به گزارش
گروه جهاد و مقاومت مشرق، مکتب امام حسین(ع) در زمان انقلاب اسلامی و به رهبری امام خمینی جوانان غیوری پرورش داد که به گفته مقام معظم رهبری برخی از این جوانان چنان عاشق شهادت در راه خدا شدند که راهی که عرفا در 70 سال میپیمایند، در یک شب پیمودند و به لقای رب جلیل شتافتند.
دو نفر از این جوانان شهید بسیجی حسین عبدالحسینی (متولد 18 اردیبهشت 1343 قوچان و شهادت 23 دی 1365 کربلای 5 در شلمچه) و طلبه شهید محسن صاحب الزمانی (تولد 4/8/1346 قوچان و شهادت 23/10/1365 ، شلمچه کربلای 5) دو یار صمیمی بودند که اتفاقا هر دو به ترتیب در کربلای شلمچه به فاصله یک ساعت از هم شهید میشوند.
بعد از انقلاب اسلامی و با فوران جوشش احساسات معنوی در مردم ، جلسات زیارت ، دعا ، قرآن و تفسیر زیادی تشکیل می شد ، اما برخی از آنان به سال نکشیده دیگر اثری از آن ها باقی نمی ماند ! اما جلسه زیارت آل یاسین که دو شهید بزرگوار محسن صاحب الزمانی و شهید حسین عبدالحسینی پایه گذار آن شدند ، هم چنان باقی است و بحمدالله و در سایه آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، هر روز نسبت به روز قبل و هر سال نسبت به سال قبل ، پربارتر و پر معنویت تر ادامه پیدا کرده است و این نیست جز در سایه اخلاصی که بنیان گذاران این جلسه معنوی داشتند.
به برکت اخلاص این دو شهید و همکاری همرزمان آنان جلسه هفتگی زیارت آل یاسین که جمعه شبها در منازل اعضا به صورت دورهای برگزار میشد، هنوز ادامه دارد، در کنار آن جلسات قرائت قرآن والعصر در مزار آقا نجفی قوچانی تشکیل شد و سپس هیات محبان الرسول(ص) قوچان با هسته اولیه رزمندگان دفاع مقدس ابتدا در مسجد امام حسین(ع) قوچان علاقهبندان سابق تشکیل شد و پس از سالها به مسجد امیر المومنین(ع) قوچان منتقل شد و اکنون از هیاتهای ارزشی و انقلابی است که با جذب جوانان و خانواده های قوچانی رونق گرفته و به کانون تربیت نسل جوان با مکتب امام حسین تبدیل شده است و هفته قبل نیز هیات امنای جدید هیات محبان الرسول با محوریت رزمندگان و یاران شهید انتخاب شدند.
از همین جلسات دعای زیارت آل یاسین و دوره قرآن والعصر و هیات محبان الرسول(ص) علاوه بر تقدیم دو شهید به انقلاب اسلامی دهها جوان از دهه 1360 تا کنون تربیت شدهاند که اکنون دهها مهندس، دکتر پزشک، تحصیل کرده و مدیر تربیت شده که در خدمت به کشور اسلامی مشغول هستند.
به عبارت دیگر کار با اخلاص دو شهید چنان به سنت حسنهای تبدیل شد که هنوز ادامه دارد، لذا تصمیم بر این شد در سالروز شهادت این دو شهید و سالروز عملیات کربلای پنج به معرفی این دو شهید قوچانی بپردازیم.
نکته جالب این که شهید صاحب الزمانی در با آخر که به جبهه اعزام شد، پدرش مرحوم حجت الاسلام علی اکبر صاحب الزمانی به شرطی اجازه رفتن به جبهه میدهد که حداکثر 45 روز برگردد و نکته جالب این که پیکر مطهر شهید دقیقا سر 45 روز به آغوش پدر در قوچان میرسد.
متن وصیت نامه و زندگی نامه شهید محسن صاحب الزمانی توسط حسن گندمکار در سایت گروه فرهنگی تبلیغی آیت الله آقا نجفی قوچانی(ر) درج شده است.
مشخصات فردی
نام: محسن نام خانوادگی: صاحب الزمانی
نام پدر: علی اکبر تاریخ تولد: 04/08/1346
محل تولد: قوچان تأهل: مجرد
تحصیلات: لمعتین محل تحصیل: مدرسه علمیه امام خمینی قوچان
مسؤولیت: تخریبچی، تبلیغات نوع اعزام: بسیج
محل شهادت: شلمچه عملیات کربلای 5 تاریخ شهادت: 23/10/1365
علت شهادت: اصابت ترکش به سر محل دفن: قوچان - باغ بهشت
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود و سلام بىکران بر پیشگاه مقدس ولى عصر، امام زمان و با آرزوى سلامتى و طول عمر رهبر کبیر انقلاب و همچنین با آرزوى پیروزى اسلام بر کفر، در جبهههاى حق علیه باطل، وصیت نامهام را آغاز مىکنم: پــدر و مــادر محترم ســلام علیکم.
زندگینامه
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام و درود بر یگانه منجی عالم بشریت امام زمان(عج) و نائبش امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با سلام بر تمامی شهیدان راه حق و آزادی از صدر اسلام تا عصر حاضر و با سلام بر تمامی کفرستیزان جبهههای نبرد حق علیه باطل.
امروز شنبه 27 اردیبهشت 65 تا چند ساعتی دیگر عازم منطقه خط مقدم جبهه میشویم، چند خطی بر باب وصیت برایتان مینویسم.
خدایا تو را بحق محمد و آل محمد(ص) خودت بهتر میدانی چقدر گناهکارم، چقدر در برابر دستوراتت عصیان کردهام. خدایا بهتر میدانی چقدر ضعیف و عاجز و درماندهام، تو خود بهتر میدانی از کثرت گناه زبانم بسته شده و قدرت تکلم با تو را ندارد، خدایا اما در عین حال تو خود بهتر میدانی که قلبم تو را میخواهد و برای یک لحظه عبادت و طاعت تو انتظار میکشد. خدایا در این لحظه که عازم خط مقدم برای مأموریتی هستم، به درگاهت توبه میکنم، اگر تا حال مرا نبخشیدی، الان به خون گلوی علیاصغر حسین(ع) ـ به خون گلوی علیاصغر حسین(ع)ـ به خون گلوی علی اصغر حسین(ع) ـ قسمات میدهم که این بنده شرمنده و ضعیف و گناهکارت را عفو نما و توبهاش را بپذیر. خدایا بارها به جبهه آمدم و دوستانم شهید شدند، اما تا حال ماندهام، میدانم به من فرصت دادهای، اما خدایا بهتر میدانی که باز هم نتوانستم از این فرصتها استفاده کنم و باز هم عقب افتادم، اما خدایا در این لحظه که این بنده گناهکارت میخواهد عازم خط مقدم و مبارزه با دشمنان تو و رسولانت شود، اگر قرار است که جانم را بگیری، پس خدایا پاکم کن و توبهام بپذیر و قوت و نیرو عنایتم کن که بتوانم قبل از اینکه جانم به آخر رسد، با خدمت بهر رضای خدا «به خلق اسلامی» و «مکتب اسلام» گناهانم را پاک کن و توفیق عنایتم کن که خدایا تو را سرفرازانه و والامقام و کشته شده در راه خودت ملاقاتت کنم و خدایا توفیقم ده که در جوار تو ائمه تو باشم و محشور شوم، پس خدایا ناامیدم مکن و مرا ببخش، خدایا بعد از این همه آمدن به جبهه اگر قرار است (جان) مرا بگیری، ولی با شرمندگی تو را ملاقات کنم و گناهکار ملاقاتت کنم، پس خدایا تو را به حق محمد و آل محمد(ص) فرصتی دیگر که همراه با عنایات خداوندی خودت باشد، عنایتم کن. اللهم صلی علی محمد و آل محمد.
خدایا در میان دوستانم از جانب من به آنها ستمهایی روا داشته شده که خدایا معترفم، اما خدایا باز هم توفیق فرصتی دیگر عنایتم کن، تا باز بتوانم با آنچه مقدر کردهای جبران این ظلمها را بکنم تا در پیش آنها شرمنده محشور نشوم، پس خدایا آنها را از من راضی و خشنود بگردان.
پس خدایا اگر قرار است در این مأموریت جانم را بگیری، خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) تمام حقالناسهایی را که بر دوش دارم، چه آنهایی که یادم هست و چه آنهایی که یادم نیست، خدایا صاحبان آن حق را از من راضی و خشنود بگردان. خدایا، خدایا، عاجزم، گناهانم زیاد و فرصت ملاقات تو کم است. خدایا کمکم کن، به فریادم برس، یا غیاث المستغیثین... .
پدر و مادر مهربانم، شما مونسان خوبی برایم هستید. امیدوارم از من راضی و خشنود باشید و در نزد خدا برایم طلب عفو و آمرزش نمایید. خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) پدر و مادرم را از من راضی و خشنود گردان و آنها را شفیع من در آخرت قرار ده و مرا شفیع آنها در آخرت قرار ده.
خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) تمام اهلبیت مرا از من راضی و خشنود بگردان و توفیق عنایتم کن که آبروی اسلام و خانوادهام را در مسیر الهیت حفظ کنم، تا توانسته باشم لااقل جبران نارضایتیهای آنها باشم. (آمین)
پدر و مادر جان، چند ساعتی دیگر عازم جبهه مقدم حق علیه باطل هستم. از خداوند میخواهم همگی را و مرا توفیق جنگ با دشمنان را به طریق الهیتش عنایتمان کند. خدایا توفیقی ده تا در این مأموریت دستورات تو را با هر سختی که شده به جا آورم. پدر و مادر جان! نمیدانم از این مأموریت به سلامت برخواهم گشت یا نه، ولی مادر و پدر جان! اگر خداوند شهادت یا اسارت و یا هر چیز دیگر را مقدرم نمود، امیدوارم با صبر خود نشانی از ایمان و شهامت و سعادت باشید و از خود نشان دهید.
امیدوارم غم و ناراحتی خود را علناً نشان ندهید و شما را به خدا زندگی را برای خود تلخ نکنید. از خداوند برای همگی شما صبر و اجر و شهامت میطلبم. مادرجان خودت را در ردیف مادران دیگر شهدا و در ردیف مادرمان فاطمه زهرا(س) قرار ده و بر این افتخاری که نصیب میشود، لبخند شادی بر لبانت جاری کن و با شادی از استقبالکنندگان میهماننوازی کن، فدای آن قلب رنجور و اعضای خسته و فرسوده شما پدر و مادر عزیزم که به خاطر فرزند حقیرتان زحمتها را با افتخار به جان خریدار شدید. خداوند انشاالله از شما قبول بفرماید. دوستان عزیزم یار امام باشید و دست از عهد و پیمانی که با رهبر بستهاید برندارید و کلاً عرض کنم کاری کنید که رضای خدا در آنجا باشد و خود را به دست خود به دام شیطان نیندازید.
دوستان عزیزم مرا ببخشید و از حقی که بر گردن من دارید، درگذرید، تا آسوده بر قبر بخوابم. خداوند انشاالله اول کارتان را سعادت و آخر کارتان را شهادت در راهش قرار دهد. خانوادهام سعی کنند در حجابهای خود سختگیر باشند و فاطمهگونه باشند.
دوستان عزیزم توجه کنند راضی نیستم زیاد خودتان را به زحمت بیندازید. زیاد کارهایتان را تشریفاتی انجام ندهید. سعی کنید در کارهایتان هماهنگ باشید تا خدای نخواسته در این میان قلب شکستگی برای کسی به وجود نیاید. همگی شما را به خدا میسپارم. همگی را به صبر و تقوی وصیت میکنم.
حسین عبدالحسینی
مورخه: 27 اردیبهشتماه 65
جبهه: ایلام
ساعت: 7:10 صبح
مستقر: در ق: ظفر
زندگی نامه شهید حسین عبدالحسینی
شهید حسین عبدالحسینی در یکی از روز های بهاری سال 1343 در شهرستان قوچان دیده به جهان گشود . زندگی و رشد و بالیدن در خانواده ی ولایت مدار و مذهبی ، از او جوانی پاک و صدیق و مومن ساخت ، جوانی شایسته و خوش نام و مثال زدنی و البته الگو . دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر می گذاشت و در کنار درس و مدرسه ، به مطالعه کتب مذهبی و علمی می پرداخت . تلاش زیادی در خود سازی داشت و در جریان پیروزی انقلاب اسلامی نقش موثر و مثبت ایفا کرد.
مشغول به تحصیل در مقطع متوسطه بود که شیپور جنگ نواخته شد و حسین برای لبیک گفتن به ندای پیر فرزانه و مرادش ، عزم دیار عاشقان نمود . هیچ چیز نمی توانست او را از انجام کاری که به آن ایمان داشت باز دارد . روحیه بالای انسانی و نیز شوق به فراگیری دستورات اخلاقی و عرفانی ، جبهه را به بهترین مکان برای تعالی روحی و معنوی او تبدیل کرده بود .
از خصوصیات بارز شهید خسین عبدالحسینی ، توجه به نماز و شرکت در مراسم دعا و نماز جمعه بود که شهید با ادب و احترام ویژه ای در این گونه مراسم شرکت می جست ، برگزاری جلسات قرآن و معارف و توجه خاص شهید به تزکیه ی نفس و پرورش تقوی از دیگر مواردی بود که شهید حسین آن را سر لوحه ی خویش قرار داده بود. عبادت برای حسین، شوقی درونی بود . رفتار و گفتار او که از زلال ایمانش سر چشمه می گرفت، زبانزد و الگوی خاص و عام بود . شهید در محیط خانواده ، ارزش و احترام فوق العاده ای برای پدر و مادر خود قائل بود و برادران و خواهرانش را نیز محترم میداشت . دوستانش هرگز از هم صحبتی با وی خسته نمی شدند . حسین زندگی بدون هدف را نا مفهوم می پنداشت . ایشان در طی چندین سال حضور در جنگ ، هر روز نسبت به روز قبل بر ایمان و اعتقادش افزوده شد تا زمانی که یار نیز عاشق لقای وی گشت و خونین بال به دیدار دوست شتافت . روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
حسین عبدالحسینی قوچانی نام پدر : محمدابراهیم متولد : 18/2/1343 قوچان
تاریخ پرواز : 23/10/1365
مجید صادق تبریزی همرزم شهید صاحب الزمانی و عبدالحسینی در وبلاگ گفت و شنید (یاسین) نوشت: در جبهه از فرماندهان اطلاعات و عملیات خراسان بود و در قوچان فرمانده پایگاه شهید یوسف کلاهدوز، او معمولا در مواقع مورد نیاز در جبهه بود مثلا یادم میآید، یک شب در پایگاه به بعضی از بچهها گفت من عازم جبهه هستم، اگر کسی مایل است می تواند با من بیاید یکی از بچه ها گفت مگر اعزام داریم که شهید حسین گفت خودمان می رویم و تعدادی از بچه های پایگاه شهید کلاهدوز با او همراه شدند.
با زمزمه اعزام بزرگ سپاه محمد، دلش هوایی می شود، به یکباره تصمیم می گیرد این بار متفاوت باشد ساده و بی تکلف... بصورت یک بسیجی عادی و معمولی به جبهه اعزام می شود . قدیمی های لشگر متوجه حضورش در جبهه می شوند و به سراغش می آیند و پیشنهاد فرماندهی اطلاعات عملیات لشگر 21 امام رضا علیه السلام را به او می دهند، اما نمی پذیرد.
با اصرار زیاد به او می قبولانند که حداقل فرمانده گروهان در یک گردان عملیاتی و ویژه باشد، بالاجبار میپذیرد، اما مثل یک بسیجی ساده و بی ریا و بی هیچ ادعا. او دوشادوش بچه ها شجاعانه جنگید و در سحرگاه 23 دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 به فیض شهادت نائل آمد...
*حسینی یکی از دوستانش نوشت: درمنطقه ای ،کوهستانی ،جایی دردشت مهران نزدیک ارتفاعات کله قندی همان تنگهی کنجان چم ، درمردادماهی گرم، از سال شصت و دو ، وقتی خورشید،بی رحمانه درحال ریختن نیزه های داغ تابستانی خود هست. شهیدحسین عبدالحسینی درکناردوستان وهمرزمانش ، بالای تپه ای ایستاده اند...نگاه شهید توام با عمقی که انگار تا امروز،امتداد دارد، به ما دوخته شده. درآن تابستان داغ، آن جا که خورشید در حال جلوه کردن است ،شهید عبدالحسینی چفیه ی خویش را در دستش محکم گرفته و همچون کوهی استوار به نظر می رسد . اما حالت ایستادن حسین، شبیه حالت آدم هایی است که آمادگی انجام هر کار بزرگی را دارند و بی قراری و جنب و جوش و تب و تابی خاص در ایشان دیده می شود. موهای او کوتاه اند و پوست صورتش آفتاب سوخته شده، اما نگاه همان نگاه است .
مجید صادق تبریزی همرزم شهید عبدالحسینی و شهید صاحب الزمانی نوشت: شهید حسین عبدالحسینی یار غار شهید محسن صاحب الزمانی بود و مرد میدان جنگ . با این که در واحد اطلاعات و عملیات لشکر 21 امام رضا علیه السلام دارای اسم و رسمی بود ، هیچ ابایی نداشت که به عنوان یک نیروی ساده کلاش به دست بگیرد و بجنگد ! ما و منی را به خاک سپرده بود و در آسمان سیر می کرد ! در کنار شهید محسن پایه گذار جلسه آل یاسین بود ، مداحی می کرد و صدایش سوز دیگری داشت . وقتی تعداد بچه های جلسه رو به زیاد شدن گذاشت ، به همراه محسن ، متن زیارت حضرت صاحب الامر را روی کاغذی نوشت و تکثیر کرد تا موقع دعا همه از فیض زمزمه زیارت بهره مند باشند . چند روز قبل از شهادت به پایگاه ما در خرمشهر آمدند و عکس هایی چند از آن جمع دوستانه به یادگاری ماند .
دوستان نقل می کنند: در گرماگرم عملیات کربلای پنج ، داخل کانال نشسته بودیم که خبر رسید محسن مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفته ! حسین بیقرار از جا پرید و رفت . و رفت ! انگار تحمل دوری و جدایی از محسن را نداشت و البته که حق داشت تا نداشته باشد.
طلبه امام زمان بود اما با روحیاتی متفاوت، اهل زهد و تقوا و عاشق عبادت. اکثر اوقات در حجره و مدرسه بود مشغول مطالعه و تفکر و سیر آفاق و انفس...
معتقد بود طلبه ای که نماز شب نخواند نمی تواند ادعا کند سرباز امام زمان است، به پدر و مادرش شدیداً احترام می گذاشت و اطاعت در روح آرامش موج می زد...
گاهی که به درخواست پدر و مادر شب را در منزل می ماند. هنگام خواب مادر برایش رختخواب گرم می انداخت، برای حفظ ظاهر روی رختخواب می خوابید، وقتی از خوابیدن پدر و مادر اطمینان حاصل می کرد، رختخواب گرم را جمع می کرد و تنها روی فرش می خوابید...
پدرش نقل می کرد: شبها می دیدم محسن رختخوابش را جمع کرده و بر زمین خوابیده، یکبار از او پرسیدم، محسن جان چرا بر زمین می خوابی؟ با حالتی که گویای عدم تمایل بود، از سر احترام پاسخ داد: می ترسم گرمی و نرمی رختخواب، خوابم را سنگین کرده و مانع شود به راحتی برای ادای نماز شب از جای برخیزم.
او کسی نبود مگر، طلبه عارف، بسیجی شهید محسن صاحب الزمانی
همرزمش مجید صادق تبریزی در موردش نوشت: طلبه بود و رزمنده ، تخریب چی بود و عاشق . از دلش به حریم خاص خدا و امام زمان ، یه معبر خاص باز کرده بود . وقتی اسم مولا رو می آورد ، تموم سلول های وجودش باهاش هم نوا می شدند . نور نماز شب از چهرش زبانه می کشید . می گفت : من طلبه ای رو که نماز شب نخونه به رسمیت نمی شناسم ! کم می خورد ! کم حرف می زد ! بی ادعا بود و محجوب ! محجوب بود و دوست داشتنی .
اولین بار آقا محمود شیرزاد پامو به خونه شون باز کرد . گفت : یه جلسه ایه تو خونه حاج آقای صاحب الزمانی ، با جلسه های دیگه فرق داره ! بیا بریم ، و رفتم ، و فرق داشت !! محسن دعای آل یاسین رو می خوند و گریه می کرد ، تظاهر نداشت ، ناله می زد ! از سویدای دلش آقا آقا می کرد و ... و چقدر کوتاه بود دوران وصال . زمستان شصت و چهار تا زمستان شصت و پنج و عملیات کربلای پنج . فقط یک سال ! می خواستم از اخلاصش بنویسم ، از نهی از منکر کردن و فحش شنیدناش ! از حرم رفتن و نماز شب خوندناش ، از سفارش هاش به همه بازمانده ها که :
یار و یاور امام باشین،
مسلمون زندگی کنین و مسلمون بمیرین
مساجد و هیئت ها رو پر کنین
متواضع باشین ، تهذیب نفس کنین ، از معنویت غافل نشین
تو تشییع جنازه ام شاد باشین و شیرینی پخش کنین و گریه نکنین ، مگه شب عروسی کسی گریه می کنه
اﻭﻣﺪ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ : ﻣﯿﺸﻪ ﺳﺎﻋﺖ 4 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﻨﯽ
ﺗﺎ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ؟
ﺳﺎﻋﺖ 4 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ
ﺍﺯ ﺳﻨﮕﺮ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺑﯿﺴﺖ ﺍﻟﯽ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ، ﺍﻣﺎ ﻧﯿﻮﻣﺪ ...
ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺷﺪﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻗﺒﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﻭ ﺗﻮﺵ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ
ﻣﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺯﺍﺭ ﺯﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺮﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﺼﻒ ﺟﻮﻥ ﮐﺮﺩﯼ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﺑﺨﻮﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﯽ
ﻣﺮﯾﻀﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ؟
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪﻩ ﻣﻦ ﻣﺮﯾﻀﻢ ، ﭼﺸﻤﺎﯼ
ﻣﻦ ﻣﺮﯾﻀﻪ ، ﺩﻟﻢ ﻣﺮﯾﻀﻪ
ﻣﻦ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﻤﻪ
ﭼﺸﺎﻡ ﻣﺮﯾﻀﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ
ﺩﻟﻢ ﻣﺮﯾﻀﻪ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 16 ﺳﺎﻝ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ
ﺧﻮﺏ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻢ
ﮔﻮﺷﺎﻡ ﻣﺮﯾﻀﻪ ، ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻬﯽ
ﺑﺸﻨﻮﻡ ...
شهید محسن صاحب الزمانی در سال 1346 در شهرستان قوچان چشم به عرصهی گیتی گشود و در دامن مادری مومن و مهربان و سایهی پدری آگاه و متعهد زندگی پربرکت خود را آغاز کرد. شهید محسن از همان ابتدای نوجوانی روحیهی خاص و زیبای خود را داشت، او حتی در بازیهایی که با دوستانش داشت سعی میکرد تفاوت رژیم ستم شاهی و انقلاب اسلامی را به معرض دید بیاورد. از خصوصیات بارز او ممانعت از تجمل گرایی بود. در ابتدای انقلاب او بیشتر از 10 سال سن نداشت. با این وجود او در شبی که میهمان داشتیم و مادرم غذایی برای میهمانها تهیه کرده بود، حاضر نشد بر سر سفره بیاید چرا که به قول خودش آن غذا طاغوتی بود و بسیاری افراد در آن شب غذا نداشتند و با وجود تمسخر افراد حاضر در آن مجلس او باز هم بر روی حرف خود تکیه داشت و آن شب را بدون صرف غذا گذراند. نسبت به خوشیهای دنیوی بیاعتنا بود و دیگران را از این امر منع میکرد و میگفت: خوشیهای این دنیا زودگذرند پس به آن دل نبندید
او در هنر خط و نقاشی استعداد جالبی داشت. در هنر نقاشی سعی میکرد زندگی امامان و بالاخص مولای متقیان حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیهالسلام) را به تصویر بیاورد و نسبت به وجود پر برکت حضرت امام (ره) علاقه زیادی داشت و با دوستان نادان و دشمنان او و انقلابش بی هیچ ترس و بیم بحث و گفتگو میکرد. بعد از اتمام دورهی راهنمایی با علاقه و میل خود وارد حوزهی علمیه شد و دروس حوزوی را در مدرسهی علمیه امام قوچان تحت نظر پدر بزرگوارش و حجت الاسلام یعقوبی آغاز کرد.
بعد به مدت یک سال همراه حاج آقا یعقوبی به ایرانشهر رفت و بعد از این مدت دوباره به قوچان بازگشت و در این شهر تحت نظر دو استاد دلسوز حجت الاسلام صفویان و پدر ارجمندش مشغول به تحصیل علوم دینی شد. در ایام جنگ از زمانی که سنش آمادهی پذیرش شد، از طریق بسیج که از همان ابتدای انقلاب عضو بود، عازم جبهه شد. در آن ایام از خود و خاطراتش برای ما چیزی نمیگفت و اگر خاطرهای از برادرم میخواستیم، خاطرات و دلاوریهای برادران همرزمش را تعریف میکرده و خو و کارهایش را هیچ به حساب نمیآورد. عکسهایش نیز، عکسهای سادهای بود و در کل میتوان گفت: ما تا این سال اخیر که با اجازه پدر و مادرم وارد گروه تخریب شد، هیچ اطلاعی از عملکردهای او در جبهه نداریم. نمازش را با تمام خضوع و خشوع میخواند. او یک بسیجی واقعی بود و سربازی زیبا در عمل از سربازان مولایش حضرت بقیه الله الاعظم. به قول یکی از دوستانش که در نامه تبریک و تهنیتی در شهادتش برای پدرم نوشته بود: شهادت حق محسن بود.
و واقعا این بهترین و زیباترین جمله است که میتوان برای برادر و برادران شهیدم به زبان آورد و او از همان ابتدا این سعادت بزرگ را در خود پرورش میداد. محسن در دوسال اخیر جلسهی زیارت آل یس را با همکاری تعدادی از دوستانش که در ابتدا اندک بودند، دائر کرده به لطف خدا هنوز هم با شکوه بیشتری توسط برادرانش اجرا میگردد. او در غیاب ما به خانوادهی شهدا سرکشی میکرد و بعضی از کارهای لازم را برایشان انجام میداد که این را ما بعد از شهادتش توسط همان خانوادهها ومادران شهید متوجه شدیم. تا اینکه او در سال 1365 در کربلای 5 در جبهه شلمچه هنگام برگشتن از عملیات درحالی که درنیمه شب 23 در ماه داخل کانال مشغول خواندن نماز نافله شب بود، به درجهی رفیع شهادت نائل گردید. روحش شاد و یادش گرامی باد.
......
سید محمود صفویان همرزم دیگر شهید ، که به کسوت روحانیت در آمده، از خاطراتش وعمق دوستی اش با حسین، گفت . او که خودش را از قوچان، به منزل شهید در مشهد، رسانده بود؛ وقت گقتن خاطراتش با حسین عبدالحسینی، می شد شعف درونی اش را به خوبی درک کرد، وقتی می گفت: من و حسین اینقدر با هم صمیمی بودیم که همیشه و تا لحظه ی شهادت با هم بودیم ... و درنهایت وقتی که بدن سرد حسین را درگور خوابانده بود و در آغوش سردش آخرین وداع را در ته همان گور سرد کرده بود ... و ما رفتیم به همان روزها ....
*نقل ازگردان غواصی نوح
دو نفر از این جوانان شهید بسیجی حسین عبدالحسینی (متولد 18 اردیبهشت 1343 قوچان و شهادت 23 دی 1365 کربلای 5 در شلمچه) و طلبه شهید محسن صاحب الزمانی (تولد 4/8/1346 قوچان و شهادت 23/10/1365 ، شلمچه کربلای 5) دو یار صمیمی بودند که اتفاقا هر دو به ترتیب در کربلای شلمچه به فاصله یک ساعت از هم شهید میشوند.
بعد از انقلاب اسلامی و با فوران جوشش احساسات معنوی در مردم ، جلسات زیارت ، دعا ، قرآن و تفسیر زیادی تشکیل می شد ، اما برخی از آنان به سال نکشیده دیگر اثری از آن ها باقی نمی ماند ! اما جلسه زیارت آل یاسین که دو شهید بزرگوار محسن صاحب الزمانی و شهید حسین عبدالحسینی پایه گذار آن شدند ، هم چنان باقی است و بحمدالله و در سایه آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، هر روز نسبت به روز قبل و هر سال نسبت به سال قبل ، پربارتر و پر معنویت تر ادامه پیدا کرده است و این نیست جز در سایه اخلاصی که بنیان گذاران این جلسه معنوی داشتند.
به برکت اخلاص این دو شهید و همکاری همرزمان آنان جلسه هفتگی زیارت آل یاسین که جمعه شبها در منازل اعضا به صورت دورهای برگزار میشد، هنوز ادامه دارد، در کنار آن جلسات قرائت قرآن والعصر در مزار آقا نجفی قوچانی تشکیل شد و سپس هیات محبان الرسول(ص) قوچان با هسته اولیه رزمندگان دفاع مقدس ابتدا در مسجد امام حسین(ع) قوچان علاقهبندان سابق تشکیل شد و پس از سالها به مسجد امیر المومنین(ع) قوچان منتقل شد و اکنون از هیاتهای ارزشی و انقلابی است که با جذب جوانان و خانواده های قوچانی رونق گرفته و به کانون تربیت نسل جوان با مکتب امام حسین تبدیل شده است و هفته قبل نیز هیات امنای جدید هیات محبان الرسول با محوریت رزمندگان و یاران شهید انتخاب شدند.
از همین جلسات دعای زیارت آل یاسین و دوره قرآن والعصر و هیات محبان الرسول(ص) علاوه بر تقدیم دو شهید به انقلاب اسلامی دهها جوان از دهه 1360 تا کنون تربیت شدهاند که اکنون دهها مهندس، دکتر پزشک، تحصیل کرده و مدیر تربیت شده که در خدمت به کشور اسلامی مشغول هستند.
به عبارت دیگر کار با اخلاص دو شهید چنان به سنت حسنهای تبدیل شد که هنوز ادامه دارد، لذا تصمیم بر این شد در سالروز شهادت این دو شهید و سالروز عملیات کربلای پنج به معرفی این دو شهید قوچانی بپردازیم.
طلبه شهید محسن صاحب الزمانی تولد 46 قوچان شهادت 65 شلمچه کربلای پنج
نکته جالب این که شهید صاحب الزمانی در با آخر که به جبهه اعزام شد، پدرش مرحوم حجت الاسلام علی اکبر صاحب الزمانی به شرطی اجازه رفتن به جبهه میدهد که حداکثر 45 روز برگردد و نکته جالب این که پیکر مطهر شهید دقیقا سر 45 روز به آغوش پدر در قوچان میرسد.
متن وصیت نامه و زندگی نامه شهید محسن صاحب الزمانی توسط حسن گندمکار در سایت گروه فرهنگی تبلیغی آیت الله آقا نجفی قوچانی(ر) درج شده است.
مشخصات فردی
نام: محسن نام خانوادگی: صاحب الزمانی
نام پدر: علی اکبر تاریخ تولد: 04/08/1346
محل تولد: قوچان تأهل: مجرد
تحصیلات: لمعتین محل تحصیل: مدرسه علمیه امام خمینی قوچان
مسؤولیت: تخریبچی، تبلیغات نوع اعزام: بسیج
محل شهادت: شلمچه عملیات کربلای 5 تاریخ شهادت: 23/10/1365
علت شهادت: اصابت ترکش به سر محل دفن: قوچان - باغ بهشت
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود و سلام بىکران بر پیشگاه مقدس ولى عصر، امام زمان و با آرزوى سلامتى و طول عمر رهبر کبیر انقلاب و همچنین با آرزوى پیروزى اسلام بر کفر، در جبهههاى حق علیه باطل، وصیت نامهام را آغاز مىکنم: پــدر و مــادر محترم ســلام علیکم.
امیدوارم هم اکنون که وصیت نامهام را برایتان مىخوانند، هیچ گونه اندوه و ناراحتى، در دل نداشته باشید، چرا که انسان به دنیا مىآید و باید از دنیا برود، حال چه زود و چه دیر و شما هم باید با قلبى مطمئن و آرامشى عظیم این مطلب را گوش دهید. البته من کوچکتر از آنم که بخواهم شما را به آرامش و صبر دعوت کنم، چرا که شما، خودتان این مطالب را از من بهتر میدانید، ولى بنا به وظیفه مطالبى را خدمتتان عرض مىکنم: پدر و مادر محترم، نمىخواهم بگویم که برایم گریه نکنید و در خود نگه دارید، خیر چنین نمىگویم. پدر و مادر محترم، اگر دلتان پر شد گریه کنید، ولى یکى از مــــراحل ایمان یقین این است کــــه اگر فـــرزند یا برادر یا خواهرى از دنیا رفت، انسان از این مسئله اندوهناک نشود، چرا که اگر درست فکر کنید، دلیلى براى اندوه خود نمىبینید.
همانطورى که گفتم انسان به دنیا مىآید و روزى هم از دنیا خواهد رفت و در این هیچ شکى نیست و مرگ هیچگاه انسان را خبر نمىکند، ولى حال انسان زود مىمیرد یا دیر مىمیرد، اگر زود مرد، گناهانش کمتر و اگر دیر مرد، عبادتش بیشتر. البته این قانون فقط در انسانهایى است که، عمر خود را سعى مىکنند که به عبادت و کارهاى خوب بگذرانند. دوم آنکه مگر انسان چه مىشود؟ آیا واقعا مىمیرد؟ حتما خواهید گفت خیر، ولى این خیر شما زمانى صحت پیدا مىکند که انسان در برابر این مصیبتها صبور باشد. پدر و مادر محترم، عوض عزادارى و گریه و بىصبرى، برایم دعا کنید و از خداوند طلب عفو و بخشش بخواهید و از همه مهمتر حلالم کنید. پدر و مادر محترم، مىدانم که رفتارم در برابر شما، رفتار درستى نداشتم، مىدانم که خیلى از سخنــان بجا و خوبتان را نادیده و بىتوجه گرفتم، ولى با این وضع، از شما پدر و مادر مهربان حلالیت مىطلبم. و همچنین از برادرم و خواهرانم و پسر خالهها و دائىها و عموها و کلیه اقوام به خصوص پسر خالههایم سعید، حمزه و على آقا، ازشان مىخواهم که اگر خلافى از من سر زده حلالم کنند.
و حال چند تذکر خدمت خواهران و برادرم: برادر و خواهر محترم، اگر مىخواهید در دنیا و آخرت خوشبخت شوید، دل از دنیا برکنید، البته بعضى فکر مىکنند که خوشبختى در دنیا یعنى زندگى راحت، یعنى زندگى بدون دردسرى که یک همسر خوب، منزل خوب و یا شغل خوب است در حالى که اینان در اشتباهند، چرا که کســــــانى بودند کـــه داراى همســــر خـــوب، فرزندان زیاد و غیره بودند، ولى همیشه همــــراه با ناراحتى بودند، چـــرا که اینان در خدمت دنیا بودند. خواهر و برادر، روایت است که مضمون روایت این است که خداوند وقتى دنیا را خلق کرد، خطاب به دنیا فرمود: (هر کس در خدمت تو بود، او را عاقبتش را خوار و ذلیل و بدبختکن و هر کس از تو دورى جست در خدمت او باشد) و مسئله دیگر این است که هیچگاه به این مردم امیدوار نباشید، حتى به همان دوست صمیمیتان امیدوار نباشید، البته نمىخواهم بگویم که دوستى و مهربانى نکنید، مىخواهم بگویم که امیدوار نباشید، حتى من را هم که برادرتان هستم،
حداکثر که به فکرم باشید یک سال است بعد از آن دیگر شما به فکر زندگى خود خواهید بود. همانطورى که دیگران مردند و ما بعد از سالهاى سال آنها را هم از یاد بردیم. پس بنابراین از مردم و دوستان چشم بپوشید و عوض محبت بیش از حد به یکدیگر، وقتتان را صرف دوستى خدا بکنید، زیرا تنها کسى همیشه دوست و فریادرس انسان است، خدا است. پس سعى کنیم اعمالمان را خالص براى او کنیم. مسئله دیگر نماز شب است. برادر و خواهر، تنها راه نجات همین شب زنده دارىها و نماز شب خواندنهاست، کمى بیشتر تحقیق کنید، زیرا هنوز که هنوز است به عظمت نماز شب پىنبردیم، سعى کنیم که انشاء الله حتى براى یک شب هم ترک نشود. مسئله دیگر که خیلى مهم است، مسئله انقلاب، دولت و جنگ است. برادر و خواهر، متاسفانه ما هنوز انقلابمان را درک نکردیم، زیرا اگر درک مىکردیم، با تمام وجودمان حفاظت مىکردیم، البته هم اکنون هم مىکنیم، ولى مواظب باشیم که در بین راه خداى نخواسته برنگردیم و به پیام شهدایمان که گفتند: ما براى خدا جانمان که عزیزترین هدیه انسان است دادیم، شما هم به خاطر خدا صبر کنید و لبیک گویم با کسانى که دنبال فرصتند تا عیب یا ایراد و اشکالى از انقلاب ببینند و همان را، همه جا پرکنند به مخالفت برخیزند، چرا که اینان پیام شهداء را از یاد بردهاند و نمىتوانند انقلاب اسلامى را تحمل کنند.
به امید روزى که پرچم اسلام به دست آقا امام زمان، در سرتاسر جهان به اهتزاز درآید. و در ضمن جسد مرا در شهر قوچان دفن کنید و سعى کنید آن خرجى را که براى مراسمى که رسم مىباشد باید خرج شود، آن خرج را به فقرا و جبههها و جنگزدهها صرف کنید و مراسم هم، باید بسیار ساده باشد و اینطور نباشد که براى هفتم یک مجلس برپا کنید، باشام و چقدر خرج یا سالگرد و غیره. البته یک مجلس اگر خواستید برپا بکنید، ولى راضى نیستم شام و خرجهاى اضافى صرف شود و عوض این خرجها را و همان شامى را که مىخواهید به یک عده سیر بدهید، آن خرجها را صرف انسانهاى محتاج و گرسنه کنید. و در ضمن براى من 15 الى 20 روز نماز قضا بخوانید، زیرا براى احتیاط و حتما بخوانید و یک روز کفاره روزه بر گردن دارم و 5 روز هم روزه قضا بر گردن دارم. در حالى که یک سال گذشته و یک روز هم فقط روزه قضا دارم. در ضمن بر روى کفنم دعاى جوشن کبیر نوشته شود و حتما هم نوشته شود . خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدى، خمینى را نگهدار والسلام.
زندگینامه
شهید محسن صاحب الزمانی در سال 1346 در شهرستان قوچان چشم به عرصهی گیتی گشود و در دامن مادری مومن و مهربان و سایهی پدری آگاه و متعهد زندگی پربرکت خود را آغاز کرد. شهید محسن از همان ابتدای نوجوانی روحیهی خاص و زیبای خود را داشت، او حتی در بازیهایی که با دوستانش داشت سعی میکرد تفاوت رژیم ستم شاهی و انقلاب اسلامی را به معرض دید بیاورد. از خصوصیات بارز او ممانعت از تجمل گرایی بود. در ابتدای انقلاب او بیشتر از 10 سال سن نداشت. با این وجود او در شبی که میهمان داشتیم و مادرم غذایی برای میهمانها تهیه کرده بود، حاضر نشد بر سر سفره بیاید چرا که به قول خودش آن غذا طاغوتی بود و بسیاری افراد در آن شب غذا نداشتند و با وجود تمسخر افراد حاضر در آن مجلس او باز هم بر روی حرف خود تکیه داشت و آن شب را بدون صرف غذا گذراند. نسبت به خوشیهای دنیوی بیاعتنا بود و دیگران را از این امر منع میکرد و میگفت: خوشیهای این دنیا زودگذرند پس به آن دل نبندید. او در هنر خط و نقاشی استعداد جالبی داشت.
در هنر نقاشی سعی میکرد زندگی امامان و بالاخص مولای متقیان حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیهالسلام) را به تصویر بیاورد و نسبت به وجود پر برکت حضرت امام (ره) علاقه زیادی داشت و با دوستان نادان و دشمنان او و انقلابش بی هیچ ترس و بیم بحث و گفتگو میکرد. بعد از اتمام دورهی راهنمایی با علاقه و میل خود وارد حوزهی علمیه شد و دروس حوزوی را در مدرسهی علمیه امام قوچان تحت نظر پدر بزرگوارش و حجت الاسلام یعقوبی آغاز کرد. بعد به مدت یک سال همراه حاج آقا یعقوبی به ایرانشهر رفت و بعد از این مدت دوباره به قوچان بازگشت و در این شهر تحت نظر دو استاد دلسوز حجت الاسلام صفویان و پدر ارجمندش مشغول به تحصیل علوم دینی شد. در ایام جنگ از زمانی که سنش آمادهی پذیرش شد، از طریق بسیج که از همان ابتدای انقلاب عضو بود، عازم جبهه شد. در آن ایام از خود و خاطراتش برای ما چیزی نمیگفت و اگر خاطرهای از برادرم میخواستیم، خاطرات و دلاوریهای برادران همرزمش را تعریف میکرده و خو و کارهایش را هیچ به حساب نمیآورد. عکسهایش نیز، عکسهای سادهای بود و در کل میتوان گفت: ما تا این سال اخیر که با اجازه پدر و مادرم وارد گروه تخریب شد، هیچ اطلاعی از عملکردهای او در جبهه نداریم.
نمازش را با تمام خضوع و خشوع میخواند. او یک بسیجی واقعی بود و سربازی زیبا در عمل از سربازان مولایش حضرت بقیه الله الاعظم. به قول یکی از دوستانش که در نامه تبریک و تهنیتی در شهادتش برای پدرم نوشته بود: شهادت حق محسن بود. و واقعا این بهترین و زیباترین جمله است که میتوان برای برادر و برادران شهیدم به زبان آورد و او از همان ابتدا این سعادت بزرگ را در خود پرورش میداد. محسن در دوسال اخیر جلسهی زیارت آل یس را با همکاری تعدادی از دوستانش که در ابتدا اندک بودند، دائر کرده به لطف خدا هنوز هم با شکوه بیشتری توسط برادرانش اجرا میگردد. او در غیاب ما به خانوادهی شهدا سرکشی میکرد و بعضی از کارهای لازم را برایشان انجام میداد که این را ما بعد از شهادتش توسط همان خانوادهها ومادران شهید متوجه شدیم. تا اینکه او در سال 1365 در کربلای 5 در جبهه شلمچه هنگام برگشتن از عملیات درحالی که درنیمه شب 23 در ماه داخل کانال مشغول خواندن نماز نافله شب بود، به درجهی رفیع شهادت نائل شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.
متن کامل وصیت نامه شهید دفاع مقدس حسین عبدالحسینی اعزامی از قوچان که در عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت رسید به شرح زیر است:
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام و درود بر یگانه منجی عالم بشریت امام زمان(عج) و نائبش امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با سلام بر تمامی شهیدان راه حق و آزادی از صدر اسلام تا عصر حاضر و با سلام بر تمامی کفرستیزان جبهههای نبرد حق علیه باطل.
امروز شنبه 27 اردیبهشت 65 تا چند ساعتی دیگر عازم منطقه خط مقدم جبهه میشویم، چند خطی بر باب وصیت برایتان مینویسم.
خدایا تو را بحق محمد و آل محمد(ص) خودت بهتر میدانی چقدر گناهکارم، چقدر در برابر دستوراتت عصیان کردهام. خدایا بهتر میدانی چقدر ضعیف و عاجز و درماندهام، تو خود بهتر میدانی از کثرت گناه زبانم بسته شده و قدرت تکلم با تو را ندارد، خدایا اما در عین حال تو خود بهتر میدانی که قلبم تو را میخواهد و برای یک لحظه عبادت و طاعت تو انتظار میکشد. خدایا در این لحظه که عازم خط مقدم برای مأموریتی هستم، به درگاهت توبه میکنم، اگر تا حال مرا نبخشیدی، الان به خون گلوی علیاصغر حسین(ع) ـ به خون گلوی علیاصغر حسین(ع)ـ به خون گلوی علی اصغر حسین(ع) ـ قسمات میدهم که این بنده شرمنده و ضعیف و گناهکارت را عفو نما و توبهاش را بپذیر. خدایا بارها به جبهه آمدم و دوستانم شهید شدند، اما تا حال ماندهام، میدانم به من فرصت دادهای، اما خدایا بهتر میدانی که باز هم نتوانستم از این فرصتها استفاده کنم و باز هم عقب افتادم، اما خدایا در این لحظه که این بنده گناهکارت میخواهد عازم خط مقدم و مبارزه با دشمنان تو و رسولانت شود، اگر قرار است که جانم را بگیری، پس خدایا پاکم کن و توبهام بپذیر و قوت و نیرو عنایتم کن که بتوانم قبل از اینکه جانم به آخر رسد، با خدمت بهر رضای خدا «به خلق اسلامی» و «مکتب اسلام» گناهانم را پاک کن و توفیق عنایتم کن که خدایا تو را سرفرازانه و والامقام و کشته شده در راه خودت ملاقاتت کنم و خدایا توفیقم ده که در جوار تو ائمه تو باشم و محشور شوم، پس خدایا ناامیدم مکن و مرا ببخش، خدایا بعد از این همه آمدن به جبهه اگر قرار است (جان) مرا بگیری، ولی با شرمندگی تو را ملاقات کنم و گناهکار ملاقاتت کنم، پس خدایا تو را به حق محمد و آل محمد(ص) فرصتی دیگر که همراه با عنایات خداوندی خودت باشد، عنایتم کن. اللهم صلی علی محمد و آل محمد.
خدایا در میان دوستانم از جانب من به آنها ستمهایی روا داشته شده که خدایا معترفم، اما خدایا باز هم توفیق فرصتی دیگر عنایتم کن، تا باز بتوانم با آنچه مقدر کردهای جبران این ظلمها را بکنم تا در پیش آنها شرمنده محشور نشوم، پس خدایا آنها را از من راضی و خشنود بگردان.
پس خدایا اگر قرار است در این مأموریت جانم را بگیری، خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) تمام حقالناسهایی را که بر دوش دارم، چه آنهایی که یادم هست و چه آنهایی که یادم نیست، خدایا صاحبان آن حق را از من راضی و خشنود بگردان. خدایا، خدایا، عاجزم، گناهانم زیاد و فرصت ملاقات تو کم است. خدایا کمکم کن، به فریادم برس، یا غیاث المستغیثین... .
پدر و مادر مهربانم، شما مونسان خوبی برایم هستید. امیدوارم از من راضی و خشنود باشید و در نزد خدا برایم طلب عفو و آمرزش نمایید. خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) پدر و مادرم را از من راضی و خشنود گردان و آنها را شفیع من در آخرت قرار ده و مرا شفیع آنها در آخرت قرار ده.
خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) تمام اهلبیت مرا از من راضی و خشنود بگردان و توفیق عنایتم کن که آبروی اسلام و خانوادهام را در مسیر الهیت حفظ کنم، تا توانسته باشم لااقل جبران نارضایتیهای آنها باشم. (آمین)
پدر و مادر جان، چند ساعتی دیگر عازم جبهه مقدم حق علیه باطل هستم. از خداوند میخواهم همگی را و مرا توفیق جنگ با دشمنان را به طریق الهیتش عنایتمان کند. خدایا توفیقی ده تا در این مأموریت دستورات تو را با هر سختی که شده به جا آورم. پدر و مادر جان! نمیدانم از این مأموریت به سلامت برخواهم گشت یا نه، ولی مادر و پدر جان! اگر خداوند شهادت یا اسارت و یا هر چیز دیگر را مقدرم نمود، امیدوارم با صبر خود نشانی از ایمان و شهامت و سعادت باشید و از خود نشان دهید.
امیدوارم غم و ناراحتی خود را علناً نشان ندهید و شما را به خدا زندگی را برای خود تلخ نکنید. از خداوند برای همگی شما صبر و اجر و شهامت میطلبم. مادرجان خودت را در ردیف مادران دیگر شهدا و در ردیف مادرمان فاطمه زهرا(س) قرار ده و بر این افتخاری که نصیب میشود، لبخند شادی بر لبانت جاری کن و با شادی از استقبالکنندگان میهماننوازی کن، فدای آن قلب رنجور و اعضای خسته و فرسوده شما پدر و مادر عزیزم که به خاطر فرزند حقیرتان زحمتها را با افتخار به جان خریدار شدید. خداوند انشاالله از شما قبول بفرماید. دوستان عزیزم یار امام باشید و دست از عهد و پیمانی که با رهبر بستهاید برندارید و کلاً عرض کنم کاری کنید که رضای خدا در آنجا باشد و خود را به دست خود به دام شیطان نیندازید.
دوستان عزیزم مرا ببخشید و از حقی که بر گردن من دارید، درگذرید، تا آسوده بر قبر بخوابم. خداوند انشاالله اول کارتان را سعادت و آخر کارتان را شهادت در راهش قرار دهد. خانوادهام سعی کنند در حجابهای خود سختگیر باشند و فاطمهگونه باشند.
دوستان عزیزم توجه کنند راضی نیستم زیاد خودتان را به زحمت بیندازید. زیاد کارهایتان را تشریفاتی انجام ندهید. سعی کنید در کارهایتان هماهنگ باشید تا خدای نخواسته در این میان قلب شکستگی برای کسی به وجود نیاید. همگی شما را به خدا میسپارم. همگی را به صبر و تقوی وصیت میکنم.
حسین عبدالحسینی
مورخه: 27 اردیبهشتماه 65
جبهه: ایلام
ساعت: 7:10 صبح
مستقر: در ق: ظفر
عکس شهید عبدالحسینی و صاحب الزمانی همراه برخی همرزمان
از چپ شهید محسن صاحب الزمانی، سید محمود صفوی، شهید حسین عبدالحسینی، مجید صادق تبریزی و طاهری چند روز قبل از عملیات کربلای پنج و شهادت دو نفر یاد شده در پایگاه شهید شاکری خرمشهر
از چپ شهید محسن صاحب الزمانی، سید محمود صفوی، شهید حسین عبدالحسینی، مجید صادق تبریزی و طاهری چند روز قبل از عملیات کربلای پنج و شهادت دو نفر یاد شده در پایگاه شهید شاکری خرمشهر
شهید حسین عبدالحسینی (با لباس بادگیر) تولد قوچان شهادت شلمچه کربلای پنج
زندگی نامه شهید حسین عبدالحسینی
شهید حسین عبدالحسینی در یکی از روز های بهاری سال 1343 در شهرستان قوچان دیده به جهان گشود . زندگی و رشد و بالیدن در خانواده ی ولایت مدار و مذهبی ، از او جوانی پاک و صدیق و مومن ساخت ، جوانی شایسته و خوش نام و مثال زدنی و البته الگو . دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر می گذاشت و در کنار درس و مدرسه ، به مطالعه کتب مذهبی و علمی می پرداخت . تلاش زیادی در خود سازی داشت و در جریان پیروزی انقلاب اسلامی نقش موثر و مثبت ایفا کرد.
مشغول به تحصیل در مقطع متوسطه بود که شیپور جنگ نواخته شد و حسین برای لبیک گفتن به ندای پیر فرزانه و مرادش ، عزم دیار عاشقان نمود . هیچ چیز نمی توانست او را از انجام کاری که به آن ایمان داشت باز دارد . روحیه بالای انسانی و نیز شوق به فراگیری دستورات اخلاقی و عرفانی ، جبهه را به بهترین مکان برای تعالی روحی و معنوی او تبدیل کرده بود .
شهید حسین عبدالحسینی ، بعد از طی دوره های آموزش تکمیلی ،به جبهه اعزام شد تا با گام های استوارش در راه پر سعادت و نورانی اسلام قدم بردارد . وی در عملیات های فتح المبین ، والفجر های یک ، دو و سه و همچنین عملیات خیبر شرکت داشت و در این عملیات از ناحیه پا مجروح شد . بعد از بهبود نسبی ، در عملیات های کربلای یک ، دو ، سه ، چهار و پنج شرکت نمود و توانست در روزی از روز 23 دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای پنج به وصال محبوب ازلی و ابدی خود نائل شود.
پیکر مطهر شهید حسین عبدالحسینی تولد 43 قوچان، شهادت 65 شلمچه کربلای پنج
از خصوصیات بارز شهید خسین عبدالحسینی ، توجه به نماز و شرکت در مراسم دعا و نماز جمعه بود که شهید با ادب و احترام ویژه ای در این گونه مراسم شرکت می جست ، برگزاری جلسات قرآن و معارف و توجه خاص شهید به تزکیه ی نفس و پرورش تقوی از دیگر مواردی بود که شهید حسین آن را سر لوحه ی خویش قرار داده بود. عبادت برای حسین، شوقی درونی بود . رفتار و گفتار او که از زلال ایمانش سر چشمه می گرفت، زبانزد و الگوی خاص و عام بود . شهید در محیط خانواده ، ارزش و احترام فوق العاده ای برای پدر و مادر خود قائل بود و برادران و خواهرانش را نیز محترم میداشت . دوستانش هرگز از هم صحبتی با وی خسته نمی شدند . حسین زندگی بدون هدف را نا مفهوم می پنداشت . ایشان در طی چندین سال حضور در جنگ ، هر روز نسبت به روز قبل بر ایمان و اعتقادش افزوده شد تا زمانی که یار نیز عاشق لقای وی گشت و خونین بال به دیدار دوست شتافت . روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
حسین عبدالحسینی قوچانی نام پدر : محمدابراهیم متولد : 18/2/1343 قوچان
تاریخ پرواز : 23/10/1365
مجید صادق تبریزی همرزم شهید صاحب الزمانی و عبدالحسینی در وبلاگ گفت و شنید (یاسین) نوشت: در جبهه از فرماندهان اطلاعات و عملیات خراسان بود و در قوچان فرمانده پایگاه شهید یوسف کلاهدوز، او معمولا در مواقع مورد نیاز در جبهه بود مثلا یادم میآید، یک شب در پایگاه به بعضی از بچهها گفت من عازم جبهه هستم، اگر کسی مایل است می تواند با من بیاید یکی از بچه ها گفت مگر اعزام داریم که شهید حسین گفت خودمان می رویم و تعدادی از بچه های پایگاه شهید کلاهدوز با او همراه شدند.
با زمزمه اعزام بزرگ سپاه محمد، دلش هوایی می شود، به یکباره تصمیم می گیرد این بار متفاوت باشد ساده و بی تکلف... بصورت یک بسیجی عادی و معمولی به جبهه اعزام می شود . قدیمی های لشگر متوجه حضورش در جبهه می شوند و به سراغش می آیند و پیشنهاد فرماندهی اطلاعات عملیات لشگر 21 امام رضا علیه السلام را به او می دهند، اما نمی پذیرد.
با اصرار زیاد به او می قبولانند که حداقل فرمانده گروهان در یک گردان عملیاتی و ویژه باشد، بالاجبار میپذیرد، اما مثل یک بسیجی ساده و بی ریا و بی هیچ ادعا. او دوشادوش بچه ها شجاعانه جنگید و در سحرگاه 23 دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 به فیض شهادت نائل آمد...
*حسینی یکی از دوستانش نوشت: درمنطقه ای ،کوهستانی ،جایی دردشت مهران نزدیک ارتفاعات کله قندی همان تنگهی کنجان چم ، درمردادماهی گرم، از سال شصت و دو ، وقتی خورشید،بی رحمانه درحال ریختن نیزه های داغ تابستانی خود هست. شهیدحسین عبدالحسینی درکناردوستان وهمرزمانش ، بالای تپه ای ایستاده اند...نگاه شهید توام با عمقی که انگار تا امروز،امتداد دارد، به ما دوخته شده. درآن تابستان داغ، آن جا که خورشید در حال جلوه کردن است ،شهید عبدالحسینی چفیه ی خویش را در دستش محکم گرفته و همچون کوهی استوار به نظر می رسد . اما حالت ایستادن حسین، شبیه حالت آدم هایی است که آمادگی انجام هر کار بزرگی را دارند و بی قراری و جنب و جوش و تب و تابی خاص در ایشان دیده می شود. موهای او کوتاه اند و پوست صورتش آفتاب سوخته شده، اما نگاه همان نگاه است .
مجید صادق تبریزی همرزم شهید عبدالحسینی و شهید صاحب الزمانی نوشت: شهید حسین عبدالحسینی یار غار شهید محسن صاحب الزمانی بود و مرد میدان جنگ . با این که در واحد اطلاعات و عملیات لشکر 21 امام رضا علیه السلام دارای اسم و رسمی بود ، هیچ ابایی نداشت که به عنوان یک نیروی ساده کلاش به دست بگیرد و بجنگد ! ما و منی را به خاک سپرده بود و در آسمان سیر می کرد ! در کنار شهید محسن پایه گذار جلسه آل یاسین بود ، مداحی می کرد و صدایش سوز دیگری داشت . وقتی تعداد بچه های جلسه رو به زیاد شدن گذاشت ، به همراه محسن ، متن زیارت حضرت صاحب الامر را روی کاغذی نوشت و تکثیر کرد تا موقع دعا همه از فیض زمزمه زیارت بهره مند باشند . چند روز قبل از شهادت به پایگاه ما در خرمشهر آمدند و عکس هایی چند از آن جمع دوستانه به یادگاری ماند .
دوستان نقل می کنند: در گرماگرم عملیات کربلای پنج ، داخل کانال نشسته بودیم که خبر رسید محسن مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفته ! حسین بیقرار از جا پرید و رفت . و رفت ! انگار تحمل دوری و جدایی از محسن را نداشت و البته که حق داشت تا نداشته باشد.
طلبه امام زمان بود اما با روحیاتی متفاوت، اهل زهد و تقوا و عاشق عبادت. اکثر اوقات در حجره و مدرسه بود مشغول مطالعه و تفکر و سیر آفاق و انفس...
معتقد بود طلبه ای که نماز شب نخواند نمی تواند ادعا کند سرباز امام زمان است، به پدر و مادرش شدیداً احترام می گذاشت و اطاعت در روح آرامش موج می زد...
گاهی که به درخواست پدر و مادر شب را در منزل می ماند. هنگام خواب مادر برایش رختخواب گرم می انداخت، برای حفظ ظاهر روی رختخواب می خوابید، وقتی از خوابیدن پدر و مادر اطمینان حاصل می کرد، رختخواب گرم را جمع می کرد و تنها روی فرش می خوابید...
پدرش نقل می کرد: شبها می دیدم محسن رختخوابش را جمع کرده و بر زمین خوابیده، یکبار از او پرسیدم، محسن جان چرا بر زمین می خوابی؟ با حالتی که گویای عدم تمایل بود، از سر احترام پاسخ داد: می ترسم گرمی و نرمی رختخواب، خوابم را سنگین کرده و مانع شود به راحتی برای ادای نماز شب از جای برخیزم.
او کسی نبود مگر، طلبه عارف، بسیجی شهید محسن صاحب الزمانی
همرزمش مجید صادق تبریزی در موردش نوشت: طلبه بود و رزمنده ، تخریب چی بود و عاشق . از دلش به حریم خاص خدا و امام زمان ، یه معبر خاص باز کرده بود . وقتی اسم مولا رو می آورد ، تموم سلول های وجودش باهاش هم نوا می شدند . نور نماز شب از چهرش زبانه می کشید . می گفت : من طلبه ای رو که نماز شب نخونه به رسمیت نمی شناسم ! کم می خورد ! کم حرف می زد ! بی ادعا بود و محجوب ! محجوب بود و دوست داشتنی .
اولین بار آقا محمود شیرزاد پامو به خونه شون باز کرد . گفت : یه جلسه ایه تو خونه حاج آقای صاحب الزمانی ، با جلسه های دیگه فرق داره ! بیا بریم ، و رفتم ، و فرق داشت !! محسن دعای آل یاسین رو می خوند و گریه می کرد ، تظاهر نداشت ، ناله می زد ! از سویدای دلش آقا آقا می کرد و ... و چقدر کوتاه بود دوران وصال . زمستان شصت و چهار تا زمستان شصت و پنج و عملیات کربلای پنج . فقط یک سال ! می خواستم از اخلاصش بنویسم ، از نهی از منکر کردن و فحش شنیدناش ! از حرم رفتن و نماز شب خوندناش ، از سفارش هاش به همه بازمانده ها که :
یار و یاور امام باشین،
مسلمون زندگی کنین و مسلمون بمیرین
مساجد و هیئت ها رو پر کنین
متواضع باشین ، تهذیب نفس کنین ، از معنویت غافل نشین
تو تشییع جنازه ام شاد باشین و شیرینی پخش کنین و گریه نکنین ، مگه شب عروسی کسی گریه می کنه
اﻭﻣﺪ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ : ﻣﯿﺸﻪ ﺳﺎﻋﺖ 4 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﻨﯽ
ﺗﺎ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ؟
ﺳﺎﻋﺖ 4 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ
ﺍﺯ ﺳﻨﮕﺮ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺑﯿﺴﺖ ﺍﻟﯽ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ، ﺍﻣﺎ ﻧﯿﻮﻣﺪ ...
ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺷﺪﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻗﺒﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﻭ ﺗﻮﺵ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ
ﻣﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺯﺍﺭ ﺯﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺮﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﺼﻒ ﺟﻮﻥ ﮐﺮﺩﯼ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﺑﺨﻮﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﯽ
ﻣﺮﯾﻀﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ؟
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪﻩ ﻣﻦ ﻣﺮﯾﻀﻢ ، ﭼﺸﻤﺎﯼ
ﻣﻦ ﻣﺮﯾﻀﻪ ، ﺩﻟﻢ ﻣﺮﯾﻀﻪ
ﻣﻦ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﻤﻪ
ﭼﺸﺎﻡ ﻣﺮﯾﻀﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ
ﺩﻟﻢ ﻣﺮﯾﻀﻪ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 16 ﺳﺎﻝ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ
ﺧﻮﺏ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻢ
ﮔﻮﺷﺎﻡ ﻣﺮﯾﻀﻪ ، ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻬﯽ
ﺑﺸﻨﻮﻡ ...
شهید محسن صاحب الزمانی در سال 1346 در شهرستان قوچان چشم به عرصهی گیتی گشود و در دامن مادری مومن و مهربان و سایهی پدری آگاه و متعهد زندگی پربرکت خود را آغاز کرد. شهید محسن از همان ابتدای نوجوانی روحیهی خاص و زیبای خود را داشت، او حتی در بازیهایی که با دوستانش داشت سعی میکرد تفاوت رژیم ستم شاهی و انقلاب اسلامی را به معرض دید بیاورد. از خصوصیات بارز او ممانعت از تجمل گرایی بود. در ابتدای انقلاب او بیشتر از 10 سال سن نداشت. با این وجود او در شبی که میهمان داشتیم و مادرم غذایی برای میهمانها تهیه کرده بود، حاضر نشد بر سر سفره بیاید چرا که به قول خودش آن غذا طاغوتی بود و بسیاری افراد در آن شب غذا نداشتند و با وجود تمسخر افراد حاضر در آن مجلس او باز هم بر روی حرف خود تکیه داشت و آن شب را بدون صرف غذا گذراند. نسبت به خوشیهای دنیوی بیاعتنا بود و دیگران را از این امر منع میکرد و میگفت: خوشیهای این دنیا زودگذرند پس به آن دل نبندید
او در هنر خط و نقاشی استعداد جالبی داشت. در هنر نقاشی سعی میکرد زندگی امامان و بالاخص مولای متقیان حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیهالسلام) را به تصویر بیاورد و نسبت به وجود پر برکت حضرت امام (ره) علاقه زیادی داشت و با دوستان نادان و دشمنان او و انقلابش بی هیچ ترس و بیم بحث و گفتگو میکرد. بعد از اتمام دورهی راهنمایی با علاقه و میل خود وارد حوزهی علمیه شد و دروس حوزوی را در مدرسهی علمیه امام قوچان تحت نظر پدر بزرگوارش و حجت الاسلام یعقوبی آغاز کرد.
بعد به مدت یک سال همراه حاج آقا یعقوبی به ایرانشهر رفت و بعد از این مدت دوباره به قوچان بازگشت و در این شهر تحت نظر دو استاد دلسوز حجت الاسلام صفویان و پدر ارجمندش مشغول به تحصیل علوم دینی شد. در ایام جنگ از زمانی که سنش آمادهی پذیرش شد، از طریق بسیج که از همان ابتدای انقلاب عضو بود، عازم جبهه شد. در آن ایام از خود و خاطراتش برای ما چیزی نمیگفت و اگر خاطرهای از برادرم میخواستیم، خاطرات و دلاوریهای برادران همرزمش را تعریف میکرده و خو و کارهایش را هیچ به حساب نمیآورد. عکسهایش نیز، عکسهای سادهای بود و در کل میتوان گفت: ما تا این سال اخیر که با اجازه پدر و مادرم وارد گروه تخریب شد، هیچ اطلاعی از عملکردهای او در جبهه نداریم. نمازش را با تمام خضوع و خشوع میخواند. او یک بسیجی واقعی بود و سربازی زیبا در عمل از سربازان مولایش حضرت بقیه الله الاعظم. به قول یکی از دوستانش که در نامه تبریک و تهنیتی در شهادتش برای پدرم نوشته بود: شهادت حق محسن بود.
و واقعا این بهترین و زیباترین جمله است که میتوان برای برادر و برادران شهیدم به زبان آورد و او از همان ابتدا این سعادت بزرگ را در خود پرورش میداد. محسن در دوسال اخیر جلسهی زیارت آل یس را با همکاری تعدادی از دوستانش که در ابتدا اندک بودند، دائر کرده به لطف خدا هنوز هم با شکوه بیشتری توسط برادرانش اجرا میگردد. او در غیاب ما به خانوادهی شهدا سرکشی میکرد و بعضی از کارهای لازم را برایشان انجام میداد که این را ما بعد از شهادتش توسط همان خانوادهها ومادران شهید متوجه شدیم. تا اینکه او در سال 1365 در کربلای 5 در جبهه شلمچه هنگام برگشتن از عملیات درحالی که درنیمه شب 23 در ماه داخل کانال مشغول خواندن نماز نافله شب بود، به درجهی رفیع شهادت نائل گردید. روحش شاد و یادش گرامی باد.
......
سید محمود صفویان همرزم دیگر شهید ، که به کسوت روحانیت در آمده، از خاطراتش وعمق دوستی اش با حسین، گفت . او که خودش را از قوچان، به منزل شهید در مشهد، رسانده بود؛ وقت گقتن خاطراتش با حسین عبدالحسینی، می شد شعف درونی اش را به خوبی درک کرد، وقتی می گفت: من و حسین اینقدر با هم صمیمی بودیم که همیشه و تا لحظه ی شهادت با هم بودیم ... و درنهایت وقتی که بدن سرد حسین را درگور خوابانده بود و در آغوش سردش آخرین وداع را در ته همان گور سرد کرده بود ... و ما رفتیم به همان روزها ....
*نقل ازگردان غواصی نوح