کد خبر 48492
تاریخ انتشار: ۵ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۸:۳۲

دختري بود که صورتش خيلي مشکل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره يک جواني گفت: من اين را مي‌گيرم. چون تا حالا شوهر نيامده بود و داماد نيامده بود، دست و پا کردند به هر قيمتي هست، آرايشگر آوردند گفتند: هرچه پول داريم مي‌دهيم، اين چاله چوله‌هاي صورت را بتونه کن و

به گزارش مشرق به نقل از برنا، حجت الاسلام محسن قرائتي در سلسله مباحث درس‌هايي از قرآن،به بحث امدادهاي غيبي الهي پرداخت.در قسمت‌هايي از سخنراني آمده است:

سليمان يک روز سان مي‌ديد. اينکه سان مي‌بينند در قواي مسلح، نيروهاي انتظامي، سپاه، ارتش، بسيج، يک کسي مي‌گفت: شما آخوندها از شاه ياد گرفتيد. گفتم: چه؟ گفت: شاه سان مي‌ديد. شما آخوندها هم سان مي‌بينيد.

گفتم: اتفاقاً شاه از آخوندها ياد گرفت. گفت: به چه دليل؟ گفتم: به دليل قرآن. قرآن مي‌گويد: حضرت سليمان سان مي‌ديد. «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏» (نمل/17) سليمان مي‌آمدند در برابرش همه سان مي‌ديد. يکبار در لشگر ديد که... حالا اين «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ» اين معلوم مي‌شود که انسان مي‌تواند بيايد زماني که حيوان‌ها را تسخير کند. حالا کي خواهد شد نمي‌دانم.

ما يکسري چيزها را در قرآن گفته ولي حالا... «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏» بعد گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20) هدهد نبود. هدهد را نديدم. تازه نگفت: او نيست. گفت: من او را نديدم. آخر يکوقت مي‌گويند: کجا بودي؟ مي‌گويد: من بودم تو مرا نديدي. نگفت: نبودي. گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» من نمي‌بينم. بالاخره يک مدتي شد، هدهد آمد. گفت: کجا بودي؟ گفت: آقا يک چيزي بلد هستم که تو بلد نيستي. اين خيلي درس است. يعني مي‌شود در مملکت هدهد يک چيزي را بفهمد ولي سليمان متوجه آن مسأله نشود. منتهي هدهدها بايد با سليمان‌ها رابطه داشته باشند.

شما سرباز هستي. ممکن است آن امير شما، سردار شما، تيمسار شما، سرلشگر شما، به يک موضوعي توجه نداشته باشد. نگوييد چون ايشان فلان مقام را دارد، يا فلان تحصيلات را دارد، همه چيز را توجه دارد. گاهي آدم نمي‌داند

. هدهد گفت: يک چيزي را مي‌دانم که تو سليمان هم نمي‌داني. گفت: چه؟ گفت: از منطقه‌اي پرواز مي‌کردم. مردم خورشيد پرست بودند. پادشاه آنها خانم بود. خانم هم روي تخت بزرگي نشسته بود. «وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ» (نمل/23) حضرت سليمان نامه‌اي به هدهد داد، گفت: برو به آن خانم بده. هدهد دو بار رفت و برگشت بالاخره آن خانم مسلمان شد. يعني به سليمان ايمان آورد. پس هدهد لشگر خداست.
.
.
.
.
.

گاهي وقت‌ها يک آدم زشت خوشگل مي‌شود. دختري بود که صورتش خيلي مشکل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره يک جواني گفت: من اين را مي‌گيرم. چون تا حالا شوهر نيامده بود و داماد نيامده بود، دست و پا کردند به هر قيمتي هست، يک آرايشگر آوردند گفتند: هرچه پول داريم مي‌دهيم، اين چاله چوله‌هاي صورت را بتونه کن و اين را درست کن. (خنده حضار) اين آرايشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببين، بهتر از اين نمي‌شود. حالا داماد بپسندد و نپسندد ديگر با خداست.

عروس بغضش گرفت و بلند شد رفت. رفت در يک اتاق و در را بست. جانمازش را باز کرد، دستش را به مهر کربلا ماليد.گفت:حسين خواستگار براي من نمي‌آيد. من صورتم گير دارد. هنرنمايي کن. دستش را به مهر کربلا ماليد، نزد داماد رفت.

تا داماد اين را ديد، ديد انگار خوشگل‌ترين زن‌هاست. يکي از علماي بزرگ قم مي‌گفت. مي‌گفت: هفتاد سال با هم زندگي کردند، با اين پسر. اينقدر هم اين پسر اين زن را دوست داشت که وقتي اين پيرزن مي‌خواست بيرون برود، مي‌دويد از زير قرآن او را رد مي‌کرد. مي گفت: مي‌ترسم چشمش کنند اينقدر که خوشگل است. يعني زشت نزد انسان خوشگل مي‌شود. ما نمي‌دانيم. نمي‌دانيم چه مي‌شود. کارها دست خداست.

ما يک ماموريتي داريم، درس بخوانيم. تلاش کنيم، دقت کنيم، سرهم بندي نکنيم. کارمان را خوب انجام دهيم. اما بايد بدانيم چند درصدي بيشتر نيستيم. مثل برق کشي، اما اصل برق کارخانه برق است. ممکن است همه‌ي برق‌کشي خيلي فني و استاندارد باشد، اما برق از کارخانه وصل نشود. هميشه کارهايمان را به خدا بسپاريم.


 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس