از راه مي‌رسند؛ با گلوله‌هاي كاموايي كه در دست دارند و دستكش و كلاهي كه تازه بافته‌اند. شال و كلاه‌هاي بافته شده را در سبدي مي‌گذارند تا به موقع به دست جوانانی برسد كه ‌بند پوتينشان را سفت بسته و جانشان را كف دست گرفته‌اند. جواناني كه اين روزها با عنوان مدافعان حرم راهي سوريه جنگ زده مي‌شوند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - از راه مي‌رسند؛ با گلوله‌هاي كاموايي كه در دست دارند و دستكش و كلاهي كه تازه بافته‌اند. شال و كلاه‌هاي بافته شده را در سبدي مي‌گذارند تا به موقع به دست جوانانی برسد كه ‌بند پوتينشان را سفت بسته و جانشان را كف دست گرفته‌اند. جواناني كه اين روزها با عنوان مدافعان حرم راهي سوريه جنگ زده مي‌شوند. بانوان محله «سلسبیل» خوب مي‌دانند اگر جوانان جنگ و جبهه بدانند که شال و كلاه كردن و جبهه رفتن آنها با دعاي خير اهالي محله همراه است چه اميدي در دلشان روشن مي‌شود و با نیروی بیشتر از حريم اسلام و حرمين شريفين دفاع می‌کنند. اهالي اين محله از 2 ماه قبل كه 2 شهيد مدافع حرم از ميان جوانان همين محله پر كشيدند به هواخواهي مدافعان حرم آنچه از دستشان برمي‌آيد انجام مي‌دهند. بانوان محله سلسبیل شمالي به ياد سال‌هايي كه در خانه‌هايشان براي رزمندگان 8 سال دفاع‌مقدس لباس گرم مي‌بافتند حالا براي مبارزان مدافع حرم، ميل و كامواي خود را دست مي‌گيرند و زمستان جبهه جنگ در سوريه را براي مدافعان حرم گرم مي‌كنند. آنها شنيده‌اند كه سوز زمستان در سوريه سخت سرد است و به همين دلیل سعي مي‌كنند بهترين و گرم‌ترين جنس كاموا و مناسب‌ترين نوع بافت را انتخاب كنند تا سوز سرما كمتر از لباس‌هايي كه مي‌بافند عبور كند. يكي از خانم‌ها مي‌گويد: «اينها هم وجودشان را گرم مي‌كند هم دلشان را. دعاي خير ما با هر لباسي كه مي‌بافيم بدرقه راهشان مي‌شود.»


باز شهدا ‌باني بودند
دور هم نشسته‌اند و با كامواهاي رنگي دستكش و كلاه مي‌بافند. 2 ماه است كه به حضور هر روزه در سراي محله سلسبیل شمالي عادت كرده‌اند. آب هم دستشان باشد هر روز صبح به سراي محله‌شان مي‌آيند تا ساعاتي را به ياد جوانان محله كه براي دفاع از حرم‌های حضرت رقيه(س) و حضرت زينب(س) راهي سوريه شده‌اند ميل‌هاي بافتني را دست بگيرند و لباسي گرم براي رزمنده‌ها ببافند.
مسئول خانه تسنيم سراي محله سلسبیل شمالي مي‌گويد: «ماجرا از 2 ماه پيش شروع شد كه به فاصله كوتاه از هم، 2 جوان هم‌محله‌اي ما در سوريه به شهادت رسيدند. ما به همراه زنان محله تصميم گرفتيم حالا كه نمي‌توانيم به جمع مدافعان حرم در سوريه بپيونديم براي آنها‌ كاري كه از دستمان برمي‌آيد انجام دهيم.» كلاس‌هاي آموزش بافتني از همان زمان آغاز شد و اهالي محله همزمان با آموزش بافتني در سراي محله، كم‌كم كلاه و دستكش و شال بافتند.

مثل آن روزها هستيم
هر وقت دور هم جمع مي‌شوند براي مدافعان حرم بافتني مي‌بافند و ياد روزهايي مي‌افتند كه در 8 سال دفاع مقدس براي رزمنده‌ها لباس مي‌دوختند و شال و كلاه كاموايي مي‌بافتند. «سوسن رياضي» چشم از شال نيمه بافته شده‌اش برنمي‌دارد. او مي‌گويد: «اینجا در کنار دیگر زنان درست حس و حال زمان جنگ تحمیلی را دارم. آن زمان 3 برادرم رزمنده بودند و ما يك لحظه از فكر آنها بيرون نمي‌آمديم. مادرم گوشه‌اي از خانه را آماده كرده بود براي اينكه زنان محله بتوانند كمك‌هاي پشت جبهه را انجام دهند. آن سال‌ها هم براي رزمنده‌ها لباس گرم و كاموايي مي‌بافتيم. خودمان 3 رزمنده در جبهه داشتيم و برايمان فرقي نمي‌كرد كه اين لباسي كه مي‌بافيم به دست چه كسي مي‌رسد. همه آنهايي كه در جبهه مي‌جنگيدند برادران ما بودند. مادرم هر رزمنده‌اي را كه مي‌ديد انگار پسران خودش را ديده و دلش آرام مي‌گرفت. بافتن اين لباس‌هاي گرم مثل زمان جنگ تحمیلی مايه دلگرمي است و به ما آرامش مي‌دهد.»

رج به رج به عشق مدافعان حرم


 آستين بالا زده‌ايم
«شايد تا چند سال پيش كمك به مدافعان حرم براي مردم هنوز جا نيفتاده بود. اما به محض اينكه نخستين جوانان از هر محله به جمع مدافعان حرم پيوستند اهالي هم كم‌كم به ميدان آمدند.» دبير شوراياري محله سلسبيل شمالي اين را مي‌گويد و ياد دوستان و رفقايش مي‌افتد كه در يك سال گذشته به صف مدافعان حرم پيوسته‌اند: «جوانان زيادي از محله ما راهي سوريه شده‌اند. يكي كه رفت بقيه را هم با خود برد. همه ما هم هيئتي‌هاي قديمي بوديم و صبح تا شبمان با هم مي‌گذشت. حالا آنهايي كه به هر دليلي نمي‌توانند در آنجا حضور داشته باشند، در همين محله آستين بالا زده‌اند و به ياد رفاقت چندين و چند ساله هرچه در توان دارند انجام مي‌دهند.» در حسينيه‌ای در نزديكي سراي محله كه قبلاً خانه 3 شهيد جنگ تحميلي بود و حالا عكس همه آنها روي ديوار حسينيه به چشم مي‌خورد حجمي از مواد غذايي و شوينده و مواد بهداشتي روی هم گذاشته شده است. رهايي مي‌گويد: «مجمع خيّران ما، همگي خودشان اهل جبهه و جنگ هستند. با هزينه‌هايي كه اين خيّران تأمين مي‌كنند اقلامي خريداري مي‌شود تا به دست مدافعان حرم برسد. از مسواك و خمير دندان تا كنسرو و روغن و برنج و مواد غذايي.»

براي خدمت آماده‌اند
«غلامرضا شعباني» علاوه بر برادرش، اقوام دور و نزديك ديگري داشت كه در جبهه شهيد شدند. او كه از اعضاي مجمع خيّران محله سلسبيل شمالي است مي‌گويد: «روزي كه شهيد مدافع حرم را براي تشييع به محله آوردند حس و حال عجيبي داشتم انگار تاريخ داشت تكرار مي‌شد و همان روزهاي جنگ براي من تداعي شده بود. آن روز مدام در فكر بودم كه پدر شهيد دهقان چه حس و حالي دارد. بعد فهميدم كه خود او هم جزو مدافعان حرم است. درست مثل زمان جنگ تحمیلی. فكر مي‌كنم هيچ چيز عوض نشده؛ حتي مردم هم همان حس و حال آن روزها را دارند.»

 درس پس مي‌دهيم
روغن‌ها و بسته‌هاي كنسرو و آب ميوه‌هاي ديگر را دست به دست مي‌دهند تا گوشه‌اي مرتب چيده شود. «محسن ريزبند» يكي ديگر از اعضاي مجمع خيّران محله با ديدن بسته‌هاي كالاي مدافعان حرم ياد روزهاي جنگ تحمیلی مي‌افتد و مي‌گويد: «زماني در جبهه‌ها همين بسته‌هاي مواد غذايي و شوينده‌ها و وسايل ديگر به دست ما مي‌رسيد و ما چقدر از ديدن آنها خوشحال مي‌شديم. فكرش را نمي‌كردم كه يك روز من چنين وسايلي را براي افراد ديگري كه در خط مقدم جبهه هستند آماده كنم. اما حالا كه مي‌بينم هموطن‌ها، هم‌محله‌اي‌ها و هم‌هيئتي‌هاي من در اين جبهه‌ها مي‌جنگند وظيفه خود مي‌دانم كه اين وسايل را براي آنها تهيه كنم. اين كار يك جور اداي دين است؛ يك روز اين كمك‌ها را دريافت و از آن استفاده مي‌كرديم. حالا بايد همان كار را براي افرادی كه شرايط آن روزگار ما را دارند انجام دهيم.»

  اينجا وقت طلاست
«زهرا» گوشه‌اي نشسته و آرام كاموا را با قلاب مي‌بافد. كم حرف است و سرش پايين. با وجود معلوليتي كه دارد پا به پاي مادرش به‌سرا مي‌آيد و بافتني مي‌بافد. مي‌گويد: «مي‌خواهم به مدافعان حرم كمك كنم.» اين نخستين و آخرين حرفي است كه مي‌گويد. سرش را دوباره پايين مي‌اندازد و غرق در بافتني‌اش مي‌شود. مي‌ترسد با صحبت، فرصت بافتن را از دست بدهد. حرفي نمي‌زند. اما رفتارش نشان مي‌دهد كه براي رساندن كمك‌ها به دست مدافعاني كه در سرماي سوريه مي‌جنگند وقت طلاست. «طوبي كمالي» مادر زهرا مي‌گويد: «زهرا با وجود معلوليتي كه دارد گوشه خانه نمي‌نشيند و دوست دارد اگر‌كاري از دستش برمي‌آيد انجام دهد. او خوشنويسي هم مي‌كند و داستان كوتاه مي‌نويسد. چند داستان كوتاه هم درباره مدافعان حرم نوشته است.» زهرا كامواهاي رنگي را نشان مي‌دهد كه قرار است آنها را براي فرزندان مدافعان حرم ببافد و در نبود پدر، آنها را به مهرباني خودش دلگرم كند. به گفته مادر زهرا، او هر روز وقت زيادي براي بافتن كلاه و دستكش و لباس براي مدافعان حرم و بچه‌هاي آنها صرف مي‌كند. زهرا خوش فكر است؛ هم شال و كلاه براي مدافعان مي‌بافد و هم خانواده شهداي مدافع را از قلم نمي‌اندازد.

 تجربه‌ها به كمك مي‌آيند
«ناصر مرسوقي» يكي از اعضاي مجمع خيّران سراي محله سلسبيل شمالي است كه سال‌ها حضور در جبهه را تجربه كرده است. او مي‌گويد: «وقتي جوان بوديم همين بسته‌ها كه مردم آنها را تهيه مي‌كردند در جبهه به دست ما مي‌رسيد. رفع نيازهاي ما در جبهه يك چيز بود و اينكه مي‌دانستيم مردم در شهر با چه عشق و علاقه‌اي اين وسايل و خوراكي‌ها را براي ما تهيه مي‌كردند چيز ديگر. آن زمان نامه نوشتن براي رزمنده‌ها رسم بود. يك بار نامه‌اي به همراه يك وسيله به دست من رسيد كه در آن بچه‌اي نوشته بود آن وسيله را با پول قلكش خريده است. اين ارزشمندترين هديه‌اي بود كه رزمنده‌اي مثل من مي‌توانست در جبهه دريافت كند.» تجربه سال‌هاي جنگ تحمیلی حالا به كمكش آمده تا تشخيص دهد چه چيزهايي مي‌تواند بخشي از نيازهاي مدافعان حرم را برآورده كند.

دوباره مرور مي‌شود
«روزي كه پيكرهاي شهيدان عبدالله باقري و محمدرضا دهقان را براي تشييع به محله آوردند روزهايي برايم تداعي شد كه در كوچه‌ها و محله‌هاي شهر مدام پيكر جوانان يا پلاك‌ها و پوتين‌هاي خاكي‌شان بازمي‌گشت. مثل وقتي كه پيكر برادر شهيدم را آورند و تمام اهل محل براي تشييع او آمدند. از همان سال‌ها ياد گرفته بوديم خانم‌ها اگر به جنگ و جبهه نمي‌روند مي‌توانند كمك حال رزمنده‌ها باشند. مواد خوراكي براي جبهه بسته‌بندي مي‌كرديم؛ زنان لباس‌هاي رزمنده‌ها را به خانه مي‌آوردند و مي‌شستند. اتو مي‌كردند و تحويل پايگاه‌ها مي‌دادند. يكي لباس مي‌دوخت. ديگري اتو مي‌كشيد و رفو مي‌كرد. خلاصه همه چشمشان را مي‌بستند و بی‌منت كار مي‌كردند. بعضي حتي در خيالشان، آن لباس را به دست پسر يا برادرشان مي‌دادند. حالا هم وقتي مي‌بينيم جوانان زيادي از اين محله براي دفاع از اعتقاداتشان جلوي توپ و تانك ايستادگي مي‌كنند مثل همان وقت‌ها هستيم.» اينها را «شهلا ممتاز» از اهالي محله سلسبيل جنوبي مي‌گويد كه با ياد برادر شهيدش دانه‌هاي اشك سر خورده روي صورتش را پاك مي‌كند و به بافتن شال گردن ادامه مي‌دهد.

 «ننه عصمت»هاي امروزيم
«ما هم براي خودمان يك پا ننه عصمت هستيم.» «مينو احمدي» اين را مي‌گويد و عروسك‌هاي كوچك و بزرگ را نشان مي‌دهد كه گوشه‌اي چيده شده‌ است و تعدادي شال و كلاه هم كنار آنها به چشم مي‌خورد: «هم در دوران جنگ و هم حالا امثال ننه عصمت و بانوان فعال محله در حوزه ارسال كمك به جبهه زياد هستند؛ افرادی كه براي جوانان رزمنده از جان مايه مي‌گذارند. ما در اين ‌سرا به فكر فرزندان افرادی كه براي دفاع از اعتقاداتشان به سوريه رفته‌اند هم هستيم و برايشان شال و دستكش‌هاي رنگي مي‌بافيم. عروسك و اسباب‌بازي مي‌خريم و به ديدن آنها مي‌رويم. حالا كه پدر اين بچه‌ها به جنگ رفته ما وظيفه داريم به فكر اين بچه‌ها باشيم.» هر یك از اهالي محله خبر جمع كردن اين هديه‌ها را مي‌شنود عروسكي در دست مي‌گيرد و به طرف سراي محله مي‌آيد تا سهمي در اين كار داشته باشد. «فاطمه قطوعي» مدير سراي محله سلسبيل شمالي مي‌گويد: «مجمع خيّرين، كامواهاي لازم براي بافت دستكش و كلاه را فراهم مي‌كند و در اختيار زنان محله قرار مي‌دهد. آنها هم زمان مي‌گذارند و لباس‌هاي بافته شده را به‌سرا مي‌آورند تا به دست جوانان مدافع حرم برسد. گاهي هم اين بانوان با هزينه‌هاي شخصي اين كامواها را تهيه مي‌كنند و به همراه اقلام ديگر، به‌سرا مي‌آورند.»

 گل سرسبد محله بودند
«فاطمه تدين» از رزمندگان مدافع حرم مي‌گويد كه در محله سلسبيل شمالي تعدادشان كم نيست: «جوانان زيادي از اين محله‌ها به جمع مدافعان حرم پيوسته‌اند؛ مانند شهيدان باقري و دهقان. معمولاً هر یک از افرادی كه در اين جمع براي مدافعان حرم لباس و لوازم ضروري تهيه مي‌كند پسر يا برادري همسن و سال مدافعان حرم دارد. همه ما اين جوانان را در محله مي‌شناسيم كه چقدر نجيب و سر به زير بودند. در محله اگر گردهمايي‌ بود حتماً حضور داشتند. به همين واسطه تقريباً همه اهل محل، آنها را مي‌شناختند. بعد از شهادتشان يك روز همه ما به ديدن خانواده‌هایشان رفتيم و از آنها دلجويي كرديم. آنها را در جريان بافت لباس براي رزمنده‌هاي مدافع حرم قرار داديم. فكر مي‌كنم حالشان كه كمي مساعد شود به‌زودي آنها هم به جمع ما مي‌پيوندند.»
منبع: همشهری محله

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس