در روزهايي که مردم، ناصر حجازي را تا خانه ابدي اش بدرقه مي کردند، شايعه ناخوشايندي به گوش مي رسيد که زودتر از آنچه تصور مي شد به خبر مبدل شد و آن کانديداتوري حبيب کاشاني براي وزارت ورزش بود؛ مردي که خيلي زود پله هاي ترقي را طي کرده و بدون آنکه جزو چهره هاي شاخص ورزش باشد، همچون سياسيوني که تاکنون ورزشي ها را اداره کرده اند، قرار است بر کرسي وزارت ورزش تکيه بزند و اين دستگاه هم از ب بسم الله با يک مدير غيرورزشي آغاز کند و کاشاني صاحب کرسي شود که اگر قرار بر شايستگي باشد، بسياري از ورزشي ها شايسته تر از او هستند. اما گويا در هر حال هميشه بايد اهالي ورزش تحقير شوند.
ايران يکي از کشورهايي است که بر روي قهرمانانش بارکد و تاريخ انقضاء نصب مي شود که البته اين تاريخ انقضاء با توجه به ميزان تلاش قهرمان و محلي که قهرمان در سردخانه ورزش کشور قرار گرفته باشد، مي تواند کاهش يا افزايش يابد. اما سالم ماندن در اين انبار کاري دشوار است که انبارداران هم علاقه اي به آن ندارند؛ پايان دوران قهرماني يا چند سال پس از اين دوران و بعد از چند سال مربيگري، فاتحه اکثر قهرمانان ملي هم در ايران خوانده شده است و قهرمان به فراموشي سپرده مي شود تا شايد به مريضي دچار شود يا نفس هايش به شماره بيفتد و جامعه ورزش اين لحظه ها به دادش برسند و قبري در قطعه نام آوران برايش فراهم سازند و تشييع جنازه اي در شان دوران اوج نشيني قهرمان تا پاي قبر برايش فراهم کنند.
حکايت نخبگان ورزش در ايران به همين سادگي است. ورزشي ها چون ماهيچه هايشان تحليل مي رود، مثل هنرمندان حکم قالي کرمان را پيدا نمي کنند که هرچه پا بيشتر مي خورد، ارزشمندتر مي شود. ورزشکاران مدال آور ايران در بالاترين سطوح هم پس از پايان دوران قهرماني روزهاي خوشي را سپري نمي کنند و به همين دليل است که بسياري از ايشان اعتبار گذشته شان را قمار مي کنند و به صحنه بازمي گردند تا شايد بتوانند مدالي ديگر به گردن آويزهاي پيشين بيافزايند و به آوازه شان يک بار ديگر رونق ببخشند. اين قاعده تنها براي برخي استثناها همچون دادکان، خادم ها، ميراسماعيلي، دبير، دايي، ساعي و چند تن ديگر صادق نيست که ضمن تحصيل، خود را به سياست و اقتصاد گره زدند و ورزش پس از دوران قهرماني، اولويت دومشان شد.
به واسطه آنکه سيستم تعريف شده اي وجود ندارد که قهرمانان را در حين و پس از دوران قهرماني آموزش دهد و حفظ کند، سايرين شرايط سختي پيدا مي کنند و در اين ميان عده اي از قهرمانان کارشان به اعمال مجرمانه همچون آدم ربايي، زورگيري، سرقت و نظاير اين مي رسد و برخي ديگر که با افت توجه عمومي روبرو مي شوند، سرخورده شده و سراغ مواد مخدر مي روند که هم اکنون نيز چهره هاي مطرح و سرشناسي در جامعه ورزش هستند که درگير مواد مخدر هستند و اکثر ايشان هم پس از آويختن کفش ها و دستکش هايشان به چنين حال و روزي دچار شده اند. اين سيستم شايد 20 سال ديگر نيز در ايران شکل نگيرد، اما در ساير کشورها دهه هاي متمادي است که فعاليت مي کند و بخش اعظمي از قهرمانان ورزشي را تا انتهاي عمر، چهره نگه مي دارد و از قبل اين موضوع نيز انواع بهره برداري را انجام مي دهد.
عدم وجود سيستمي براي حفظ و پرورش قهرمانان در طول و پس از دوران قهرماني باعث مي شود علي پروين و ناصر حجازي پس از پايان دوران قهرماني براي دوره اي مربيگري کنند و پس از آن هرز بروند و هيچ گاه به سطح مديريت ورزش نرسند. اما در آلمان چهره اي همچون بکن بائر اينچنين حفظ شود و محبوبيتش پس از دوران قهرماني نيز به مراتب بيش از دوران حضورش روي چمن سبز باشد. مهم ترين دليلي که چنين سيستمي وجود ندارد نيز انتصاب مديران غيرورزشي بر اداره ورزش اين مملکت در دهه هاي اخير بوده که مدير هيچ گاه احساس نکرده بايد چنين امکاني فراهم آيد و قهرمانان پس از دوران قهرماني پله پله تا سطوح مديريت ورزش بالا کشيده شوند. با اين حال نمي شد از روساي سازمان تربيت بدني که تا مي آمدند درک کنند در ورزش کشور چه مي گذرد، جايگزينشان حکم مي گرفت، در اين زمينه توقعي داشت.
با اين حال هنوز چهره هايي همچون محمد دادکان هستند که اگرچه چموش و رام نشدني هستند، اما هنوز وجود دارند و علاوه بر آنکه ورزشي هستند، در سطحي از مديريت قرار دارند که بتوانند اداره وزارتخانه ورزش و جوانان را برعهده بگيرند و بدين ترتيب به خانه نشيني شان پايان داده شود. دادکان اما خصوصيات بدي دارد که باعث مي شود هيچ گاه در سرليست گزينه هاي وزارت ورزش قرار نگيرد؛ هرچند اگر چنين شود اکثريت مجلس به او راي اعتماد خواهد داد. دادکان چندان اهل زد وبند نيست، بلد نيست براي حفظ منافع عده اي يک رشته دروغ بگويد، ليدر بخرد، براي عده اي هيات راه بياندازد، قراردادهاي خاص ببندد و در يک کلام آدم برخي شود؛ حبيب کاشاني هم شايد از اين کارها بلد نباشد اما فعلاً او را کانديدا کرده اند و اين از نگاه برخي يک سيلي محکم است که مي تواند به کل جامعه ورزش زده شود؛ معرفي يک چهره که سابقه شاخصي جز اداره پرسپوليس ندارد، براي اداره ميليون ها ورزشکار.
حبيب کاشاني که از آموزش و پرورش کرسي کليدي شوراي شهر تهران و سپس مديرعاملي پرسپوليس را از آن خود کرد، حالا خيلي راحت به عنوان گزينه اي که اسفنديار رحيم مشايي براي وزارت ورزش و جوانان از او برنامه گرفت، مطرح مي شود و کاشاني هم اين موضوع را تکذيب نمي کند تا اين خبر جدي تر شود. راستي چرا آقاي احمدي نژاد براي وزارت دفاع يک پزشک، براي وزارت علوم يک کارگر و براي وزارت بهداشت يک نظامي منصوب نمي کند. اما بوي انتصاب شخصي که از سکوي مسابقات استان تهران هم بالا نرفته براي اداره وزارت ورزش مي آيد و جالب آنکه امتزاج از مجلس هم خبر از راي اعتماد به کاشاني مي دهد! جامعه ورزش حالا حالا بايد از اين سيلي ها بخورد تا ياد بگيرد جلوي سياسيون بايستد و هزينه اش هم هرچقدر گران باشد، بپردازد.