گروه فرهنگی مشرق- صحبت از فیلم «تلقین» و عرفان سرخپوستی بود. بعضی از دوستان اعتراض داشتند که معلوم نشد «کاستاندا» را رد کردهایم، یا نه. نه!... تعجب کردید؟ خیال کردید چهار تا کارشناس معروف تلویزیونی گفتند «دون خوان» یک آدم توهمزده معتاد به «پیوره» است، کار تمام شد؟ نخیر، اتفاقاً این آدم، در همین حدی که «کاستاندا» در آثارش معرفی کرده، معلوم است که آدم چیزفهمی بوده. معلوم است که کتابهای کاستاندا – حداقل بعضی از قسمتهایش – نمیتواند رمان باشد و زائیده ذهن یک داستاننویس معمولی. اگر اوضاع و احوال روزگار اینقدر بلبشو نبود، شاید ضرورتی نداشت این بحث را پیگیری کنیم. اما میدانید مهمترین بحران فرهنگی و خطر جامعهشناسی – بلکه سیاسی و اخلاقی هم – که جوانان معاصر ما را تهدید میکند، چیست؟ اعتیاد و بدحجابی نیست. نماز نخواندن نیست. فکر نکردن است. آدمی که اهل فکر کردن نباشد، به دنبال بصیرت نباشد، چه شیشه بکشد و هفتاد و دو ساعت پلک نزند، چه روزی هفتاد و دو مرتبه نماز بخواند، فرقی نمیکند. آخرش بدبخت میشود. این سریال مختار یک نکتهاش که خیلی جالب است، همین است؛ شمر و ابنسعد هم نماز میخواندند. نماز اول وقت میخواندند و آنطور بدبخت شدند. تنور نانوایی را دیدهاید؟ مثلاً تنور نان سنگک یا بربری. یک روایت بسیار عجیب شنیدم. در قسمتی از آن میگفت اگر الان یک آدم جهنمی را از آتش دوزخ در بیاوری، او را بگذاری داخل یک تنور، تنور را حسابی روشن کنی و بگذاری دیوارهایش داغ داغ شود، بعد در تنور را مثلاً با سنگ و سیمان حسابی مهر و موم کنی، جوری که یک ذره نسیم از بیرون نیاید و یک ذره گرما از تنور خارج نشود... تازه این آدم جهنمی دست و پایش را دراز میکند و میگیرد راحت میخوابد!
من و تو یک لحظه اگر حواسمان نباشد و به خاطر ناخنک زدن به غذا در قابلمه داغ را بلند کنیم... میخواهیم شیرجه برویم داخل ظرفشویی و آب سر را باز کن که دستم سوخت! خمیر دندان بیاور، برو داروخانه پماد سوختگی بگیر، این «بروفن» صابمرده را خودم گذاشتم بالای کابینت، پس کو؟ دستم کز-کز میکند...
خدا نصیب نکند، تا به حال بیمارستان سوانح و سوختگی رفتهاید؟ این آدمیزاد با این یک مشت عصب و استخوانش چقدر میتواند زجر بکشد؟ آدم دلش برای بعضیها میسوزد که چرا یک دفعه نمیمیرند و راحت شوند؟! آنوقت در یک تنور داغ دست و پا دراز کردن و خوابیدن!؟ مگر میشود؟! موسی(ع) به امر خدای متعال سنگی را از اعماق دریا بیرون آورد (احتمالاً نوعی سنگ مرجانی) آن را شکافت، کرمی را دید که برگی را میجود. یعنی خداوند به قدری مهربان و رزّاق است، به قدری رئوف است که یک کرم را در اعماق دریا، لای یک سنگ گرسنه نمیگذارد. اگر بخواهد نسل یک میکروب ذرهبینی حفظ شود، صدها دانشگاه و هزاران آزمایشگاه فوق پیشرفته، محقق، پنیسیلین، لیزر و آب ژاول و... زورشان به DNA یک میکروب پکستنی نمیرسد. شانس آوردهایم میکروب همین سرماخوردگی معمولی عامل ایدز و هپاتیت نیست. هر آنتی بیوتیک و کوفت و زهرماری تولید میشود، خودش را وفق میدهد! سوسکها اگر مثل عقرب نیش داشتند، نسل بشر باید درون زره و کلاهخود شبها یک چرت – با ترس و لرز – میخوابید. پشهها اگر اراده میکردند که به فضای گوش میانی آدم – که خودش از فضای کابین سفینههای فضایی پیچیدهتر است! – نفوذ کنند، باید خودمان دستهجمعی خودکشی میکردیم. مورچهها و کرمهای یک باغچه کوچک را نمیتوان بدون منهدم کردن کل خاک باغچه با بمب اتم، از بین برد! نمیدانم این آدمیزاد خیال میکند چقدر پیشرفت کرده و به کجا رسیده؟ استکبار جهانی چرا اینقدر حقیر، بدبخت و مغرور شده است؟
خلاصه آنچه موجب نگرانیست بحران تفکر است. جوانهای امروز اگر بیتفاوت شده باشند، اگر از خود نپرسند برای چه زندهاند و زندگی میکنند و فوق آخر هشتاد سال دیگر کجا میخواهند بروند، این جای نگرانیست – حتی اگر تمام مساجد از جمعیت منفجر شود و تمام جوانها به جای حجاب اسلامی سر تا پایشان را گل و گچ بگیرند. «دون خوان» دروغ نمیگوید، این کارشناسهای فرهنگی ما هستند که توهم زده شدهاند! بحران فکری نسل امروز ما شیطانپرستی نیست. جوان شیطنتهای خاص خودش را بالاخره دارد. از هر صد نفر یک جوان هم که اهل نماز جماعت باشد، هنوز بحران نماز نداریم. اصلاً چه کسی گفته که بناست همه اهل بهشت شوند؟! حق جلّ جلاله با آن همه کبریا مگر با هر ننه قمری دوست میشود؟! به موسی(ع) فرمود خیال نکن ما هرکسی را به درگاه شکوهمند مناجات نیمه شب، این آسمان لایتناهی، این ستارههای بیشمار و عظیم، این همه زیبایی و بیکرانگی راه میدهیم! تحقیقات هورمون شناسی و روانکاوی نشان داده اکثر جوانهای مذهبی و علاقمند به مسجد و کلیسا و مجسمه بودا، توان و میل جنسی قویتری دارند. سوءتفاهم نشود! آخر بدبختی اینجاست که تمدن عریانیگرای غربی تشنگی را از بین میبرد. یارو جوان است. در اوج قدرت و شادابی جوانی کنار ساحل دریا قدم میزند. همه هم مثل ساکنان طویله، یا به قول خودشان اجداد غارنشین، لخت و پتی دارند آفتاب میگیرند. آنوقت اصلاً به جنس مخالف خود هیچ اعتنایی نمیکند! نه اینکه ادا در بیاورد. واقعاً اعتنا نمیکند. تشنگی ندارد. این بدبختی نیست؟! خداوند این تشنگی و جاذبه را در طبیعت آدمها قرار داده که به هم اعتنا کنند. به یکدیگر علاقمند شوند. ازدواج کنند و سنگ بنای تشکیل یک جامعه را بگذارند. آنوقت این جوان ده ساعت است کنار ساحل به خرچنگها و حلزونها توجه و علاقه نشان میدهد، اما به همنوع خود نه، این آدم مرض دارد مسئولیت تشکیل خانواده را بپذیرد؟ مغز خر خورده خود را اسیر همسر و فرزند کند؟ هالیوود تازه یادش افتاده ازدواج کردن خوب است؟ ساحل لختیها و ازدواج... این دو تا چطور با هم جمع میشود؟ خداوند با آن همه رحمت و رأفت بیکران، با آن بینیازی مطلب برایش چه سود یا زیانی دارد که دخترها و پسرها حجاب داشته باشند؟ اگر حجاب به مصلحت خودشان نبود، چه دلیلی داشت محرم و نامحرم تعیین شود؟ اصلاً اکثر این دستورات شرعی، ممنوعیت شراب، لزوم حجاب، حرام بودن قمار و... مواردی بود که خود مسلمانها اصرار داشتند تکلیفشان معلوم شود. مدام از پیامبر میپرسیدند اگر شراب خوردن، مثل آئین تحریف شده مسیحیت، حرام نیست، چرا بزرگان صحابه هیچگاه لب نمیزنند؟ آیا خدا از قمار خوشش نمیآید که نعوذأ بالله، حضرت ختمی مرتبت(ص) هیچ وقت در حالت قمار کردن دیده نشده؟ فرمود: از تو میپرسند در مورد شراب و قمار... از تو میپرسند در مورد فلان مجازات شرعی... قرآن طوری در این موارد سخن میگوید که انگار اگر اینقدر نمیپرسیدند و نگران نبودند، شاید خیلی مهم نبود. آدم مؤمن، یک مؤمن واقعی کی فرصت میکند به مجلس شراب و غنا بنشیند؟ وقتی باور کند که بهشت – که عرض آن سماوات و ارض است – حقیقت دارد، کی اینقدر برای پول درآوردن صرف، زور و تقلّا میزند، که حالا بخواهد با قمار کردن باشد؟ زکات باشد یا صدقه، اگر یک بنده خدا گرسنه باشد چه فرقی میکند؟ اگر بنا بود همه واقعاً ایمان بیاورند، اینهمه حدود شرایع لازم نبود. از امشب تا فردا صبح، یک دفعه دنیا گلستان میشد. یک روح مؤمن که به مهربانی بیکران الهی ایمان بیاورد، چطور با همنوع خود مهربان نیست؟ وقتی خداوند متعال به انسان احترام میگذارد، چطور مؤمن به مؤمن احترام نخواهد گذاشت؟ آنوقت چرا یک هنرپیشه کودن، یک فوتبالیست، یک سیاستمدار احمق برای جلب احترام و جذب توجه دیگران اینقدر جسارت و حقارت به خرج دهد؟
اینکه انسانها گروه، گروه به بهشت یا جهنم میروند به این خاطر است که خداوند به آنها احترام میگذارد. به انتخاب یک فرد احترام میگذارد. با او اتمام حجت البته میکند، اما اگر شقاوت را انتخاب کرد، اراده او محترم است. در مورد فیلم «تلقین» گفتیم که اگر یک کافر گناهکار میتوانست خواب اختیاری ببیند، اختیار او یک جهنم بیپایان بود. (اگر یادتان باشد، سوژه فیلم خواب دیدن بود. دانشمندان پزشکی و محققان روانشناس دستگاهی اختراع کرده بودند که با آن میشد به صورت دستهجمعی خواب دید. یک نفر رؤیابین اصلی بود و باقی مهمان دنیای خواب او. در دنیای خواب زمان بیست برابر طولانیتر درک میشد. اگر در عالم خواب دوباره میخوابیدند به همین نسبت بیست برابر و... تا جایی که یک ثانیه میتوانست سالها طول بکشد. آنوقت به مرزهایی میرسیدیم که معلوم نبود دنیای واقعی و دنیای خواب کدام یک واقعیت است و کدام مجاز و الی آخر. اینها سوژههاییست که از عرفان سرخپوستی به احمقانه و وقیحترین شکل گرتهبرداری شده! یعنی عمیقترین مفاهیم حکیمانه را دستمایه یک فیلم سرگرمکننده قرار دادن و...)
اگر فرصت کردید، چند دقیقه تصور کنید که نامرئی شدهاید. اگر واقعاً نامرئی میشدید چه کارهایی میکردید؟ دزدی، زنا، اذیت کردن مردم و... یا شکستن محاصره نوار غزه، ضربه زدن به نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان، بازگرداندن پولهای بلوکه شده ایران توسط بانکهای غربی و... پس چی؟ اگر این کارها نباشد نامرئی شدن به چه دردی میخورد؟ خیلی از آدمها اگر میتوانستند نامرئی شوند چه هیولاهایی که نمیشدند؟! خیلیها اگر عصای موسی(ع) را داشتند سیرک باز میکردند و بلیط میفروختند. هیولا یا فرشته شدن، این اختیار و اراده واقعی ما آدمهاست. دیدهاید بعضیها چقدر کینهای هستند؟ به محض اینکه احساس کنند میتوانند کسی را اذیت کنند، متلک و زخم زبانی بپرانند، از کسی ایراد بگیرند، تحقیر کنند، ضرر برسانند و... این کارها را میکنند. چرا میگویند حسادت بد است؟ غضب و شهوتپرستی بد است؟
چون هنگام مرگ اراده و اختیار آدم از حصار محدودیتهای جسمانی و فیزیکی آزاد میشود. آدم گناهکار روحیست که مدام کارهایی میکند که نمیخواهد انجام دهد؛ جاهایی میرود که نمیخواهد برود. اختیار این روح رفتن به جهنم است. یک عمر سماجت به خرج داده که با حقیقت و حقایق قاموس آفرینش ضدیّت کند. اختیار و اراده او حوری و غلمان بهشتی نیست. چون کنار ساحل لختیها تشنگی خود را از دست داده. اصلاً این «روح» اراده کرده شهوترانی کند که از رنج داشتن شهوت خلاص شود. او مغرور است. به آفرینش خدا اعتراض دارد. میگوید حق من نیست که با چندرغاز حقوق کارمندی کنار بیایم. چرا من نباید ماشین صد میلیونی سوار شوم؟ چرا نباید زرنگی کنم و رشوه بگیرم؟ من مجبور بودم با هزار دروغ و دغل و پارتیتراشی این میز را در این اداره اشغال کنم. اما از این اداره بدم میآید. حکومت اسلامی نگذاشت من راحت عرقخوری کنم. نگذاشت مثل جوانهای ساکن ایالت «لاس وگاس» آنقدر راحت شهوترانی کنم که زیباترین اندامهای با هزار جور ورزش و رژیم غذایی و کوفت و زهرمار متناسب شده کنار ساحل برایم مثل پشکل شوند. چرا من باید عقده جنسی داشته باشم؟ عقده بیپولی، بیتحصیلات دانشگاهی، بیموبایل یک میلیونی، بی... بی... این عقدهها، آتش این حسرتها، ناشکریها و غرورها، اینها همان طبقات جهنم است. آدمها وقتی مست میشوند، چرا عربده میکشند؟ چرا گریه میکنند؟ مگر مست نکردهاند که کیف کنند؟ مگر نخواستهاند به «مستی و راستی» برسند؟ راستی روح اینها همین عربده و گریه است. برای همین آنها که رذلتر و باتجربهترند، حواسشان هست که عرق بخورند ولی مست نشوند. نجاست خوردن و ترسیدن از خاصیت واقعیاش که مستیست – این دیگر چهجور مصیبتیست؟! میگوید: آدم باید کلاس داشته باشد... باید ویسکی بخورد، اما مست نکند... باید حواس آدم جمع باشد که نقشه بکشد، فردا چطور دوباره بیشتر پول در بیاورم و بیشتر بتوانم ویسکی بخرم و... جرأت نکنم مست کنم! یارو مثلاً مست کرده و در پارتی مختلط دارد میرقصد. مثلاً بناست حال کند. اما جوری سرش را به این طرف و آن طرف تکان میدهد، جوری صورتش را، لب و لوچهاش را جمع میکند، جوری لبخند تلخ میزند، جوری که... جوری که انگار خود جهنم است. مست کردهای که حال کنی، چرا پس گریه میکنی؟ این همه اعتراض و نفرت چیست که در وجودت تلنبار شده؟ از چه جنسیست که تمام نمیشود؟ یارو آهنگ گذاشته و جوری دُوپس-دُوپس میکند که شیشههای ماشین و آسفالت خیابان میلرزد. خب این طرب است، یا آهنگ جنگ؟ جنگ با کی و کجا؟ آدمی که با آمریکا دشمنی ندارد، با صهیونیسم نامرد جهانی دشمنی ندارد، با قاتلان هواپیمای مسافربری، با قاتلان هیروشیما، با این پستفطرتهایی که در جزیره مجنون بمب شیمیایی زدند و همین اواخر در اشغال عراق و افغانستان یک میلیون مسلمان را بیشرمانه و در سکوت کشتند (و اکثراً از شیعیان) آدمی که با این همه بهانه روشن و آشکار برای دشمنی، دشمنی ندارد، با خودش دشمن است. دو پس... دوپس، از جلوی ماشین برو کنار، که چه کنار بروی، چه نروی، آقا دارد به جنگ میرود، جنگ با خودش، با تمام هرچه که هست، تضاد در ذات... دارد به جهنم ابدی میرود...
من و تو یک لحظه اگر حواسمان نباشد و به خاطر ناخنک زدن به غذا در قابلمه داغ را بلند کنیم... میخواهیم شیرجه برویم داخل ظرفشویی و آب سر را باز کن که دستم سوخت! خمیر دندان بیاور، برو داروخانه پماد سوختگی بگیر، این «بروفن» صابمرده را خودم گذاشتم بالای کابینت، پس کو؟ دستم کز-کز میکند...
خدا نصیب نکند، تا به حال بیمارستان سوانح و سوختگی رفتهاید؟ این آدمیزاد با این یک مشت عصب و استخوانش چقدر میتواند زجر بکشد؟ آدم دلش برای بعضیها میسوزد که چرا یک دفعه نمیمیرند و راحت شوند؟! آنوقت در یک تنور داغ دست و پا دراز کردن و خوابیدن!؟ مگر میشود؟! موسی(ع) به امر خدای متعال سنگی را از اعماق دریا بیرون آورد (احتمالاً نوعی سنگ مرجانی) آن را شکافت، کرمی را دید که برگی را میجود. یعنی خداوند به قدری مهربان و رزّاق است، به قدری رئوف است که یک کرم را در اعماق دریا، لای یک سنگ گرسنه نمیگذارد. اگر بخواهد نسل یک میکروب ذرهبینی حفظ شود، صدها دانشگاه و هزاران آزمایشگاه فوق پیشرفته، محقق، پنیسیلین، لیزر و آب ژاول و... زورشان به DNA یک میکروب پکستنی نمیرسد. شانس آوردهایم میکروب همین سرماخوردگی معمولی عامل ایدز و هپاتیت نیست. هر آنتی بیوتیک و کوفت و زهرماری تولید میشود، خودش را وفق میدهد! سوسکها اگر مثل عقرب نیش داشتند، نسل بشر باید درون زره و کلاهخود شبها یک چرت – با ترس و لرز – میخوابید. پشهها اگر اراده میکردند که به فضای گوش میانی آدم – که خودش از فضای کابین سفینههای فضایی پیچیدهتر است! – نفوذ کنند، باید خودمان دستهجمعی خودکشی میکردیم. مورچهها و کرمهای یک باغچه کوچک را نمیتوان بدون منهدم کردن کل خاک باغچه با بمب اتم، از بین برد! نمیدانم این آدمیزاد خیال میکند چقدر پیشرفت کرده و به کجا رسیده؟ استکبار جهانی چرا اینقدر حقیر، بدبخت و مغرور شده است؟
خلاصه آنچه موجب نگرانیست بحران تفکر است. جوانهای امروز اگر بیتفاوت شده باشند، اگر از خود نپرسند برای چه زندهاند و زندگی میکنند و فوق آخر هشتاد سال دیگر کجا میخواهند بروند، این جای نگرانیست – حتی اگر تمام مساجد از جمعیت منفجر شود و تمام جوانها به جای حجاب اسلامی سر تا پایشان را گل و گچ بگیرند. «دون خوان» دروغ نمیگوید، این کارشناسهای فرهنگی ما هستند که توهم زده شدهاند! بحران فکری نسل امروز ما شیطانپرستی نیست. جوان شیطنتهای خاص خودش را بالاخره دارد. از هر صد نفر یک جوان هم که اهل نماز جماعت باشد، هنوز بحران نماز نداریم. اصلاً چه کسی گفته که بناست همه اهل بهشت شوند؟! حق جلّ جلاله با آن همه کبریا مگر با هر ننه قمری دوست میشود؟! به موسی(ع) فرمود خیال نکن ما هرکسی را به درگاه شکوهمند مناجات نیمه شب، این آسمان لایتناهی، این ستارههای بیشمار و عظیم، این همه زیبایی و بیکرانگی راه میدهیم! تحقیقات هورمون شناسی و روانکاوی نشان داده اکثر جوانهای مذهبی و علاقمند به مسجد و کلیسا و مجسمه بودا، توان و میل جنسی قویتری دارند. سوءتفاهم نشود! آخر بدبختی اینجاست که تمدن عریانیگرای غربی تشنگی را از بین میبرد. یارو جوان است. در اوج قدرت و شادابی جوانی کنار ساحل دریا قدم میزند. همه هم مثل ساکنان طویله، یا به قول خودشان اجداد غارنشین، لخت و پتی دارند آفتاب میگیرند. آنوقت اصلاً به جنس مخالف خود هیچ اعتنایی نمیکند! نه اینکه ادا در بیاورد. واقعاً اعتنا نمیکند. تشنگی ندارد. این بدبختی نیست؟! خداوند این تشنگی و جاذبه را در طبیعت آدمها قرار داده که به هم اعتنا کنند. به یکدیگر علاقمند شوند. ازدواج کنند و سنگ بنای تشکیل یک جامعه را بگذارند. آنوقت این جوان ده ساعت است کنار ساحل به خرچنگها و حلزونها توجه و علاقه نشان میدهد، اما به همنوع خود نه، این آدم مرض دارد مسئولیت تشکیل خانواده را بپذیرد؟ مغز خر خورده خود را اسیر همسر و فرزند کند؟ هالیوود تازه یادش افتاده ازدواج کردن خوب است؟ ساحل لختیها و ازدواج... این دو تا چطور با هم جمع میشود؟ خداوند با آن همه رحمت و رأفت بیکران، با آن بینیازی مطلب برایش چه سود یا زیانی دارد که دخترها و پسرها حجاب داشته باشند؟ اگر حجاب به مصلحت خودشان نبود، چه دلیلی داشت محرم و نامحرم تعیین شود؟ اصلاً اکثر این دستورات شرعی، ممنوعیت شراب، لزوم حجاب، حرام بودن قمار و... مواردی بود که خود مسلمانها اصرار داشتند تکلیفشان معلوم شود. مدام از پیامبر میپرسیدند اگر شراب خوردن، مثل آئین تحریف شده مسیحیت، حرام نیست، چرا بزرگان صحابه هیچگاه لب نمیزنند؟ آیا خدا از قمار خوشش نمیآید که نعوذأ بالله، حضرت ختمی مرتبت(ص) هیچ وقت در حالت قمار کردن دیده نشده؟ فرمود: از تو میپرسند در مورد شراب و قمار... از تو میپرسند در مورد فلان مجازات شرعی... قرآن طوری در این موارد سخن میگوید که انگار اگر اینقدر نمیپرسیدند و نگران نبودند، شاید خیلی مهم نبود. آدم مؤمن، یک مؤمن واقعی کی فرصت میکند به مجلس شراب و غنا بنشیند؟ وقتی باور کند که بهشت – که عرض آن سماوات و ارض است – حقیقت دارد، کی اینقدر برای پول درآوردن صرف، زور و تقلّا میزند، که حالا بخواهد با قمار کردن باشد؟ زکات باشد یا صدقه، اگر یک بنده خدا گرسنه باشد چه فرقی میکند؟ اگر بنا بود همه واقعاً ایمان بیاورند، اینهمه حدود شرایع لازم نبود. از امشب تا فردا صبح، یک دفعه دنیا گلستان میشد. یک روح مؤمن که به مهربانی بیکران الهی ایمان بیاورد، چطور با همنوع خود مهربان نیست؟ وقتی خداوند متعال به انسان احترام میگذارد، چطور مؤمن به مؤمن احترام نخواهد گذاشت؟ آنوقت چرا یک هنرپیشه کودن، یک فوتبالیست، یک سیاستمدار احمق برای جلب احترام و جذب توجه دیگران اینقدر جسارت و حقارت به خرج دهد؟
اینکه انسانها گروه، گروه به بهشت یا جهنم میروند به این خاطر است که خداوند به آنها احترام میگذارد. به انتخاب یک فرد احترام میگذارد. با او اتمام حجت البته میکند، اما اگر شقاوت را انتخاب کرد، اراده او محترم است. در مورد فیلم «تلقین» گفتیم که اگر یک کافر گناهکار میتوانست خواب اختیاری ببیند، اختیار او یک جهنم بیپایان بود. (اگر یادتان باشد، سوژه فیلم خواب دیدن بود. دانشمندان پزشکی و محققان روانشناس دستگاهی اختراع کرده بودند که با آن میشد به صورت دستهجمعی خواب دید. یک نفر رؤیابین اصلی بود و باقی مهمان دنیای خواب او. در دنیای خواب زمان بیست برابر طولانیتر درک میشد. اگر در عالم خواب دوباره میخوابیدند به همین نسبت بیست برابر و... تا جایی که یک ثانیه میتوانست سالها طول بکشد. آنوقت به مرزهایی میرسیدیم که معلوم نبود دنیای واقعی و دنیای خواب کدام یک واقعیت است و کدام مجاز و الی آخر. اینها سوژههاییست که از عرفان سرخپوستی به احمقانه و وقیحترین شکل گرتهبرداری شده! یعنی عمیقترین مفاهیم حکیمانه را دستمایه یک فیلم سرگرمکننده قرار دادن و...)
اگر فرصت کردید، چند دقیقه تصور کنید که نامرئی شدهاید. اگر واقعاً نامرئی میشدید چه کارهایی میکردید؟ دزدی، زنا، اذیت کردن مردم و... یا شکستن محاصره نوار غزه، ضربه زدن به نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان، بازگرداندن پولهای بلوکه شده ایران توسط بانکهای غربی و... پس چی؟ اگر این کارها نباشد نامرئی شدن به چه دردی میخورد؟ خیلی از آدمها اگر میتوانستند نامرئی شوند چه هیولاهایی که نمیشدند؟! خیلیها اگر عصای موسی(ع) را داشتند سیرک باز میکردند و بلیط میفروختند. هیولا یا فرشته شدن، این اختیار و اراده واقعی ما آدمهاست. دیدهاید بعضیها چقدر کینهای هستند؟ به محض اینکه احساس کنند میتوانند کسی را اذیت کنند، متلک و زخم زبانی بپرانند، از کسی ایراد بگیرند، تحقیر کنند، ضرر برسانند و... این کارها را میکنند. چرا میگویند حسادت بد است؟ غضب و شهوتپرستی بد است؟
چون هنگام مرگ اراده و اختیار آدم از حصار محدودیتهای جسمانی و فیزیکی آزاد میشود. آدم گناهکار روحیست که مدام کارهایی میکند که نمیخواهد انجام دهد؛ جاهایی میرود که نمیخواهد برود. اختیار این روح رفتن به جهنم است. یک عمر سماجت به خرج داده که با حقیقت و حقایق قاموس آفرینش ضدیّت کند. اختیار و اراده او حوری و غلمان بهشتی نیست. چون کنار ساحل لختیها تشنگی خود را از دست داده. اصلاً این «روح» اراده کرده شهوترانی کند که از رنج داشتن شهوت خلاص شود. او مغرور است. به آفرینش خدا اعتراض دارد. میگوید حق من نیست که با چندرغاز حقوق کارمندی کنار بیایم. چرا من نباید ماشین صد میلیونی سوار شوم؟ چرا نباید زرنگی کنم و رشوه بگیرم؟ من مجبور بودم با هزار دروغ و دغل و پارتیتراشی این میز را در این اداره اشغال کنم. اما از این اداره بدم میآید. حکومت اسلامی نگذاشت من راحت عرقخوری کنم. نگذاشت مثل جوانهای ساکن ایالت «لاس وگاس» آنقدر راحت شهوترانی کنم که زیباترین اندامهای با هزار جور ورزش و رژیم غذایی و کوفت و زهرمار متناسب شده کنار ساحل برایم مثل پشکل شوند. چرا من باید عقده جنسی داشته باشم؟ عقده بیپولی، بیتحصیلات دانشگاهی، بیموبایل یک میلیونی، بی... بی... این عقدهها، آتش این حسرتها، ناشکریها و غرورها، اینها همان طبقات جهنم است. آدمها وقتی مست میشوند، چرا عربده میکشند؟ چرا گریه میکنند؟ مگر مست نکردهاند که کیف کنند؟ مگر نخواستهاند به «مستی و راستی» برسند؟ راستی روح اینها همین عربده و گریه است. برای همین آنها که رذلتر و باتجربهترند، حواسشان هست که عرق بخورند ولی مست نشوند. نجاست خوردن و ترسیدن از خاصیت واقعیاش که مستیست – این دیگر چهجور مصیبتیست؟! میگوید: آدم باید کلاس داشته باشد... باید ویسکی بخورد، اما مست نکند... باید حواس آدم جمع باشد که نقشه بکشد، فردا چطور دوباره بیشتر پول در بیاورم و بیشتر بتوانم ویسکی بخرم و... جرأت نکنم مست کنم! یارو مثلاً مست کرده و در پارتی مختلط دارد میرقصد. مثلاً بناست حال کند. اما جوری سرش را به این طرف و آن طرف تکان میدهد، جوری صورتش را، لب و لوچهاش را جمع میکند، جوری لبخند تلخ میزند، جوری که... جوری که انگار خود جهنم است. مست کردهای که حال کنی، چرا پس گریه میکنی؟ این همه اعتراض و نفرت چیست که در وجودت تلنبار شده؟ از چه جنسیست که تمام نمیشود؟ یارو آهنگ گذاشته و جوری دُوپس-دُوپس میکند که شیشههای ماشین و آسفالت خیابان میلرزد. خب این طرب است، یا آهنگ جنگ؟ جنگ با کی و کجا؟ آدمی که با آمریکا دشمنی ندارد، با صهیونیسم نامرد جهانی دشمنی ندارد، با قاتلان هواپیمای مسافربری، با قاتلان هیروشیما، با این پستفطرتهایی که در جزیره مجنون بمب شیمیایی زدند و همین اواخر در اشغال عراق و افغانستان یک میلیون مسلمان را بیشرمانه و در سکوت کشتند (و اکثراً از شیعیان) آدمی که با این همه بهانه روشن و آشکار برای دشمنی، دشمنی ندارد، با خودش دشمن است. دو پس... دوپس، از جلوی ماشین برو کنار، که چه کنار بروی، چه نروی، آقا دارد به جنگ میرود، جنگ با خودش، با تمام هرچه که هست، تضاد در ذات... دارد به جهنم ابدی میرود...
* نعمتالله سعیدی