به گزارش مشرق، علی اکبر اشعری که مهمان خبرآنلاین بود، درباره کنارهگیریاش از ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی گفت: «من تا سال 80 در صدا و سیما بودم. در آن سال به این جمع بندی رسیدم که از آن پس با دور شدن از مسئولیت های اجرایی دولتی به گونهای دیگر از فعالیتهای فرهنگی بپردازم. اتمام همکاری من در صدا و سیما همزمان شد با شهردار شدن آقای دکتر احمدی نژاد، ایشان در همان روزهای اول مسئولیتشان از من دعوت کردند تا با ایشان همکاری کنم. تصمیم خود را با ایشان درمیان گذاشتم ولی در نهایت قرارشد هفتهای یک بار جلسهای با هم داشته باشیم که من به همراه آقای آشنا، اکبر نبوی، شیخ عطار، زریبافان و مشایی، خادم المله و چند نفر دیگر هر صبح یک شنبه در جلسهای با حضور ایشان تشکیل می دادیم و در باره ایده ها و مسائل فرهنگی گفتگو می کردیم.
جلسات انصافا پربار بود و آقای احمدینژاد هم همکاری و همراهی خوبی داشتند و در همه جلسات شرکت می کردند. درخلال جلسات گاه گاه هرکدام از اعضا پیشنهادی را مطرح می کرد و به بحث گذاشته می شد.
من هم چند ایده را مطرح کردم که از جمله آنها یکی نمایشگاه «یاد یار مهربان» برای رونق بخشیدن به کتابخانه های مدارس و دیگری تکریم مقام معلمان بود. یکی از پیشنهادات هم طرح باغ کتاب بود که خوشبختانه بعدا در مدیریت آقای قالیباف هم ادامه پیدا کرد و انشاءالله به زودی شاهد افتتاح و شروع به کار آن خواهیم بود. همچنین آقای احمدی نژاد از من خواستند که عضوهیئت مدیره موسسه همشهری بشوم که شدم.»
او ادامه داد: «خوب بعدها آقای احمدی نژاد تصمیم گرفتند که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنند که شما در جریان آن هستید. روز بعد از رای گیری، که معمولا در همه انتخابات می شود فهمید بیشترین آرا به چه کسی تعلق دارد و انتخاب ایشان محرز شده بود، از ایشان خواستم که روی من برای کار اجرایی حساب نکنند، اما کماکان آمادگی خود را برای مشورت اعلام کردم. ایدهای در ذهنم بود که احساس میکردم از اول انقلاب اجرا نشده است. ایدهام این بود که در هر حوزه تخصصی کارشناسان زیادی داریم که معمولا مدیران از نظرات اغلب آنها در بی بهره اند؛ این موضوع علاوه بر کاهش سطح تصمیمات موجب جدایی بسیاری از نخبکان از بدنه اجرایی نظام و تبدیل شدن بسیاری از آنها به منتقد شده بود؛ درحالی که مشارکت آنها علاوه بر غنای طرح ها موجب نوعی همگرایی و نشاط اجتماعی می شود.
من طرحی برای استفاده از ظرفیت نخبگان در فرایند اداره کشور به ایشان ارائه کردم که با استقبال ایشان مواجه شد. پس از آن ملاقات ما همدیگر را ندیدیم تا روزی که قرار بود یکی دو روز بعد کابینه پیشنهادی خود را به مجلس معرفی کنند.
آقای احمدینژاد مرا به دفتر خود در ریاست جمهوری دعوت کردند و گفتند: من به این جمعبندی رسیدم که تو بیایی مسوولیت وزارت آموزش و پرورش را برعهده بگیری. ایشان میدانست من معلم بودم، فکر میکرد شاید برای این کار مناسب باشم، عهد خود با ایشان درباره عدم ورود به کار اجرایی را یادآور شدم و به ایشان عرض کردم که بین معلمی من تا الان فاصله افتاده است ضمن اینکه اگر قرار بود کار اجرایی بپذیرم، در برخی دیگر از حوزه های فرهنگی به روز تر بودم، به هرحال پس از گفتگو از ایشان فرصتی برای فکر کردن خواستم.
فردای آن روز با برخی از شخصیت های فرهنگی مشورت کردم، همه اصرار برپذیرش من داشتند؛ ولی خودم به این جمعبندی نرسیده بودم، زیرا اولا دیگرنمیخواستم کار اجرایی کنم و دیگر این که خودم را با آموزش و پرورش با فاصله میدیدم. به هر حال آقای دکتر مرا معرفی کردند و در مجموع برای این مسئولیت مورد قبول نمایندگان قرار نگرفتم، برگشتم سر کار خودم.
یک روز که در دفتر روزنامه همشهری که آن روزها مسئولیت سردبیری اش با من بود نشسته بودم آقای الهام تماس گرفتند و گفتند آقای احمدینژاد نظرشان این است که حکم ریاست سازمان اسناد وکتابخانه ملی را برایتان صادر کنند، شما موافق هستید؟ گفتم نه. گفتند چرا؟ گفتم چرا آقای احمدی نژاد فکر میکنند که حتما باید به من مسوولیتی بدهند؟ من که خودم اصرار دارم کار اجرایی نکنم.
به هرحال گفتگوی ما به نتیجه نرسید. خود دکتر زنگ زدند و گفتند که چرا جواب منفی میدهی؟ همین استدلالها را آوردم. گفتند پس حضوری باید شما را ببینم. من رفتم پاستور. ایشان گفتند که میتوانی طرح نخبگان را در کتابخانه ملی راحت انجام دهی و کتابخانه ملی جای خوبی برای این کار است، به هرحال تسلیم شدم.»
اشعری افزود: « وقتی کار ریاست بر سازمان اسناد و کتابخانه ملی را شروع کردم گفتم که همه تجربه و دانش خود را به کار میبرم تا سازمان به سمت خوبی برود. هم در سطح ملی و هم در عرصه بینالمللی کارهای خوبی انجام شد به طوری که باعث شد که کتابخانه ملی در دنیا مطرح شود. من هم رییس کنفرانس اکو که خودم موسس آن بودم شدم، هم رییس اتحادیه آرشیوهای جنوب و جنوبغرب آسیا و هم تعامل خوبی با یونسکو در مورد برنامه حافظه جهانی داشتیم که البته این موضوع هم در دوره مسوولیت من آغاز شد. در این چند سال مسئولین خیلی از کتابخانهها و آرشیوهای بزرگ دنیا به ایران آمدند و موافقتنامه امضا کردیم.»
او ادامه داد: «چهار سال دوره مسئولیتم که تمام شد رفتم پیش دکتر احمدینژاد و گفتم که آمدم امانتی که چهار سال پیش به من سپرده بودید را پس بدهم، هم خودم پیشنهاد جایگزین دارم و هم اگر شما پیشنهادی دارید بگویید که کار را به او تحویل بدهم. ایشان نپذیرفت و کارادامه پیدا کرد. من مقدمات انتصاب مجدد خودم مثل پیش نویس حکم جدید و صورت جلسه هیئت امنا را آماده کردم و خدمت ایشان بردم؛ چهار بار با فاصله دو سه ماه یک باراین کار را کردم ولی حکم دور دوم امضا نشد. فکر کردم شاید آقای احمدینژاد علیرغم محبتی که به من دارد، برای اداره سازمان ایده دیگری در سر دارد و بهتر است من با کنار رفتن دغدغه ایشان را برطرف کنم. به همین دلیل ابتدای آبان ماه 89 نامهای به ایشان نوشتم که من تا پایان آبان بیشتر در خدمت شما نیستم، و از ایشان درخواست کردم فردی را جایگزین من کنند. ایشان روز آخر آبان ماه برای شرکت در همایش فلسفه به کتابخانه ملی آمدند.
در آنجا نامه خود را یادآورشدم. ایشان باز هم نپذیرفتند و گفتند همین هفته حکم صادر می شود، تمام آذرماه را صبر کردم. اول دی ماه مجددا نامه ای خدمت ایشان نوشتم و به ایشان عرض کردم به هرحال چون من ابلاغ قانونی ندارم از اول بهمن به سازمان نمیآیم؛ در آخرین روزهای دی ماه طی جلسه ای با همکارانم که در این مدت صادقانه با من همکاری کردند خداحافظی کردم و از ابتدای بهمن هم به سازمان نرفتم.»
او در عین حال که با الحاق یا ادغام نهاد کتابخانه های عمومی در سازمان اسناد و کتابخانه ملی موافق نیست ولی می گوید«حال که دولت به چنین جمع بندی ای رسیده پیشنهاد من این است که مثل بسیاری از کشورهای دیگر اداره کتابخانه های عمومی را به شهرداری ها بسپرند ولی سیاست گذاری و نظارت بر رعایت استانداردها به عهده کتابخانه ملی باشد تا دقیقا به اصل واگذاری عمل شده باشد.»
رئیس سابق سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران که پاییز سال گذشته از این سمت استعفاء داد، روایت جالبی از آغاز و پایان همکاریاش با دولت نهم و دهم دارد.