
در قسمت چهارم سريال روبيکان که اخيرا پخش شده است. ويل تراورز، نقش اصلي سريال، براي همراهي رئيس مرکز خود، "ترکسون اسپنگلر" به واشنگتن سفر کند. صبح روز سفر تراورز رئيس اداره را در ايستگاه قطار ملاقات مي کند. رئيس روزنامه اي در دست دارد . همان طور که در حال خواندن روزنامه است متوجه حضور تراورز مي شود و مي گويد: مقاله "فردمن" درباره سودان را ديدي؟ تراورز سري تکان مي دهد و تائيد مي کند. مکالمه ادامه پيدا مي کند و رئيس مي گويد بايد دوباره خواندش. روزنامه را جمع مي کند و در همين حال مخاطب مي تواند لوگوي روزنامه را در تصوير ببيند؛"وال استريت ژورنال"، روزنامه اي که مواضع تند و امنيتي آن خصوصا در حوزه سياست خارجي مشهور است.
سفر تراورز و اسپنگلر به واشنگتن براي انجام مذاکراتي است با مسئولان ارشد که قرار است تا به اداره تراورز اعلام کنند که ديگر يک بنگاه مستقل اطلاعاتي نبوده و بايد از اين پس زير نظر کنگره به فعاليتشان ادامه دهند. رئيس تراورز مي کوشد تا اين اداره همچنان به فعاليت مستقلش ادامه دهد. تراورز به سخنان رئيس خود واکنش چنداني نشان نمي دهد؛ انگار که اساسا منطق اين مباحث را نمي فهمد. رئيس از او مي پرسد که آيا مي داني کار تو همکارانت چيست، تراورز سري تکان مي دهد، رئيس اضافه مي کند که کار ما اين است که به اطلاعاتشان پر و بال بدهيم تا آنها مطمئن شوند به ما نياز دارند و نبود ما مشکل ساز مي شود.
همزمان با سفر تراورز به واشنگتن، تيم او در نيويورک به صورت موقت پرونده قبلي خود [پرونده بانکدار سوري و دلال اسلحه روس] را کنار گذاشته و پرونده فوري و جديدي در اختيارشان قرار مي گيرد.اين پرونده درباره يک مجاهد اندونزيايي است که گزارش هاي سازمان هاي اطلاعاتي مي گويد عضوي از القاعده است. همين گزارش ها چند عکس در اختيار گروه مي گذارد که بر اساس آنها "کاتب" يعني همان مجاهد اندونزيايي در کشتار چند دختر نوجوان در استراليا دست داشته است. با اين همه، گروه تراورز همچنان درباره اتهامات "کاتب" شک دارند.آنها بايد تاييد کنند که آيا کاتب عنصري خطرناک است و آيا بايد وي توسط يک حمله نظامي در حالي که کمتر از بيست و چهار ساعت ديگر در حال انتقال است ترور شود؟ اعضاي گروه تراورز سر درگم هستند. مشکل زماني بيشتر مي شود که مي بينند محل حمله ناگزير مجتمعي است که تعداد زيادي ساکنان غير نظامي دارد. آنها با هم بحث مي کنند، از اين که ساکنان غير نظامي کشته شوند و اينکه مدارک موثق و کاملي از گناهکار بودن کاتب در دسترس نيست. در همين حين مسئول دايره [مسئول ارشد تراورز] وارد مي شود و از پيشرفت کار مي پرسد و جواب مي شنود که اطلاعاتمان ناقص است. او جواب مي دهد:" اطلاعات ناقص ذات کار ما است".
نشان دادن يک تيم تحليل گر که در حال رهبري يک عمليات ترور هستند نکته جالبي از فعاليت سازمان هاي امنيتي آمريکا را آشکار مي کند. يادآوري سازمان هاي امنيتي چون "بلک واتر" و نقش آنها در خاورميانه اين تصوير را کامل مي کند. اگر چه بلک واتر سازماني اجرايي نيز محسوب مي شد. تيم تراورز در غيبت او و با وجود اطلاعات ناقص تصميم مي گيرد تا با اطلاعات موجود با ترور کاتب موافقت کند و سپس اعضاي گروه براي رفع فشاري که بر آنها از نظر رواني وارد شده بود مشروب مي خورند؛ و مخاطب نيز توجيه مي شود که گاه تيم هاي تحليلگري که پشت سر عمليات ها هستند مجبورند تا با اطلاعات ناقص تصميم بگيرند. مخاطب نا خودآگاه به اين نتيجه رسانده مي شود که کشتن يک نفر به اشتباه بهتر از آزاد گذاشتن يک تروريست است که مي تواند افراد زيادي را به کشتن دهد. اتفاقي که در اينجا مي افتد ساده است. بسياري از ترورهاي کور که در ان عده ي زيادي افراد بيگناه به قتل مي رسند توجيه مي شود. کاري نمي شود کرد براي کشتن کاتب بايد به آن مجتمع مسکوني حمله کرد اگر چه آن مجتمع پر از غير نظامي باشد. اينگونه است که مخاطب برايش هدف گرفتن غير نظاميان در افغانستان، پاکستان و عراق قابل قبول مي شود.
جلسه با مقامات ارشد برگزار مي شود و رئيس اداره تراورز" اداره ارتباطات و اطلاعات داخلي" مي تواند با يک مثال ساده بالا دستي ها را متقاعد کند تا از تصميم شان منصرف شوند. بعد از جلسه ميان وي و تراورز گفت و گويي در مي گيرد، در اين گفت و گو رئيس از کارشان را به يک تجارت تشبيه مي کند و يا نه اساسا آن را يک تجارت مي داند؛"تجارت اطلاعات و جاسوسي" مي گويد، تجارت ما پر از "توطئه" است.او جمله قصار ديگري نيز بر زبان مي آورد؛" اخلاق و ارزش ها به سياستمداران تعلق دارد نه به ما[جاسوسان]". اگر چه از چهارچوب روايت داستان بر مي آيد که روساي ويل تراورز شخصيت هاي منفي داستان هستند، اما آنچه گفته مي شود از ويژگي هاي عادي سطوح مديريتي سيتم هاي امنيتي آمريکا است.
داستان پرونده اصلي تراورز که آنرا به صورت مخفي پيگيري مي کند همچنان در اين قسمت نيز ادامه پيدا مي کند. ويل تراورز به نامي رسيده است که سوابق آن را پيگيرري مي کند باز هم همه چيز به بيروت باز مي گردد و به مامورين سازمان "سيا" در لبنان در دهه 80، روبيکان شاه راه همه وقايع را در لبنان و مناطق اطراف آن مي بيند و سابقه اين وقايع در اوايل دهه 80 رخ داده است. يعني در ست زمان تاسيس "حزب الله".