محمد صادق مفتح فرزند شهید مفتح در ایام سالگرد شهادت پدرش و روز وحدت و حوزه دانشگاه به بیان ناگفته‌هایی از زندگی و طرز تفکر پدر پرداخت.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمد صادق مفتح، متولد 1337 و فرزند چهارم شهید مفتح است. وی دارای دکترای مدیریت کسب و کار بوده و هم اکنون مدیر‌عامل شرکت گسترش الکترونیک مبین ایران است.

در سالروز شهادت آیت‌الله دکتر محمد مفتح که به نام روز وحدت حوزه و دانشگاه از سوی امام خمینی(ره) نام‌گذاری شده، دکتر مفتح میهمان باشگاه خبرنگاران تسنیم بود تا درباره این روز و البته ناگفته‌هایی از پدر با ما سخن بگوید.

آنچه در ذیل از منظرتان می‌گذرد ماحصل حدود 2 ساعت گفت‌وگوی ما با فرزند شهید مفتح است:

جناب آقای مفتح، شاید نسل کنونی و دانشجو ما کمتر درباره شخصیت پدر شما و علت نام‌گذاری روز شهادت ایشان به نام روز «وحدت حوزه و دانشگاه» بدانند. به همین خاطر به‌عنوان اولین سوال کمی درباره زندگی‌ ایشان توضیح دهید.

مفتح: شهید دکتر محمد مفتح سال 1307 در همدان و در یک خانواده روحانی متولد شدند. پدر وی مرحوم حاج محمود مفتح هم روحانی بودند. شهید مفتح تقریبا در سن 15، 16 سالگی به قم آمده و مشغول به تحصیلات حوزوی شدند و در کنار آن تحصیلات آکادمیک را هم ادامه دادند. در مقطعی دوباره به همدان برگشتند. البته در همدان در درس آیت‌الله معصومی یکی از مراجع همدان شرکت می‌کردند و در کنار تحصیلات حوزوی، تحصیلات دانشگاهی را ادامه دادند. تا سال 1349 در قم بودند و سال 1349 به کرمان تبعید می‌شوند. بعد از  اتمام دوره تبعید، اجازه اقامت در قم را به ایشان را نمی‌دهند و به ناچار به تهران آمده و در دانشکده الهیات دانشگاه تهران مدرک دکتری را دریافت می‌کنند.

مرحوم شهید مفتح و همچنین شهید مطهری پیش از انقلاب، نماد ارتباط حوزه و دانشگاه بودند. حتی مرحوم مفتح یکی از کتابهایشان را قبل انقلاب به دانشگاه تقدیم کردند. نگاه ایشان به وحدت حوزه و دانشگاه چگونه بود؟

مفتح: وقتی موضوع  وحدت حوزه و دانشگاه مطرح می شود باید به نقطه مقابلش توجه کنیم، یعنی باید ببینیم چه تفرقه و انشقاقی بوده و از کجا ریشه گرفته است که بحث وحدت حوزه و دانشگاه به وجود آمده است. حوزه و دانشگاه سمبل دو قشر متفکر و دو جریان فکری موجود در جامعه است که اسم‌ آن را علمای علوم دینی و علمای علوم غیردینی می‌توان گذاشت. این شاید دو پایه و ستونی است که جامعه روی این برقرار شده است. در اروپا زمانی که حاکمیت کلیسا بود، علمای علوم دینی اروپا یک دین علم گریز را تبلیغ می‌کردند. داستان گالیله روشن است، هر‌گونه تحقیق و دخالت در مسائل جریان فیزیک را خلاف مذهب می‌دانستند و برخورد می‌کردند. زمانی که رنسانس اتفاق افتاد، یک موجی از روشن فکری در اروپا شکل گرفت و دین را یک عنصر غیرضروری و تشریفاتی دانستند. یعنی مشخصه روشنفکری در اروپا و در قرن نوزدهم، روشن‌فکری ضد‌ دینی و علم ضد‌ دین بود.

** دینی که علمای مسلمان تبلیغ می‌کردند، دین علم گریز نبود

عده‌ای در آن موقع برای تحصیل به  اروپا سفر کردند و این موج روشن‌فکری اواخر قاجار و اوایل پهلوی توسط اینها وارد کشور شد. این جریان، روشن‌فکری ضد دین بود در حالی که در کشور ما و در جهان اسلام اتفاقاً عکس مطلب بود. علمای دینی ما دینی را تبلیغ، تدوین و تئوریزه می‌کردند که مشخصه اصلی آن علم‌پناهی بود نه علم‌گریزی. علمایی همچون زکریای‌ رازی و جابر‌بن‌حیان که قله‌های درخشان شیمی و علوم فیزیک را طی کردند تماما دینی بوده و از شاگردان امام جعفر‌صادق (علیه‌السلام) بودند. علمای ما در حوزه‌های علمیه مهد پرورش علوم غیردینی بوده و تمام تئوریسین‌های آن زمان ملبس به لباس روحانی بودند.

زمانی که این موج وارد کشور شد، طبقه حاکم که در جریان داستان تنباکو و مسجد گوهرشاد از روحانیت گَزیده شده بود و آن را به عنوان یک سد و سنگر مستحکم در مقابل زیاد‌خواهی خود می‌دانست، از این فرصت استفاده کرده و این جریان را تقویت کردند. تا جایی که شما می‌بینید که ما در دهه های 30 و 40 یک طبقه دانشجو داشتیم که تعریفش از روحانیون این بود که آنها عده‌ای کاملا دور از واقعیت اجتماعی بوده که در حجره می نشینند و در مورد مسائل متافیزیک فکر می‌کنند و طنزها و جک‌هایی را تعریف می‌کردند. همچنین در این‌سو نگاه غالب حوزه به دانشجویان یک عده لامذهب و از نظر اخلاقی کاملا منحرف بود. هیچ وجه مشترکی نداشتند و کاملا یکدیگر را طرد می‌کردند، در حالی که یک عده درک کرده بودند که این فضا استعماری بوده  و باید چشم و گوش جوانان را باز کنیم که این طور نیست.

** مثل دانشجوی معمولی لیسانس، فوق لیسانس و دکتری گرفت/می‌گفت با سخنرانی بین حوزه و دانشگاه ارتباط برقرار نمی‌شود

از اینجا حرکت شهید مفتح آغاز می شود، اول از خودش مایه می‌گذاشت؛ زمانی که ایشان یک مدرس بزرگ حوزه علمیه قم شده بود و اجازه اجتهاد داشت حلقه درسی‌اش یکی از پرجمعیت‌ترین حلقه‌های درسی بود. کلاسهای ایشان خیلی پررونق بود اما احساس وظیفه می‌کند که به دانشگاه ورود کند و حتما مدارج علمی را در دانشگاه طی کرده و مدرک دریافت کنند، چراکه می دانستند با ارتباط سنتی و سخنرانی‌ها  نمی‌شود ارتباط عمیق بین حوزه و دانشگاه حاصل کرد. ایشان به تهران می‌آیند و در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران مثل دانشجوی معمولی مدرک لیسانس، فوق‌ لیسانس و دکترا را دریافت می‌کنند و از سال 1349 به عنوان استاد در این دانشکده مشغول به تدریس می‌شوند.

ایشان در شرایط سختی به تهران می‌آمدند. در دهه 40 فضا و زیر‌ساخت‌های مسیر بین قم و تهران را در نظر بگیرید که  پنج شش ساعت طول می‌کشید. ساعت‌ها می‌ایستاده تا اتوبوس و یا ماشینی بیاید که هم هزینه‌بر و هم وقت‌بر بوده است. والده ما تعریف می‌کرد برای اینکه هشت صبح برسد، دو صبح حرکت می‌کرد و چند بار گرگ دنبال ایشان کرده است. این‌ها عزم جدی ایشان را نشان می‌دهد و این فشار را تحمل می‌کردند تا این پل ارتباطی بین وحدت حوزه و دانشگاه برقرار شود. بگویند نه همه دانشگاهیان لامذهب و دین گریز و لاابالی بوده و نه روحانیون یک قشر دور از واقعیت های اجتماعی هستند و سعی کردند این سرپل را ایجاد کنند.

** ماجرای آب کشیدن استکان شهید مفتح در حوزه/ می‌گفتند از دین خارج شدی!

 از طرفی شهید مفتح نه از جانب حوزه حمایت می‌شد و نه در دانشگاه سینه و آغوش بازی برای پذیرش ایشان بود. حوزه کاملا ایشان را سرزنش می‌کرد و می‌گفتند که دنبال پست هستی؟دنبال مال دنیا هستی؟ در دانشگاه چه کار می‌کنی؟ جالب است برخی افراد شهید مفتح را به این بهانه که از دین خارج شده، طرد کردند تا جایی که  ایشان می‌گفت استکان من را آب می‌کشیدند. این فشار روانی سنگین از طرف حوزه بر روی ایشان بوده است.

از طرف دیگر در دانشگاه آغوش بازی برای پذیرش ایشان نبود چرا که ایشان را به خاطر لباس روحانیت استهزا می‌کردند. شهید مفتح اصرار داشتند با لباس روحانیت سر کلاس دانشگاه حاضر شوند، با این هدف که بگویند این روحانی است، این آخوند است، آنطور که فکر می‌کنید یک آخوند فقط دنبال بحث نجاست و طهارت است، اینطور نیست. ایشان تعریف می‌کردند وقتی  وارد کلاس می‌شدم صلوات می‌فرستادند و استهزا می‌کردند. در زمان استادی هم ایشان می‌گفت اولین جلسه‌ای که به عنوان استاد وارد کلاس شدم همه تعجب کردند که یک روحانی! قرار است به آنها درس بدهد.

 
** استاد ملحدی که حاضر به مناظره تلویزیونی با شهید مفتح نشد

از همین جا مضیقه‌های دولت شاهنشاهی شروع می‌شود و در دانشگاه ایشان را به شدت محدود کردند. آقای آریان‌پور که یک تئوریسین مارکسیسم بود، در دانشکده الهیات استاد می‌شود. او را در مقابل شهید مفتح قرار می‌دهند تا یک سد در برابر او ایجاد کرده و نگذارند این تفکر رشد کند. سر یک کلاس  آریان‌پور بحث فلسفی می‌کند، وقتی به فلسفه الهی می‌رسد با لحن خیلی استهزا آمیزی صحبت می‌کند، که نمی‌دانم خدا چیست؟ ترش است یا شیرین؟ دانشجوی کلاس می‌گوید چرا مسخره می‌کنی؟ استدلال کن جوابت را بشنو، دانشگاه جای مسخره کردن نیست. بین این ها یک جدلی می‌شود و بحث بالا می‌کشد. سر کلاس دانشجویان دو دسته می شوند و یک کتک‌کاری در کلاس اتفاق می‌افتد که ظاهرا اسدی گرمارودی با چاقویی توسط آریان‌پور مجروح می‌شود. بعد شهید مفتح به آریان‌پور می‌گوید اگر من را اعدام بکنند حاضر نیستم به تلویزیون بروم ولی برای مناظره با توی بی‌سواد حاضرم بیایم و مناظره کنم. بعد از این جریان بلافاصله اساتید مسلمان اعتصاب می‌کنند و می‌گویند غیر از اخراج این ملحد هیچ چیزی را نمی‌پذیریم. در نهایت استقامت و پایداری باعث می‌‌شود سال 1355 اخراج شده و به دانشگاه تبریز برود و در آنجا استاد می‌شود.

پس به دلیل همین مسئله بود که حضرت امام روز شهادت ایشان را روز وحدت حوزه و دانشگاه نامیدند؟

 مفتح: نکته مهمی که خیلی کم به آن عنایت می‌شود همین سوال است. حضرت امام(ره) وحدت حوزه و دانشگاه را ضرورت مستمر انقلاب و کشور می‌دانستند و نگران بودند که این وحدت به خطر بیفتد. از این‌رو مثل نام‌گذاری یک روز به نام روز قدس، روز شهادت شهید مفتح را روز وحدت حوزه و دانشگاه نام‌گذاری کردند تا به صورت دائم سالی یک بار این چراغ روشن شود. می‌خواستند چراغ چشمک زن دائم در تاریخ باشد.همین الان هم کم نیستند اقشاری که دنبال همان جریان هستند مخدوش کردن روحانیت در ذهن دانشگاهی و تخریب دانشگاه در ذهن روحانیت.

**شهید مفتح برای ورود شهید مطهری به دانشگاه بستر سازی کرد

بنابراین شهید مفتح اولین استاد حوزه بودند که وارد دانشگاه شدند؟

مفتح: اولین کسی که دروس حوزوی را تا حد اجتهاد و هم دروس دانشگاهی را به صورت کلاسیک گذراندند ایشان بودند. شهید مفتح تلاش می‌کردند تا از دوستان بزرگ خود در حوزه یارگیری کنند. ایشان بستری را فراهم کردند که شهید مطهری(ره) به دانشگاه ورود کنند. می‌گفتند ایشان در حد استاد بوده و می‌تواند تدریس کند، به تعبیر ما مدرک معادل داشت، ولی ایشان  مدرک دکترا را دریافت نکرده بودند.

**37 سال از انقلاب می‌گذرد اما متون علوم انسانی ما ترجمه تئوریسن‌های اروپایی است

تا اینجا مطالبی را به عنوان مقدمه مطرح فرمودید، اما بحث اصلی که به دنبال آن هستیم این است که چرا بعد از گذشت 37 سال راه شهید مفتح ادامه پیدا نکرد و ما هنوز در موضوع وحدت حوزه و دانشگاه به هدف نرسیدیم؟ چرا هر ساله در سالروز شهادت شهید مفتح  همایش‌های کلیشه‌ای برگزار می‌شود؟ به نظر شما چه اقدامات عملی باید بعد از شهادت ایشان انجام می‌شد؟ و مقصر چه کسانی هستند؟

مفتح: غفلت و عدم درک ضرورت این موضوع باعث شده است که راه ایشان ادامه پیدا نکند و ما هر سال شاهد برگزاری همایش‌های کلیشه‌ای در این موضوع باشیم. اینکه چه اقداماتی باید صورت می‌گرفت، باید عرض کنم حوزه‌ها و فقه جعفری ما حداقل در زمینه علوم انسانی یکی از قوی ترین منابع است. بنده گام عملی وحدت حوزه و دانشگاه را در همان شعر «آب در کوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم» می‌دانم. اکنون سی و هفت سال از انقلاب می‌گذرد هنوز دانشگاه‌های علوم انسانی ما مثل  مدیریت و اقتصاد چه مقدار از متونشان ترجمه نعل به نعل تئوریسین‌های اروپایی است؟ و چه مقدار آن ناشی از متفکرینی است که روی متون شیعی کار کردند؟

ما در حال حاضر در علم نجوم  علامه حسن زاده عاملی را داریم که ایشان صاحب تئوری نجوم هستند و باید از این‌ها استفاده کنیم و کتابهایشان به روز شود. بنابراین اسلامی سازی علوم‌ انسانی حداقل‌ترین کاری است که باید صورت بپذیرد. هر دو قشر روحانی و دانشجو مقصر است، همان‌طور که گناه تفرقه قبلی به گردن هر دو بود اکنون هم همینطور است. اما حوزویان را در این زمینه بیشتر مقصر می‌دانم چراکه خودشان را به این محدود کردند که بیایند و فقط درس معارف اسلامی بدهند، در حالی که وحدت به این معنا نیست.  نمی‌خواهم حرف سیاسی بزنم ولی به نظرم عزم راسخی وجود ندارد.

مقام معظم رهبری در یکی از سخنرانی‌های خود در سال 65 دردمندانه به این موضوع اشاره کردند. ایشان تاسف می‌خورد که چرا بعد از گذشت هفت سال از شهادت ایشان هیچ کاری انجام نشده است؟ اگر ایشان امروز هم سخنرانی کند احتمالا همان حرفها را تکرار خواهد کرد. اگر این حرکت  شروع شده بود یا سرعتش کم بود و به نتیجه نمی‌رسید تا این حد دردآور نبود، ولی موضوع  این است که هیچ حرکتی آغاز نشده است. شما ببینید از سال شهریور 58 حجاب مسئله سیاسی اعتقادی کشور شد. ما اگر بخواهیم یک کتاب برای توجیه دختران ارائه کنیم همان کتاب مسئله حجاب شهید مطهری (ره) است. چقدر در زمینه حجاب کار کردیم؟

استکان شهید مفتح را آب می‌کشیدند و می‌گفتند از دین خارج شدی 
** وقتی شهید مفتح و آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد قبا دستگیر می‌شوند

شهید مفتح تا موقع شهادتشان چه اقدامات عملی در زمینه وحدت حوزه و دانشگاه انجام دادند؟

مفتح: در سالروز شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی، اولین همایش وحدت حوزه و دانشگاه را خود ایشان در دانشکده الهیات دانشگاه تهران برگزار کردند و سال بعد آن در حالی که  ده ماه بیشتر در فضای بعد انقلاب نماندند، در 27 آذر 1358 به شهادت رسیدند.  شهادت حاج آقا مصطفی فرصت خوبی بود، چند ماه از انقلاب گذشته بود و نوارهای آن موجود است که می‌گویند ما باید حلقه ها و اتاق‌های فکر مشترک بین حوزه و دانشگاه  ایجاد کنیم .

هدف اصلی ایشان نسل جوان دانشگاهی بود. ایشان حتی زمانی که پیش‌نماز مسجد جاوید بودند از سنگر مسجد استفاده کردند. آقای قرائتی و دوستان دیگر دعوت بودند و کلاس قرآن داشتند. کلاس‌های جامعه‌ شناسی، اقتصاد و فلسفه برگزار می‌شد و دانشجویان هم می آمدند. شهید مفتح کتابخانه بزرگی را در آنجا تاسیس کرده بودند و به بهانه‌های مختلف نسل جوان و دانشگاهی را به مسجد می‌کشاندند. ایشان در واقع مسجد را به عنوان یک مجتمع آموزشی تبدیل کرده بودند. شهید مفتح فعالیت غیردانشگاهی‌ در مسجد را هم در همان راستا انجام می‌دادند. مقام معطم رهبری به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (علیه‌السلام) سخنرانی تندی داشتند. آخرین سخنرانی بود که در مسجد انجام شد که ریختند و شهید مفتح و حضرت آقا را دستگیر کرده و مسجد جاوید را تعطیل کردند که بعد از یک سال و خرده‌ای در مسجد قبا فعالیتشان را دوباره شروع کردند. همچنین ایشان در حین اینکه به دانشگاه ورود کرده بودند، در قم مدرسه اسلامی «دین و دانش» را با هدف تربیت دینی پایه‌گزاری کردند.

** شهید مفتح در دانشگاه الازهر کرسی شیعه‌شناسی داشت

ایشان همچنین در موضوع وحدت شیعه و سنی خیلی فعالیت داشتند. عبدالفتاح مقصود را برای سخنرانی در مسجد قبا دعوت کردند. ایشان کرسی شیعه شناسی در دانشگاه الازهر داشت و در دانشگاهی که مهد تئوریزه کردن اسلام اهل تسنن بود بحث تشیع را مطرح کرد.همچنین در این زمینه در پی احداث دانشگاهی در لبنان بودند و  شهید چمران در آنجا مجری پروژه برعهده داشتند ولی بعد از انقلاب به خاطر غفلت‌هایی که شد به سرانجام نرسید.

** شهید مفتح به گودرزی اجازه سخنرانی در مسجد قبا را نداد/می‌گفت گودرزی بی‌سواد و فقط چند کتاب از شریعتی خوانده است

شهید مفتح توسط گروهی ترور شد که سر‌کرده‌اش یک طلبه بود. فکر می‌کنید چرا چنین تیمی با یک طلبه شکل گرفت؟

مفتح: اسناد سفارت آمریکا نشان می‌دهد که اینها کاملاً با آمریکایی‌ها ارتباط داشتند. آمریکایی‌ها از طریق منافقین می‌خواستند وارد فاز عملیاتی غیرآشکار شوند. همه اینها نشان از حماقت این‌ افراد بود. افراد بی‌سواد و با شعارهای تند بودند که آلت دست قرار گرفتند و در بی سوادی محض قرار دارند.

اکبر گودرزی را  در سال 56 و 57 در مسجد قبا دیدم که می‌خواست در آنجا کلاس بگذارد. شکل ظاهری او را خاطرم است که شیخ جوانی بود و ریش‌های کم‌ پشتی داشت و در آنجا می‌خواست سخنرانی کند. قبل از نماز مغرب و عشا شهید مفتح زودتر می‌آمدند و در کتابخانه می‌نشستند تا اگر مردم سوالی داشتند ایشان پاسخ دهد. شهید مفتح از گودرزی پرسید،کجا درس خواندی؟ گفت مشهد، گفت این را پیش کی خواندی؟ یکسری از سوالات را مطرح کرد. وقتی که گودرزی رفت سوال کردم که بود؟ گفت شیخ بی‌سوادی بود و چهار تا کتاب از دکتر شریعتی خوانده بود و می‌خواست اجازه بدهم سخنرانی کند.

** تشیع انگلیسی در پی تفرقه بین حوزه و دانشگاه است

ترور شهید مفتح نشان داد که یک گروهی که سر‌دسته آن یک روحانی بوده به  روحانیت ضربه زده است. آیا در دهه‌های مختلف انقلاب اسلامی چنین نفوذ‌هایی از جانب بیگانگان در دانشگاه و حوزه‌ علمیه  بوده است؟
 
«اسب تراوا» یک اصل در مسائل سیاسی است، یعنی بهترین کار این است که در جبهه مقابل نفوذ کرده و از عناصر خود فروخته آن یارگیری کنید. اینکه بیگانگان سعی می‌کنند از جبهه مقابل یارگیری کنند هنوز هم ادامه دارد. تشیع انگلیسی که وابسته به خارج کشور است دائما در پی آن بوده که بین حوزه و دانشگاه تفرقه ایجاد کند.

** نحوه شهادت و آخرین لحظات زندگی شهید مفتح/اصرار داشت از ماشین ضد گلوله استفاده نکند
 
 نحوه شهادت شهید مفتح چگونه بود؟
 
مفتح: سه نفر از گروه فرقان آمده بودند. ایشان اصرار داشت که از اتوموبیل ضد گلوله استفاده نکنند. تقریبا قاطبه مسئولین کشور آن زمان پذیرش این که در ماشین ضد گلوله بنشینند را نداشتند. ایشان از این موضوع خیلی ناراحت بودند ولی به ناچار باید ماشینشان ضد گلوله می‌بود. با این که چندین بار پاسداران گفتند که شما باید بروید در پارکینگ دانشکده پیاده  شوید و با آسانسور بالا بروید، ایشان می‌گفت نه من همان جلوی دانشکده پیاده می‌شوم. ضاربین آنطور که در دادگاه تعریف کردند دو برادر به نام نوری و یک نفر به نام یاسینی بودند. این دو برادر مسئول شهادت محافظان بودند و  یاسینی هم مسئول ترور شهید مفتح بود.

لحظه شهادت دکتر مفتح به روایت فرزندش

وقتی خودروی شهید مفتح جلوی دانشکده می‌رسد، شهید مفتح با یکی از پاسداران پیاده می‌شوند. در اینجا پاسدار دوم که شهید نعمتی بوده، پشت فرمان بود، لحظه‌ای که می‌خواهد در را باز کند و پیاده شود، یکی از آن برادران نوری با گلوله او را به شهادت می‌رساند. پاسدار بعدی صدای گلوله را می‌شنود و برمی‌گردد تا تیراندازی کند در اینجا دومین برادر نوری در حال تعقیب او بوده است که همان‌جا او را از پشت به  شهادت می‌رساند و شهید مفتح تنها می‌ماند.

هشت صبح و قبل از شروع کلاس‌ها بود. حیاط کوچکی در دانشکده بود و دانشجو‌ها حضور داشتند. یاسینی ایشان را تعقیب می‌کند. وقتی به در ورودی می‌رسد چند تا تیر شلیک می‌کند که هنوز هم جای گلوله‌ها روی در و دیوار دانشکده هست. یکی دو‌تا از تیر‌ها به پای ایشان اصابت می‌کند. ایشان سعی می‌کنند خودشان را به ساختمان دانشکده برسانند. در این مسیر دو تا در شیشه‌ای وجود داشته است، در اول را باز می‌کنند ولی وقتی می‌خواهند در دوم را باز کنند، جهت باز شدن در برعکس بوده، یعنی باید به جای اینکه در را به سمت بیرون بکشند تا باز شود، به اشتباه در را به داخل فشار می‌دهند که در باز نمی‌شود و همان جا یاسینی می‌رسد و گلوله را به سمت ایشان شلیک می‌کند و ایشان به شهادت می رسد.

در پایان اگر خاطره‌ ناگفته‌ای از مرحوم پدرتان دارید بفرمایید.
 
مفتح: روز ورود حضرت امام (ره) بود و ایشان مسئول ستاد استقبال از حضرت امام بودند و خیلی درگیر بودند. من دانشجوی سال سوم بودم و در سنی بودم که این مسائل برای بنده قابل درک و فهم بود. زمانی که امام وارد کشور شدند  بحث این بود که عجب جمعیتی و عظمتی! بحث این بود که همه جمعیت می گفتند درود بر خمینی. نکته جالبی که خاطرم می‌آید این است که شهید مفتح در آن لحظه گفتند: اگر تمام جمعیت در آن لحظه می‌گفتند مرگ بر خمینی یک ذره در رفتار و سکنات حضرت امام (ره) تغییر ایجاد نمی‌شد و هر لحظه حس می‌کرد که دارد وظیفه‌اش را انجام می‌دهد. این برای من خیلی جالب بود. بعد این موضوع، در خاطرات مرحومه خانم دباغ که از تلویزیون پخش شد، تکمیل شد. ایشان تعریف می‌کردند که خدمت حضرت (ره) امام عرض کردیم، آقا شاه رفت، در آن لحظه  منتظر بودیم حضرت امام (ره) بگویند الحمدالله، ولی امام هیچ واکنشی نشان ندادند و چهره‌شان تغییری نکرد. این جمله خیلی برایم ماندگار شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس