گروه جهاد و مقاومت مشرق -
پلان یک:
دانشجوی رشته شیمی، دانشگاه فردوسی مشهد بود، در حادثه زلزله طبس به همراه دیگر دانشجویان به آن جا سفر کرد و با تمام توان، یک ماه مشغول خدمت به یتیمان و بیسرپرستان شد. عکاس ماهری بود و عکسهایی که از طبس گرفته بود، دغدغههایش را به تصویر میکشید. حتی درس و تحصیل او را از کمک به همنوعانش باز نمیداشت، زمانی که کماندوهای رژیم پهلوی به حریم بیمارستان اطفال مشهد حمله کردند، به کمک کودکان بیپناه بیمارستان شتافت. رژیم پهلوی روز 26 دی 56 را روز آزادی زن اعلام کرد. او که مانند دیگر دانشجویان مسلمان مشهد، پی به فریب و ظاهرسازی رژیم پهلوی برده بود، به تظاهرات پرداخت و حجاب اسلامی و معنای حقیقی آزادی را فریاد زد. به همین جرم ماموران رژیم، دستگیرشان کردند ولی بلافاصله با پیام آیت الله شیرازی آزاد شدند. از مشهد که به کنگاور برگشت، مبارزه و آگاهیبخشی تعطیل نشد. جوان بود و مثل همه جوانها هزاران آرزو داشت ولی آرزوهایش مانع اعتقادش نشد، تا اینکه...
روزنامه اطلاعات به تاریخ 20 دی 1357 نوشت: «طیبه زمانی، نماینده امام در طبس به گلوله بسته شد.» حتی تشییع جنازهاش، حتی شهادتش برای مردم شهر و انقلابیون انگیزهبخش بود. حاج آقا بزرگ کنگاوری در مراسم ختمش گفت: من معتقدم که خون این سیده جوان، رژیم شاه را از ریشه برخواهد کند.
پلان دو:
حتی ازدواج و بچهدار شدن هم مانعش نشد. پا به پای همسرش، ابراهیم به مطالعه کتابهای مذهبی و انقلابی میپرداخت و در جلسات تفسیر قرآن شرکت میکرد، تا اینکه با همسرش به عضویت گروه مهدویون درآمدند.
شوهرش که در سال 1354 مورد تعقیب قرار گرفت، به اتفاق همسر و کودک شیرخوارهاش به زندگی مخفی روی آورد. روز سیام فروردین 56 بود که ابراهیم دستگیر شد و ساواک با شناسایی سایر اعضا، طیبه و برادرش را تحت تعقیب قرار داد. تا اینکه بالاخره وقتی طیبه با عجله مشغول امحای سلاحها و فشنگهای داخل خانه بود، دستگیر شد...
طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل کردند و یک ماه تمام آنها را زیر سختترین شکنجهها قرار دادند. سرانجام روز سوم خرداد 56 طاقتشان تمام میشود و زیر شکنجه به شهادت میرسند.
میتوانید تصور کنید زیر شکنجه به شهادت رسیدن یعنی چه؟!
حالا دیگر زندگی طیبه واعظی و ابراهیم یک قصه نیست، یک پلان نیست، یک درس است. یک راه است؛ درس مبارزه. راه جهاد...
وقتی ساواک طیبه را دستگیر میکند و به دستهایش دستبند میزند صدایش توی گوش همه میپیچد که گفته بود: «مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.»
پلان سه:
آن وقتها، خانمهای محل برای اینکه حوصلهشان سر نرود از خانه بیرون میآمدند و جلوی در مینشستند، یک روز طاهره رفت پیش خادم حسینیه محل «مشهدی خدیجه» و به او گفت حسینیه را هفتهای یک بار به ما بدهید که ما این خانمها را جمع کنیم و قرآن بخوانیم.
لباس طاهره عبارت بود از: یک روسری سرمهای، یک مانتوی معمولی، یک چادر مشکی ضخیم، یک کیف ساده که با قلاب بافته شده بود و یک کفش کتانی خیلی معمولی. روز ششم بهمن 1360، روزی که به آسمان پر کشید، برای کمک به رزمندگان تلاش میکرد و تحرک بالایی داشت، با این حال، با یک عدد گیره، چادرش را به روسریاش محکم بست تا از سرش نیفتد، وقتی جنازهاش را به منزل آوردند، هنوز چادرش محکم به روسریاش بسته بود.
روی سنگ مزارش نوشتند: شهیده سیده طاهره هاشمی، متولد اول خردادماه 1346، در روستای شهربانو محله شهرستان آمل که در جریان حماسه ششم بهمن مردم انقلابی و ولایتمدار شهر هزار سنگر آمل در سال 1360، در حال امدادرسانی به مردم رزمنده، توسط معاندان جنگل، به شهادت رسید.
این یعنی وقتی به شهادت رسید، درست مثل شهید حسین فهمیده، 14 ساله بود.
میدانید دختر 14 ساله، وقتی به چادرش گیره بزند تا از سرش نیفتد و در همان حال شهید بشود، یعنی چه؟!
اینکه کودک شیرخوارتان شما را از آرمان و اعتقادتان باز ندارد، اینکه درس و تحصیل، مانع جهاد و مبارزه نشود، اینکه 14 ساله باشید ولی رسالتتان را بدانید و عفیفانه از آن دفاع کنید....
اینها اگرچه به فرشته میمانند، ولی حجتهای الهی در عصر سیاه مدرنیتهاند تا بندگی خدا را به تصویر کشند و تاریخمان را رقم بزنند.
اینان در تغییر مسیر تاریخ اسلام و کشور، نقشی شایسته ایفا کردند و سربلند به محضر خدای متعال رفتند؛ لشکری از فرشتگان که از جان مقدس خویش در راه اسلام مایه گذاشتند، «تماشاچی» نبودند و قدم در میدان عمل نهادند و در نقش معماران ایران جدید ظاهر شدند1.»
میتوانستند به بهانه همسر و درس و فرزند یا به بهانه هزاران آرزوی جوانانه مثل خیلیهای دیگر، فقط تماشاچی باشند، یا دست بالا بر سجاده، دعاگوی مبارزان و رزمندگان. ولی...
ما سینه زدیم بیصدا باریدند/ از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند2.
ــــــــــــــــــ
1) پیام رهبر انقلاب به کنگره «هفت هزار زن شهید کشور» 1391/12/16
2) شعری از میلاد عرفانپور
حالا دیگر زندگی طیبه واعظی و ابراهیم یک قصه نیست، یک پلان نیست، یک درس است. یک راه است؛ درس مبارزه. راه جهاد...
منبع: کیهان