کد خبر 50263
تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۹:۲۱

نعمت الله سعیدی

در هر صورت، آدم اگر یک ذره عقل و منطق داشته باشد جای نگرانی برای بنده و شما و صدا و سیما نیست. اگر هم نداشته باشد... حماقت گناه بزرگی‌ست!

 
گروه فرهنگی مشرق- آدم‌های احمق، اگر هم به فرض، خودشان آدم‌های خوبی باشند، کارها و تصمیمات‌شان خوب نیست. اکثر مصیبت‌های تاریخ را آدم‌های احمق به وجود آورده‌اند، یا تکمیل کرده‌اند. در روایتی شنیدم خود نادانی و حماقت گناه است. اگر روایت درست باشد واقعاً حرف عجیبی‌ست. چون همه ما هنگام عذرخواهی از هر اشتباهی معمولاً می‌گوییم: نمی‌دانستم، نفهمیدم، شما ببخشید! یعنی نادانی را به نوعی موجّه می‌دانیم. ظاهراً خیال می‌کنیم جهل و ندانستن می‌توانند هر گناهی را تبرئه کنند. حالا اگر خود نادانی و نفهمیدن گناه باشد باید چه کرد؟ بگذریم...
از همان سال‌های آغاز انقلاب، مخصوصاً در کارهای فرهنگی یک نهضتی راه افتاد به اسم اسلامی کردن هر چیزی. مثلاً در برابر سینمای مستهجن داخلی و خارجی، سینمای اسلامی درست کردن. مدرسه اسلامی، دانشگاه اسلامی، تفریحات اسلامی و الی آخر. می‌گفتند روابط نامشروع زن و مرد گناه است، ما با ازدواج آن را اسلامی کنیم. آب‌جو چند درصد الکل دارد و حرام است، ما ماءالشعیر اسلامی درست کنیم. دردسرتان ندهم، با این فرمول هرچیزی را نمی‌توان اسلامی کرد. «ربا» حرام است، اسلامی و غیراسلامی ندارد. رشوه، لواط، دروغ، دزدی و امثالهم که اسلامی و غیراسلامی ندارد. هرچیزی را نمی‌توان با چسباندن قید اسلامی مشروع کرد. شما به محض اینکه به هر بهانه‌ای و در هر شرایطی برای خودِ پول، پول دادی یا گرفتی، این ربا و اعلام جنگ با خداست. این واقعاً احمقانه است که به جوان‌ها بگویی، شما به سمت عرفان سرخپوستی گرایش پیدا نکن، خودمان عرفان اسلامی داریم. اینجا معلوم می‌شود که طرف اصلاً نمی‌داند «عرفان» یعنی چه. نمی‌فهمد ریاضیات و شیمی مباح و غیرمباح، حلال و حرام دارد، اما اسلامی و غیراسلامی ندارد. نمی‌فهمد ایمان، ایمان است، مسیحی و اسلامی ندارد. مؤمن مسلمان، یا مؤمن مسیحی داریم، ریاضی‌دان مسلمان و غیرمسلمان داریم، اما خود ایمان و ریاضیات اسلامی و غیراسلامی ندارد. (چون «علم» یک نوع نعمت است، مثل باقی نعمت‌های الهی) برای ما که با الفبای چینی یا زبان لاتین آشنایی نداریم، ترجمه شعر حافظ یا رکیک‌ترین فحش‌های ناموسی به خط چینی نوشته شده، یا به زبان لاتین گفته شده باشد، یکی‌ست. ما اینقدر متوجه می‌شویم که احتمالاً این کلمات به الفبای چینی یا زبان لاتین است. حالا معنی کلمات چیست، خدا می‌داند. آیا می‌شود گفت هرچه با الفبای چینی نوشته شده باشد نقشه گنج است یا نیست؟ ما که ایرانی هستیم اکثر چینی‌ها را فقط چشم‌بادامی می‌بینیم و زرد پوست. خیال می‌کنیم بچه‌های یک مدرسه چینی همه شبیه یکدیگرند. اما چینی‌ها بالای میلیارد جمعیت دارند و همه‌شان هم یکدیگر را تمایز و تشخیص می‌دهند. این طور نیست که یک پسر بچه چینی به چند میلیون آدم بگوید عمو یا خاله!
مکاتب علوم تجربی تفاوت‌هایی با هم دارند. این تفاوت‌ها و تنوع‌ها هرچه بالاتر می‌آید، مثلاً در فلسفه بیشتر است. دو فیلسوف پیدا نمی‌کنید که واقعاً فیلسوف باشند (نه فلسفه‌دان) و با یکدیگر اساساً اختلاف نداشته باشند. در عرفان این تنوع به مراتب بیشتر است. تا جایی که فرمود به تعداد نفوس راه برای سلوک به حقیقت وجو دارد.
خلاصه مکاتب عرفانی هم برای امثال حقیر همین حالت را دارند. مثل الفبای چینی هستند. ما خیال می‌کنیم هر حرفی عارفانه باشد لابد خوب است. هر عارفی لابد بهشتی است. اما اصلاً اینطور نیست. خیلی از مثلاً عرفا، برای دست یافتن به آن جنس معرفت و شهود مجبور می‌شوند روح خود را به شیطان بفروشند. نمایشنامه «فاستوس» یادتان هست؟ کسی که می‌خواست برای پی بردن به راز کائنات روح خود را به شیطان بفروشد... بسیاری از عرفای اسلامی از کشف و کرامات اکراه دارند. نه اینکه تعارف کنند، اصلاً وحشت دارند! می‌دانید چرا؟
مثلاً فرض کنید در مترو کنار یک آدم ورزشکار و بسیار قوی و نیرومند ایستاده‌اید. قطار گاهی ترمز می‌کند، به چپ و راست دور می‌زند، کسانی از اطراف هُل می‌دهند و... خلاصه ناخواسته پایتان را روی پای آن ورزشکار می‌گذارید. معمولاً عذرخواهی می‌کنید و معمولاً طرف عذر شما را می‌پذیرد. چون کار شما از روی عمد نیست. ندانسته و نخواسته اشتباه می‌کنید. اصلاً خیلی وقت‌ها لازم نیست عذرخواهی هم کنید. آن «بوروس‌لی» یا غولی که کنار شما ایستاده از شما عصبانی نمی‌شود. اما حالا فرض کنید قطار کاملاً ساکن است؛ اطراف شما خلوت است. زل می‌زنید در چشم‌های یارو و پایش را لگد می‌کنید! یا اصلاً لگد هم نمی‌کنید، فقط یک لحظه چپ نگاه می‌کنید... معلوم است یارو دکوراسیون صورتتان را پائین می‌آورد! چون این اشتباه را از روی عمد و آگاهی انجام داده‌اید. اینجا طلب بخشش و توبه خیلی معنی ندارد.
عارفانی که چشم برزخی دارند وضع‌شان خیلی خطرناک می‌شود. یک لحظه اشتباه کنند بیچاره می‌شوند. کوچکترین اشتباه اگر آگاهانه باشد دیگر ربطی به کوچک و بزرگی گناه ندارد؛ ربطی به صغیره و کبیره بودن ندارد. اینجا بزرگی و عظمت خدایی مطرح است که در مقابل او این گناه صورت گرفته. خدا بسیار مهربان است. هیچکس نسبت به یک آدم از خداوند مهربان‌تر نیست. خدا لطف می‌کند که به هر نمازخوانی چشم برزخی نمی‌دهد. می‌خواهد اگر بنده اشتباهی کرد قابل بخشش باشد. خداوند لطف می‌کند که به خیلی‌ها ایمان یقینی و کامل نمی‌دهد. چون می‌خواهد راه گریزی برای گناهان بنده‌اش باشد. اگر شما قدرت طی‌الارض داشته باشید، دیگر خیلی مهم نیست کجا می‌خواهید بروید و با چه سرعتی. این مهم است که هرجا بروید خدا حی و حاضر است. خلاصه کنم: هر آدمی در هر شرایطی اگر بخواهد کارهای خوب انجام بدهد، اگر بخواهد راه درست برود، اگر بخواهد تسلیم حق و حقیقت شود، آنقدر علم و آگاهی دارد که بداند چه بکند و کدام سمت برود...

گفت کافی‌ست سخن گفتن، گر مرد رهید
حرف حق آنقدری هست که انجام دهید

مشکل بسیاری از آدم‌ها از جنس تقوا نداشتن است. در قرآن می‌فرماید «...علی نفسه بصیر...؛ هر انسانی به نفس خود آگاه و بصیر است...» می‌داند چه کار کرده و دارد چه می‌کند. به مؤمن وقتی چشم برزخی می‌دهند که موفق شده باشد نفس خود را از گناه نگه دارد. یعنی این کرامت یک نوع امداد الهی‌ست. خدا می‌خواهد آن مؤمن در آن شرایط دشوار و مراحل سخت با دلگرمی بیشتری جلو برود. افسرده نشود که چرا هنوز نتوانسته بر شیطان نفس خودش غلبه کند. حالا اینهایی که به عشق طی‌الارض، به عشق پیدا کردن چشم بزخی و امثال اینها سراغ مکاتب عرفانی می‌روند، با عرض معذرت، انصافاً احمق‌اند. «دون خوان» ظاهراً برای این به «کاستاندا» مواد گیاهی روان‌گردان می‌دهد که شاگردش نمی‌تواند حصار منطق را بشکند. نمی‌خواهد آن پای چوبین و دست و پاگیرش را کنار بگذارد. این جوانک‌های بدبختی که به اسم سیر و سلوک سراغ روان‌گردان‌ها می‌روند... اصلاً مگر منطق دارند؟! یارو دو ریال عقل در کله‌اش نیست؛ یک ذره منطق و شعور در نظام فکری‌اش ندارد. این آدم می‌خواهد کدام تفکر منطقی‌اش را کنار بگذارد؟! اگر عقل داشت، یک بار از خود می‌پرسید این قرآن، این اسلام بالاخره حق است، یا نعوذ‌أبالله نیست؟ هزار و چهارصد سال پیش پیامبری آمد و گفت: مردم! خدای عالم، خدای این زمین و این آسمان‌های عظیم، خدای نوح و ابراهیم و صد و بیست و چهار هزار پیامبرع احد و واحد است. و من آخرین فرستاده همان خدای یگانه‌ام. مردم! زندگی شما، این دم و دستگاه حیرت‌انگیز خلقت شما (میلیاردها سلول، میلیون‌ها کیلومتر سیم‌کشی ظریف دستگاه عصبی، میلیون‌ها کیلومتر لوله‌کشی دقیق و کامل دستگاه عروق و خون، میلیارد‌ها سلول مغزی و...) برای هفتاد-هشتاد سال نیست. شما با این عظمت آفریده نشده‌اید که چند روز بخورید و بیاشامید و مواد زائد دفع کنید و کنکور شرکت کنید و وام ازدواج بگیرید و چک بکشید و... بمیرید و تمام! اصلاً به زندگی آدم‌ها نگاه کن! کدامشان باور کرده‌اند که فقط برای سی-چهل سال آینده دارند سگ‌دو می‌زنند و زندگی می‌کنند؟ مثلاً تصور کنید یارو مهندس و مخترع است. یک خودرو ساخته که شصت و چهار عدد سوپاپ دارد و سوخت اتمی و ترمز فلان و جعبه فرمان هیدرولیک و... سیصد میلیون هزینه تولیدع آن وقت بگوید من این ماشین را ساخته‌ام برای اینکه هفتاد-هشتاد کیلومتر راه برود و بعد منفجر شود! چنین چیزی شدنی‌ست؟ این مهندس عقل و شعور دارد؟
در دم و دستگاه عظیم خلقت، بین میلیون‌ها گونه جانوری و گیاهی یک مورد پیدا نمی‌کنید که بی‌خاصیت باشد. این همه سلول و بافت و اندام‌های بدن، یک سلول پیدا نمی‌کنید که بیهوده و بی‌معنی باشد. چطور امکان دارد کلیت این ماجرا بی‌معنی باشد؟ هیچ فیلسوفی، هیچ عارفیع هیچ روان‌شناس و روانکاوی نمی‌تواند کوتاه بودن زندگی آدم‌ها و «مرگ» را توجیه کند – اگر قیامتی نباشد. قرآن می‌فرماید به آسمان‌ها نگاه کن! دوباره نگاه کن! ببین یک ذره «فتور» یک فرمول اشتباه می‌بینی؟ یک الکترون پیدا می‌کنی که بگوید من سرم گیج رفت؟ خسته شدم و نمی‌خواهم بچرخم!؟
عرفان سرخپوستی – ظاهراً همین مقدار که کتاب‌های «کاستاندا» می‌گوید – دروغ نیست. البته برای یک بچه مسلمان سلوک و تلاش برای سلوک به این شیوه، یا هر شیوه بیگانه دیگری حرام است. اصلاً احمقانه است و... بگذریم. ظاهراً بخش عمده‌ای از مهارت‌های جادوگران سرخپوست در راه «مرگ اختیاری»ست. اینطور که کاستاندا می‌گوید، اینها به جای اینکه همت اصلی‌شان رسیدن به تکامل روحی باشد، عجله دارند که زودتر وارد دنیای برزخ شوند. یعنی تکامل روحی را اینقدر به دست می‌آورند که بتوانند وارد عالم برزخ شوند. آنجا چه بلایی سرشان می‌آید؟ خدا عالم است. البته حضرت حق (جل جلاله) کریم، بخشنده، رئوف و مهربان است. بر خود فرض فرموده که رحمتش بر همه چیز سبقت بگیرد. برای همین «رحمت» است که آفرینش به وجود می‌‌آید. وگرنه او سبحانه و تعالی که مطلقاً صمد و غنی و بی‌نیاز است. خلاصه به گمان حقیر، خداوند کریم‌تر از آن است که اجداد سرخپوستان را هدایت نکرده باشد. دین فقط یکی‌ست و یکی بوده و آن اسلام است. از تمام اینها گذشته، خنده‌دارتر از همه این حرف‌ها این است که بنابر تصریح و تأکید مکرر «دون خوان» و «دون خونارو» و دیگر بزرگان این عرفان، سلوک به طریقه سرخپوستی فقط و فقط برای افرادی خاص مقدور است. آن هم «ناوال» اگر کسی را به اشاره «روح» ببیند و انتخاب کند و چه و چه و... هزار دنگ و فنگ. یارو اگر عرفان سرخپوستی را جدی می‌گیرد که نباید سرخود اقدام کند. اگر نمی‌گیرید... این چه مسخره‌بازی‌ای‌ست؟! بالاخره یا درست است، یا نیست. در هر دو صورت، آدم اگر یک ذره عقل و منطق داشته باشد جای نگرانی برای بنده و شما و صدا و سیما نیست. اگر هم نداشته باشد... حماقت گناه بزرگی‌ست!
والسلام

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس