سیصد و شصت و هفتمین جلسه اخلاق آیت الله روح الله قرهی با موضوع "مخاطرات و مراقبه ها" در محل مهدیه القائم المنتظر (عج) برگزار شد، آنچه در ادامه می آید گزیده ای از مباحث مطروحه این عالم و مدرس اخلاق است.
فکر عزیز است اما وقتی رها شد شیطانی می شود
وجود انسان به فکر اوست. اگر فکر او الهی شد؛ نشستن، برخاستن، خوابیدن، حرف زدن و سکوت او هم الهی میشود. امّا اگر فکر را رها کرد، دیگر اعمال او غیر الهی است. در جلسات گذشته بیان کردیم که فکر بد نداریم. صورت ظاهر فکر بد میگویند، امّا در اصل، رها کردن فکر است. فکر بما هو فکر، عزیز است. وقتی رها میشود، تسلّط احاطه شیطان بر او صورت میگیرد. آنجا دیگر انسان نیست که فکر میکند، این، بیاختیاری اوست و یکی دیگر در درون، یعنی نفس امّاره – "أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک" - و وسوسهگر بیرون (شیطان لعین و رجیم) برای او تصمیم میگیرند. هر کسی هم یک شیطان دارد. آنها بر انسان تسلّط پیدا میکنند و امور انسان را به عهده میگیرند و دیگر تفکّر انسان نیست و در حقیقت آنها دارند برای انسان، برنامهریزی میکنند. لذا برای این که این مطلب به خوبی روشن شود، چند نکته را از اولیاء خدا و روایات شریفه راجع به این موضوعات منطقی بیان میکنم که خیلی مهم است. فکر را یکی از اعمال ذهنی بشر میشمارند.
البته در باب همین تفکّر یک مطلبی نهفته که اوّل یک اشاره کنم و بعد توضیح دهم. آن مطلب این است که اصلاً عامل این فکر چیست؟ مباحثی را در شهرک اندیشه، در مورد معرفت النّفس شروع کردیم، در آنجا به این اشاره کردیم که نفس چیست؟ در اینجا میخواهم به این مطلب اشاره کنم که آیا عامل برای این تفکّر، نفس است یا چیز دیگری است؟
پس ما فکر میکنیم، امّا عامل آن چیست؟ خود فکر را میگویند یکی از اعمال ذهنی انسان است که بسیار عجیب است و به سرعت هم در وجود انسان شکل میگیرد که تفکّر کند. تعریف منطقی این است که میگویند - حالا صحّت و سقم آن را بیان میکنیم - : اعمالی صورت میگیرد که عامل به فکر کردن میشود، از جمله ذهن، تصویربرداری میکند. اوّلین چیزی که بیان میکنند، این است که ذهن انسان تصویر میگیرد. حالا بیان خواهیم کرد که این مطالب چه ارتباطی با بحث اخلاق دارد.
اخلاق، علم حقیقی انسان شناسی است
اگر فکر انسان الهی شود و خطورات نفسانی و شیطانی، کنار رود و خطورات انسان، ملکی و ربّانی شود؛ انسان راه را پیدا میکند. ما نوار هستیم، امّا میخواهیم آن اخلاق علمی عملی و کاربردی را بیان کنیم. اینها قطعههای یک جورچین و پازل است که باید کنار هم قرار گیرد تا انسان بالجد بتواند متخلّق به اخلاق الهی شود. نه این که هر آن گاهی انسان به واسطهی یک شوری و یا خواندن یک کتابی از حالات عرفا - که اینها هم خیلی خوب است - یک شوق و حالی پیدا کند، امّا بعد ببیند که آرام آرام در وجودش کمرنگ شد. یک دلیل هم همین است که شناخت پیدا نکرد.
اخلاق، به حقیقت، علم حقیقی انسانشناسی است. به این تعبیر خوب دقّت کنید. اگر اخلاق نباشد، انسان بما هو انسان، دیگر انسان نیست. دلش میخواهد اعمال نیک داشته باشد، چون فطرت انسانها الهی است، «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله». چون همهی فطرتها الهی است، دلش میخواهد، امّا نمیداند. چند صباحی میرود، امّا دوباره برمیگردد و عقبگرد میکند. انسان وقتی عندالعرفا (یعنی اهل معرفت که فهمیدند و قطعات جورچین را کنار هم گذاشتند و علمی جلو رفتند و کار کردند و عالم عامل شدند) مینشیند، حالش متغیّر میشود. کما این که فرمودند یکی از راهها هم همین همنشینی است. منتها گاهی مدّتی است و یکباره تغییر میکند. اتّفاقاً باید بگیرد و تغییر نکند و روی آن کار کند و عمل انجام بدهد.
بعد از اخذ تقوا از معدن، باید آن را پرورش دهیم
شاید یک معنی این روایت شریفه که پیامبر عظیمالشّأن، محمّد مصطفی فرمودند: «لکلّ شیء معدن و معدن التقوی قلوب العارفین»، همه اشیاء، معدن، مأخذ و جایگاه اصلی دارند. معدن زغال سنگ، فیروزه، طلا و ... داریم. امّا وقتی آنها را بیرون میآورند، بر رویشان کار میکنند.
اسّ و اساس، تقواست و اگر انسان به تقوا برسد، تازه آغاز کار میشود. باید پلههای تقوا را جلو برود و به أتقی برسد. آنوقت عبدالله و بنده خدا میشود. دیگر خدا به او همه چیز میدهد، روح الله هم میدهد. پروردگار عالم اختیار ملکوت آسمانها و زمین را به عبدالله میدهد. فرمودند: اگر شما از این دنیا چشم بپوشید، آنوقت تمام عالم در اختیار شماست.
این معدن تقوا کجاست؟ معدن زغال سنگ مشخّص است، همه جا ندارد و در یک جاهایی از زمین هست. معدن طلا، نقره و ... هم همینطور است. معروف است که بعضی از زمینها جایگاه فلان معدن است. معدن تقوا، قلوب عارفین است، یعنی آنهایی که اهل معرفت بودند و فهمیدند.
لذا تقوا را باید از عارفان الهی اخذ کرد، امّا همانطور که دیدید وقتی سنگ را از معدن بیرون میآورند، میبردند روی آن کار میکنند. فیروزه که از ابتدا به این سبک که دست من و شماست، نبوده، روی آن کار میکنند و به این حالت درمیآورند. طلا که اینطور نیست، روی آن کار میکنند. معدن تقوا، عندالعرفاست، امّا من و تو باید روی آن کار کنیم.
لذا شاید یک معنای این روایت این باشد که خواندن کتب اهل حال و معنا و عرفا، دیدن حالات آنها و نشستن با آنها اثر دارد، امّا چه میشود که بعد از مدّتی اثر آن از بین میرود و فقط چند صباحی است و باقی نمیماند. البته انسان دلش میخواهد، چون همانطور که بیان کردیم، فطرتش، الهی است، فطرت الله التی فطر الناس (ناس، نفرمود: مسلم، مؤمن و ...) علیها لا تبدیل لخلق الله. امّا چرا با این که میخواهد، نمیتواند؟ گاهی هم گریه و توبه میکند، اشک میریزد، در سر خودش میزند، خاک بر سرم، اگر اینها آدم هستند، پس من که هستم؟! عمرم را به غفلت گذراندم، بیچاره شدم، بدبخت شدم. توبهاش، توبه نصوح و حقیقی میشود. حسب روایات شریفه هم پروردگار عالم میفرماید: همه را پاک کردم، از نو شروع کن. حتّی سیّئات را به حسنات هم تبدیل میکنند، «یبدل الله سیئاتهم حسنات».
آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی از اسم گناه هم بدشان می آمد
بعضی با آن نفحاتی که برایشان میآید، حالشان تغییر میکند، وضعشان عوض میشود، دیگر الهی و متّصل میشوند، میگیرند و میمانند و خوشا به حالشون. دیگر توبه میکنند، از ظلمت بدشان میآید، از گناه متنفّر میشوند، حتّی مانند آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی از اسم گناه هم بدشان میآید و تنشان را به لرزه میاندازد.
امثال من نمیفهمند، امّا آنها راست میگویند؛ چون میفهمند. ایشان در مباحث خارج فقهشان فقط یک بار اسم زنا را به کار میبرند و بعد از آن، هر وقت به آن کلمه میرسیدند، میگفتند: عمل شنیعه. وقتی بعد از درس اعتراض کردند که آقا چرا اینگونه میگویید، چرا عین روایت را نمیخوانید؟! - به تعبیری میخواستند بگویند شما از معصوم، مقدّستر هستید! - یکباره اشک آن پیرمرد باعظمت درآمد و گفت: والله بازی نمیکنم، من از اسمش هم متنفّرم، اسمش هم به زبان جاری میکنم، حالم بد میشود.
یعنی به آن مقام میرسند که از اسم گناه هم بدشان میآید، وضعشان تغییر میکند، حالشان متغیّر میشود و ... . چنین کسانی اهل معرفت هستند و میفهمند. امّا مواقعی برای ما هم چنین حالاتی پیش میآید، ولی دو مرتبه برمیگردیم. دلیلش این است که نفهمیدیم این اخلاق باید به طور علمی پیش برود و همانطور که بیان کردم، قطعات این پازل و جورچین کنار هم قرار گیرند تا آن شاکله به وجود بیاید و آن حقیقت انسانی شکل گیرد.
چرا حالی که در مجلس وعظ پیدا میکنیم، دوامی ندارد؟
لذا هر آن گاهی انسان مطالب اخلاقی از بزرگان و اعاظم میشنود، دنبال میکند، گاهی کتابها و حالات آنها را میخواند، امّا گاهی فقط در همان مجلس حالم خوب است و از مجلس که بیرون رفتم، هنوز چند قدم نرفتم، وضعم خراب میشود. بستگی به حال افراد دارد، گاهی بعضی تا یک روز، دو روز و ... اثر دارد، میفهمند و ادراک دارند. افراد متفاوت هستند.
بزرگان و اعاظم بیان میکردند: به واسطهی حالاتی که امام اعلی اللّه مقامه الشّریف در درس اخلاق خود که چهارشنبهها برگزار میشد، داشتند، ما تا سه شنبه رو پا بودیم، سه شنبه به بعد احساس میکردیم یک کمبود داریم و مجدّد منتظر بودیم تا درس اخلاق امام شروع شود. آن نفس قدسی، آن عالم عامل، چنان حالی دارد و اثر هم میگذارد.
امّا حالی که زودگذر باشد، فایدهای ندارد، حتّی کتاب خواندن هم فایده ندارد. امام راحل عظیمالشّأن به روحانیون در درس اخلاقشان فرموده بودند: اگر شما جامعالسّعادات را هم بروید تنها بخوانید، به جایی نمیرسید. یعنی به خواندن نیست. فرمودند: یک مورد این است که باید تلمّذ باشد. انسان برود و در مجلس اهل معنایی بنشیند. حال، چه کنیم که در غیاب بزرگان و نبود آب، سراغ تیمم باید رفت، هر چند تیمم هم باید «صعیدا» باشد. گرفتاریم. من بارها بیان کردم که خدا را گواه میگیریم که من با خدای خودم عهد بستم که حال که مأمور به گفتن درس اخلاق هستم، آن را خطاب به نفس خودم بیان کنم. لذا انسان باید از معدن تقوی بگیرد، امّا خودش باید آن را پرورش دهد.
ما، از تصاویر پیرامونمان، براساس تفکّرمان برداشت میکنیم، یا الهی، یا گناه!
فرمودند: اوّلین عمل ذهن، تصویرپذیری از دنیای خارج است. ذهن از راه حواس با اشیاء خارجی ارتباط برقرار میکند. حالا اگر این ذهن و فکر را درست کردیم. باید آنچه در بیرون میبینی، آیات الهی ببینی. هر چه مینگری، از دید «فاعتبروا یا اولی الالباب» و بنده شدن باشد.
ما به دریا، کوه، جنگل و ... میرویم، اولیاء هم میروند. آنها وقتی نگاه میکنند، دائم میگویند: خلق الخلائق بقدرته، نشر الریاح برحمته. آنها عظمت خدا را میبینند. نعوذبالله یکی هم به دریا و جنگل میرود، امّا در آنجا حیوانی میشود، برهنه میشود و به کثافات و گناه میافتد.
او رفته، عارف بالله هم رفته. برداشت او از جنگل و دریا، گناه است. امّا عارف بالله، به هدف عبرت میرود. این در ذهنش تصویربرداری کرده، او هم تصویربرداری کرده است. این تصاویر از خارج است. او تصویر قدرت و عظمت پروردگار عالم را دید، امّا این جایگاهی برای محیط گناه برای خودش دید. هر دو یک تصویر است، امّا نوع برداشت ذهن متفاوت است.
اینها هم بحث منطقی و فلسفه است. ملّاصدرای عظیمالشّأن بیان میکند: تراوش ذهن در باب تصویر، آن چیزی است که خودش در ذهن پرورش میدهد؛ یعنی «لا صورة بما هی صورة» - بنده نمیخواهم در مباحث اخلاق، مبحث علمی سنگین بیان کنم، امّا گاهی مجبور میشوم - آن صورت بما هی صورت نیست. آن تصویر که میبیند نیست. بلکه خودش در ذهنش از آن تصویر، یک مطلب جدید میسازد.
حالا این بحث علمی را میخواهیم در اخلاق بیاوریم، دقّت کنید: یکی به جنگل و دریا میرود، امّا قصد و برداشت او از تصاویر این است که گناه کند. تصویر، تصویر گناه نیست، او این تصویر را در ذهنش به نوع دیگری پرورش میدهد.
لذا تصویر از بیرون در ذهن میآید، امّا پرورش در همان ذهن صورت میگیرد. مانند عکسبرداری است. برخی عکسهایی درست میکنند تا قدرت ذهن انسان را تشخیص دهند، میگویند: این را نگاه کن چه میبینی؟ بعد میگویند: آن را برعکس کن، چیز دیگری میبینی. یا میگویند: به این نقطه خیره شو، چه رنگی میبینی، قرمز، آبی یا ...؟ حقیقت آن رنگ همان است، تغییر نکرده، این ذهن من و شماست که آن تصویر را چگونه پرورش میدهد. یک کسی میگوید: این تصویر یک خرگوش است که نشسته و موهای زیاد دارد. امّا یکی دیگر میگوید: این یک انسان است که پیر است. یکی نگاه میکند یک طور میبیند، کس دیگری نگاه میکند طور دیگری میبیند. تصویر یک تصویر است. امّا برداشت نسبت به آن تصویر، متفاوت شد.
پروردگار عالم بارها در آیات قرآن فرموده که انسان باید به دید عبرت به خلقت آسمان و زمین نگاه کند. امّا یکی اصلاً اینها را نمیبیند، عالم را اینگونه نمیبیند. ذهن تصویربرداری میکند، امّا باز خودش هم آن را پرورش میدهد؛ چرا اینگونه است؟
خوب دقّت کنید، چون تجزیه یک صورت در ذهن سه حال دارد، یک مورد این است که انسان آنچه که در تفکّر خودش همیشه با آن بوده، میآورد و در آن تصویر ارائه میدهد. لذا انسان تفکّر خودش را در آن تصویر میآورد، اگر تفکّر الهی باشد، مانند علّامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، به باغ میرود، مینشست و مدام نگاه میکرد و تفکّر میکرد. آن فکر الهی دارد اینها را به دید قدرت خدا میبیند.
به عنوان مثال - در مثال مناقشه نیست و برای قریب به ذهن شدن بیان میشود - بعضی که سنگ شناس هستند، تا به رودی میروند، سنگها را برمیدارند و نگاه میکنند تا ببینند چیست، بعد هم اسامی سنگها را میگوید که این سنگ مانند این است و ... . من و شما هم کنار رود میرویم، سنگ را برمیداریم، نهایتش این است که پرت میکنیم و بازی میکنیم. چون ما سنگشناس نیستیم. ما سنگ میبینیم، او هم سنگ میبیند، امّا او به دید سنگشناسانه خود نگاه میکند.
یکی خاک را میبیند، میگوید: جنس این خاک در این زمین اینگونه است و ... . روستایی میرود، میگوید: جنس خاک اینجا، این است. به خصوص بارندگی میشود، پایمان در گِل میرود، او میگوید: خاکش، این است. ما اصلاً دنبال خاک نیستیم. چون دائم تفکّرش در مورد جنس خاک بود و درس آن را خوانده و اصلاً رشتهاش این بوده، هر جا میرود، به این دید به تصاویر نگاه میکند. من و شما در را باز میکنی و میرویم، کاری نداریم.
آن کسی که فکرش، الهی است، به عالم به دید الهی نگاه میکند. امّا آن کس که فکرش الهی نباشد، تصویر را گناه میبیند و برایش خطا به وجود میآید. از بس فکرش رها شده و به ید شیطان افتاده، نفس امّاره در وجودش غالب است و او دائم گناه میبیند.
واقعاً انسان از بعضی چیزهایی که میشنود، وحشت میکند. چند سال پیش یکی از آقایان که پزشک هست، یک بیمار روحی و روانی را آورده بود. او میگفت: از بس به گناه فکر کردم، هر جنس مخالفی را میبینم، ولو در لباس هست، او را در برهنگی و ... میبینم. ببینید انسان چه میشود! چون تسلّط شیطان بر ذهن و فکر اوست، تصاویر را اینگونه میبیند. امّا کس دیگری میگوید: عجب خانم عفیفهای است، آفرین. مردان الهی اینگونه هستند، این بعد را میبینند. امّا او نعوذبالله به دید شهوت میبیند. یک تصویر است، امّا دو حالت به وجود میآورد، علّت چیست؟ همان تفکّر است که در ذهن انسان تبیین میشود.