجع داشتند، از پذیرش این منصب فاصله گرفتند و خودشان مسئله را نفی و رد کردند. دلیل این رویکرد هم عمدتاً اخلاقی و به خاطر تقوای خاص ایشان بود. امام از نامخواهی و مقامخواهی، بهکلی فاصله گرفتند و اجازه ندادند در اطرافشان کسانی به عنوان حامی یا مرید جمع شوند. ایشان اگر در مسیری راه میرفتند و کسانی به دنبالشان راه میافتادند، میایستادند و میگفتند بفرمائید، و بهتنهائی به مسیرشان ادامه میدادند. ایشان حتی اجازه چاپ رساله و حواشیهایشان بر رسالههای دیگران را ندادند، ولی در کنار اینها، احساس مسئولیت شدیدی نسبت به مسائل کشور داشتند.
بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی، موقعیت حوزه در ایران تضعیف شد و کانون مرجعیت، از ایران فاصله گرفت. در این زمان بود که امام احساس کردند باید قاطعانه در برابر توطئهها و دسیسههای رژیم، ایستاد و مقاومت کرد و قدمها را هم باید متناسب با شرائط زمان و مکان برداشت.
اولین موردی که در این زمینه پیش آمد، مخالفت با لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی و حذف شرط قسم به قرآن به هنگام قبول وکالت مجلس و نیز دادن مجوز برای دخالت زنان در امور سیاسی و پارلمانی بود. البته همه میدانند که امام با دخالت زنان در امور سیاسی در یک حکومت اسلامی هیچگونه مخالفتی نداشتند، ولی شرایط و مقتضیات حاکم بر جامعه در آن زمان به گونهای بود که پیامد این اقدام رژیم را توسعة برخی مفاسد میدانستند و با آن مخالفت کردند.
در فرآیند ایجاد یک پایگاه مبارزاتی و سیاسی، امام حرکتشان را به عنوان رهبر آغاز کردند، منتهی ایشان بر این باور بودند که این حرکت هنگامی میتواند موفق باشد که با هماهنگی و وحدت کلمه همراه باشد، لذا سعی کردند مراجع زمان و نیز بزرگان حوزههای علمیه در خراسان، فارس و بسیاری از مناطق دیگر کشور را با نهضت همراه کنند.
ایشان ابتدا سعی کردند اعلامیههای صادره را به امضای جمعی از علمای مبرز حوزه برسانند و از اینجا بود که برخی از تفاوتهائی که بهطور طبیعی در مبارزه رخ مینمایاند، به صورت عوامل تهدیدکننده اصل جریان، آشکار شدند. امام با فداکاری، در مراحلی به بسیاری از مراجع وقت فرموده بودند که اگر من در مسئلهای به این نتیجه برسم که این امر باید در مرحله اول انجام شود، ولی اقایان به این نتیجه برسند که باید در مرحله دوم باشد، من میپذیرم، اما نمیپذیرم که اصلا مطرح نباشد. اگر آقایان کل حرکت و مقابله با مسائل توطئهآمیزی را که رژیم در پیش گرفته، صلاح ندانند، من این مسیر را بهتنهائی دنبال میکنم! به دلیل حقانیت و تاثیری که کلام امام و معنویت و تقوائی که در حرکت ایشان وجود داشت و مهمتر از همه آگاهی نسبت به مسائل روز جامعه، خود به خود مردم به سمت ایشان گرایش پیدا کردند، یعنی عناصر روشنفکر و مبارز و مهمتر از همه، عناصر دیندار و متعهد نسبت به مسائل اجتماعی، متوجه امام شدند و ایشان خود به خود، به عنوان یک رهبر قوی سیاسی مطرح گردیدند.
یکی از ایدههای امام در آغاز نهضت این بود که در هر شهرستان بزرگ و کوچک، همه روحانیون، هفتهای یک مرتبه، با هم جلسه داشته باشند. روحانیون مطرح و پیشوایان روحانی در استان کرمان، ده پانزده نفر بودند. امام تاکید داشتند که اینها هفتهای یک بار در جلسهای بنشینند و با هم چای بخورند و احوالپرسی داشته باشند، ولو چهار تا خبر معمولی را با هم رد و بدل کنند. همین دور هم بودنها، باعث الفت و همراهی خواهد شد و مهمتر از همه، وقتی این اطمینان حاصل شد که این جلسات قطعاً هفتهای یک بار تشکیل میشوند، میتوان از طریق فرد مطمئنی، اطلاعاتی را به این افراد رساند تا در نهایت به اطلاع همه مردم برسد. این پیشنهاد بسیار کارساز بود. امام از قبل با برنامهریزی دقیق، یکی از شاگردان مورد اعتماد خود را در هر شهری به عنوان محور قرار داده بودند که میتوانست بهترین واسطه برای انتقال ایدههای امام به افراد آن جمع باشد.
این جلسات تشکیل شدند و کارساز هم بودند و لذا در هنگام دستگیری ایشان، بسیاری از شرکت کنندگان در این جلسات توانستند به تهران بیایند و با یک حرکت هماهنگ، رژیم را از تصمیمی که درباره امام گرفته بود، باز دارند. رژیم خیال داشت امام را محاکمه کند و علیه ایشان تصمیمات خشنی را اتخاذ و حتی احتمالاً ایشان را اعدام کند، ولی وقتی همه علما و مراجع جمع شدند و حمایت هماهنگ و همه جانبهای از تمام کشور نسبت به امام ابراز شد، رژیم ناگزیر از توقف توطئه خود شد. البته امام در مرحله بعدی، شدیدترین مقاومتها را نشان دادند و در مقابل توطئهای که استقلال کشور را خدشهدار کرده بود، یعنی تصویب قانون کاپیتولاسیون ایستادند. آنها با اختیارات تام و مصونیتی که داشتند، میتوانستند در هر تصمیمگیریای دخالت مستقیم داشته باشند و همه امور را به نفع خود هدایت و اداره کنند.
*به نقطه اصلی گفتوگو رسیدیم. ما شاهدیم که در مرحله آغاز نهضت تمام یا دستکم اکثریت مراجع و علما با جدیت وارد عرصة مبارزه شدند و حتی برخی از آنان به لحاظ شدت موضع، به امام بسیار شباهت داشتند. نمونة بارز این عده مرحوم آیتالله میلانی است که مواضع و اطلاعیههای ایشان در آن مقطع بر این واقعیت گواه است. اما بهتدریج و در مراحل بعدی مبارزه، ما شاهد تعدیل حضور و نقشآفرینی مبارزاتی این عده هستیم. سئوال اینجاست که چه عواملی موجب کنارکشیدن تدریجی این آقایان شد؟ آیا تفاوتهای دیدگاه آنان با امام و فشارهای ساواک موجب این امر گشت یا رفتارهای برخی از انقلابیون هم زمینة این رویداد را فراهم کرد؟
در مورد جریانات بعد از تبعید حضرت امام، واقعیت این است که اختناق حاکم و تبعید امام و شرایطی که پیش آمد، خیلیها را مایوس و نگران کرد و به این نتیجه رسیدند که اگر اعتراضات با قاطعیت و صراحت امام، مطرح شوند، منجر به دستگیریهای گسترده و ایجاد تضییقات و مشکلاتی خواهد شد که عملاً نتیجه مطلوب و سریعی را به همراه نخواهد داشت. در عین حال، اختناق حاکم عدهای از روحانیون را به این نتیجه رساند که دستگیریها و تبعیدها، آنان را از انجام وظایف اصلیشان که همانا ارشاد و هدایت دینی مردم است، باز خواهد داشت. در کنار این وضعیت، رژیم هم بیکار ننشست. ابتدا با شناخت وضعیت پیرامونی شخصیتها و درک نقاط ضعف برخی از آنها، سعی کرد عناصری را در میان اطرافیان آنها نفوذ بدهد و یا در فکر و ارادة خود آنها نفوذ کند و آنها را از دامن زدن به حرکاتی که نهایتاً موجب تقویت جریان امام میشد، باز دارد. در کنار این وضعیت، البته اعتراضات برخی از یاران علاقمند و متعصب امام به برخی از آقایان مراجع یا بیوت آنها هم بود که گهگاه واکنشهای نامطلوبی را به همراه داشت، البته این حرکتها خیلی زیاد نبودند. شاید گاهی اوقات عناصر و عوامل خود رژیم، عدهای را تحریک میکردند تا چنین تاکتیکها و شیوههائی را به کار بگیرند و مراجع و شخصیتها بزرگ را مورد هتک قرار بدهند.
*آیا در این زمینه خاطرهای دارید؟
من نمیتوانم از کسی نام ببرم، چون در ایران نبودم، ولی بعید نمیدانم که رژیم عناصری را تحریک کرده بود که در چهرة انقلابی در میان اطرافیان مراجع مطرح نفوذ کنند و هتاکیهائی بکنند و باعث آزردگی و واکنش آنها بشوند. رژیم به هیچ وجه در این زمینه، بیکار نبود و سعی کرده بود به هر نحوی در حوزه نفوذ کند. من در اینجا نگاه کوتاهی دارم به نسبت چند تن از مراجع تقلید وقت به انقلاب و آغاز و انجام فعالیتهای مبارزاتی آنها. یکی از مراجع مبارز و آگاه و روشنبین در حوزة مشهد، مرحوم آیت الله میلانی بودند. ایشان از استوانههای نهضت بودند و در خراسان نقش بیبدیلی داشتند و شخصیتهای بزرگی هم به ایشان دل بسته و حتی به ایشان خدمت کرده بودند. ساواک با نفوذ در اطرافیان ایشان، بهخصوص از طریق یکی از پسرهایشان موجب شد که ایشان از حرکتهای صریح و شفاف گذشته امتناع و سکوت اختیار نمایند. یک بار آقازاده ایشان به نجف آمده بود و میخواست خدمت امام برسد که مرحوم حاجآقا مصطفی، در بیرونی منزل، او را بیرون و به او پرخاش کرد که: «تو شخصیتی چون آیتالله میلانی را به این روز نشاندی و به نهضت خیانت کردی، ارتباطات مشکوکی با دربار و عناصر وابسته به شاه داری و در اثر همین رفتار توست که بسیاری از روحانیون، تحت تعقیب قرار گرفتند و پدر بزرگوار تو در انزوا قرار گرفت.» مرحوم حاجآقا مصطفی برخورد بسیار قاطع و صریح و روشنی با او کرد و او هم مایوس از دسترسی به امام، برگشت. نمیدانم در او تنبهی حاصل شد یا نه، ولی به هرحال موفق به ملاقات با امام نشد.
یکی دیگر از مراجع تاثیرگذار در حوزه قم، مرحوم آیتالله گلپایگانی بودند. ایشان به دلیل وارستگی و تقوائی که داشتند، کمتر اجازه میدادند کسانی از اطرافیان ایشان و یا در محضر ایشان نسبت به امام، بیحرمتی کند و همیشه احترام امام را در غیاب ایشان نگه میداشتند، منتهی فاصله بینشی که بین ایشان و امام بود، خود به خود یک زمینه سکوتی را در ایشان فراهم میکرد. بین ایشان و امام به لحاظ بینش و آگاهی نسبت به مسائل، تفاوتهائی وجود داشت. خاطرم هست که در دوران تبعید امام که من هنوز به نجف نرفته بودم، مرحوم شهید بهشتی که تازه به آلمان رفته بودند، جزواتی را که برای آموزش دانشجویان و مسلمانهای آنجا تهیه کرده بودند، توسط فردی برای من فرستاده بودند تا خدمت آیتالله گلپایگانی ببرم. تابستان و سرشب بود که من به منزل آقای گلپایگانی رفتم. ایشان در حیاط نشسته بودند. عرض ادب کردم و دستشان را بوسیدم و گفتم که آقای بهشتی خدمتتان سلام رساندهاند و این جزوات را از آلمان فرستادهاند، اگر راهنمائیها و اوامری دارید، بفرمائید که ایشان عمل کنند. ایشان ضمن تشکر و تقدیر از اقدامات آقای بهشتی، خاطرهای را از ایشان نقل کردند که بسیار جالب و برای من درسآموز بود. فرمودند که ما بههنگام تأسیس مدرسه (مدرسه آقای گلپایگانی در قم) تصمیم گرفتیم برای آن، برنامهای تدوین کنیم و من از آقای بهشتی خواستم که ایشان برنامهای را تدوین کنند و بنویسند تا من به دوستان بگویم که در مدرسه به آن عمل کنند. آقای بهشتی ضمن پیشنهاداتی که داده بودند، آموزش زبان انگلیسی را هم برای طلاب گذاشته بودند. وقتی که این برنامه را نزد من آوردند، زیر کلمه زبان انگلیسی خط کشیدم، ولی البته هم چیزی نگفتم. با خودم گفتم این برنامه میرود، اگر دیگران پذیرفتند و زبان را تدریس کردند، میگویم من هم به این مهم، توجه داشتم و اگر اعتراضاتی پیش آمد و بنا شد این مسئله انجام نشود، میگویم که من هم اشکال داشتم و زیر این کلمه خط کشیدم!
این بینش با روشی که امام داشت و از سالها قبل کادرهائی چون آقای مطهری و آقای بهشتی را پرورده و راه و حرکت آنها را تدوین کرده بود، متفاوت بود. این بینش، خود به خود پس از تبعید حضرت امام و ایجاد اختناق شدید توسط رژیم، در حوزه علمیه قم به نوعی رکود و سکون تبدیل میشد. البته با بزرگواری و قداستی که مرحوم آقای گلپایگانی داشتند، بهحق شایسته احترام بودند و امام هم تا پایان عمرشان، احترام آن بزرگوار را به شایستگی حفظ کردند و به نقطه نظرات ایشان توجه داشتند.
*البته از عناصری هم که در بیت آقای میلانی بودند، در دستگاه آقای گلپایگانی نبودند
خیر، مسلماً چنین افرادی نبودند. یکی دیگر از پایگاههای مرجعیت در قم، پایگاه آقای شریعتمداری بود که بسیار قدرتمند هم بود و این دو دلیل داشت. یکی پشتوانه قومیتی که پشت سر ایشان بود و کلا آذریهای ایران پشت سر ایشان بودند و دیگر صبغه روشنفکری آقای شریعتمداری بود. پشتوانة طیفی که در مجلة مکتب اسلام فعالیت میکردند، آقای شریعتمداری بود و یا طیف قلم به دست و مترجمی که تازه در قم شروع به فعالیت کرده بودند و یا مؤلفینی که در قم بودند، نوعا آقای شریعتمداری را پشتوانه فعالیتهای روشنفکری خود میدانستند و ایشان هم با تیزهوشی و ذکاوتی که داشت، سعی میکرد این افراد و کانونها را کشف کند و خود را حامی و پشتیبان آنها نشان دهد. آقای شریعمتداری در یک حرکت معنیدار رفرمیستی، کل مسیر نهضت را عوض کرد! به تاسیس دارالتبلیغ اسلامی قم همت گمارد.
*این اقدام در اوج نهضت هم صورت گرفت.
در آستانة تبعید حضرت امام بود. در اوایل سالهای 41، 42 که امام حضور داشتند، زمزمههای آن شروع شده بود، ولی بعد از تبعید امام شکل گرفت و با قانع کردن بسیاری از روشنفکران و فضلای حوزه علمیه قم، به شرکت در آن، حرکت جدیدی آغاز شد. بعد هم در روز افتتاح آنجا، مرحوم صدربلاغی که یکی از نویسندگان معروف کشور و ترجمه کتاب قصص قرآن وی، کتاب سال شده بود و گرایشات لیبرالیستی داشت، سخنرانی کرد. وی در این سخنرانی، تفاوت حرکت امام و آقای شریعتمداری را به تفاوت حرکت مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده تشبیه کرد و گفت که این دو همراه و همرزم بودند، اما مرحوم عبده به این نتیجه رسید که حرکت سید جمالالدین اسدآبادی تاثیر چندانی ندارد و منجر به دستگیری و زندانی شدن سید و همراهان او میشود و لذا در گوشهای از الازهر، کادرسازی کرد و به ترویج اندیشهها و تفکرات بنیادین اسلام همت گماشت و عناصری را پرورد که بتوانند در جامعه، تاثیر بنیادین بگذارند. حرکت امام خمینی هم به گونهای بود که ایشان تبعید و گرفتار شد.
*اسم برد؟
اسم نمیبرد، اما کاملا مشخص بود که به چه نظر دارد، به هر حال، حرکت آقای شریعتمداری را تقریبا تشریح و تحسین کرد و گفت که ایشان دارد در اینجا بنیادهای اصلی را میگذارد و به این شکل مسیر حرکت را عوض کرد، یعنی حرکت سازنده و تاثیرگذار اجتماعی را به این سمت متوجه و عملا مقاومت و ایستادگی در مقابل توطئههای حاکم بر کشور را نفی کرد. ساواک و دربار از این حرکت حمایت کردند و هیچ ممانعتی بر سر راه آن ایجاد نشد و به این ترتیب مشی و حرکت جدیدی پدید آمد. البته امام در مقابل تمام این جریانات موضع داشتند و سکوت اختیار نکردند.
*با این توصیفی که شما کردید، تدریس چهرههائی چون آیتالله مطهری، آیتالله سبحانی، آیتالله مشکینی و آیتالله مفتح و برخی دیگر از شاگردان و علاقمندان امام در دارالتبلیغ چه وجهی داشت؟
همان طور که عرض کردم تیزهوشی و ذکاوتی که آقای شریعتمداری داشت موجب میشد که ایشان، هم با کانونهای روشنفکری قم و هم با آنهائی که از قم هجرت کرده بودند، پیوسته در ارتباط باشد و بهرغم تلاشهای زیادی هم که ایشان کردند، موفق نشدند همه عناصر برجسته حوزه را جذب کنند. مرحوم آقای مشکینی جذب نشد، مرحوم آقای مفتح هم جذب نشد. آقای شریعتمداری پس از آزادی مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی، از آنها دعوت کرد که به دارالتبلیغ بروند، همینطور هم از مرحوم شهید مطهری. دلیلش هم رابطه عاطفیای بود که بین آقای شریعتمداری و آنها ایجاد شده بود، چون آقای شریعتمداری هنوز به عنوان یک عنصر ضد نهضت و یا وابسته به دربار معرفی نشده بود، بلکه به عنوان عنصری ذینفوذ و با قدرت در قم مطرح بود و به دلیل ارتباطاتی هم که با بعضی از درباریهائی که نزد ایشان میآمدند، داشت، بسیار هم کارساز بود و خدماتی را هم انجام میداد. بهادری که سناتور رابط ایشان با دربار بود، بسیاری از پیغامهای ایشان را میبرد و پاسخهای مثبتی را از دربار میگرفت. خاطرم هست که در مقطعی من به ملاقات مرحوم آیتالله طالقانی که در زندان بودند، رفتم و اعتراض کردم که دوستان آقای خمینی اینقدر از شما حمایت میکنند، ولی دوستان شما وقتی از زندان آزاد میشوند، یکراست به دارالتبلیغ و کانونی که مخالف آقای خمینی است، میروند.
*منظورتان آقای مطهری و آقای بازرگان بود؟
بله، مرحوم آقای طالقانی با بزرگواری فرمودند که البته بنده نظر شما را به آقایان منتقل خواهم کرد، ولی در مورد آقای مطهری، به آقای منتظری بگوئید که با هم دوست صمیمی هستند و ایشان میتوانند در آقای مطهری تاثیر بگذارند. آقای شریعتمداری در آن مقطع، خود را همتای امام میدانست و امضای ایشان در کنار امضای امام برای مردم قابل احترام و تبعیت بود. بدیهی است که وقتی چنین شخصیتی از آقای مطهری، آقای بازرگان و حتی آقای باهنر دعوت میکرد که برای تدریس به دارالتبلیغ بروند، آنها مقاومت نمیکردند و رفتارشان مثل طلبههای تندرو طرفدار امام نبود، بلکه این دعوت را میپذیرفتند و میرفتند، اما در نهایت به گونهای حرکت میکردند که یاد و خاطره حرکت امام را زنده نگه میداشتند و کاری میکردند که جامعه، ایشان را فراموش نکند! نهایتا هم همین حرکتها باعث شد که این آقایان چندان هم مطلوب دوستان دارالتبلیغ نباشند و در سالهای بعد، بهتدریج از آنها فاصله گرفتند. البته در مواردی هم افرادی با شرکت در این حرکت، به نوعی بر فعالیتهای پنهانی خود و کادرسازیهائی که میکردند، سرپوش میگذاشتند! احتمال میدهم که مثلا مرحوم آقای مطهری از این شیوه استفاده کرده باشند.
به هرحال امام بعد از هجرتشان از ترکیه به نجف و امکان برقراری ارتباط با داخل کشور، حرکت اساسی خود را که کادرسازی مخفیانه و محرمانه و ایجاد تشکلهای اصیل بود، آغاز کردند. خاطرم هست که مرحوم آقای مطهری، مرحوم آقای بهشتی، مرحوم آقای قدوسی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم آقای ربانی شیرازی، مرحوم آقای مفتح و بسیاری از شخصیتهای مبارز، جلسات و ارتباطات ویژهای با امام داشتند و یکی از وظایف اصلی آنها تدوین اساسنامه و نظامنامهای برای اداره یک حکومت اسلامی بود. امام در 100 بند مسائلی را مطرح کرده بودند که تک تک این آقایان درباره آنها به مطالعه و تحقیق بپردازند. این مسائل در کمال آرامش و طمأنینه، توسط یاران امام در ایران دنبال میشد و تاثیرات دراز مدت خود را برجا گذاشت.
*شما به لحاظ حضور در نجف و همراهی با امام در آنجا، بهخوبی واقف هستید که بین اطرافیان امام دو گرایش مشخص وجود داشت. شما متمایل به گرایشی هستید که با بسیاری از کانونهای مبارزاتی و روشنفکری در ایران و خارج از ایران ارتباط داشت و از آنچه که لازمه داوری در این زمینه هست، برخوردار هستید. آنچه که تاکنون درباره آن صحبت کردید، چقدر در نجف تکرار شد؟ البته این مسئله را از یاد نمیبریم که حوزه علمیه قم پیوسته فضای سیاسیتری نسبت به حوزه نجف داشته است.
حوزه نجف را نباید از یک جنبه دید. قشری از روحانیون سنتی سرخورده از حرکتهای سیاسی داخل عراق، طبیعتا نگاه مثبتی به مبارزات سیاسی نداشتند و قشر دیگری هم بودند که با احساس مسئولیت و رسالت اجتماعی، امور سیاسی و مبارزاتی را دنبال میکردند. این فعالیتها بیشتر با مسائل عراق ارتباط داشتند. به عنوان نمونه، مرحوم آقای حکیم به عنوان یک مرجع سیاسی حاضر در صحنه عراق، حتی جان خود، یاران و فرزندان خود را بر سر این کار گذاشت، اما ایستاد. در مورد مسائل ایران، البته بین مشی امام و دیگر مراجع تفاوت وجود داشت، مسلماً آن طور نبود که مرحوم آقای حکیم، امام را تخطئه کند، بلکه به امام احترام میگذاشت، منتهی اولویت آنها، دخالت در مسائل کشور خودشان بود. بعد از حکومت فیصل که دوران آرامش عراق و ضمناً حاکمیت یک حکومت شیعه بود، کودتاهای مکرری پیش آمد و حکومتهای سنی که چندان سنی هم نبودند، بیشتر پیوندهای قبیلهای مذهبی خود را داشتند و مهمتر از همه گرایشات لائیک و ضد مذهبی داشتند، پی در پی ظهور کردند. ابتدا عبدالکریم قاسم بود، بعد قومیها سرکار آمدند، عارفها بودند، بعد هم که بعثیها آمدند و اکثر اهل تسنن با وابستگیهای فکری ضد مذهبی بودند.
تحولات ایجاد شده در عراق، این نگرانی را برای همه مراجع و زعمای دین ایجاد کرده بود که هر نوع تحولی در ایران ممکن است منجر به تجربه عراق شود، یعنی آن آرامش و طمأنینهای که یک پادشاه شیعه در ایران حاکم کرده است، با سرکار آمدن تودهایها به هم بریزد و مشابه آنچه که در عراق پیش آمد، در ایران اتفاق بیفتد و به دلیل همین نگرانی، از هر نوع حمایت و طرفداری از حرکت براندازانه امام اجتناب میکردند. این تحلیل، قابل درک هم بود.
اما در کنار همه این طیفها، یک طیف دیگر هم وجود داشت که عیناً مثل امام و یاران ایشان فکر میکرد، یعنی بنیادی و اساسی میاندیشید و آن، طیف مرحوم آیتالله سید محمدباقر صدر بود. ایشان از کسانی بود که در تاسیس یک تشکل نیرومند شیعی، یعنی تاسیس «حزبالدعوه» بود که یکی از بنیانهای تاثیرگذار در عراق بود، نقش اساسی داشت.
این تشکل مقاومتهای زیادی کرد؛ کادرهای زیادی را پرورش داد؛ در حرکتهائی که در عراق صورت گرفت، تاثیر بنیادین داشت و یکی از دشمنان سرسخت حاکمیت وقت عراق بود، بعثیها بهشدت به دنبال سرکوبی و ریشهکن کردن آنها بودند و هر کسی را که کوچکترین ارتباطی با این تشکیلات پیدا میکرد، نابود میکردند و حزبالدعوه در این جریان، صدها شهید داد. البته مرحوم آقای صدر بعدها به دلایلی از تشکیلات «حزب الدعوه» فاصله گرفت و تشکیلات مستقلی بنیان نهاد. اندیشهها و آرای مرحوم صدر بهقدری به اندیشههای امام و یاران ایشان در ایران نزدیک بود که گاهی بعضی از افراد میگفتند که کتاب «فلسفتنا» ترجمه کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است! یعنی دقیقا آنچه را که آقای مطهری در دفاع از اندیشه دینی در ایران طرح کرده بود، عین همان اندیشه را مرحوم آقای صدر در آن کتاب آورده بود. روشنفکران عراقی و حتی اهل سنت آنجا، به مرحوم آقای صدر گرایش پیدا کرده بودند و از میان دانشجویان، اساتید و نخبگان، کادرهائی با این اندیشه پرورش یافته بودند، به همین دلیل هم بود که صدام نمیتوانست ایشان را تحمل کند و به رغم تاثیرات منفی زیادی که شهادت ایشان در سرنوشت و حاکمیت او میگذاشت، دست به این کار زد و مرحوم آقای صدر و خواهرشان را به شهادت رساند.
معروف است که در یکی از بازجوئیهائی که از مرحوم آقای صدر شده بود، یکی از حقوقدانهای برجسته عراقی با ایشان صحبت کرده و گفته بود که افکار و اندیشههای شما خیلی بلند است، ولی ما ناگزیر هستیم شما را بکشیم و در رثای شما اشک بریزیم! ایشان این قدر نزد صاحبان اندیشه، حرمت داشت. به هرحال نجف از چنین ویژگیهائی برخوردار بود. مرحوم آقای حکیم معارض حضرت امام نبودند، بلکه نگران بودند آنچه که در عراق اتفاق افتاده بود، در ایران هم اتفاق بیفتد.
غیر از این نکتهای که جنابعالی اشاره کردید، این مسئله که مرحوم آقای حکیم با مقامات ایران تعاملاتی داشتند و روابطشان با هم محترمانه بود، تردیدی نیست، ضمن اینکه به هرحال اطرافیان ایشان هم به این نتیجه رسیده بودند حالا که امام به نجف آمدهاند، ممکن است مرجعیت آقای حکیم تحت تاثیر ایشان قرار بگیرد. عوارض این نگاه را تا چه میزان در نجف لمس کردید؟
این توطئهای بود که رژیم شاه میخواست به آن دامن بزند و با گسیل امام به نجف، این نقشه در ذهنش بود که امام در آنجا به عنوان یک معارض و یک رقیب در کنار آقایان قرار میگیرد و عناصر پیرامونی آقایان، ایشان را دفع خواهند کرد.
البته خود آقایان مراجع از این شائبهها، منزه بودند. امام با اتخاذ روشی هوشمندانه، تمام این توطئهها را نقش برآب کردند و اجازه ندادند هیچ حساسیتی در آنجا برانگیخته شود.
زمینههای مرجعیت امام چنان طبیعی و آرام پدید آمد که هیچ حساسیت و نگرانیای را ایجاد نکرد. آنچه که در بدو امر نمود پیدا کرد، موقعیت علمی امام بود. عناصر طالب علم، اطراف امام را گرفتند و از محضر ایشان استفاده کردند و کسی هم نمیتوانست این مسئله را تخطئه کند و اگر هم کسانی میخواستند مخالفت کنند ـ کما اینکه افرادی را هم به درس امام میفرستادند که اشکالاتی را بگیرند و این مسئله را مطرح کنند که ما مبانی شما را قبول نداریم ـ امام از حضور آنها استقبال میکردند، چون موجب رونق درس میشدند و بحثها را جدی میکردند و امام هم با پاسخگوئی منطقی و صریح خود، آنها را مجاب میکردند، لذا موقعیت علمی امام بیش از پیش تثبیت میشد، ولی ایشان ابدا به رفتارهائی که بهنوعی مسئله مرجعیتشان را مطرح میکرد، روی خوش نشان نمیدادند و اگر هم نهایتا مرجعیت عامه ایشان مطرح شد، امری خودجوش و طبیعی بود.
*رژیم تا چه حد توانست به حساسیتهای موجود در نجف در مورد توسعه مرجعیت امام دامن بزند؟
واقعیت این است که حتی در میان اطرافیان امام هم کسانی بودند که این حساسیتها را در اطرافیان سایر مراجع برمیانگیختند و حتی نسبت به آقای صدر هم توهینهائی را روا میداشتند، اما تعدادشان بسیار اندک بود، درحالی که اطرافیان سایر مراجع در ایجاد این حساسیتها و ایجاد شرایط دشوار برای امام و اطرافیان ایشان از هیچ تلاشی فروگذار نکردند؛ با این همه بودند کسانی که با نهایت فداکاری در درس و نماز جماعت امام حاضر میشدند و این تضییقات را به جان میخریدند، اما آنچه که نهایتاً کارساز شد، خلوص و تقوای مثال زدنی و منحصر بهفرد امام بود که همه این توطئهها را خنثی کرد و این دسیسهها را از بین برد و این واقعیتی است که نمیتوان آن را کتمان کرد.
*مرحوم آیتالله حکیم در امور اجتماعی قائل به نوعی تصدی بودند و خود نیز تصدی اجتماعی داشتند و برخی جریانات فرهنگی را رهبری و با روشنفکران هم در ارتباط بودند. مرحوم آیتالله خوئی بهرغم اینکه در فقه، بسیار آزاداندیش و حتی نوگرا بودند، اما در مرحله عمل سنتی رفتار کردند. ایشان بعد از آقای حکیم، به عنوان مرجع اول معرفی شدند. در این برهه، مشی ایشان چقدر با شیوه امام اصطکاک پیدا میکرد و این اصطکاک دیدگاهها چه عوارضی را به بار آورد؟
بسیاری از نمایندگان و نیز اصحاب مرحوم آقای خوئی در نجف و نیز در ایران به این نتیجه رسیده بودند که با نوعی سکوت و تعامل با دستگاه، یک فضای آرام و طبیعی به وجود میآید که مرجعیت ایشان را تثبیت میکند. در کنار آن بعضی از نمایندگانشان و نیز عناصر وابسته به ایشان با هوشمندی به این نتیجه رسیده بودند که اگر صددرصد به دستگاه نزدیک شوند، ممکن است به عنوان یک مرجع درباری سقوط کنند و در بسیاری ار محافل روشنفکری، وجهه خود را از دست بدهند، لذا تصمیم گرفتند در این میانه بالانسی را برقرار کنند، یعنی هم با انقلابیون و عناصر علاقمند به امام رابطهای عاطفی را برقرار کنند و از آن طرف هم طوری عمل کنند که حساسیت رژیم و عوامل وابسته به دربار را برنیانگیزند.
نفس این بندبازی کردن و بین دو جریان متضاد بالانس برقرار کردن، تبعات زیادی داشت و مشکلات زیادی را به وجود میآورد که گاهی باعث افشای بسیاری از مسائل میشد، منتهی حضرت امام، با آن بزرگواری و تقوائی که داشتند، نسبت به شخص مراجع هیچ نقطهنظر منفیای را نه در ذهن میپروراندند و نه اجازه میدادند کسی در حضورشان چنین مطالبی را مطرح کند. ایشان همیشه با قداست و احترام با مراجع برخورد میکردند و در مناسبتهائی که پیش میآمد، امام اولین کسی بودند که همدردی خود را نسبت به آن بزرگان ابراز میکردند. هنگامی که آقازاده آقای خوئی در سانحهای از بین رفت، اولین فرد، امام بودند که رفتند و با تاثر در کنار ایشان نشستند؛ آن روز چهره امام برافروخته بود و از صمیم قلب با آقای خوئی همدردی داشتند. و یا برعکس، هنگام شهادت حاج آقا مصطفی که آقای خوئی بر جنازه ایشان نماز خواند. ایشان در آن برهه، مرجع مطلوب وقت بود. طبیعی است که خود این بزرگان این خصلتها را نداشتند، ولی اطرافیانشان گاهی مزاحمتهای جدی ایجاد میکردند و شایعاتی را میپراکندند.
*در جریان اخراج ایرانیها از عراق، تفاوت مشی امام با آیتالله خوئی بهخوبی آشکار شد. امام نسبت به دیگر مراجع، تازه وارد نجف شده بودند و قبل از ایشان افراد زیادی بودند که علیالقاعده باید به این جریان اعتراض میکردند، چون این مسئله بیش از آنکه به ضرر فرد خاصی باشد، به ضرر حوزه علمیه نجف بود که اغلب فضلا و علمای شاخص آن ایرانیها بودند. این جریان تا چه میزان تفاوت مشی امام با سایرین را بارز کرد؟
دیدگاهی که حکومت عراق نسبت به امام داشت با دیدگاهی که نسبت به آقایان دیگر داشت، متفاوت بود. حکومت عراق، امام را یک شخصیت مبارز و معارض با رژیم شاه میدانست و حرکتی که انجام داد و ایرانیها را اخراج کرد، برای فشار به حکومت شاه بود. برخورد امام در این زمینه هم با برخورد سایر آقایان بسیار متفاوت بود. امام به عنوان یک شخصیت مبارز و معارض و یک اپوزیسیون در عراق عمل میکردند و وقتی ایشان اعتراض میکردند، رژیم بعث عراق ناگزیر بود توجه کند. افرادی چون مرحوم آقای شاهرودی یا مرحوم آقای خوئی و یا سایر علمای ایرانی به عنوان معارض مطرح نبودند، بلکه بعضاً با تشکیلات دربار ارتباط داشتند و دربار هم به آنها احترام میگذاشت و به این دلیل اگر اعتراضی هم میکردند، طبیعتا تاثیری نداشت.
*نکته دیگری که در مورد مرجعیت امام در نجف مطرح و بسیار جالب است، در مورد شهریهای است که ایشان میپرداختند که غالباً همسطح شهریه آقای خوئی بود و حتی یکی دو بار بیشتر هم شد که نشان میداد. وجوهات زیادی به امام میرسید. میدانیم که میزان شهریه در تثبیت مرجعیت، نقش بالائی دارد. با اینکه امام بسیاری از طلبههای درجه 2 کشورهای دیگری چون افغانستان و پاکستان را از فقر نجات دادند، اما همچنان غربت ایشان در نجف برقرار بود. چرا؟
امام از مراجعی بودند که تمکن مالی بالائی داشتند، زیرا علاقمندان و مقلدین بیشماری داشتند که وجوهات را از طرق مختلف به ایشان میرساندند. بهرغم مشکلاتی که در انتقال پول از ایران به عراق برای امام وجود داشت، این افراد از طریق کشورهای عربی و حتی اروپا و امریکا، وجوهات را برای نمایندگان مورد اعتماد امام میفرستادند و آنها هم به دست ایشان میرساندند. عمدهترین و مورد اعتمادترین نماینده مالی امام در نجف، مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی بود. ایشان ابتدا نماینده مرحوم آقای بروجردی بود و از همان زمان با امام ارتباط داشت و به ایشان علاقمند بود. پس از رحلت مرحوم آقای بروجردی، ایشان نماینده مرحوم آقای خوانساری در عراق بود. مرحوم آیتالله سید احمد خوانساری از مراجعی بودند که در تهران سکونت داشتند و نماینده داشتن ایشان در نجف، چندان مطلوب علمای آنجا نبود، چون نمیپسندیدند که کسی از تهران بیاید و شهریه بدهد و اداره حوزه علمیه نجف را در دست بگیرد، منتهی به دلیل تمکن مالی ایشان، دادن شهریه از سوی ایشان در آن برهه، مغتنم بود. امام بهرغم تمکن مالی فراوانی که داشتند و وجوه زیادی که در اختیار آقای خلخالی بود، به هنگام ورود به عراق اجازه ندادند که از طرف ایشان، شهریهای پرداخت شود. علت هم این بود که ایشان میخواستند از ایجاد نگرانی در علمای حوزه نجف اجتناب کنند، زیرا شاید آنها تصور میکردند که حالا کسی خارج از این چهارچوب آمده و میخواهد فعالیت خود را گسترش بدهد و در واقع به صورت یک تهدید برای آنها در بیاید، لذا امام از بدو ورود فرمودند که ما موقتا اینجا هستیم و ضرورتی ندارد که در این امور دخالت کنیم. شاید نزدیک به یک سال از ورود امام گذشت و ایشان شهریه ندادند. بعد از یک سال به دلیل توجه و حضور قشر عظیمی برای بهرهگیری از محضر امام، طبیعی است که از یک مدرس برجسته و متمکن از نظر مالی توقع میرود که شهریه بپردازد. در آن موقع، متاسفانه نظام حاکم بر حوزه، نظام تبعیضآمیزی بود، یعنی طلاب غیر عرب و غیر ایرانی را طلاب درجه 2 به حساب میآوردند. آنها عمدتاً طلاب افغانی و پاکستانی و تبتی بودند.
*با اینکه از نظر استعداد هم فرق چندانی نداشتند...
چرا مقداری فرق داشتند. تبتیها یک کمی بیاستعدادتر بودند. به هرحال مراجع دیگر شهریه آنها را کم میدادند، درحالی که در بین آنها فضلائی بودند که همتای عربها و ایرانیها بودند. هنگامی که امام پذیرفتند شهریه بپردازند، امر فرمودند که به همه یکسان پرداخت شود و این تبعیض را برداشتند. این حرکت امام، نو و سنتشکنانه بود و بعدها همه از این شیوه، تبعیت کردند. این اقدام یکی دو سال بعد از ورود امام به نجف و در حدود سالهای 44، 45 صورت گرفت. بعد هم امام حرمتگذاری مؤدبانه و بزرگوارانهای کردند و اجازه ندادند سطح شهریه ایشان از سطح شهریه علمای دیگر بالاتر برود. البته اگر امام احساس میکردند که یک شخصیت علمی، نیاز مالی دارد، حتی اگر در حوزه درس ایشان هم شرکت نمیکرد، دستور میدادند که نیاز او محترمانه برطرف شود. بسیاری از شخصیتها بودند که فیالمثل بیمار شده و در شرایط بدی قرار گرفته بودند و محترم هم بودند. وقتی امام از وضع آنها باخبر میشدند، بزرگوارانه دستور میدادند که بدون اطلاع کسی، به آنها کمک شود، منتهی هیچ وقت اجازه ندادند شهریه ایشان از شهریه دیگر مراجع بیشتر شود. جریان حساسی که بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم پیش آمد، زمینههای موجود برای مرجعیت امام و مرحوم آقای خوئی بود. مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی به حرکات تند عناصر انقلابی پیرامون امام، معترض بود و آن را قبول نداشت. ایشان عاشق و مرید امام بود، اما راه مبارزاتی یاران امام را نمیپسندید و برنمیتابید.
*با کلیت مبارزه که مشکلی نداشت.
در حدی که بتواند به ایران بیاید و برود و مشکلی برایش ایجاد نشود، خیر، چون ایشان صراف و تاجر و به اصطلاح امروزی، بانکدار بود. خاطرم هست مرحوم آقای خوئی که بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم قرار شد به عنوان مرجع در حوزه مطرح شود و زعامت حوزه را به عهده بگیرد، نیاز به پول داشت و هنوز پایگاههای مرجعیتش تثبیت و تقویبت نشده بود که پول مورد نیاز را در اختیار داشته باشد. اندوخته بسیار فراوانی نزد امام بود که به خاطر حساسیتهائی که ممکن بود برانگیخته شود، مصلحت نمیدیدند آنها را صرف کنند.
*در آن مقطع مقلدین امام بیشتر از مرحوم آقای خوئی بودند؟
در ایران بله و به ایشان بیشتر از مرحوم آقای خوئی وجوهات پرداخت میشد. آقای خلخالی، سه ماه شهریهای را که بنا بود آقای خوئی پس از فوت آقای حکیم بپردازد و نداشت، از وجوهی که از امام در اختیارش بود، پرداخت و این خود نشانه بارزی از مظلومیت و غربت امام است، چون اگر چنین فرد تصمیمگیرنده و تاثیرگذاری در کنار امام میبود که صرفا به امام عنایت و توجه داشت، نمیگذاشت وضعیت به آن شکل درآید و از جایگاه معنوی حضرت امام بهخوبی بهره میبرد. به هرحال امام این کمک را به آقای خوئی کردند و در ظرف سه ماه، شهریه سنگین آقای خوئی را که یکمرتبه مثل سیلی به راه افتاد، از وجوهی که در اختیار داشتند، به ایشان قرض دادند.
بد نیست به نکته جالب دیگری هم اشاره کنم. یکی از علمای بسیار زیرک و تاثیرگذار در امر مرجعیت در نجف، مرحوم آسید علی خلخالی بود که به سیاسی و مدبر بودن و به تمام معنا رند بودن معروف بود. او بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم به ایران آمده بود و از آنهائی بود که وقتی به ایران میآمد، اگر دربار متوجه میشد، یک شخصیت سیاسی را وادار میکرد که مهماندار وی باشد، ماشین در اختیارش میگذاشتند و خلاصه حسابی از او پذیرائی میکردند و برایش جلساتی را تشکیل و خلاصه تر و خشکش میکردند که او را داشته باشند. او هم از آن رندهائی بود که هر یک از فرزندانش را به یکی از درسها میفرستاد، یکی را به درس امام میفرستاد، یکی را به درس آقای حکیم، یکی را به درس آقای خوئی و یکی را به درس آقای شاهرودی که همه را داشته باشد. به هرحال چنین آدمی بود، یعنی سیاستمدار به معنای کامل کلمه!
ایشان بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم به ایران میآید و در مجلسی، عدهای را برای دید و بازدید با ایشان دعوت میکنند و از او میپرسند که بعد از آقای حکیم، وضعیت در نجف چگونه است؟ او نگاهی به این جمعیت میکند و به فراست در مییابد که 80 درصد اینها علاقمندان به امام خمینی هستند و بسیار رندانه جواب میدهد: «در نجف، مروجین آقای خوئی، از مقلدینشان بیشترند، ولی مقلدین آقای خمینی از مروجین ایشان بیشترند!» با زرنگی این جور حرفی زده بود. وقتی برگشت نجف، پیشکار آقای خوئی، آقای نخجوانی، به دیدن ایشان رفت. البته آقای نخجوانی هم از ایشان هراس داشت و میخواست ایشان را داشته باشد، در عین حال میخواست گلایه هم بکند و گفته بود: «شنیدم شما در تهران اینطور فرمایشی فرمودید.» جواب داده بود: «حرف، حرف من است، ولی یادم نمیآید چنین چیزی گفته باشم!» میخواستم عرض کنم که بعد از رحلت آقای حکیم، وضع مرجعیت مرحوم آقای خوئی و مرحوم امام در مسیر چنین جریاناتی افتاده بود.
گذشته از تمام اینها، رژیم بعث عراق میدانست از هر مرجعی که حمایت کند، آن مرجع سقوط میکند و لذا تصمیم گرفت علناً از امام حمایت و در مجامع شیعه عراق، امام را متهم کند به اینکه ایشان یک مرجع وابسته به رژیم عراق است و به عکس، از آقای خوئی حمایت نکند تا وجهه ایشان نزد شیعیان بالا برود و به همین دلیل با این حرکتی که انجام داد، در تثبیت مرجعیت آقای خوئی نقش داشت.
در میان اعراب رسم است که بعد از رحلت هر بزرگی، همه، فامیل و وابستگان، حتی اگر با هم معارض باشند، برای تسلیتگوئی به بازماندگان، نزد آنها میروند. وقتی بزرگ یک قبیله از دنیا میرود، بزرگان قبائل دیگر، حتی اگر با اینها کینههای خونی هم داشته باشند، در فاتحه هم شرکت میکنند و این کار در میان عراقیها یک رسم عشیرهای و سنتی است. بعثیها از نظر سنتی میبایست حتما در فاتحه آقای حکیم شرکت میکردند، منتهی تصمیم گرفته بودند در فاتحهای شرکت کنند که شرکتشان به برگزارکننده فاتحه صدمه بزند! در جریان تشییع جنازه مرحوم آقای حکیم از بیمارستانی در بغداد تا ابتدای جاده نجف، خود حسنالبکر هم شرکت کرد. البته تشییعکنندگان به او اعتراض کرده و بد و بیراه گفته بودند، ولی او به هرحال در حلقه محاصره محافظینش شرکت کرد و تلویزیون هم او را نشان داد. در نجف، ابتدا فرزندان آقای حکیم مجلس فاتحه گرفتند. بعثیها در فاتحههای بستگان و عشایر شرکت نمیکردند، چون میترسیدند به آنها توهین شود. بعد مراجع همتای آقای حکیم فاتحه گرفتند، از جمله آقای خوئی، آقای شاهرودی و امام. بعثیها تصمیم گرفتند در فاتحهای که امام برگزار کردند، شرکت کنند. همه مردم نجف و علما و سران عشایردنبال این بودند که ببینند برخورد امام با بعثیها چگونه است و همه مخالفین هم در بیوت دیگر، تصمیم داشتند که این برخورد را دستاویز قرار دهند و بگویند که امام بعثی است! امام فاتحه را در مسجد هندی نجف برگزار کردند. رسم است که اول عزا، کسی که فاتحه را گرفته مینشیند و بزرگان همتا در کنار ایشان مینشینند. آن شبی که امام برای آقای حکیم فاتحه گرفته بودند، بعثیها، از جمله استاندار کربلا، فرماندار نجف ـ آن موقع هنوز نجف استان نشده بود ـ فرماندار کربلا، رئیس شهربانی کربلا، رئیس شهربانی نجف، رئیس نیروی نظامی نجف و همه شهرداران و مسئولین ادارات به مجلس فاتحهای که امام گرفته بودند، آمدند. شبیب مالکی، استاندار کربلا، رئیس جامعه حقوقدانان عرب هم بود و آدم مطرحی بود. او وقتی وارد مجلس شد، آمد جلوی امام ایستاد با این توقع که امام با دیدنش از جا بلند شوند. همه جمعیت هم مراقب بودند که ببینند امام چه کار میکنند. او به قدری خیط شد که خم شد و دست امام را که روی زانویشان بود، گرفت، یعنی به خیال خودش با امام دست داد، امام باز هم اعتنا نکردند! وقتی امام بلند نشدند، هیچ کس دیگری هم بلند نشد و او و اطرافیانش رفتند وسط جلسه نشستند و ده دفعه هم فاتحه خواندند و بعد رفتند بیرون! موقع بیرون رفتنشان هم باز امام به آنها اعتنا نکردند. یادم هست که دقیقا 5 دقیقه بعد از آمدن اینها، یک مولوی نامی که پیرمرد ساده و نسبتا بیماری بود و در راه رفتن هم مشکل داشت، در حالی که دکمه لباسش هم بسته نبود و جوراب هم به پا نداشت، وارد مجلس شد؛ امام تمام قد در مقابل او ایستادند، بهطوری که همه اطرافیان متوجه این مسئله شدند و بعثیها هم دقیقا معنی این حرکت امام را فهمیدند. امام از جا بلند شدند و مولوی را کنار خودشان نشاندند و به همه فهماندند که شیوه برخورد با توطئهها این شیوه است و به آنها هم فهماندند که اگر بنای بر توطئهچینی دارید، بدانید که پاسخ شما اینگونه است. به هر حال عراقیها میدانستند از هر کسی حمایت کنند، او زمین خواهد خورد و برخورد امام در آن جلسه به آنها فهماند آن کسی که جلوی عراقیها هم میتواند بایستد، ایشان است.
از جمله شخصیتهائی که در بدو ورود امام به عراق از ایشان استقبال و تجلیل شایانی کرد، آیتالله سیدمحمد شیرازی بود. ایشان در استقبال از امام با عده زیادی از یارانش تا مصیب رفت و پس از آن هم جایگاه نماز جماعت خود در حرم امام حسین را به ایشان تفویض کرد. علاوه بر این، در سامانه قدرتمند تبلیغی خود نیز از امام تجلیل و افکار ایشان را ترویج کرد. چه شد که ایشان و اطرافیانش بهمرور تعدیل و به موضع بیتفاوتی افتادند تا جائی که به رویدادهای ناخوشایند بعد از انقلاب منتهی شد؟
مرحوم آقای آسید محمد شیرازی در کربلا خوشنام و متنفذ بود. ایشان فرزند آیتالله آمیرزا مهدی شیرازی و از نوادگان میرزای شیرازی بزرگ بود که در حرکتهای استقلالطلبانه ایران و عراق نقش بزرگی داشت. علاوه بر این ویژگی، ایشان عنصر پرکار و پرتحرکی بود، سخنرانیهای زیادی میکرد، جزوات زیادی مینوشت، ارتباطات بسیار وسیعی با کانونهای روشنفکری، دانشجوئی و حتی دانشآموزی برقرار کرده بود، در تبلیغ و فعالیتهای اجتماعی هم نوآوریهای زیادی داشت. به دلیل همین روشنبینیها و فعالیتها درک روشنی هم از ماهیت حرکت و اندیشههای امام داشت و از ایشان به عنوان یک پیشوای مبارز ضد استعمار و ضد استبداد ستایش میکرد. البته در آن مقطع، از آسید محمد این توقع هم بود که به امام حرمتگذار باشد. از طرفی به دلیل هوشمندیای که داشت، میدانست که حمایتش از امام و تقدیر از ایشان به نفعش خواهد بود و در بین یاران و مروجین و علاقمندان خود وجهه بیشتری پیدا میکند، لذا بهره دو سویه میبرد. هم به امام احترام میکرد و هم خودش از حرکتی که در مسیر امام انجام میداد و استقبالی که کرد، بهره میگرفت.
*و حمایت و احترام اطرافیان امام را هم نسبت به خود برمیانگیخت...
بله، عمدتا علاقمندان امام هنگامی که به کربلا میرفتند، اگر میخواستند به نماز جماعت بروند، در نماز ایشان شرکت میکردند و رفتارهائی از این قبیل؛ منتهی امام در اتخاذ یک مشی بیطرفانه و غریبانه در نجف پابرجا بودند و همیشه بر مبنای این دیدگاه رفتار میکردند که من در اینجا میهمان هستم و در آینده نزدیک و پس از رفع ممانعت، به وطن خود باز خواهم گشت. با چنین رویکردی، طبیعتا ایشان با همه یکسان برخورد میکردند و به هیچ کس سمپاتی نداشتند.
*چه له چه علیه...
دقیقاً. امام در برابر کسانی که مثلاً مخالف آقای شیرازی بودند، سکوت و تحمل میکردند، در مقابل آنهائی هم که بهشدت ابراز علاقه میکردند، سعی میکردند در حد حرمتگذاریهای ابتدائی توجه داشته باشند، ولی آن طور نبود که خودشان را به کسی پیوند بزنند. البته تا همان اواخر حضور در عراق، هربار که امام به کربلا میرفتند، آسید محمد از ایشان دیدن میکرد و امام هم بازدید میرفتند. در مواقع حساس هم، امام از ایشان حمایت میکردند، مثلا در هنگام گرفتاری برادر ایشان، مرحوم آسید حسن شیرازی که داشت اعدام میشد، امام وساطت کردند و مسئولین عراقی وساطت امام را پذیرفتند و او را آزاد کردند و ایشان هم از عراق خارج شد.
نکته دیگری که وجود داشت یک نوع بلندپروازی و ادعای زود هنگام علاقمندان و دوستان مرحوم آقای شیرازی بود که خیلی بهسرعت، ایشان را درحد یک مرجع عام و بزرگ مطرح کردند و همین کار، حساسیتهای سختی را برانگیخت. وقتی که در کربلا از ایشان به عنوان یک مرجع عام نام برده میشد، به بقیه مراجع، از جمله آقای خوئی و آقای حکیم برمیخورد ، البته امام به این امور اعتنا نمیکردند. حتی موردی پیش آمده بود که اینها برداشته بودند و عکسهائی را از امام و مرحوم آسید محمد چاپ کرده و زیر عکس امام نوشته بودند حجتالاسلام آقای خمینی! و زیر عکس ایشان نوشته بودند الامام المجدِّد! از این جور کارها را میکردند و طبیعی است که تاثیر خوشایندی بر علاقمندان و دوستان امام نمیگذاشت. خود امام که اساساً به این گونه مسائل اعتنا نداشتند، اما نفس همین اعمال، باعث فاصله گرفتن بسیاری از یاران و دوستان و علاقمندان امام از آنها شد. این حرکتها در نهایت به نفع آنها تمام نشد و به انزوای ناخواستهای انجامید.
*جنابعالی سالها بعد به ایران برگشتید و مسئولیت اداره روزنامه اطلاعات را که یکی از رسانههای تاثیرگذار کشور بود، به عهده گرفتید. قبل از آمدن شما به روزنامه اطلاعات در اردیبهشت 59، تفوق تیترها و عکسهای آقای شریعتمداری بر امام را شاهد بودیم. شما در مقام مسئول روزنامه اطلاعات نسبت به پوشش دادن اخبار مربوط به سایر علما و مراجع بر اساس چه فرمولی عمل میکردید، چون هنوز تنوع روزنامهها و نشریات ایجاد نشده بود و روزنامه اطلاعات از رسانههای مورد توجه بود.
قبل از آمدن ما به روزنامه اطلاعات، این نشریه در تیول شورائی بود که بسیاری از عناصر آن مسئلهدار بودند و گرایشاتهای چپی و گروهکی در آنها زیاد بود. خبرنگاران روزنامه اطلاعات تنها کسانی بودند که به مناطق مسئلهدار کردستان هم میرفتند و مصاحبههای ویژهای با عزالدین حسینی و قاسملو میکردند. طبیعی است که آنها روزنامه اطلاعات را پایگاه خود قرار داده بودند. بعد از آمدن ما بسیاری از آن افراد، تصفیه شدند و یک خط مشی اصولی و منطقی مبتنی برحمایت از نظام و حرکت در مسیر مصالح ملی، البته با حفظ کرامت و حرمت نسبت به همه جریانها و شخصیتهای موجود در کشور، دنبال شد. نفس این تعدیل و رعایت ادب و حرمت، به روزنامه اطلاعات خصیصه ویژهای را بخشید که تا به حال هم ادامه دارد، یعنی ما در مسیر تقویت بنیانهای اصلی نظام، تقویت بنیانهای حاکمیت ملی و منافع ملی فعالیت داریم و سعی میکنیم کمترین حساسیت و برانگیختگی را در میان جریانهای مختلف کشور ایجاد کنیم که به تنش و عکسالعمل نینجامد، در عین حال از دامن زدن به ایدهها و افکار و پندارهای مسئلهدار در مقابل جریانات اصیل کشور، پرهیز میکنیم و آلوده به حمایت از آنها نمیشویم.
در گفت و شنود حاضر، حجتالاسلام و المسلمین سید محمود دعائی به مدد خاطرات و دانستههای خویش، سعی دارد تا تحلیلی واقعگرایانه از منش سیاسی برخی از مراجع شاخص حوزه قم و نجف به دست دهد. اهمیت این تحلیل در آن است که از روایتهائی رنگ میگیرد که برای آغازین بار از سوی گوینده بیان میشود و میتواند دستمایة تحلیلهای تاریخپژوهان انقلاب قرار گیرد. با سپاس از جناب دعائی که با لطف و نیکدلی همیشگی پذیرای ما شدند.
*در سنجش نسبت امام با مراجع و طیفهای متنوع حوزه در قبل از انقلاب، طبعاً مروری بر زمینههای شکلگیری شخصیت علمی و سیاسی ایشان میتواند در شفافیت بحث موثر باشد.به عنوان آغازین سوال بفرمائید رویکرد سیاسی امام در مقطع زعامت آیتالله بروجردی چه مختصاتی داشت و پس از رحلت ایشان چه تفاوتهائی کرد؟
از نکات بسیار دقیقی که امام با تمام وجود به آن اعتقاد داشتند، مسئله وحدت در حرکت و روش بود. در زمان مرحوم آقای بروجردی بهرغم اختلاف نظراتی که امام با ایشان داشتند، معهذالک تخطئه یا تضعیف آقای بروجردی را به هیچ قیمتی مصلحت نمیدانستند و همه جریاناتی را که به نحوی با مرحوم آقای بروجردی تعارض داشتند، طرد میکردند. نمونهاش فدائیان اسلام بودند. فدائیان اسلام واقعا فداکاری و از خودگذشتگی کردند و از جانشان مایه گذاشتند، معهذالک چون در برههای در مقابل مرجعیت قم ایستادند و اعتراضاتی کردند، امام هیچگاه از اینها حمایت و یا تائیدشان نکردند و هیچ جا نشنیدهاید که امام کلمهای در حمایت از آنان گفته باشند. درست است که با رهروان آنها ارتباطاتی داشتند و بسیاری از یاران امام، از فدائیان بودند، حتی خود مؤتلفه که با راهنمائی امام تاسیس شد، بعضاً از کادرهای فدائیان اسلام بودند، ولی اینطور نبود که امام حرکت آنها را به نحوی تائید کنند، به دلیل اینکه اولاً تعارض آنها با مرجعیت حوزه و طبعاً ایجاد تضاد با اقتدار حاکم بر حوزه، بههیچوجه مطلوب امام نبود و ثانیاً امام هیچگاه مشی مسلحانه را تائید نمیکردند.
بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی، رژیم شاه با درک موقعیت حساس زمان، اصرار داشت که مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند و تا حدودی هم موفق شد؛ البته بهطور خود به خود مرحوم آیتالله سید عبدالهادی شیرازی از مراجعی بودند که مطرح شدند.
در ایران هم سعی شد که از مرجعیت ایشان حمایت شود. خود دربار هم به نحوی از این مسئله حمایت کرد و پس از ایشان، نظام حاکم بر ایران، رسما از آیتالله حکیم حمایت کرد و ایشان را مرجع علیالاطلاق شناخت، معهذالک در قم مراجعی بودند که هم شایستگی و هم موقعیت و هم داعیه برای مرجعیت داشتند، اما امام بهرغم موقعیت ثبوتی که برای مطرح شدن به عنوان یک مرجع داشتند، از پذیرش این منصب فاصله گرفتند و خودشان مسئله را نفی و رد کردند. دلیل این رویکرد هم عمدتاً اخلاقی و به خاطر تقوای خاص ایشان بود. امام از نامخواهی و مقامخواهی، بهکلی فاصله گرفتند و اجازه ندادند در اطرافشان کسانی به عنوان حامی یا مرید جمع شوند. ایشان اگر در مسیری راه میرفتند و کسانی به دنبالشان راه میافتادند، میایستادند و میگفتند بفرمائید، و بهتنهائی به مسیرشان ادامه میدادند. ایشان حتی اجازه چاپ رساله و حواشیهایشان بر رسالههای دیگران را ندادند، ولی در کنار اینها، احساس مسئولیت شدیدی نسبت به مسائل کشور داشتند.
بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی، موقعیت حوزه در ایران تضعیف شد و کانون مرجعیت، از ایران فاصله گرفت. در این زمان بود که امام احساس کردند باید قاطعانه در برابر توطئهها و دسیسههای رژیم، ایستاد و مقاومت کرد و قدمها را هم باید متناسب با شرائط زمان و مکان برداشت.
اولین موردی که در این زمینه پیش آمد، مخالفت با لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی و حذف شرط قسم به قرآن به هنگام قبول وکالت مجلس و نیز دادن مجوز برای دخالت زنان در امور سیاسی و پارلمانی بود. البته همه میدانند که امام با دخالت زنان در امور سیاسی در یک حکومت اسلامی هیچگونه مخالفتی نداشتند، ولی شرایط و مقتضیات حاکم بر جامعه در آن زمان به گونهای بود که پیامد این اقدام رژیم را توسعة برخی مفاسد میدانستند و با آن مخالفت کردند.
در فرآیند ایجاد یک پایگاه مبارزاتی و سیاسی، امام حرکتشان را به عنوان رهبر آغاز کردند، منتهی ایشان بر این باور بودند که این حرکت هنگامی میتواند موفق باشد که با هماهنگی و وحدت کلمه همراه باشد، لذا سعی کردند مراجع زمان و نیز بزرگان حوزههای علمیه در خراسان، فارس و بسیاری از مناطق دیگر کشور را با نهضت همراه کنند.
ایشان ابتدا سعی کردند اعلامیههای صادره را به امضای جمعی از علمای مبرز حوزه برسانند و از اینجا بود که برخی از تفاوتهائی که بهطور طبیعی در مبارزه رخ مینمایاند، به صورت عوامل تهدیدکننده اصل جریان، آشکار شدند. امام با فداکاری، در مراحلی به بسیاری از مراجع وقت فرموده بودند که اگر من در مسئلهای به این نتیجه برسم که این امر باید در مرحله اول انجام شود، ولی اقایان به این نتیجه برسند که باید در مرحله دوم باشد، من میپذیرم، اما نمیپذیرم که اصلا مطرح نباشد. اگر آقایان کل حرکت و مقابله با مسائل توطئهآمیزی را که رژیم در پیش گرفته، صلاح ندانند، من این مسیر را بهتنهائی دنبال میکنم! به دلیل حقانیت و تاثیری که کلام امام و معنویت و تقوائی که در حرکت ایشان وجود داشت و مهمتر از همه آگاهی نسبت به مسائل روز جامعه، خود به خود مردم به سمت ایشان گرایش پیدا کردند، یعنی عناصر روشنفکر و مبارز و مهمتر از همه، عناصر دیندار و متعهد نسبت به مسائل اجتماعی، متوجه امام شدند و ایشان خود به خود، به عنوان یک رهبر قوی سیاسی مطرح گردیدند.
یکی از ایدههای امام در آغاز نهضت این بود که در هر شهرستان بزرگ و کوچک، همه روحانیون، هفتهای یک مرتبه، با هم جلسه داشته باشند. روحانیون مطرح و پیشوایان روحانی در استان کرمان، ده پانزده نفر بودند. امام تاکید داشتند که اینها هفتهای یک بار در جلسهای بنشینند و با هم چای بخورند و احوالپرسی داشته باشند، ولو چهار تا خبر معمولی را با هم رد و بدل کنند. همین دور هم بودنها، باعث الفت و همراهی خواهد شد و مهمتر از همه، وقتی این اطمینان حاصل شد که این جلسات قطعاً هفتهای یک بار تشکیل میشوند، میتوان از طریق فرد مطمئنی، اطلاعاتی را به این افراد رساند تا در نهایت به اطلاع همه مردم برسد. این پیشنهاد بسیار کارساز بود. امام از قبل با برنامهریزی دقیق، یکی از شاگردان مورد اعتماد خود را در هر شهری به عنوان محور قرار داده بودند که میتوانست بهترین واسطه برای انتقال ایدههای امام به افراد آن جمع باشد.
این جلسات تشکیل شدند و کارساز هم بودند و لذا در هنگام دستگیری ایشان، بسیاری از شرکت کنندگان در این جلسات توانستند به تهران بیایند و با یک حرکت هماهنگ، رژیم را از تصمیمی که درباره امام گرفته بود، باز دارند. رژیم خیال داشت امام را محاکمه کند و علیه ایشان تصمیمات خشنی را اتخاذ و حتی احتمالاً ایشان را اعدام کند، ولی وقتی همه علما و مراجع جمع شدند و حمایت هماهنگ و همه جانبهای از تمام کشور نسبت به امام ابراز شد، رژیم ناگزیر از توقف توطئه خود شد. البته امام در مرحله بعدی، شدیدترین مقاومتها را نشان دادند و در مقابل توطئهای که استقلال کشور را خدشهدار کرده بود، یعنی تصویب قانون کاپیتولاسیون ایستادند. آنها با اختیارات تام و مصونیتی که داشتند، میتوانستند در هر تصمیمگیریای دخالت مستقیم داشته باشند و همه امور را به نفع خود هدایت و اداره کنند.
*به نقطه اصلی گفتوگو رسیدیم. ما شاهدیم که در مرحله آغاز نهضت تمام یا دستکم اکثریت مراجع و علما با جدیت وارد عرصة مبارزه شدند و حتی برخی از آنان به لحاظ شدت موضع، به امام بسیار شباهت داشتند. نمونة بارز این عده مرحوم آیتالله میلانی است که مواضع و اطلاعیههای ایشان در آن مقطع بر این واقعیت گواه است. اما بهتدریج و در مراحل بعدی مبارزه، ما شاهد تعدیل حضور و نقشآفرینی مبارزاتی این عده هستیم. سئوال اینجاست که چه عواملی موجب کنارکشیدن تدریجی این آقایان شد؟ آیا تفاوتهای دیدگاه آنان با امام و فشارهای ساواک موجب این امر گشت یا رفتارهای برخی از انقلابیون هم زمینة این رویداد را فراهم کرد؟
در مورد جریانات بعد از تبعید حضرت امام، واقعیت این است که اختناق حاکم و تبعید امام و شرایطی که پیش آمد، خیلیها را مایوس و نگران کرد و به این نتیجه رسیدند که اگر اعتراضات با قاطعیت و صراحت امام، مطرح شوند، منجر به دستگیریهای گسترده و ایجاد تضییقات و مشکلاتی خواهد شد که عملاً نتیجه مطلوب و سریعی را به همراه نخواهد داشت. در عین حال، اختناق حاکم عدهای از روحانیون را به این نتیجه رساند که دستگیریها و تبعیدها، آنان را از انجام وظایف اصلیشان که همانا ارشاد و هدایت دینی مردم است، باز خواهد داشت. در کنار این وضعیت، رژیم هم بیکار ننشست. ابتدا با شناخت وضعیت پیرامونی شخصیتها و درک نقاط ضعف برخی از آنها، سعی کرد عناصری را در میان اطرافیان آنها نفوذ بدهد و یا در فکر و ارادة خود آنها نفوذ کند و آنها را از دامن زدن به حرکاتی که نهایتاً موجب تقویت جریان امام میشد، باز دارد. در کنار این وضعیت، البته اعتراضات برخی از یاران علاقمند و متعصب امام به برخی از آقایان مراجع یا بیوت آنها هم بود که گهگاه واکنشهای نامطلوبی را به همراه داشت، البته این حرکتها خیلی زیاد نبودند. شاید گاهی اوقات عناصر و عوامل خود رژیم، عدهای را تحریک میکردند تا چنین تاکتیکها و شیوههائی را به کار بگیرند و مراجع و شخصیتها بزرگ را مورد هتک قرار بدهند.
*آیا در این زمینه خاطرهای دارید؟
من نمیتوانم از کسی نام ببرم، چون در ایران نبودم، ولی بعید نمیدانم که رژیم عناصری را تحریک کرده بود که در چهرة انقلابی در میان اطرافیان مراجع مطرح نفوذ کنند و هتاکیهائی بکنند و باعث آزردگی و واکنش آنها بشوند. رژیم به هیچ وجه در این زمینه، بیکار نبود و سعی کرده بود به هر نحوی در حوزه نفوذ کند. من در اینجا نگاه کوتاهی دارم به نسبت چند تن از مراجع تقلید وقت به انقلاب و آغاز و انجام فعالیتهای مبارزاتی آنها. یکی از مراجع مبارز و آگاه و روشنبین در حوزة مشهد، مرحوم آیت الله میلانی بودند. ایشان از استوانههای نهضت بودند و در خراسان نقش بیبدیلی داشتند و شخصیتهای بزرگی هم به ایشان دل بسته و حتی به ایشان خدمت کرده بودند. ساواک با نفوذ در اطرافیان ایشان، بهخصوص از طریق یکی از پسرهایشان موجب شد که ایشان از حرکتهای صریح و شفاف گذشته امتناع و سکوت اختیار نمایند. یک بار آقازاده ایشان به نجف آمده بود و میخواست خدمت امام برسد که مرحوم حاجآقا مصطفی، در بیرونی منزل، او را بیرون و به او پرخاش کرد که: «تو شخصیتی چون آیتالله میلانی را به این روز نشاندی و به نهضت خیانت کردی، ارتباطات مشکوکی با دربار و عناصر وابسته به شاه داری و در اثر همین رفتار توست که بسیاری از روحانیون، تحت تعقیب قرار گرفتند و پدر بزرگوار تو در انزوا قرار گرفت.» مرحوم حاجآقا مصطفی برخورد بسیار قاطع و صریح و روشنی با او کرد و او هم مایوس از دسترسی به امام، برگشت. نمیدانم در او تنبهی حاصل شد یا نه، ولی به هرحال موفق به ملاقات با امام نشد.
یکی دیگر از مراجع تاثیرگذار در حوزه قم، مرحوم آیتالله گلپایگانی بودند. ایشان به دلیل وارستگی و تقوائی که داشتند، کمتر اجازه میدادند کسانی از اطرافیان ایشان و یا در محضر ایشان نسبت به امام، بیحرمتی کند و همیشه احترام امام را در غیاب ایشان نگه میداشتند، منتهی فاصله بینشی که بین ایشان و امام بود، خود به خود یک زمینه سکوتی را در ایشان فراهم میکرد. بین ایشان و امام به لحاظ بینش و آگاهی نسبت به مسائل، تفاوتهائی وجود داشت. خاطرم هست که در دوران تبعید امام که من هنوز به نجف نرفته بودم، مرحوم شهید بهشتی که تازه به آلمان رفته بودند، جزواتی را که برای آموزش دانشجویان و مسلمانهای آنجا تهیه کرده بودند، توسط فردی برای من فرستاده بودند تا خدمت آیتالله گلپایگانی ببرم. تابستان و سرشب بود که من به منزل آقای گلپایگانی رفتم. ایشان در حیاط نشسته بودند. عرض ادب کردم و دستشان را بوسیدم و گفتم که آقای بهشتی خدمتتان سلام رساندهاند و این جزوات را از آلمان فرستادهاند، اگر راهنمائیها و اوامری دارید، بفرمائید که ایشان عمل کنند. ایشان ضمن تشکر و تقدیر از اقدامات آقای بهشتی، خاطرهای را از ایشان نقل کردند که بسیار جالب و برای من درسآموز بود. فرمودند که ما بههنگام تأسیس مدرسه (مدرسه آقای گلپایگانی در قم) تصمیم گرفتیم برای آن، برنامهای تدوین کنیم و من از آقای بهشتی خواستم که ایشان برنامهای را تدوین کنند و بنویسند تا من به دوستان بگویم که در مدرسه به آن عمل کنند. آقای بهشتی ضمن پیشنهاداتی که داده بودند، آموزش زبان انگلیسی را هم برای طلاب گذاشته بودند. وقتی که این برنامه را نزد من آوردند، زیر کلمه زبان انگلیسی خط کشیدم، ولی البته هم چیزی نگفتم. با خودم گفتم این برنامه میرود، اگر دیگران پذیرفتند و زبان را تدریس کردند، میگویم من هم به این مهم، توجه داشتم و اگر اعتراضاتی پیش آمد و بنا شد این مسئله انجام نشود، میگویم که من هم اشکال داشتم و زیر این کلمه خط کشیدم!
این بینش با روشی که امام داشت و از سالها قبل کادرهائی چون آقای مطهری و آقای بهشتی را پرورده و راه و حرکت آنها را تدوین کرده بود، متفاوت بود. این بینش، خود به خود پس از تبعید حضرت امام و ایجاد اختناق شدید توسط رژیم، در حوزه علمیه قم به نوعی رکود و سکون تبدیل میشد. البته با بزرگواری و قداستی که مرحوم آقای گلپایگانی داشتند، بهحق شایسته احترام بودند و امام هم تا پایان عمرشان، احترام آن بزرگوار را به شایستگی حفظ کردند و به نقطه نظرات ایشان توجه داشتند.
*البته از عناصری هم که در بیت آقای میلانی بودند، در دستگاه آقای گلپایگانی نبودند
خیر، مسلماً چنین افرادی نبودند. یکی دیگر از پایگاههای مرجعیت در قم، پایگاه آقای شریعتمداری بود که بسیار قدرتمند هم بود و این دو دلیل داشت. یکی پشتوانه قومیتی که پشت سر ایشان بود و کلا آذریهای ایران پشت سر ایشان بودند و دیگر صبغه روشنفکری آقای شریعتمداری بود. پشتوانة طیفی که در مجلة مکتب اسلام فعالیت میکردند، آقای شریعتمداری بود و یا طیف قلم به دست و مترجمی که تازه در قم شروع به فعالیت کرده بودند و یا مؤلفینی که در قم بودند، نوعا آقای شریعتمداری را پشتوانه فعالیتهای روشنفکری خود میدانستند و ایشان هم با تیزهوشی و ذکاوتی که داشت، سعی میکرد این افراد و کانونها را کشف کند و خود را حامی و پشتیبان آنها نشان دهد. آقای شریعمتداری در یک حرکت معنیدار رفرمیستی، کل مسیر نهضت را عوض کرد! به تاسیس دارالتبلیغ اسلامی قم همت گمارد.
*این اقدام در اوج نهضت هم صورت گرفت.
در آستانة تبعید حضرت امام بود. در اوایل سالهای 41، 42 که امام حضور داشتند، زمزمههای آن شروع شده بود، ولی بعد از تبعید امام شکل گرفت و با قانع کردن بسیاری از روشنفکران و فضلای حوزه علمیه قم، به شرکت در آن، حرکت جدیدی آغاز شد. بعد هم در روز افتتاح آنجا، مرحوم صدربلاغی که یکی از نویسندگان معروف کشور و ترجمه کتاب قصص قرآن وی، کتاب سال شده بود و گرایشات لیبرالیستی داشت، سخنرانی کرد. وی در این سخنرانی، تفاوت حرکت امام و آقای شریعتمداری را به تفاوت حرکت مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده تشبیه کرد و گفت که این دو همراه و همرزم بودند، اما مرحوم عبده به این نتیجه رسید که حرکت سید جمالالدین اسدآبادی تاثیر چندانی ندارد و منجر به دستگیری و زندانی شدن سید و همراهان او میشود و لذا در گوشهای از الازهر، کادرسازی کرد و به ترویج اندیشهها و تفکرات بنیادین اسلام همت گماشت و عناصری را پرورد که بتوانند در جامعه، تاثیر بنیادین بگذارند. حرکت امام خمینی هم به گونهای بود که ایشان تبعید و گرفتار شد.
*اسم برد؟
اسم نمیبرد، اما کاملا مشخص بود که به چه نظر دارد، به هر حال، حرکت آقای شریعتمداری را تقریبا تشریح و تحسین کرد و گفت که ایشان دارد در اینجا بنیادهای اصلی را میگذارد و به این شکل مسیر حرکت را عوض کرد، یعنی حرکت سازنده و تاثیرگذار اجتماعی را به این سمت متوجه و عملا مقاومت و ایستادگی در مقابل توطئههای حاکم بر کشور را نفی کرد. ساواک و دربار از این حرکت حمایت کردند و هیچ ممانعتی بر سر راه آن ایجاد نشد و به این ترتیب مشی و حرکت جدیدی پدید آمد. البته امام در مقابل تمام این جریانات موضع داشتند و سکوت اختیار نکردند.
*با این توصیفی که شما کردید، تدریس چهرههائی چون آیتالله مطهری، آیتالله سبحانی، آیتالله مشکینی و آیتالله مفتح و برخی دیگر از شاگردان و علاقمندان امام در دارالتبلیغ چه وجهی داشت؟
همان طور که عرض کردم تیزهوشی و ذکاوتی که آقای شریعتمداری داشت موجب میشد که ایشان، هم با کانونهای روشنفکری قم و هم با آنهائی که از قم هجرت کرده بودند، پیوسته در ارتباط باشد و بهرغم تلاشهای زیادی هم که ایشان کردند، موفق نشدند همه عناصر برجسته حوزه را جذب کنند. مرحوم آقای مشکینی جذب نشد، مرحوم آقای مفتح هم جذب نشد. آقای شریعتمداری پس از آزادی مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی، از آنها دعوت کرد که به دارالتبلیغ بروند، همینطور هم از مرحوم شهید مطهری. دلیلش هم رابطه عاطفیای بود که بین آقای شریعتمداری و آنها ایجاد شده بود، چون آقای شریعتمداری هنوز به عنوان یک عنصر ضد نهضت و یا وابسته به دربار معرفی نشده بود، بلکه به عنوان عنصری ذینفوذ و با قدرت در قم مطرح بود و به دلیل ارتباطاتی هم که با بعضی از درباریهائی که نزد ایشان میآمدند، داشت، بسیار هم کارساز بود و خدماتی را هم انجام میداد. بهادری که سناتور رابط ایشان با دربار بود، بسیاری از پیغامهای ایشان را میبرد و پاسخهای مثبتی را از دربار میگرفت. خاطرم هست که در مقطعی من به ملاقات مرحوم آیتالله طالقانی که در زندان بودند، رفتم و اعتراض کردم که دوستان آقای خمینی اینقدر از شما حمایت میکنند، ولی دوستان شما وقتی از زندان آزاد میشوند، یکراست به دارالتبلیغ و کانونی که مخالف آقای خمینی است، میروند.
*منظورتان آقای مطهری و آقای بازرگان بود؟
بله، مرحوم آقای طالقانی با بزرگواری فرمودند که البته بنده نظر شما را به آقایان منتقل خواهم کرد، ولی در مورد آقای مطهری، به آقای منتظری بگوئید که با هم دوست صمیمی هستند و ایشان میتوانند در آقای مطهری تاثیر بگذارند. آقای شریعتمداری در آن مقطع، خود را همتای امام میدانست و امضای ایشان در کنار امضای امام برای مردم قابل احترام و تبعیت بود. بدیهی است که وقتی چنین شخصیتی از آقای مطهری، آقای بازرگان و حتی آقای باهنر دعوت میکرد که برای تدریس به دارالتبلیغ بروند، آنها مقاومت نمیکردند و رفتارشان مثل طلبههای تندرو طرفدار امام نبود، بلکه این دعوت را میپذیرفتند و میرفتند، اما در نهایت به گونهای حرکت میکردند که یاد و خاطره حرکت امام را زنده نگه میداشتند و کاری میکردند که جامعه، ایشان را فراموش نکند! نهایتا هم همین حرکتها باعث شد که این آقایان چندان هم مطلوب دوستان دارالتبلیغ نباشند و در سالهای بعد، بهتدریج از آنها فاصله گرفتند. البته در مواردی هم افرادی با شرکت در این حرکت، به نوعی بر فعالیتهای پنهانی خود و کادرسازیهائی که میکردند، سرپوش میگذاشتند! احتمال میدهم که مثلا مرحوم آقای مطهری از این شیوه استفاده کرده باشند.
به هرحال امام بعد از هجرتشان از ترکیه به نجف و امکان برقراری ارتباط با داخل کشور، حرکت اساسی خود را که کادرسازی مخفیانه و محرمانه و ایجاد تشکلهای اصیل بود، آغاز کردند. خاطرم هست که مرحوم آقای مطهری، مرحوم آقای بهشتی، مرحوم آقای قدوسی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم آقای ربانی شیرازی، مرحوم آقای مفتح و بسیاری از شخصیتهای مبارز، جلسات و ارتباطات ویژهای با امام داشتند و یکی از وظایف اصلی آنها تدوین اساسنامه و نظامنامهای برای اداره یک حکومت اسلامی بود. امام در 100 بند مسائلی را مطرح کرده بودند که تک تک این آقایان درباره آنها به مطالعه و تحقیق بپردازند. این مسائل در کمال آرامش و طمأنینه، توسط یاران امام در ایران دنبال میشد و تاثیرات دراز مدت خود را برجا گذاشت.
*شما به لحاظ حضور در نجف و همراهی با امام در آنجا، بهخوبی واقف هستید که بین اطرافیان امام دو گرایش مشخص وجود داشت. شما متمایل به گرایشی هستید که با بسیاری از کانونهای مبارزاتی و روشنفکری در ایران و خارج از ایران ارتباط داشت و از آنچه که لازمه داوری در این زمینه هست، برخوردار هستید. آنچه که تاکنون درباره آن صحبت کردید، چقدر در نجف تکرار شد؟ البته این مسئله را از یاد نمیبریم که حوزه علمیه قم پیوسته فضای سیاسیتری نسبت به حوزه نجف داشته است.
حوزه نجف را نباید از یک جنبه دید. قشری از روحانیون سنتی سرخورده از حرکتهای سیاسی داخل عراق، طبیعتا نگاه مثبتی به مبارزات سیاسی نداشتند و قشر دیگری هم بودند که با احساس مسئولیت و رسالت اجتماعی، امور سیاسی و مبارزاتی را دنبال میکردند. این فعالیتها بیشتر با مسائل عراق ارتباط داشتند. به عنوان نمونه، مرحوم آقای حکیم به عنوان یک مرجع سیاسی حاضر در صحنه عراق، حتی جان خود، یاران و فرزندان خود را بر سر این کار گذاشت، اما ایستاد. در مورد مسائل ایران، البته بین مشی امام و دیگر مراجع تفاوت وجود داشت، مسلماً آن طور نبود که مرحوم آقای حکیم، امام را تخطئه کند، بلکه به امام احترام میگذاشت، منتهی اولویت آنها، دخالت در مسائل کشور خودشان بود. بعد از حکومت فیصل که دوران آرامش عراق و ضمناً حاکمیت یک حکومت شیعه بود، کودتاهای مکرری پیش آمد و حکومتهای سنی که چندان سنی هم نبودند، بیشتر پیوندهای قبیلهای مذهبی خود را داشتند و مهمتر از همه گرایشات لائیک و ضد مذهبی داشتند، پی در پی ظهور کردند. ابتدا عبدالکریم قاسم بود، بعد قومیها سرکار آمدند، عارفها بودند، بعد هم که بعثیها آمدند و اکثر اهل تسنن با وابستگیهای فکری ضد مذهبی بودند.
تحولات ایجاد شده در عراق، این نگرانی را برای همه مراجع و زعمای دین ایجاد کرده بود که هر نوع تحولی در ایران ممکن است منجر به تجربه عراق شود، یعنی آن آرامش و طمأنینهای که یک پادشاه شیعه در ایران حاکم کرده است، با سرکار آمدن تودهایها به هم بریزد و مشابه آنچه که در عراق پیش آمد، در ایران اتفاق بیفتد و به دلیل همین نگرانی، از هر نوع حمایت و طرفداری از حرکت براندازانه امام اجتناب میکردند. این تحلیل، قابل درک هم بود.
اما در کنار همه این طیفها، یک طیف دیگر هم وجود داشت که عیناً مثل امام و یاران ایشان فکر میکرد، یعنی بنیادی و اساسی میاندیشید و آن، طیف مرحوم آیتالله سید محمدباقر صدر بود. ایشان از کسانی بود که در تاسیس یک تشکل نیرومند شیعی، یعنی تاسیس «حزبالدعوه» بود که یکی از بنیانهای تاثیرگذار در عراق بود، نقش اساسی داشت.
این تشکل مقاومتهای زیادی کرد؛ کادرهای زیادی را پرورش داد؛ در حرکتهائی که در عراق صورت گرفت، تاثیر بنیادین داشت و یکی از دشمنان سرسخت حاکمیت وقت عراق بود، بعثیها بهشدت به دنبال سرکوبی و ریشهکن کردن آنها بودند و هر کسی را که کوچکترین ارتباطی با این تشکیلات پیدا میکرد، نابود میکردند و حزبالدعوه در این جریان، صدها شهید داد. البته مرحوم آقای صدر بعدها به دلایلی از تشکیلات «حزب الدعوه» فاصله گرفت و تشکیلات مستقلی بنیان نهاد. اندیشهها و آرای مرحوم صدر بهقدری به اندیشههای امام و یاران ایشان در ایران نزدیک بود که گاهی بعضی از افراد میگفتند که کتاب «فلسفتنا» ترجمه کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است! یعنی دقیقا آنچه را که آقای مطهری در دفاع از اندیشه دینی در ایران طرح کرده بود، عین همان اندیشه را مرحوم آقای صدر در آن کتاب آورده بود. روشنفکران عراقی و حتی اهل سنت آنجا، به مرحوم آقای صدر گرایش پیدا کرده بودند و از میان دانشجویان، اساتید و نخبگان، کادرهائی با این اندیشه پرورش یافته بودند، به همین دلیل هم بود که صدام نمیتوانست ایشان را تحمل کند و به رغم تاثیرات منفی زیادی که شهادت ایشان در سرنوشت و حاکمیت او میگذاشت، دست به این کار زد و مرحوم آقای صدر و خواهرشان را به شهادت رساند.
معروف است که در یکی از بازجوئیهائی که از مرحوم آقای صدر شده بود، یکی از حقوقدانهای برجسته عراقی با ایشان صحبت کرده و گفته بود که افکار و اندیشههای شما خیلی بلند است، ولی ما ناگزیر هستیم شما را بکشیم و در رثای شما اشک بریزیم! ایشان این قدر نزد صاحبان اندیشه، حرمت داشت. به هرحال نجف از چنین ویژگیهائی برخوردار بود. مرحوم آقای حکیم معارض حضرت امام نبودند، بلکه نگران بودند آنچه که در عراق اتفاق افتاده بود، در ایران هم اتفاق بیفتد.
غیر از این نکتهای که جنابعالی اشاره کردید، این مسئله که مرحوم آقای حکیم با مقامات ایران تعاملاتی داشتند و روابطشان با هم محترمانه بود، تردیدی نیست، ضمن اینکه به هرحال اطرافیان ایشان هم به این نتیجه رسیده بودند حالا که امام به نجف آمدهاند، ممکن است مرجعیت آقای حکیم تحت تاثیر ایشان قرار بگیرد. عوارض این نگاه را تا چه میزان در نجف لمس کردید؟
این توطئهای بود که رژیم شاه میخواست به آن دامن بزند و با گسیل امام به نجف، این نقشه در ذهنش بود که امام در آنجا به عنوان یک معارض و یک رقیب در کنار آقایان قرار میگیرد و عناصر پیرامونی آقایان، ایشان را دفع خواهند کرد.
البته خود آقایان مراجع از این شائبهها، منزه بودند. امام با اتخاذ روشی هوشمندانه، تمام این توطئهها را نقش برآب کردند و اجازه ندادند هیچ حساسیتی در آنجا برانگیخته شود.
زمینههای مرجعیت امام چنان طبیعی و آرام پدید آمد که هیچ حساسیت و نگرانیای را ایجاد نکرد. آنچه که در بدو امر نمود پیدا کرد، موقعیت علمی امام بود. عناصر طالب علم، اطراف امام را گرفتند و از محضر ایشان استفاده کردند و کسی هم نمیتوانست این مسئله را تخطئه کند و اگر هم کسانی میخواستند مخالفت کنند ـ کما اینکه افرادی را هم به درس امام میفرستادند که اشکالاتی را بگیرند و این مسئله را مطرح کنند که ما مبانی شما را قبول نداریم ـ امام از حضور آنها استقبال میکردند، چون موجب رونق درس میشدند و بحثها را جدی میکردند و امام هم با پاسخگوئی منطقی و صریح خود، آنها را مجاب میکردند، لذا موقعیت علمی امام بیش از پیش تثبیت میشد، ولی ایشان ابدا به رفتارهائی که بهنوعی مسئله مرجعیتشان را مطرح میکرد، روی خوش نشان نمیدادند و اگر هم نهایتا مرجعیت عامه ایشان مطرح شد، امری خودجوش و طبیعی بود.
*رژیم تا چه حد توانست به حساسیتهای موجود در نجف در مورد توسعه مرجعیت امام دامن بزند؟
واقعیت این است که حتی در میان اطرافیان امام هم کسانی بودند که این حساسیتها را در اطرافیان سایر مراجع برمیانگیختند و حتی نسبت به آقای صدر هم توهینهائی را روا میداشتند، اما تعدادشان بسیار اندک بود، درحالی که اطرافیان سایر مراجع در ایجاد این حساسیتها و ایجاد شرایط دشوار برای امام و اطرافیان ایشان از هیچ تلاشی فروگذار نکردند؛ با این همه بودند کسانی که با نهایت فداکاری در درس و نماز جماعت امام حاضر میشدند و این تضییقات را به جان میخریدند، اما آنچه که نهایتاً کارساز شد، خلوص و تقوای مثال زدنی و منحصر بهفرد امام بود که همه این توطئهها را خنثی کرد و این دسیسهها را از بین برد و این واقعیتی است که نمیتوان آن را کتمان کرد.
*مرحوم آیتالله حکیم در امور اجتماعی قائل به نوعی تصدی بودند و خود نیز تصدی اجتماعی داشتند و برخی جریانات فرهنگی را رهبری و با روشنفکران هم در ارتباط بودند. مرحوم آیتالله خوئی بهرغم اینکه در فقه، بسیار آزاداندیش و حتی نوگرا بودند، اما در مرحله عمل سنتی رفتار کردند. ایشان بعد از آقای حکیم، به عنوان مرجع اول معرفی شدند. در این برهه، مشی ایشان چقدر با شیوه امام اصطکاک پیدا میکرد و این اصطکاک دیدگاهها چه عوارضی را به بار آورد؟
بسیاری از نمایندگان و نیز اصحاب مرحوم آقای خوئی در نجف و نیز در ایران به این نتیجه رسیده بودند که با نوعی سکوت و تعامل با دستگاه، یک فضای آرام و طبیعی به وجود میآید که مرجعیت ایشان را تثبیت میکند. در کنار آن بعضی از نمایندگانشان و نیز عناصر وابسته به ایشان با هوشمندی به این نتیجه رسیده بودند که اگر صددرصد به دستگاه نزدیک شوند، ممکن است به عنوان یک مرجع درباری سقوط کنند و در بسیاری ار محافل روشنفکری، وجهه خود را از دست بدهند، لذا تصمیم گرفتند در این میانه بالانسی را برقرار کنند، یعنی هم با انقلابیون و عناصر علاقمند به امام رابطهای عاطفی را برقرار کنند و از آن طرف هم طوری عمل کنند که حساسیت رژیم و عوامل وابسته به دربار را برنیانگیزند.
نفس این بندبازی کردن و بین دو جریان متضاد بالانس برقرار کردن، تبعات زیادی داشت و مشکلات زیادی را به وجود میآورد که گاهی باعث افشای بسیاری از مسائل میشد، منتهی حضرت امام، با آن بزرگواری و تقوائی که داشتند، نسبت به شخص مراجع هیچ نقطهنظر منفیای را نه در ذهن میپروراندند و نه اجازه میدادند کسی در حضورشان چنین مطالبی را مطرح کند. ایشان همیشه با قداست و احترام با مراجع برخورد میکردند و در مناسبتهائی که پیش میآمد، امام اولین کسی بودند که همدردی خود را نسبت به آن بزرگان ابراز میکردند. هنگامی که آقازاده آقای خوئی در سانحهای از بین رفت، اولین فرد، امام بودند که رفتند و با تاثر در کنار ایشان نشستند؛ آن روز چهره امام برافروخته بود و از صمیم قلب با آقای خوئی همدردی داشتند. و یا برعکس، هنگام شهادت حاج آقا مصطفی که آقای خوئی بر جنازه ایشان نماز خواند. ایشان در آن برهه، مرجع مطلوب وقت بود. طبیعی است که خود این بزرگان این خصلتها را نداشتند، ولی اطرافیانشان گاهی مزاحمتهای جدی ایجاد میکردند و شایعاتی را میپراکندند.
*در جریان اخراج ایرانیها از عراق، تفاوت مشی امام با آیتالله خوئی بهخوبی آشکار شد. امام نسبت به دیگر مراجع، تازه وارد نجف شده بودند و قبل از ایشان افراد زیادی بودند که علیالقاعده باید به این جریان اعتراض میکردند، چون این مسئله بیش از آنکه به ضرر فرد خاصی باشد، به ضرر حوزه علمیه نجف بود که اغلب فضلا و علمای شاخص آن ایرانیها بودند. این جریان تا چه میزان تفاوت مشی امام با سایرین را بارز کرد؟
دیدگاهی که حکومت عراق نسبت به امام داشت با دیدگاهی که نسبت به آقایان دیگر داشت، متفاوت بود. حکومت عراق، امام را یک شخصیت مبارز و معارض با رژیم شاه میدانست و حرکتی که انجام داد و ایرانیها را اخراج کرد، برای فشار به حکومت شاه بود. برخورد امام در این زمینه هم با برخورد سایر آقایان بسیار متفاوت بود. امام به عنوان یک شخصیت مبارز و معارض و یک اپوزیسیون در عراق عمل میکردند و وقتی ایشان اعتراض میکردند، رژیم بعث عراق ناگزیر بود توجه کند. افرادی چون مرحوم آقای شاهرودی یا مرحوم آقای خوئی و یا سایر علمای ایرانی به عنوان معارض مطرح نبودند، بلکه بعضاً با تشکیلات دربار ارتباط داشتند و دربار هم به آنها احترام میگذاشت و به این دلیل اگر اعتراضی هم میکردند، طبیعتا تاثیری نداشت.
*نکته دیگری که در مورد مرجعیت امام در نجف مطرح و بسیار جالب است، در مورد شهریهای است که ایشان میپرداختند که غالباً همسطح شهریه آقای خوئی بود و حتی یکی دو بار بیشتر هم شد که نشان میداد. وجوهات زیادی به امام میرسید. میدانیم که میزان شهریه در تثبیت مرجعیت، نقش بالائی دارد. با اینکه امام بسیاری از طلبههای درجه 2 کشورهای دیگری چون افغانستان و پاکستان را از فقر نجات دادند، اما همچنان غربت ایشان در نجف برقرار بود. چرا؟
امام از مراجعی بودند که تمکن مالی بالائی داشتند، زیرا علاقمندان و مقلدین بیشماری داشتند که وجوهات را از طرق مختلف به ایشان میرساندند. بهرغم مشکلاتی که در انتقال پول از ایران به عراق برای امام وجود داشت، این افراد از طریق کشورهای عربی و حتی اروپا و امریکا، وجوهات را برای نمایندگان مورد اعتماد امام میفرستادند و آنها هم به دست ایشان میرساندند. عمدهترین و مورد اعتمادترین نماینده مالی امام در نجف، مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی بود. ایشان ابتدا نماینده مرحوم آقای بروجردی بود و از همان زمان با امام ارتباط داشت و به ایشان علاقمند بود. پس از رحلت مرحوم آقای بروجردی، ایشان نماینده مرحوم آقای خوانساری در عراق بود. مرحوم آیتالله سید احمد خوانساری از مراجعی بودند که در تهران سکونت داشتند و نماینده داشتن ایشان در نجف، چندان مطلوب علمای آنجا نبود، چون نمیپسندیدند که کسی از تهران بیاید و شهریه بدهد و اداره حوزه علمیه نجف را در دست بگیرد، منتهی به دلیل تمکن مالی ایشان، دادن شهریه از سوی ایشان در آن برهه، مغتنم بود. امام بهرغم تمکن مالی فراوانی که داشتند و وجوه زیادی که در اختیار آقای خلخالی بود، به هنگام ورود به عراق اجازه ندادند که از طرف ایشان، شهریهای پرداخت شود. علت هم این بود که ایشان میخواستند از ایجاد نگرانی در علمای حوزه نجف اجتناب کنند، زیرا شاید آنها تصور میکردند که حالا کسی خارج از این چهارچوب آمده و میخواهد فعالیت خود را گسترش بدهد و در واقع به صورت یک تهدید برای آنها در بیاید، لذا امام از بدو ورود فرمودند که ما موقتا اینجا هستیم و ضرورتی ندارد که در این امور دخالت کنیم. شاید نزدیک به یک سال از ورود امام گذشت و ایشان شهریه ندادند. بعد از یک سال به دلیل توجه و حضور قشر عظیمی برای بهرهگیری از محضر امام، طبیعی است که از یک مدرس برجسته و متمکن از نظر مالی توقع میرود که شهریه بپردازد. در آن موقع، متاسفانه نظام حاکم بر حوزه، نظام تبعیضآمیزی بود، یعنی طلاب غیر عرب و غیر ایرانی را طلاب درجه 2 به حساب میآوردند. آنها عمدتاً طلاب افغانی و پاکستانی و تبتی بودند.
*با اینکه از نظر استعداد هم فرق چندانی نداشتند...
چرا مقداری فرق داشتند. تبتیها یک کمی بیاستعدادتر بودند. به هرحال مراجع دیگر شهریه آنها را کم میدادند، درحالی که در بین آنها فضلائی بودند که همتای عربها و ایرانیها بودند. هنگامی که امام پذیرفتند شهریه بپردازند، امر فرمودند که به همه یکسان پرداخت شود و این تبعیض را برداشتند. این حرکت امام، نو و سنتشکنانه بود و بعدها همه از این شیوه، تبعیت کردند. این اقدام یکی دو سال بعد از ورود امام به نجف و در حدود سالهای 44، 45 صورت گرفت. بعد هم امام حرمتگذاری مؤدبانه و بزرگوارانهای کردند و اجازه ندادند سطح شهریه ایشان از سطح شهریه علمای دیگر بالاتر برود. البته اگر امام احساس میکردند که یک شخصیت علمی، نیاز مالی دارد، حتی اگر در حوزه درس ایشان هم شرکت نمیکرد، دستور میدادند که نیاز او محترمانه برطرف شود. بسیاری از شخصیتها بودند که فیالمثل بیمار شده و در شرایط بدی قرار گرفته بودند و محترم هم بودند. وقتی امام از وضع آنها باخبر میشدند، بزرگوارانه دستور میدادند که بدون اطلاع کسی، به آنها کمک شود، منتهی هیچ وقت اجازه ندادند شهریه ایشان از شهریه دیگر مراجع بیشتر شود. جریان حساسی که بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم پیش آمد، زمینههای موجود برای مرجعیت امام و مرحوم آقای خوئی بود. مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی به حرکات تند عناصر انقلابی پیرامون امام، معترض بود و آن را قبول نداشت. ایشان عاشق و مرید امام بود، اما راه مبارزاتی یاران امام را نمیپسندید و برنمیتابید.
*با کلیت مبارزه که مشکلی نداشت.
در حدی که بتواند به ایران بیاید و برود و مشکلی برایش ایجاد نشود، خیر، چون ایشان صراف و تاجر و به اصطلاح امروزی، بانکدار بود. خاطرم هست مرحوم آقای خوئی که بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم قرار شد به عنوان مرجع در حوزه مطرح شود و زعامت حوزه را به عهده بگیرد، نیاز به پول داشت و هنوز پایگاههای مرجعیتش تثبیت و تقویبت نشده بود که پول مورد نیاز را در اختیار داشته باشد. اندوخته بسیار فراوانی نزد امام بود که به خاطر حساسیتهائی که ممکن بود برانگیخته شود، مصلحت نمیدیدند آنها را صرف کنند.
*در آن مقطع مقلدین امام بیشتر از مرحوم آقای خوئی بودند؟
در ایران بله و به ایشان بیشتر از مرحوم آقای خوئی وجوهات پرداخت میشد. آقای خلخالی، سه ماه شهریهای را که بنا بود آقای خوئی پس از فوت آقای حکیم بپردازد و نداشت، از وجوهی که از امام در اختیارش بود، پرداخت و این خود نشانه بارزی از مظلومیت و غربت امام است، چون اگر چنین فرد تصمیمگیرنده و تاثیرگذاری در کنار امام میبود که صرفا به امام عنایت و توجه داشت، نمیگذاشت وضعیت به آن شکل درآید و از جایگاه معنوی حضرت امام بهخوبی بهره میبرد. به هرحال امام این کمک را به آقای خوئی کردند و در ظرف سه ماه، شهریه سنگین آقای خوئی را که یکمرتبه مثل سیلی به راه افتاد، از وجوهی که در اختیار داشتند، به ایشان قرض دادند.
بد نیست به نکته جالب دیگری هم اشاره کنم. یکی از علمای بسیار زیرک و تاثیرگذار در امر مرجعیت در نجف، مرحوم آسید علی خلخالی بود که به سیاسی و مدبر بودن و به تمام معنا رند بودن معروف بود. او بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم به ایران آمده بود و از آنهائی بود که وقتی به ایران میآمد، اگر دربار متوجه میشد، یک شخصیت سیاسی را وادار میکرد که مهماندار وی باشد، ماشین در اختیارش میگذاشتند و خلاصه حسابی از او پذیرائی میکردند و برایش جلساتی را تشکیل و خلاصه تر و خشکش میکردند که او را داشته باشند. او هم از آن رندهائی بود که هر یک از فرزندانش را به یکی از درسها میفرستاد، یکی را به درس امام میفرستاد، یکی را به درس آقای حکیم، یکی را به درس آقای خوئی و یکی را به درس آقای شاهرودی که همه را داشته باشد. به هرحال چنین آدمی بود، یعنی سیاستمدار به معنای کامل کلمه!
ایشان بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم به ایران میآید و در مجلسی، عدهای را برای دید و بازدید با ایشان دعوت میکنند و از او میپرسند که بعد از آقای حکیم، وضعیت در نجف چگونه است؟ او نگاهی به این جمعیت میکند و به فراست در مییابد که 80 درصد اینها علاقمندان به امام خمینی هستند و بسیار رندانه جواب میدهد: «در نجف، مروجین آقای خوئی، از مقلدینشان بیشترند، ولی مقلدین آقای خمینی از مروجین ایشان بیشترند!» با زرنگی این جور حرفی زده بود. وقتی برگشت نجف، پیشکار آقای خوئی، آقای نخجوانی، به دیدن ایشان رفت. البته آقای نخجوانی هم از ایشان هراس داشت و میخواست ایشان را داشته باشد، در عین حال میخواست گلایه هم بکند و گفته بود: «شنیدم شما در تهران اینطور فرمایشی فرمودید.» جواب داده بود: «حرف، حرف من است، ولی یادم نمیآید چنین چیزی گفته باشم!» میخواستم عرض کنم که بعد از رحلت آقای حکیم، وضع مرجعیت مرحوم آقای خوئی و مرحوم امام در مسیر چنین جریاناتی افتاده بود.
گذشته از تمام اینها، رژیم بعث عراق میدانست از هر مرجعی که حمایت کند، آن مرجع سقوط میکند و لذا تصمیم گرفت علناً از امام حمایت و در مجامع شیعه عراق، امام را متهم کند به اینکه ایشان یک مرجع وابسته به رژیم عراق است و به عکس، از آقای خوئی حمایت نکند تا وجهه ایشان نزد شیعیان بالا برود و به همین دلیل با این حرکتی که انجام داد، در تثبیت مرجعیت آقای خوئی نقش داشت.
در میان اعراب رسم است که بعد از رحلت هر بزرگی، همه، فامیل و وابستگان، حتی اگر با هم معارض باشند، برای تسلیتگوئی به بازماندگان، نزد آنها میروند. وقتی بزرگ یک قبیله از دنیا میرود، بزرگان قبائل دیگر، حتی اگر با اینها کینههای خونی هم داشته باشند، در فاتحه هم شرکت میکنند و این کار در میان عراقیها یک رسم عشیرهای و سنتی است. بعثیها از نظر سنتی میبایست حتما در فاتحه آقای حکیم شرکت میکردند، منتهی تصمیم گرفته بودند در فاتحهای شرکت کنند که شرکتشان به برگزارکننده فاتحه صدمه بزند! در جریان تشییع جنازه مرحوم آقای حکیم از بیمارستانی در بغداد تا ابتدای جاده نجف، خود حسنالبکر هم شرکت کرد. البته تشییعکنندگان به او اعتراض کرده و بد و بیراه گفته بودند، ولی او به هرحال در حلقه محاصره محافظینش شرکت کرد و تلویزیون هم او را نشان داد. در نجف، ابتدا فرزندان آقای حکیم مجلس فاتحه گرفتند. بعثیها در فاتحههای بستگان و عشایر شرکت نمیکردند، چون میترسیدند به آنها توهین شود. بعد مراجع همتای آقای حکیم فاتحه گرفتند، از جمله آقای خوئی، آقای شاهرودی و امام. بعثیها تصمیم گرفتند در فاتحهای که امام برگزار کردند، شرکت کنند. همه مردم نجف و علما و سران عشایردنبال این بودند که ببینند برخورد امام با بعثیها چگونه است و همه مخالفین هم در بیوت دیگر، تصمیم داشتند که این برخورد را دستاویز قرار دهند و بگویند که امام بعثی است! امام فاتحه را در مسجد هندی نجف برگزار کردند. رسم است که اول عزا، کسی که فاتحه را گرفته مینشیند و بزرگان همتا در کنار ایشان مینشینند. آن شبی که امام برای آقای حکیم فاتحه گرفته بودند، بعثیها، از جمله استاندار کربلا، فرماندار نجف ـ آن موقع هنوز نجف استان نشده بود ـ فرماندار کربلا، رئیس شهربانی کربلا، رئیس شهربانی نجف، رئیس نیروی نظامی نجف و همه شهرداران و مسئولین ادارات به مجلس فاتحهای که امام گرفته بودند، آمدند. شبیب مالکی، استاندار کربلا، رئیس جامعه حقوقدانان عرب هم بود و آدم مطرحی بود. او وقتی وارد مجلس شد، آمد جلوی امام ایستاد با این توقع که امام با دیدنش از جا بلند شوند. همه جمعیت هم مراقب بودند که ببینند امام چه کار میکنند. او به قدری خیط شد که خم شد و دست امام را که روی زانویشان بود، گرفت، یعنی به خیال خودش با امام دست داد، امام باز هم اعتنا نکردند! وقتی امام بلند نشدند، هیچ کس دیگری هم بلند نشد و او و اطرافیانش رفتند وسط جلسه نشستند و ده دفعه هم فاتحه خواندند و بعد رفتند بیرون! موقع بیرون رفتنشان هم باز امام به آنها اعتنا نکردند. یادم هست که دقیقا 5 دقیقه بعد از آمدن اینها، یک مولوی نامی که پیرمرد ساده و نسبتا بیماری بود و در راه رفتن هم مشکل داشت، در حالی که دکمه لباسش هم بسته نبود و جوراب هم به پا نداشت، وارد مجلس شد؛ امام تمام قد در مقابل او ایستادند، بهطوری که همه اطرافیان متوجه این مسئله شدند و بعثیها هم دقیقا معنی این حرکت امام را فهمیدند. امام از جا بلند شدند و مولوی را کنار خودشان نشاندند و به همه فهماندند که شیوه برخورد با توطئهها این شیوه است و به آنها هم فهماندند که اگر بنای بر توطئهچینی دارید، بدانید که پاسخ شما اینگونه است. به هر حال عراقیها میدانستند از هر کسی حمایت کنند، او زمین خواهد خورد و برخورد امام در آن جلسه به آنها فهماند آن کسی که جلوی عراقیها هم میتواند بایستد، ایشان است.
از جمله شخصیتهائی که در بدو ورود امام به عراق از ایشان استقبال و تجلیل شایانی کرد، آیتالله سیدمحمد شیرازی بود. ایشان در استقبال از امام با عده زیادی از یارانش تا مصیب رفت و پس از آن هم جایگاه نماز جماعت خود در حرم امام حسین را به ایشان تفویض کرد. علاوه بر این، در سامانه قدرتمند تبلیغی خود نیز از امام تجلیل و افکار ایشان را ترویج کرد. چه شد که ایشان و اطرافیانش بهمرور تعدیل و به موضع بیتفاوتی افتادند تا جائی که به رویدادهای ناخوشایند بعد از انقلاب منتهی شد؟
مرحوم آقای آسید محمد شیرازی در کربلا خوشنام و متنفذ بود. ایشان فرزند آیتالله آمیرزا مهدی شیرازی و از نوادگان میرزای شیرازی بزرگ بود که در حرکتهای استقلالطلبانه ایران و عراق نقش بزرگی داشت. علاوه بر این ویژگی، ایشان عنصر پرکار و پرتحرکی بود، سخنرانیهای زیادی میکرد، جزوات زیادی مینوشت، ارتباطات بسیار وسیعی با کانونهای روشنفکری، دانشجوئی و حتی دانشآموزی برقرار کرده بود، در تبلیغ و فعالیتهای اجتماعی هم نوآوریهای زیادی داشت. به دلیل همین روشنبینیها و فعالیتها درک روشنی هم از ماهیت حرکت و اندیشههای امام داشت و از ایشان به عنوان یک پیشوای مبارز ضد استعمار و ضد استبداد ستایش میکرد. البته در آن مقطع، از آسید محمد این توقع هم بود که به امام حرمتگذار باشد. از طرفی به دلیل هوشمندیای که داشت، میدانست که حمایتش از امام و تقدیر از ایشان به نفعش خواهد بود و در بین یاران و مروجین و علاقمندان خود وجهه بیشتری پیدا میکند، لذا بهره دو سویه میبرد. هم به امام احترام میکرد و هم خودش از حرکتی که در مسیر امام انجام میداد و استقبالی که کرد، بهره میگرفت.
*و حمایت و احترام اطرافیان امام را هم نسبت به خود برمیانگیخت...
بله، عمدتا علاقمندان امام هنگامی که به کربلا میرفتند، اگر میخواستند به نماز جماعت بروند، در نماز ایشان شرکت میکردند و رفتارهائی از این قبیل؛ منتهی امام در اتخاذ یک مشی بیطرفانه و غریبانه در نجف پابرجا بودند و همیشه بر مبنای این دیدگاه رفتار میکردند که من در اینجا میهمان هستم و در آینده نزدیک و پس از رفع ممانعت، به وطن خود باز خواهم گشت. با چنین رویکردی، طبیعتا ایشان با همه یکسان برخورد میکردند و به هیچ کس سمپاتی نداشتند.
*چه له چه علیه...
دقیقاً. امام در برابر کسانی که مثلاً مخالف آقای شیرازی بودند، سکوت و تحمل میکردند، در مقابل آنهائی هم که بهشدت ابراز علاقه میکردند، سعی میکردند در حد حرمتگذاریهای ابتدائی توجه داشته باشند، ولی آن طور نبود که خودشان را به کسی پیوند بزنند. البته تا همان اواخر حضور در عراق، هربار که امام به کربلا میرفتند، آسید محمد از ایشان دیدن میکرد و امام هم بازدید میرفتند. در مواقع حساس هم، امام از ایشان حمایت میکردند، مثلا در هنگام گرفتاری برادر ایشان، مرحوم آسید حسن شیرازی که داشت اعدام میشد، امام وساطت کردند و مسئولین عراقی وساطت امام را پذیرفتند و او را آزاد کردند و ایشان هم از عراق خارج شد.
نکته دیگری که وجود داشت یک نوع بلندپروازی و ادعای زود هنگام علاقمندان و دوستان مرحوم آقای شیرازی بود که خیلی بهسرعت، ایشان را درحد یک مرجع عام و بزرگ مطرح کردند و همین کار، حساسیتهای سختی را برانگیخت. وقتی که در کربلا از ایشان به عنوان یک مرجع عام نام برده میشد، به بقیه مراجع، از جمله آقای خوئی و آقای حکیم برمیخورد ، البته امام به این امور اعتنا نمیکردند. حتی موردی پیش آمده بود که اینها برداشته بودند و عکسهائی را از امام و مرحوم آسید محمد چاپ کرده و زیر عکس امام نوشته بودند حجتالاسلام آقای خمینی! و زیر عکس ایشان نوشته بودند الامام المجدِّد! از این جور کارها را میکردند و طبیعی است که تاثیر خوشایندی بر علاقمندان و دوستان امام نمیگذاشت. خود امام که اساساً به این گونه مسائل اعتنا نداشتند، اما نفس همین اعمال، باعث فاصله گرفتن بسیاری از یاران و دوستان و علاقمندان امام از آنها شد. این حرکتها در نهایت به نفع آنها تمام نشد و به انزوای ناخواستهای انجامید.
*جنابعالی سالها بعد به ایران برگشتید و مسئولیت اداره روزنامه اطلاعات را که یکی از رسانههای تاثیرگذار کشور بود، به عهده گرفتید. قبل از آمدن شما به روزنامه اطلاعات در اردیبهشت 59، تفوق تیترها و عکسهای آقای شریعتمداری بر امام را شاهد بودیم. شما در مقام مسئول روزنامه اطلاعات نسبت به پوشش دادن اخبار مربوط به سایر علما و مراجع بر اساس چه فرمولی عمل میکردید، چون هنوز تنوع روزنامهها و نشریات ایجاد نشده بود و روزنامه اطلاعات از رسانههای مورد توجه بود.
قبل از آمدن ما به روزنامه اطلاعات، این نشریه در تیول شورائی بود که بسیاری از عناصر آن مسئلهدار بودند و گرایشاتهای چپی و گروهکی در آنها زیاد بود. خبرنگاران روزنامه اطلاعات تنها کسانی بودند که به مناطق مسئلهدار کردستان هم میرفتند و مصاحبههای ویژهای با عزالدین حسینی و قاسملو میکردند. طبیعی است که آنها روزنامه اطلاعات را پایگاه خود قرار داده بودند. بعد از آمدن ما بسیاری از آن افراد، تصفیه شدند و یک خط مشی اصولی و منطقی مبتنی برحمایت از نظام و حرکت در مسیر مصالح ملی، البته با حفظ کرامت و حرمت نسبت به همه جریانها و شخصیتهای موجود در کشور، دنبال شد. نفس این تعدیل و رعایت ادب و حرمت، به روزنامه اطلاعات خصیصه ویژهای را بخشید که تا به حال هم ادامه دارد، یعنی ما در مسیر تقویت بنیانهای اصلی نظام، تقویت بنیانهای حاکمیت ملی و منافع ملی فعالیت داریم و سعی میکنیم کمترین حساسیت و برانگیختگی را در میان جریانهای مختلف کشور ایجاد کنیم که به تنش و عکسالعمل نینجامد، در عین حال از دامن زدن به ایدهها و افکار و پندارهای مسئلهدار در مقابل جریانات اصیل کشور، پرهیز میکنیم و آلوده به حمایت از آنها نمیشویم.