به گزارش سرویس تاریخ مشرق؛ در روزهای سال 1357 اتفاقات گوناگونی در ایران رخ داد که مرور آنها به هر تاریخ نگار و پژوهشگری کمک میکند تا در زمینه سقوط رژیم پهلوی بتواند به نتایج خوبی برسد. در این میان پس از واقعه 17 شهریور که به جمعه خونین معروف شد، مردم به این نتیجه رسیده بودند که به هر صورتی امکان دارد در مقابل دژخیمان پهلوی بایستند. افرادی که در ارتش حضور داشتند نیز در این سیل خروشان قرار گرفته و با مردم همراه شدند.
به همین دلیل اتفاقی در روز عاشورا افتاد که خبر آن همگی را شگفت زده کرد. خبر این بود؛ در پادگان لویزان محل گارد شاهنشاهی یک افسر، دو درجهدار و دو سرباز وظیفه هنگامی که افسران و درجهداران مشغول صرف غذا بودند آنها را به رگبار مسلسل بستند. در این حمله مسلحانه حدود 160 نفر کشته و زخمیشدند.
حال این افراد به چه گروه و جریانی وابسته بودند، هیچ اطلاعاتی در دسترس نیست. اما آنچه مشخص است، رژیم پهلوی و شخص شاه از این اتفاق ضربه مهلکی دریافت کردند. وقتی در گارد شاهنشاهی چنین اتفاقی رخ دهد، احتمال هرگونه کاری عیله شاه هم وجود دارد.
* ضربه مهلک به شاه
بیستم آذر ماه سالگرد حادثه خونبار تیراندازی در ناهارخوری گارد جاویدان است. حادثهای که به عنوان یک حرکت بزرگ انقلابی پایههای رژیم تا دندان مسلح شاه را بهلرزه درآورده و آخرین امید وی و حامیانش را برای ادامه سلطه ستم و استبداد در هم شکست.
38 سال پیش مردم انقلابی ایران در راه بازگشت از راهپیمایی میلیونی عاشورا، سینه به سینه بطور محدود و مختصر از این واقعه مطلع شدند. گرچه این حادثه کوچک بود اما بازتابی تکان دهنده داشت و معادلات سیاسی شرق و غرب را تحت تأثیر قرار می داد. آمریکا که ایران را جزیره ثبات و شاه را رهبر خردمند و پیروز جهان مینامید از این واقعه یکّه خورده و خسارت سنگین دیده بود. از همه مهمتر شوک غیرمنتظرهای بر شاه و خانواده او وارد آمده بود و روحیه خود را به کلی از دست داده بودند.
شاه که تا آن روز حرکتهای مردمی را ناشی از تحریک مارکسیستهای اسلامی و تبلیغات "رادیوی بیبیسی" میدانست صدای تیراندازی را با کمال شگفتی از نزدیکترین فاصله ممکن شنید و دریافت موج شکننده انقلاب در میان نگهبانان او هم رخنه کرده است.
خبر این بود که یک سرباز به همراه یک درجهدار جوان انقلابی به اسامی ناصرالدین امیدی عابد و اسماعیل سلامت بخش، ظهر روز عاشورا با برجای گذاشتن وصیتنامههای خود به ناهارخوری افسران و درجهداران گارد یورش برده و تعدادی از وابستگان و محافظان شاه را کشته و خود نیز به شهادت رسیدهاند.
شاه تا آن زمان با تکیه بر سازمان مخوف ساواک، خشونت، قتل و زندان، خود را پیروز صحنه میدانست و بیش از همه بر روی قدرت ارتش حساب میکرد. چرا که ارتش ایران پیش از انقلاب از ارتشهای ممتاز و قدرتمند منطقه بود. فرماندهان اغلب فارغ التحصیل دانشگاههای نظامی بزرگ جهان بودند. هواپیما، هلیکوپترها و رادارهای مدرن و مجهزی که از درآمد کلان نفت خریداری کرده بود، آسمان ایران را میپوشاندند. توپخانهها، موشکها و ناوگان جنگی ارتش، حاکمیت رژیم را در آن سوی مرزها و در سراسر خلیج فارس و دریای عمان مسلم ساخته بود. انبارهای سلاح و مهمات آن زمان نیز برای ده سال جنگ ذخیره داشت. کلاهسبزها، تکاوران و تفنگداران دریایی از لحاظ آموزش و سرعتعمل در جهان سرآمد بودند.
آمریکا و غرب تداوم منافع خود را در پشتیبانی همه جانبه از رژیم دست نشانده شاه میدانستند و برای حفظ او حاضر به پرداخت بالاترین قیمتها بودند. به گمان آنان ارتش ایران پوشش دفاعی خوبی بود در مقابل رقیب سرسختشان شوروی و حضور نظامی پرهزینه آنان را نیز در منطقه کاهش میداد.
به واقع غلبه بر چنین ارتش مجهز و قدرتمندی چندان آسان نبود و به مدد آسمانی و خلاقیت فطری نیاز داشت و از بخت بد شاه این همه در شخص حضرت امام موجود بود.
حضرت امام از گذشتههای دور با ارتش مانند پدری مهربان و روانشناسی بزرگ برخورد میکرد و حساب بدنه سالم و اقشار متدین آن را از حساب معدود فرماندهان وابسته به رژیم جدا میکرد. او بیش از هر رهبر انقلابی دیگر میدانست که این سرمایه پرارزش را چگونه میتوان سالم و دست نخورده در اختیار گرفت.
سرانجام با دوراندیشی و برخوردهای حکیمانه ایشان ارتش صبح پیروزی انقلاب بازوی قدرتمند رهبری و مدافع نظام نوپای اسلامی بود و در برابر شورشگران و جدایی خواهان پنج استان سینه سپر کرد و پس از آن نیز سنگینترین بار هشت ساله دفاع مقدس را صبورانه و بی ادعا بر دوش کشید.
در سال 42 و در چنین فضایی ستوان یکم سید موسی نامجو پایه گذار هستههای مقاومت در ارتش شد. او دانشجویان مذهبی و مستعد را در کلاسهای نقشه خوانی شناسایی و به جلسات خصوصی خارج از محیط نظام دعوت میکرد.
سروان حسن اقارب پرست در مرکز زرهی شیراز و سروان یوسف کلاهدوز در گارد شاهنشاهی در سال 55 تحت تأثیر نامجو شبکه نظامیان وفادار به انقلاب را در سطح ارتش گسترش دادند و در دوران حکومت نظامی مانع برخوردهای تند ارتش با مردم شدند. به همکاران خود میگفتند ما برای دفاع از مرزهای کشور این لباس را به تن کردهایم. مسأله رژیم سیاسی است و باید در مجلس حل شود. ما پلیس ضد شورش نیستیم و باید اعتبار خود را در میان مردم حفظ کنیم.
* دیدار با آیت الله موسوی اردبیلی
بعد از ماجرای غمانگیز 17شهریور که گروهکها آتش بیار معرکه بودند و میخواستند ارتش را با مردم درگیر کنند، نظامیان جوان ارتش در دهها گروه انقلابی به همسویی و حمایت از امام فعال شده بودند.
من و سروان اقاربپرست در آن زمان دانشجوی دانشکده فرماندهی و ستاد بودیم. در تلاش برای عضوگیری با گروه انقلابی سرهنگ حسنعلی فروزان آشنا شدیم. او از اساتید شجاع، فرهیخته و با ایمان آن زمان ارتش بود.
وقتی فهمیدیم میخواهند با برپایی رژه نظامی در "میدان انقلاب" به شاه بفهمانند که باید از ارتش قطع امید کند، گفتیم این کار را نکنید. اگر همهتان را به رگبار ببندند، نهضت ۲۰ سال عقب میافتد. گفت برنامه شما چیست؟ گفتیم هستههای انقلابی را در تمامی یگانهای نظامی فعال کردهایم. اسلحهخانهها، زاغههای مهمات و پستهای کلیدی تحت کنترل این تشکیلات است. نیروهای مأمور به فرمانداری نظامی وظیفه خود را در قبال مردم به خوبی میدانند. در این صورت امکان استفاده ابزاری از ارتش برای سرکوبی انقلاب به حداقل میرسد.
فروزان گفت طرح شما بسیار رندانه است. نشستهاید تا انقلاب پیروز شود و بگویید ما هم بودهایم.
بحث طولانی شد و به جایی نرسید، گفتیم بهتراست راهکارهایمان را به حضرت امام عرضه کنیم و ببینیم کدام را باید ادامه دهیم. در نهایت قرار شد حضرت آیت الله موسوی اردبیلی (ره) رابط این کار باشند.
روز عاشورا منزل پدر آقای فروزان جلسه برگزار شد. نماینده تعدادی از پادگانهای مرکز حضور داشتند. هرچه منتظر ماندیم یوسف کلاهدوز نماینده گارد جاویدان نیامد. آقای موسوی اردبیلی که با اشتیاق دعوت ما را پذیرفته بودند به موقع تشریف آوردند. وقتی در جریان ماوقع و اختلاف دو گروه قرار گرفتند، فرمودند دو سه روز به ما وقت بدهید. چند روز بعد خبر دادند با اقدام آشکار توسط انقلابیون ارتش مخالفت گردیده و توسعه هستههای مقاومت تأیید شده است. از آن روز دو گروه با هم یکی شدیم. فردای آن روز معلوم شد نیامدن کلاهدوز به دلیل حضور وی در ناهارخوری گارد بوده است.
*ماجرای تیراندازی در ناهارخوری گارد
آن زمان شایع بود هایزر، ژنرال چهار ستاره هوایی آمریکایی از طرف سازمان سیا به ایران آمده و میخواهد با کودتا رژیم شاه را سرپا نگهدارد. از اینجا "توسعه هستههای مقاومت در نیروهای مسلح" به طرح ضدکودتا معروف شد.
فردای تیراندازی در ناهارخوری گارد یوسف کلاهدوز گفت درجهداری که به سمت افراد تیراندازی میکرد، به من که رسید لبخندی زد و رد کرد، یعنی که او مرا میشناخت و من او را نمیشناختم. کلاهدوزمیگفت کشته و زخمیهای آن روز همه از نظامیان متعهد و مردمی بودند.
این حرکت خودجوش و کور اثر بزرگ خود را در تسریع انقلاب بخشید. چرا که پشت گوش شاه و در جایی اتفاق افتاده بود که همه امید و تکیه گاه او بود. شاه و خانواده اش از نظر روحی به شدت ضربه دیده و تصمیم به ترک ایران میگیرند.
گاه عدهای تصور میکنند این حادثه با هدایت یوسف کلاهدوز رخ داده، در حالی که چنین نیست. هستههای مقاومت با چشم باز عمل میکردند و مجوز ورود به ترور و کارهای خشونت آمیز از هیچ مقامی نداشتند.
امیر سرتیپ محمدرضا رحیمی از پایه گذاران هستههای مقاومت و از مشاوران پیشین مقام معظم رهبری در این زمینه میگوید: "یکی از افسران گارد که مامور حفاظت شاه بود بارها میگفت من در دو قدمی او هستم، اجازه دهید کارش را تمام کنم. من با او مخالفت میکردم. میدانستم ردههای بالای انقلاب هم با این کار موافق نیستند. بعد از سقوط رژیم زمانی که سرپرست وزارت دفاع بودم، روزی در بهشت زهرا دو سنگ قبر که کمی مرتفع تر بود، توجه مرا جلب کرد. متعلق به درجه دار و سرباز حادثه ناهارخوری گارد بود. فردای آن روز پرونده آنان را خواستم. دیدم کاری برایشان نشده است. دستور دادم برای هر دو نفر حقوق شهید برقرار شود و به بستگانشان اطلاع دهند، با مبالغی که به آنان تعلق میگیرد دیۀ کشته شدگان و خسارت دیدگان آن واقعه را بپردازند و حلالیت بطلبند."
در آن زمان سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز و سرتیپ مصطفی توتیایی قربانیان حادثه را افرادی پاک، بی گناه و متعهد معرفی میکردند و چنانچه آنها را معدوم محسوب کرده و حقوقشان را قطع کرده باشند کارشان خلاف شرع و قانون و عرف میباشد و باید حقوق و حیثیت آنها احیا شود.
سرتیپ رحیمی میگفت: گرچه اقدام عاملان تیراندازی از لحاظ سیاسی و تضعیف روحیه رژیم ستمشاهی و تقویت روحیه انقلابیون بسیار مهم و موثر بود ولی به لحاظ شرعی و قانونی چون متکی به مجوز نبوده است جرم و گناه محسوب میشود.
در طول قریب به 40 سال که از کشته شدن این افراد در ناهارخوری گارد میگذرد، هیچ سازمان و مقامی به سراغ بازماندگان آنان نرفته و از حال و روزشان خبری گرفته نشده است. این سهل انگاری و اهمال بیشتر ناشی از سیاهکاریهای دشمنان انقلاب در جهت تضعیف ارتش بوده که تا روز 31 شهریور 59 یعنی آغاز تهاجم دیوانهوار صدام همچنان ادامه داشته است. آنان که به اهمیت حرکت معجزه آسای امام در جذب یکپارچه ارتش و نفوذ انقلاب در دژ مستحکم گارد شاهنشاهی پی برده بودند، شایع کردند که افراد کشته شده در ناهارخوری گارد همگی از سرسپردگان شاه بوده که به دست دو نفر نظامی انقلابی به هلاکت رسیده اند. این تعبیر ناجوانمردانه و غیرمنصفانه در حق نظامیان مظلوم و بی گناه حادثه ناهارخوری، بر سینه خانواده ها و فرزندان آنان سنگینی میکند.
کشته شدگان حادثه جملگی از دوستان و همرزمان کسانی بوده اند که در اسفند ماه 57 به دعوت "سرلشکر شهید ولی فلاحی" برای مبارزه با جدایی طلبیهای غرب کشور کمر همت بربستند. آنها به مثابه سرگرد حسنی سعدی، سرگرد مرتضوی راد، سرگرد رستگار، سرگرد شاهین راد، سروان رحمانی، سروان محمدی، سروان حاج سلطانی، سروان سخدری، سرگرد نصرت اسماعیلی و... بودند که همراه با یگانهای داوطلب از گارد جاویدان و لشکر گارد برای درهم شکستن محاصره لشکر سنندج و دیگر مناطق آشوب زده عازم مناطق عملیاتی می شدند و پیکرهای پاکشان مانند سرلشکر شریف اشراف، سرلشکر ایرج نصرت زاد، سرلشکر مهدی تهمتن، سرلشکر مسعود اصلانی، سرلشکر فرامرز جوانشیر، سرلشکر حسن کاوه، سرلشکر مصطفی کبریایی، سرلشکر محمد فراشاهی، سوخته و متلاشی شده به خانه هایشان بر میگشت.
*علت تیراندازی در پادگان لویزان
در کند و کاوی که اینجانب از مدتها پیش در زوایای آشکار و پنهان این حادثه داشتم، مظلومیت این عزیزان و محرومیت و غم و رنج همسران و فرزندانشان مرا سخت تحت تأثیر قرار داده بود. بر آن شدم که در حد امکان به عمق این واقعه راه یافته شاید بتوانم گره گشای این معمای پیچیده باشم. بازسازی و تجسم فضای انقلابی آن زمان به رمزگشایی این واقعه، که چگونه اتفاق افتاده و چه اهداف و پیامدهایی داشته است، کمک خواهد کرد.
در روز عاشورای سال 57 گارد جاویدان و لشکر گارد مانند سایر یگانها در آماده باش کامل بوده و هلیکوپترهای بیشتری نسبت به روزهای قبل در محوطه پادگان لویزان به زمین نشسته بود. به نظر می رسد این دو جوان انقلابی تحت تأثیر شایعه بمباران تظاهرات و احتمال شکلگیری کودتای هایزر، بعنوان یک حرکت بازدارنده به این اقدام متهورانه دست می زنند.
امیر سرتیپ ناصر ژیان فرمانده هوانیروز تهران میگوید: ما همیشه تعدادی هلیکوپتر تشریفاتی و نفربر در پادگان لویزان آماده داشتیم تا در اسرع وقت در اختیار مقامات و مهمانان خارجی قرار گیرد. هلیکوپترهای جنگی ما هم در پایگاه یکم هوانیروز در قلعه مرغی مستقر بود و خبر داشتم که تیربار و توپهای بیست میلیمتری آنها توسط همافران انقلابی دستکاری شده و عملاً قادر به تیراندازی نمی باشند. از این بابت خوشحال بودم و به روی خود نمیآوردم. هوانیروز در آن ایام پیشگام انقلاب بود و فرماندهان نظامی هم فهمیده بودند که برای مقابله با مردم روی این نیرو نباید حساب کرد. در آن روز هم هوانیروز مأموریت ویژه ای در آسمان تهران نداشت.
در روزهای عزاداری معمولاً سربازان در محوطه پادگان ها مراسم سینه زنی برپا کرده و افسران و درجه داران با آنان همنوایی میکنند. قربانیان آن روز از مراسم سینه زنی فراغت یافته و برای صرف غذا به ناهارخوری آمده بودند. چند نفر از سربازان و درجه داران آشپزخانه و سلف سرویس هم که در حال تلاش و فعالیت بوده اند، در این واقعه کشته میشوند.
دو نفر از خلبانان هوانیروز که دوست و فرمانده خود را به نام "ستوان خلبان سید جواد نگهبان" اهل شیراز، در این حادثه از دست دادند می گویند: او و همسرش در اعتقادات و فضائل اخلاقی سرآمد و برای خلبانان و خانواده هایشان سرمشق بودند. جواد نگهبان در جوانی انسانی امین، محبوب و مورد وثوق همه بود. در مأموریت آموزشی ایتالیا در انجام فرائض مذهبی سعی بلیغ داشت و با سختیهایی که برای یک مسلمان در جامعه اروپا وجود داشت روزه هایش را میگرفت. او با اخلاق و رفتار خویش مبلّغ اسلام بود. در آن حادثه گلوله به مغزش اصابت کرد و همه ما را داغدار ساخت.
ما دوستان و همرزمانش از اینکه او را فدایی شاه معرفی کرده بودند رنج می بردیم و هنگامی که میدیدیم خون پاک امثال او شتاب چرخ انقلاب را چندین برابر ساخته است اما نمیتوانیم از آنان دفاع کنیم، بیشتر متأثر می شدیم. هر چه پیام دادیم تا با تنها دختر 2ساله اش ارتباط بگیریم موفق نشدیم. با خود گفتیم با دوستان و هم دوره هایی که برای اثبات بی گناهی پدرش قدمی برنداشته اند برای همیشه قطع رابطه کرده است و حق هم دارد.
امیر سرتیپ سید محمود آذین پایه گذار هسته های مقاومت در یگان هوانیروز که مدت شش سال نیز معاونت نیروی انسانی آن یگان را برعهده داشت، اظهارات سرتیپ ژیان و فضائل اخلاقی و انسانی خلبان سید جواد نگهبان را تأیید کرد. هنگامی که از عملیات هوانیروز در روز عاشورای 57 سؤال کردم گفت: نه تنها در این روز بلکه در تمام طول انقلاب اگر یک تیر از هلیکوپترهای هوانیروز به طرف جمعیت شلیک شده باشد من پاسخگو خواهم بود. از او پرسیدم: در ماجرای 17شهریور چطور؟ گفت: فرقی نمی کند. بدنه هوانیروز یکپارچه انقلابی بود و هلیکوپترها قادر به تیراندازی نبودند.
امیر سرتیپ مصطفی توتیایی از عناصر فعال هسته های مقاومت و جوانترین عنصر "کمیته انقلابی ارتش" میگوید: روز حادثه در مأموریت فرمانداری نظامی بودم و ساعاتی بعد از ماجرای ناهارخوری خبردار شدم. چند روز بعد از فرمانده آتشبار گروهبان سلامت بخش پرسیدم او چگونه انسانی بود؟ گفت: مسلمان، با شخصیت، مورد اعتماد و با انضباط. که اگر می گفتند شاه یک درجه دار نمونه خواسته، او را معرفی می کردم. وی میگفت: چند روز قبل از حادثه ضد اطلاعات گارد به من اعلام کرد این درجه دار از این پس صلاحیت اسلحه داری ندارد! گفتم: چرا؟ گفتند: به مرجع تقلید خود در قم مراجعه کرده و به آنها اعلام کرده که من در گارد خدمت می کنم، حقوق من چه وضعی دارد؟ به او پاسخ دادند، تا زمانی که خدمت شما به اسلام و مسلمین لطمهای وارد نکرده مشکلی ندارید. من نیز کلید را محترمانه از او گرفتم و به دیگری دادم. دو روز قبل از حادثه، اسلحه دار جدید اجازه مرخصی خواست. گفتم کلید را موقتاً به سلامت بخش بده و برو. این بود که در این دو روز به اسلحه خانه یگان دسترسی داشته و سرباز هم عقیده خود را نیز مسلح کرده بود.
توتیایی میگفت: یک هفته بعد از حادثه سپهبد بدرهای فرمانده لشکر گارد در جمع افسران و درجه داران، یک نفر را صدا می زند و از او میخواهد ماجرای هدف قرار دادن سرباز امیدی عابد بیان کند. او می گوید با اولین شلیک گلوله در ناهارخوری خود را به زمین انداختم. زیر چشم می دیدم که فرد مسلح با نهایت آرامش خشاب گذاری و تیراندازی می کند. تفنگ او در وضعیت تک تیر بود. به فکر چاره بودم که دیدم خلبان کنار من اسلحه کمری خود را درآورده، اما دستش می لرزد و قدرت تیراندازی ندارد. اسلحه را از او گرفتم. هفت تیر فشنگ داشت. چهار تیر اولیه عمل نکرد. سه تیر آخر به او اصابت کرد و تیراندازی قطع شد.
به گفته ارتشبد حسین فردوست دوست صمیمی و رئیس دفتر ویژه اطلاعات شاه، "تیمسار بدره ای" فرمانده گارد و فرمانده نیروی زمینی، در 17 شهریور 57 عامل اصلی تیراندازی به مردم بیگناه بوده و عملیات لویزان به قصد کشتن او و امثال او پایه ریزی شده بود که در آن ساعت در دفترش واقع در طبقه بالای ناهارخوری حضور نداشته و طرح و برنامه جوانان انقلابی به هم می ریزد.
یکی از افسران اطلاعات ارتش می گوید: سلامت بخش را از مسجد فاطمیه در "خزانه بخارایی" میشناختم. امام جماعت آن مسجد که بعد از پیروزی انقلاب رئیس کمیته خزانه شد و به دست گروهک ها به شهادت رسید. سلامت بخش قبل از حادثه به طور جسته و گریخته اقدام انقلابی خود را با امام مسجد در میان میگذارد. امام جماعت مسجد هم به او میگوید هر کاری میکنی نامی از من به میان نیاور. با این شواهد می توان حدس زد که این حادثه با انگیزه اسلامی صورت گرفته و گروهک ها در آن دستی نداشتهاند.
یکی از برادران روحانی که روزهای اول انقلاب مسئولیت عقیدتی سیاسی لشکر 21 حمزه " گارد سابق" را بر عهده داشت می گوید: "در آغاز یکی از جلسات رسمی همین که آمدم برای رسیدگی به وضع حادثه دیدگان روز عاشورا فتح بابی داشته باشم و سخنی به میان آورم، همهمه از اطراف بلند شد و دیدم عده ای از جمله یکی از گروهبانها که بین مذهبیون موقعیتی داشت مخالفت می کنند، من هم ناگزیر کوتاه آمدم و قضیه را درز گرفتم."
گفتم حضرت آقا! کاش به حرف او اعتنا نمیکردید. من او را خوب می شناختم، آدم صادقی نبود و همیشه انقلاب ما از اینگونه افراد ضربه دیده است.
از یکی از حاضران در آن صحنه که عضو نیروی انسانی گارد بود پرسیدم: چه دیدی و برای حادثه دیدگان چه کردی؟ گفت: با اولین تیری که شلیک شد ناهار خوری را به سرعت ترک کردم و به خانه رفتم. یکی دو روز بعد طی گردش کاری تعداد کشته و زخمی های حادثه با ذکر شغل و درجه و پیشنهاد رسیدگی به خانواده هایشان به ستاد بزرگ ارتشتاران آن روز ارسال گردید و در روزهای متلاطم انقلاب در پیچ و خم اداری ماند و به آن ترتیب اثر داده نشد.
آماری که از کشته شدگان و زخمی ها در آن ایام بر سر زبان ها بود 27 افسر، 41 درجه دار و 5 نفر سرباز بود که تعدادی از آنان نیز درجات سرتیپی و سرلشکری داشتند. این آمار مبالغه آمیز و غیر واقعی می نماید چرا که هیچ یک از امرای ارتش نیز در بین کشته شدگان حادثه نبوده اند.
در گزارش محرمانه ستاد بزرگ ارتشتاران به رده های بالا، به کشته شدن 3 افسر گارد و 1 افسر هوانیروز، 3 درجه دار و 19 مجروح اشاره شده و از سربازان کشته و زخمی نامی برده نشده، که این هم مقرون به حقیقت نیست.
روز بعد از حادثه ضد اطلاعات گارد به جان افراد خود افتاد و فضای خشونت آمیزی حاکم کرد. تعداد زیادی دستگیر شده و مورد بازجویی قرار گرفتند. اما سرباز و درجه دار انقلابی حادثه ناهارخوری مدرک و اثری جز وصیتنامه کوتاهی از خود باقی نگذاشته بودند و با آنکه به نظر می رسید اقدام آنان از ریشه ای قوی و شاخه های گستردهای برخوردار باشد راه را برای ردیابی بسته بودند.
در یکی از پایگاه های خبری، از قول آخرین رئیس تشریفات دربار چنین آمده است: "این واقعه تاثیر بدی بر روحیه شاه بر جای گذاشت. صبح که اعلیحضرت را دیدم واقعاً متاثر شدم، باز هم گونه هایشان گودتر و رنگ چهره شان زردتر شده و چشم هایشان فروغ خود را از دست داده بود. در دفتر خود مضطرب و پریشان قدم می زدند و زیر لب مطالبی با خود می گفتند. به سختی جا خوردم و کاری هم از دستم بر نمی آمد. به ناچار دست به دامان دکتر علیقلی اردلان، پیرمرد دربار شدم که بیاید و شاه را دلداری دهد. او هم آمد و خواست با خنده و شوخی شاه را سر حال بیاورد؛ اما نتوانست. اعلیحضرت آنقدر گرفته و عصبی بودند که من چند تا از شرفیابی هایی را که ضروری نبود، لغو کردم..."
تا اینجا گفته ها و شنیده ها و برداشتهایی بود از منابع مختلف که برای کشف واقعیت و قضاوت عمومی ضروری بود، اما برداشت من این است که حادثه فراتر از یک حرکت انتقامجویانه ساده نبوده است. این دو جوان در نظر داشته اند به کمک موج تبلیغاتی حاصل از آن، فضا را برای شاه و خانواده اش ناامن نشان دهند. اما عدم دستیابی آنان به عاملان جنایت 17 شهریور و درگیری با رییس دژبان، واقعه تیراندازی در ناهارخوری را ناخواسته بر آنان تحمیل می کند. آنان افرادی مسلمان و از جان گذشته بودند و به هیچ عنوان تصمیم به کشتار نداشته اند، اگر چنین بود باید تفنگ خود را در وضعیت تیربار قرار می دادند و در لحظات اولیه صدها نفر را به خاک و خون میکشیدند.
در پایان اعتقاد راسخ دارم جمهوری اسلامی که رسالت مردمی خود را در دفاع از حق مظلوم تا اقصی نقاط عالم گسترش داده، با شجاعت تمام به این خون های پاک که به انقلاب روح تازه ای بخشیده بها خواهد داد،که در این صورت نه تنها از حق پایمال شده و آبروی انسانهای این سرزمین به خوبی دفاع شده، بلکه ریشه های انقلاب شکوهمندمان که بیش از هر نهضت جهانی دیگر منادی عدل و داد است تقویت و استحکامی بیشترخواهد یافت.