کد خبر 475
تاریخ انتشار: ۲۶ تیر ۱۳۸۹ - ۱۵:۵۹

يک بار هم آقاي هاشمي صريحاً گفت که شما مي‌رويد و بغداد را مي‌گيريد ولي اگر امريکا بمب اتم بزند شما چه خواهيد کرد؟ اگر چه اين سؤال مهمي بود ولي طرح آن براي توجيه عدم تصويب تقاضاي فرماندهان سپاه در بسيج کشور در جنگ بود.

به گزارش مشرق، محسن رضايي فرمانده سپاه در زمان جنگ در گفتگويي صريح گفت: با دوستان اعتقادي به بسيج امکاناتي که به سقوط صدام منجر شود نداشتند. يک بار هم آقاي هاشمي صريحاً گفت که شما مي‌رويد و بغداد را مي‌گيريد ولي اگر امريکا بمب اتم بزند شما چه خواهيد کرد؟ اگر چه اين سؤال مهمي بود ولي طرح آن براي توجيه عدم تصويب تقاضاي فرماندهان سپاه در بسيج کشور در جنگ بود.

اشاره:
پس از برکناري بني صدر از فرماندهي کل قوا و رياست جمهوري، اعضاي شوراي فرماندهي سپاه پاسداران در مکانيزمي خاص محسن رضايي را به عنوان فرمانده سپاه به امام خميني پيشنهاد دادند و امام نيز در شهريور 1360 حکم فرماندهي محسن رضايي را صادر کرد. محسن رضايي عملاً نقش نفر اول در جبهه هاي جنگ را داشت و ناگفته هاي او در اين باره جذاب و قابل توجه است. آنچه در ادامه مي خوانيد پرسش و پاسخ تعدادي از دانشجويان با محسن رضايي است که در قالب يک گفت وگو تنظيم شده است.

* سؤال اول اين که آيا روي کار آمدن صدام بعد از انقلاب اسلامي با هدف جنگ با ايران و يک جريان برنامه‌ريزي شده بوده است؟

يک سري نکات در مورد بستر‌هاي جنگ تحميلي وجود دارد که من نمي‌توانم از آن‌ها صرفنظر کنم و بايد قبل از پاسخ دادن به سؤال شما، اجمالاً آن‌ها را بيان کنم. ببينيد؛ من به جد معتقدم جنگ ايران و عراق در حقيقت دو جنگ است که يکي تحت الشعاع آن ديگري قرار گرفته است.
آنچه در کتب تاريخي آمده، اين است که جنگ اصلي از شهريور 1359 شروع شده که دولت عراق از زمين، آسمان و دريا به ايران حمله مي‌کند و بخش‌هاي زيادي از 5 استان ايران را اشغال مي‌کند که بيش از 5.2 ميليون نفر آواره مي‌شوند؛ اما ذکر اين نکته لازم است که قبل از اين جنگ، جنگ ديگري نيز وجود دارد که نام آن را مي‌توان «جنگ ما قبل جنگ» ناميد که در حدود دو سال و نيم (از بهمن1357 تا شهريور1359) بين ايران و عراق وجود داشت يک جنگ سياسي بود که اگر آن جنگ دوم به وجود نمي‌آمد خود همين جنگ اول، يک جنگ جدي و از جمله بزرگترين حوادث بين ايران و عراق طي 100 سال اخير محسوب مي‌شد.
«جنگ ما قبل جنگ» با تبعيد حضرت امام (ره) از عراق به فرانسه (پاريس) شروع شد. حضرت امام بعد از حوادث سال 1342 ابتدا به ترکيه و سپس به عراق تبعيد شدند که در آنجا نيز نوعي کنترل امنيتي و سياسي توسط حکومت بغداد در اطراف امام وجود داشت. دولت عراق براي اينکه به رژيم شاه در مسائل مرزي فشار بياورد تا حدي به انقلابيون اجازه مي‌داد که به نجف و کربلا رفت‌وآمد کنند و با امام تماس داشته باشند و حتي شبکه راديويي را نيز در اختيار انقلابيوني که طرفدار امام بودند قرار داده بود.
ظاهر کار نشان مي‌داد دولت آقاي حسن البکر با انقلابيون است لکن پس از اوجگيري مبارزات انقلابيون در سال56 اين محدوديت نسبت به امام شدت گرفت و رفت‌وآمدها ديگر به سختي انجام مي‌شد تا اينکه دولت عراق امام را مجدداً تبعيد کرد و قرار بر اين شد که امام به کويت بروند. امام تا مرز کويت رفتند ولي به يک‌باره امام را بازگرداندند و سپس ايشان به پاريس رفتند.
اين اولين بد رفتاري دولت عراق با ايران قبل از پيروزي انقلاب بود که نشان مي‌دهد دولت عراق کاملاً در اختيار امريکا قرار گرفته بود.
در همين ايام صدام قبل از رياست جمهوري و در دولت آقاي حسن البکر، در شوراي عالي انقلاب عراق صحبتي مي‌کند مبني بر اينکه من نگران حوادث سال1980 هستم چون احتمال مي‌دهم که روحانيون ايران موفق شوند و بتوانند يک حکومت مستقل تشکيل بدهند و ممکن است در سال‌هاي آينده دولت ايران به عراق حمله کند. قبل از پيروزي انقلاب، صدام شروع به زمينه چيني و ايجاد نگراني در دولتمردان عراق درباره اوضاع ايران کرده بود.
هنوز يک ماه از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته بود که درگيري‌هاي داخلي در گوشه و کنار ايران از جمله کردستان، سيستان و بلوچستان و خوزستان به وجود آمد و اغتشاشات داخلي اوج گرفت. اسنادي که از اين جريانات به دست آمد نشان از آن داشت که در اين شورش‌ها، سازمان اطلاعات و امنيت عراق دست دارد، مثلاً دولت عراق به کردها و دموکرات‌ها در کردستان ايران و همچنين به طرفداران خلق عرب در خوزستان تسليحات فراوان مي‌داد. عراقي‌ها در خرمشهر مدرسه‌اي براي فرزندان کارمندان کنسولگري عراق داشتند که اين مدرسه به يک آموزشگاه نظامي تبديل شده بود و بعدها که کميته انقلاب اسلامي خرمشهر آنجا را گرفت مشخص شد که 12 افسر عراقي رسماً در آنجا آموزش نظامي مي‌دهند و نيرو تربيت مي‌کنند.
با بررسي انفجارهاي مکرر لوله‌هاي نفت خوزستان به سازمان امنيت عراق رسيديم و مشخص شد که در پشت اين حوادث دولت عراق دست دارد.6 ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران يعني در تيرماه 1358، حسن البکر به طرز مشکوکي کنار رفت و صدام به عنوان رئيس‌جمهور در تاريخ 25/4/1358 روي کار ‌آمد و داراي قدرت مطلق شد چرا که در آن زمان در عراق رئيس‌جمهور همه کاره بود و به عنوان رئيس دولت، نخست‌وزير، فرمانده کل نيروهاي مسلح و رئيس شوراي انقلاب عراق حق تصميم‌گيريهاي ويژه و اختيارات مطلق بود.
بعد از اينکه صدام عملاً اختيار کشور عراق را به دست گرفت دست به اقداماتي زد که مي‌توان به عنوان مثال به دستگيري تمام اعضاي حزب کمونيست عراق اشاره کرد.
بعد از مدتي صدام ادعا کرد که کودتايي با تحريک ايران و سوريه قرار بوده در عراق شکل بگيرد که من توانسته‌ام اين کودتا را کشف و خنثي کنم که به دنبال اين ادعا تعداد زيادي از طرفداران ايران و سوريه که در ارتش عراق بودند دستگير و اعدام شدند و اين يعني يک تصفيه نيروي انساني در ارتش و نيروهاي نظامي.
مدتي بعد از بسته شدن مدرسه عراقي‌ها در خرمشهر، ارتش عراق کنسولگري ايران در بصره را محاصره نموده و پس از ضرب و شتم ديپلمات‌هاي ايراني آنجا را تعطيل ‌کرد که از اين زمان به بعد جنگ سفارتخانه‌ها بين دو کشور به وجود مي‌آيد که در طول چند ماه ايران، چند دفتر کنسولگري عراق از جمله در کرمانشاه را در تاريخ 10/9/1358 تعطيل کرده و دولت عراق نيز سفارتخانه ايران در بغداد را تسخير و سفير ايران را اخراج کرد. اين عوامل باعث شده بود که روابط سياسي بين ايران و عراق بيش از پيش تيره شود.
دستگيري و اخراج بيش از صد هزار عراقي که مدعي بودند آنها داراي اصالت ايراني هستند ولو اينکه در خود عراق متولد شده باشند و همچنين دستگيري و به شهادت رساندن آيت‌الله صدر و خواهر ايشان بنت‌الهدي و نهايتاً تبعيد آيت‌الله حکيم به همراه خانواده‌شان به ايران از جمله اقدامات و حوادثي است که تا قبل از سال 59 رخ ‌داد. تا اين زمان هنوز جنگ نظامي شروع نشده بود و اين مقطع همان مقطع «جنگ ما قبل جنگ» است که از جمله حوادث بزرگ در تاريخ کشور ما مي‌باشد که متأسفانه در رابطه با دوران جنگ تحميلي کمتر به آن توجه مي‌شود.

* نکات بسيار خوبي بود که معتقدم واقعاً کمتر به آن‌ها پرداخته شده بود. حالا برويم سر سؤال اولي که مطرح کردم. هرچند فکر مي‌کنم بخش عمده‌اي از جوابش در فرمايشات شما وجود داشت.

ببينيد؛ شکي نيست که يکي از انگيزه‌هاي اصلي جنگ ما، ولايت و امامت بود، چون در ايران پرچم امامت به اهتزاز درآمد و حکومت تشيع همان حکومت ائمه اطهار(ع) بود که در شکل ولايت فقيه تبلور و ظهور يافت و بايد گفت که اين جنگ را براي از بين بردن اين پرچم طراحي کرده بودند.
صدام يک فرد خاص، با ويژگي‌هايي مشخص در حزب بعث بود. هر چند اسماً او نفر دوم حزب بود و حسن البکر نفر اول اما در واقع صدام همه کاره بود چون وي بنيانگذار سازمان امنيت عراق بود. عراق چند سازمان اطلاعاتي داشت که اکثر آنها را صدام، طراحي و بنيان گذاري کرده بود و عملاً پشت صحنه قدرت، به دست صدام بود و با وجود اينکه نفر دوم بود وليکن بسياري از نظرات و ايده‌هاي او در تصميم‌گيري سياسي عراق اعمال مي‌گرديد.
بنابراين يک فرد دوم با فاصله زياد از حسن البکر و پائين‌تر از او نبود. حتي برخي معتقدند صدام نفر اول عراق است و کسي که در الجزيره قرارداد 1975 را با شاه ايران امضا کرد صدام بود نه حسن البکر. بنابراين بايد ديد که اين تغيير و تحول قبل از جنگ به چه خاطر بوده؟ آيا براي جنگ بوده يا چيزي بالاتر از آن؟
در واقع مي‌توان گفت که رياست جمهوري صدام براي مسئله‌اي بالاتر از جنگ با ايران بوده است. تحليل صدام بعد از وقوع انقلاب اسلامي و از بين رفتن رژيم شاه اينگونه بود که به وجود آمدن يک قدرت سياسي قوي در ايران سال‌ها طول مي‌کشد چرا که ايران به ضعف افتاده است وتا بخواهد خود را در منطقه پيدا کند، ارتش خود را درست کند، نيروهاي امنيتي خود را به وجود آورد، سازماندهي خود را اصلاح کند و روابط قبلي خود را با کويت، عربستان و کشورهاي حاشيه خليج فارس برقرار کند زمان زيادي طول مي‌کشد که اين زمان فرصت خوبي است تا صدام براساس طرحي که براي آينده خود داشت، رهبر کل منطقه خاورميانه شود.
در واقع صدام براي به دست گرفتن رهبري کل خاورميانه و ايفاي نقش «ناصر» در بين اعراب، حسن البکر را کنار زد و اختيارات حزب بعث عراق را به دست گرفت.
لازمه اينکه صدام رهبر منطقه گردد اين بود که جنگي به راه بيندازد و يا به ايران حمله کند يا به کويت. اگر حمله به کويت را انتخاب مي‌کرد روبه‌روي اعراب قرار مي‌گرفت و نمي‌توانست رهبري اعراب را به عهده گيرد اما حمله به ايران براي وي مناسب بود و محاسني در بر داشت:
اولاً: اعراب را که از صدور انقلاب اسلامي مي‌ترسيدند پشت سر خود مي‌آورد.
ثانياً: صدام مي‌توانست از توانايي‌هاي امريکا و شوروي که به ضديت با انقلاب شهره شده بودند نيز بهره گيرد.
ثالثاً: وي با اين حمله مي‌توانست مسائل مرزي و تاريخي خود را با ايران نيز حل و فصل کند.
لذا جنگ با ايران را انتخاب کرد.

* آيا شما مي‌توانيد در مورد حضور ارتش در کودتاي شبکه نقاب (نوژه) توضيحاتي بدهيد و آيا اين کودتا با هماهنگي ارتش عراق بوجود آمده بود؟

البته همين اول عرض کنم که کودتا، حرکتي از طرف ارتش نبود بلکه حرکتي از طرف ارتشي‌هاي وفادار به نظام شاه بود. اين گروه با حمايت سران ارتش که به پاريس، امريکا و ترکيه فرار کرده بودند و از طريق برخي از افراد که سرپل شده بودند، توانستند شبکه‌اي را در داخل ارتش درست کنند.براي اين کودتا برخي از يگان‌هاي ارتش مانند تيپ 2 زرهي دزفول و بويژه تيپ 23 نوهد که کلاه سبزهاي ايران قبل از انقلاب بودند و در مناطقي همچون ظفار و کردستان عراق عمليات کرده بودند و عمليات چريک و ضد چريکي بلد بودند، سازماندهي شده بودند.
اما در مورد اين کودتا، بعد از اين کودتاي ناموفق در ايران، مشخص شد سران اين کودتا در بغداد جلسه داشته‌اند که آيا ابتدا عراق به ايران حمله کند و بعد از حمله به ايران کودتا شکل بگيرد، يا ابتدا کودتا انجام شود و سپس حمله عراق، که در نهايت تصميم مي‌گيرند اول کودتا کنند. از خلال بازجويي‌هاي کودتاچيان، اين اطلاعات به دست آمد که دولت صدام در اين کودتا دست داشته و آن را حمايت مي‌کرده است.
جريان کشف کودتا، به اين صورت بود که من در آن موقع به عنوان مسئول اطلاعات سپاه حدود دو هفته قبل از کودتا خدمت مقام معظم رهبري که در آن زمان سخنگوي شوراي عالي دفاع و عضو شوراي انقلاب بودند رسيدم و گفتم که ما کودتايي را شناسايي کرده‌ايم ولي تاريخ آن را نمي‌دانيم.
شب قبل از کودتا يکي از خلباناني که قرار بوده بيت امام در جماران را بمباران کند، به خاطر اصرار زياد مادرش که اتفاقي از جريان خبردار مي‌شود خدمت آقاي خامنه‌اي مي‌رسد و جريان را شرح مي‌دهد و اعتراف مي‌کند. ايشان نيز سريعاً من را ساعت 12 شب مطلع کردند و به اين واسطه از زمان و مکان اين کودتا مطلع شديم اما مشکل در اين بود که ما فقط 6 ساعت براي خنثي کردن کودتا وقت داشتيم. لذا همان شب نيروهاي اطلاعات و سپاه را بسيج کرده به سمت پايگاه هوايي شهيد نوژه همدان حرکت کرديم و زودتر از آنها به اين پايگاه هوايي که هواپيماهاي جنگنده فانتوم در آن بود، رسيديم.
قرار بود کودتاچيان به چندين محل مهم از جمله بيت امام، مجلس و دفتر رياست جمهوري حمله کنند. در ميان کودتاچيان حدود 400 نفر از کلاه سبزها و تکاورهايي بودند که قبل از انقلاب از ايران فرار کرده و پس از پيروزي انقلاب از طريق مرزهاي عراق به داخل ايران آمده ‌بودند.
پس از انجام بازجويي از اين افراد مشخص شد که آنها در تمامي استانهاي ايران داراي نيرو بوده و گسترش وسيعي در ايران داشتند؛ حتي در بين عشاير نيز نيرو دارند و جلسات خود را در بغداد و در سازمان امنيت عراق تشکيل مي‌دادند؛ در اين جلسات کاملاً بحث شده بود که بعد از کودتا چه اقداماتي در داخل کشور انجام شود.

* خاطرتان هست که اخبار مربوط به کودتا چگونه به امام مي‌رسيد؟

در اوايل انقلاب پس از تشکيل دولت موقت، امام به قم رفتند و سپس به تهران آمدند. در آن زمان امام در بيمارستان قلب بودند و هيچ کس اجازه ملاقات با ايشان را نداشت و من تنها کسي بودم که اين اجازه را داشتم چرا که مسئول اطلاعات سپاه بودم و تمام اطلاعات کودتا را در همان زمان به امام مي‌رساندم.

*جمله‌اي يا اظهار نظر خاصي از امام در اين مورد به ياد نداريد؟

دقيقاً در خاطرم نيست که امام چه جمله‌اي را در رابطه با کودتا فرمودند.

* آيا تسخير لانه جاسوسي و عدم آزادي گروگان‌ها عاملي براي تحريک امريکا جهت کمک به عراق نبوده است؟

من اطلاعاتي دارم مبني بر اين که تسخير لانه جاسوسي قرار بود روز 16 آذر اتفاق بيفتد اما به دليل اينکه حزب توده برنامه‌اي طراحي کرده بود که قبل از 16 آذر حمله کند و لانه جاسوسي امريکا را تسخير کند لذا اين اقدام توسط دانشجويان پيرو خط امام در آبان ماه انجام گرفت.
اگر حزب توده اين کار را انجام مي‌داد يا نظام با درگيري وارد مي‌شد و آنها را بيرون مي‌کرد در اين صورت ما به جبهه امريکا مي‌رفتيم يا نظام از اين اقدام حمايت مي‌کرد که در اينجا حامي حزب توده مي‌شديم لذا دانشجويان پيرو خط امام وقتي اين خبر را شنيدند به اين نتيجه رسيدند که نبايد ابتکار عمل از دست آنها خارج شود و بهتر است زودتر اين کار را انجام دهند. بنابراين 13 آبان حمله کردند و لانه جاسوسي را گرفتند.
اگر حزب توده موفق مي‌شد، تمام اسناد و مدارک موجود در لانه جاسوسي به شوروي مي‌رفت و به دست KGB مي‌افتاد و مشکل جدي به وجود مي‌آمد، هم از نظر امنيتي و هم سياسي. اگر دانشجويان پيرو خط امام زودتر عمل نمي‌کردند يک مشکل سياسي - امنيتي جدي براي ايران رخ مي‌داد.
اما اينکه آيا اين تسخير در شروع جنگ مؤثر بوده است يا نه، مي‌توان گفت که قطعاً يکي از انگيزه‌هاي امريکا در جنگ تحميلي عليه ايران، حل مسئله تسخير لانه جاسوسي و آزادي گروگان‌ها بوده چراکه موجب فروريختن هيبت آنها و لکه دار شدن حيثيت آنها در صحنه بين‌المللي شده بود.
اما عکس اين مطلب که اگر ايران، لانه جاسوسي را نمي‌گرفت، جنگي رخ نمي‌داد درست نيست چرا که قبل از جنگ و قبل از تسخير لانه جاسوسي حوادث مختلفي در ايران به وجود آمد که با تحريک امريکايي‌ها صورت گرفته بود از جمله حوادث کردستان، سيستان و بلوچستان، خلق عرب، خوزستان، گنبد و مواردي ديگر.
قبل از 13 آبان 58 حوادث وسيعي در ايران شکل گرفته که در همه جا ردپاي حمايت‌هاي دولت امريکا از اين جريانات مشاهده مي‌شود بنابراين نمي‌توان گفت اگر لانه جاسوسي تسخير نمي‌شد، جنگ هم رخ نمي‌داد ولي قطعاً يکي از انگيزه‌ها در وقوع جنگ، تسخير لانه جاسوسي بوده است و اثبات اين امر، جنگ را نفي نمي‌کند.

* بعد از تسخير لانه جاسوسي، امريکا شروع به تهديد ايران مي‌کند و حضرت امام(ره) براي مقابله با اين تهديد در 5 آذر 58 دو مطلب را بيان مي‌کنند: اول آمادگي ارتش براي مقابله با هرگونه تهديد و دوم دستور تشکيل بسيج 20 ميليوني و در خلال صحبت‌هاي خود اشاره مي‌کنند که اين مسئله براي مقابله با تهديد نظامي امريکاست. چرا اين دو مسئله تحقق نيافت و منجر به بازدارندگي از وقوع جنگ با عراق نشد؟

تشکيل ارتش 20 ميليوني شروع شد، اما آقاي بني صدر يکي از افراد خود را به نام آقاي «مجد» براي اين امر انتخاب کردند و بسيج را زير نظر دولت تشکيل دادند هرچند ما هم در سپاه، بسيج، تشکيل داديم اما بسيج رسمي زير نظر دولت بود و به دليل امکاناتي که به آنها مي‌دادند محور قرار گرفت و به همين دليل بسياري از مارکسيست‌ها و توده‌اي‌ها نيز عضو بسيج آقاي بني صدر شدند.
اين مسئله کمي از وقت ما را گرفت و نيروها را به انحراف کشاند و نهايتاً هنگامي که مجلس شوراي اسلامي تصويب کرد که بسيج در اختيار سپاه باشد ما توانستيم امر بسيج را جلو ببريم.
در مورد اينکه حضرت امام به ارتش دستور دادند بايد گفت که ارتش آن زمان سازمان درست و تصور درستي از جنگ نداشت و تهديدات را به خوبي نمي‌شناخت و فرماندهان ارتش نيز آنچنان معتقد به امام و انقلاب نبودند اگرچه در ارتش جمهوري اسلامي خدمت مي‌کردند.

* با اجازه شما يک گريزي به وقايع کردستان مي‌زنم. ضد انقلاب در کردستان ، احزاب يا گروهک‌هاي کُومله و دموکرات کردستان بارزترين تشکل‌هاي ضد انقلاب و تجزيه طلب در کردستان بودند.اين گروه‌ها براي نسل جوان ناشناخته‌اند. لطفاً توضيح بدهيد اين‌ها به دنبال چه اهدافي بودند و به کجا وابستگي داشتند؟

حادثه کردستان يک هفته بعد از پيروزي انقلاب در مهاباد شروع شد. حزب دموکرات کردستان از فرصت فقدان دولت مرکزي استفاده کرد و با حمله به پادگان ارتش توپ‌هاي 105ميليمتري را به کوه‌هاي اطراف بردند و مراکز دولتي را مورد هدف قرارمي دادند.
مخالفين انقلاب از سراسر ايران به کردستان مي‌رفتند و عضو اين احزاب مي‌شدند و به واسطه اسلحه و مهماتي که از پادگان‌ها غارت کرده بودند، به حزب بعث عراق مي‌‌پيوستند؛ شورش کردستان اينگونه شروع شد و تا سال 74-73 هم ادامه داشت به طوري‌که تا سال 1371 ما در کردستان 1200 نفر شهيد داشتيم، لذا شهيد احمد کاظمي به همراه چند تيپ سپاه به آنجا رفت و آنجا را آرام کرد به طوري‌که وقتي انتخابات مجلس برگزار شد، حتي روستايي‌هاي کرد نيز در آن شرکت کردند که باشکوه‌ترين انتخابات تا آن زمان بود. چند سال طول کشيد تا شهيد کاظمي توانست امنيت را به کردستان برگرداند.
بنابراين حادثه کردستان، حادثه مهمي است که قبل از جنگ شروع شد و تا بعد از جنگ هم ادامه داشت و در طي اين 15 سال در آنجا حدود 40-30 هزار نفر شهيد و زخمي داديم و اگر جنگي بين ايران و عراق رخ نمي‌داد، بزرگترين حادثه ايران همين بود، هم از نظر طول زماني و هم از لحاظ گستردگي حمايت‌هايي که امريکا و حزب بعث از اين جريان مي‌کردند و ارتباط امريکا و عراق نيز به همين سبب قوي تر شد. البته ترکيه هم کمک‌هايي به شورشيان حزب دموکرات مي‌کرد.

* يک توضيحي هم درباره اين «هيأت حسن نيت» معروف که از طرف دولت موقت اعزام شده بود بدهيد.بازماندگان اين‌ها که غالباً در نهضت آزادي هستند مدعي‌اند که پيشاپيش موافقت شوراي انقلاب راکسب کرده بودند اما گفته مي‌شود که امام بعداً اظهار ناراحتي کردند و گفتند اينها بدون نظر و مشورت من رفته‌اند؟

در مورد «هيأت حسن نيت» بايد گفت که چون شوراي امنيت ملي در اختيار نخست‌وزير موقت بود و سيستم فکري آنها نيز اين بود که حزب دموکرات يک گروه انقلابي و خودي هستند که اکنون چون ناراحت و عصباني شده‌اند چند شهر را گرفته‌اند، لذا گروهي را براي مذاکره با آنها فرستادند.اگرچه زماني اين حزب عليه شاه مي‌جنگيد ولي اولين شورش عليه انقلاب را هم رقم زدند. البته حزب دموکرات حتي در زمان شاه نيز قيام مسلحانه نکرده بود مگر در جنگ جهاني دوم که شوروي کشور را اشغال و يک حکومت به اصطلاح دموکراتيک در آذربايجان درست کرده بود که در آن زمان نيز حزب دموکرات با آنها همراهي کرد. اما زماني که شوروي‌ عقب رفت حزب دموکرات هيچگاه عليه شاه دست به سلاح نبرد. اما اين‌ها بلافاصله عليه انقلاب اسلحه به دست گرفتند. لذا اينها نمي‌توانستند خودي باشند و مذاکره با چنين گروهي معلوم بود که از موضع ضعف خواهد بود و آنها به جاي همراهي و دادن پاسخ مثبت، قضيه را حمل بر ضعف دولت مرکزي مي‌کردند و اوضاع بدتر مي‌شد که همين‌گونه نيز شد. نتيجه مذاکره «هيأت حسن نيت» اين شد که گروهک‌هاي شورشي دل و جرأت بيشتري پيدا کردند و ما با تلفات سنگين‌تري توانستيم سنندج و ساير شهرها را آزاد کنيم.
آنها در اين رابطه با تصميم دولت عمل کردند و حتي با امام مشورت نکرده بودند، چون احساس مي‌کردند شوراي امنيت ملي در اختيار آنهاست و در اين سطح مي‌توانند تصميم بگيرند در حالي که اين بحث را بايد با نظر امام هماهنگ مي‌کردند.داريوش فروهر رئيس اين هيأت بود و چند نفر ديگر از دولت بازرگان هم کنارش بودند.

* برويم سراغ جنگ هشت ساله.به نظر شما علت اصلي شکست عمليات‌ کلاسيک ارتش در زمان بني صدر چه بود؟ ناکارآمدي ارتش و اصل انجام عمليات بصورت کلاسيک يا لو رفتن اطلاعات؟ شما فکر مي‌کنيد بني صدر واقعاً به دنبال پيروزي بود يا خودش موجبات شکست را فراهم کرده بود؟

اتفاقاً بني صدر دربه‌در به دنبال يک پيروزي بود. اين شخص اگر يک پيروزي به دست مي‌آورد چنان بر کشور مسلط مي‌شد که شايد هيچ کس نمي‌توانست او را از جايش تکان بدهد. لذا ايشان خيلي تلاش کرد که بتواند حتي تپه‌اي کوچک را آزاد کند تا به واسطه آن تبليغاتي انجام دهد اما نتوانست.
بني صدر بعضاً در خط مقدم جبهه نيز وارد مي‌شد و بسيار به دنبال پيروزي بود. بنابراين مشکل اصلي، بيشتر در ساختار فرماندهي و مديريت و تاکتيک‌ها و روش‌هاي جنگ در دوره او بود. تاکتيک‌ها و توانايي‌هاي نظامي به کار گرفته شده در زمان بني صدر قابليت و ظرفيت کافي را براي تغيير موازنه قوا به نفع ايران نداشت. بنابراين مشکل، بيشتر به ساختارهاي نظامي کلاسيک و تفکرات کلاسيک حاکم بر جنگ در دوران بني صدر باز مي‌گردد.

* آيا عمليات‌هاي پارتيزاني و چريکي که شهيد چمران تحت عنوان جنگ‌هاي نامنظم همراه گروه‌هاي ديگر در اوايل جنگ صورت داد، موفق بودند؟ کمي درباره نتايج اين قبيل جنگ‌ها و ميزان تأثير آنها بر روند آزادسازي توضيح بدهيد؟

اين عمليات‌ها بيشتر نقش تثبيت کنندگي جبهه‌ها را داشت چون عمدتاً پارتيزاني و به صورت شبانه انجام مي‌شد، نهايتاً چند تانک، مي‌زدند يا چند اسير مي‌گرفتند. شايد اسرايي که در جنگ‌هاي نامنظم گرفته شده کمتر از 500 نفر يا کل تانک‌هايي که زده شده کمتر از 100 دستگاه بوده است و شايد ارتش عراق تنها از 100 کيلومتر مربع عقب نشيني کرده باشد اما فايده بزرگ اين عمليات‌ها بازداشتن ارتش عراق و زمين گير کردن آن بود. بنابراين به عنوان کمکي براي تثبيت خطوط دفاعي نقش مؤثري داشتند و کميت براي آنها ملاک نبود.
دسته‌اي از اين عمليات‌ها را شهيد چمران و يک بخش را هم بچه‌هاي سپاه انجام مي‌دادند و بعد از عمليات «فرماندهي کل قوا» که در حقيقت يک عمليات چريکي بود که به سبک جديد انجام شده بود، اين نوع عمليات گسترش يافت.
البته تا قبل از اين، سپاه عمليات شبانه هم انجام مي‌داد مثلاً در اسفند 1359، سپاه در قصرشيرين به روستايي به نام «کلينه» حمله کرده بود و توانسته بود تعدادي اسير بگيرد و اين شايد بزرگترين عمليات پارتيزاني و چريکي بود که در قصر شيرين و سرپل‌ذهاب اتفاق ‌افتادکه سردار همداني فرماندهي آن محور را بر عهده داشتند.

* من هميشه اين سؤال در ذهنم بوده که چرا سپاه عمليات‌هاي آزادسازي خود را از استان خوزستان آغاز کرد؟ چرا ابتدا به سمت جبهه شمالي و مياني نرفتيد؟ آنجا هم شهرهاي مهمي از دست رفته بود.

دليل اصلي‌اش اهداف ارتش عراق بود.مهمترين هدفي که عراق از نظر سياسي و اقتصادي دنبال مي‌کرد منطقه خوزستان بود. درست است که براي ما تمام وطن از نظر زمين و خاک ارزش معنوي يکساني دارد اما تمام نقاط مرزي ايران براي دشمن ارزش سياسي ـ اقتصادي يکساني ندارند. خوزستان به دليل ارزش سياسي ـ اقتصادي خاص خود متفاوت از ديگر مناطق مرزي بود.
اولين علت اهميت خوزستان وجود منابع اصلي درآمد کشور (نفت) در آن بود در حالي که در ساير مناطق مرزي چنين درآمدي نصيب کل کشور نمي‌شد.
دومين علت اين بود که عراق براي تسلط بر شمال خليج فارس به خوزستان چشم طمع دوخته بود. تسلط بر شمال خليج فارس، عراق را به يک قدرت بزرگ منطقه‌اي تبديل مي‌کرد يعني مي‌توانست به راحتي کويت و کشورهاي ديگر را هم بگيرد، در حالي که در منطقه کرمانشاه يا ايلام چنين موقعيت ژئوپلتيک براي ارتش عراق وجود نداشت. اگر کسي خوزستان را بگيرد مثل اين است که خليج فارس را هم گرفته اما تصرف ايلام يا کرمانشاه اگرچه به تهران نزديک‌تر است، اما در کل منطقه خاورميانه تأثيري نخواهد داشت.
تصرف استان خوزستان هم تأثير داخلي داشت، هم منطقه‌اي و هم بين‌المللي. هر يک کيلومتر خاکي که در آن سرزمين آزاد مي‌گرديد موجب مي‌شد ارتش عراق از اهداف خود عقب‌تر برود و ميزان تأثيرگذاري او در کل جنگ کمتر شود. يعني هر يک کيلومتر پيشروي در استان خوزستان سبب نزديکي بيشتر به پايان جنگ مي‌شد به طوري که اگر ما خوزستان را پس مي‌گرفتيم و بصره را نيز تصرف مي‌کرديم، ارتش عراق از تمام مناطق اشغالي عقب نشيني مي‌کرد اما اگر مناطق غرب را مي‌گرفتيم، ارتش عراق حتي يک کيلومتر هم از استان خوزستان عقب نمي‌نشست.
بنابراين به علت تأثير عمليات‌ در استان خوزستان بر پايان جنگ و افزايش ميزان پيروزي و موفقيت‌هاي ايران اين استان محور اصلي عمليات قرار گرفت.
البته بنا گذاشته بوديم هر مقدار که در خوزستان با مشکل مواجه شديم، جنگ را به غرب بکشانيم تا فرصتي پيدا کنيم و بتوانيم دوباره در جنوب عمليات کنيم اما بطور کل محور استراتژي عملياتي ما خوزستان بود و از غرب به عنوان پشتيباني از محور جنوب استفاده مي‌کرديم.

* يکي از علل اصلي شکست عمليات رمضان استفاده از تک جبهه بود، پس چرا در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر 1 نيز از همين تاکتيک استفاده شد؟ آيا بعد از هر عمليات نقاط قوت و ضعف مورد توجه قرار نمي‌گرفت؟ آيا قائل به شکست در اين عمليات‌ها هستيد؟

اين واقعيتي است که ما در عمليات رمضان و والفجر مقدماتي شکست خورديم.البته در بعد ظاهري، چراکه در بُعد معنوي شکست را قبول ندارم و بنابراين نام براي اين عمليات‌ها از عبارت «عدم الفتح» استفاده مي‌کنم، به اين معني که از نظر معنوي شکست را نپذيرفتيم اما از نظر فني و نظامي يک شکست محسوب مي‌شد.
عمليات والفجر مقدماتي تک غير جبهه‌اي، محاصره‌اي و احاطه‌اي بود که تبديل به تک جبهه‌اي شد و دليل آن نيز متوجه شدن دشمن و تغيير جهات و آرايش خود بود. از اين تجربه در بدر و خيبر و فاو استفاده کرديم. لذا اگر عمليات والفجر مقدماتي يک ماه قبل تر انجام مي‌شد حتماً موفق مي‌شديم چراکه در آن منطقه بعد از رمل يک دشت قابل مانور براي نيروهاي نظامي فراهم بود و وقتي يگان‌هاي دشمن که در آن دشت آرايش گرفته بودند روبه‌روي خود را نگاه مي‌کردند که اين همه رمل وجود دارد و نيروي پياده به سختي عبور مي‌کند لذا هيچ‌گاه در اينجا آرايش جبهه‌اي نمي‌گرفتند بلکه پاسگاه‌هاي ديده‌باني و مراقبتي قرار داده بودند و ما اين نقطه ضعف ارتش عراق را پيدا کرده بوديم. بنابراين شبانه با کارهاي مهندسي شروع به آماده سازي جاده‌ها براي عبور نيروها از اين منطقه کرديم اما دشمن متوجه شد و آرام آرام آرايش خود را تغيير داد. يعني اگر جناح او قبلاً به سمت اين رمل‌ها بود اکنون روبه‌روي اين رمل‌ها قرار گرفت و ما نمي‌توانستيم دور بزنيم و وقتي وارد مي‌شديم به پيشاني دشمن مي‌زديم.زماني ما فهميديم جبهه و آرايش دشمن تغيير کرده که عمليات آغاز شده بود لذا به جز شب اول و دوم ديگر عمل نکرديم و نيروها را به عقب برگردانديم.

* از دلايل تشکيل «قرارگاه رمضان» بگوييد. آيا قرارگاه رمضان در جبهه شمالي نمي‌توانست بن بست جنگ در سال‌هاي 63- 62 را برطرف سازد؟

چرا مي‌توانست و به همين علت هم ما محور شمال عراق را فعال کرديم. بطور کلي ما در عراق سه هدف اصلي داشتيم که ارزش برنامه‌ريزي داشت: بصره، بغداد و کرکوک.فاصله ما تا کرکوک خيلي زياد بود و حتي در برخي مناطق بيشتر از فاصله ما تا بغداد اما امکان خوبي که ما داشتيم مسئله جمعيتي بود يعني جمعيت ساکن دراطراف کرکوک را اکراد معترض به دولت عراق تشکيل مي‌دادند و ما مي‌توانستيم با استفاده از اختلاف‌ها و اعتراض‌هايي که نسبت به حزب بعث و دولت عراق داشتند، پتانسيل جديدي در جنگ عليه دولت صدام بوجود آوريم.
برهمين اساس قرارگاه رمضان را به فرماندهي برادر ذوالقدر تشکيل داديم و ايشان هم وقت کافي گذاشتند و همراه با آقاي طالباني به سليمانيه رفتند و در ارتفاعات شمال سليمانيه و تا نزديک کرکوک نيروها را جلو کشاندند و در واقع با سازماندهي اکراد معترض عراق به دنبال فرصتي بوديم تا خط دفاعي عراق را در هم بشکنيم.
در عمليات والفجر 10 يکي از انگيزه‌هاي اصلي ما اين بود که از سمت سد دربنديخان به سليمانيه نزديک شويم و با گرفتن سليمانيه، کل جبهه شمال عراق را به خودمان متصل کنيم درنتيجه عملاً کرکوک هم از طريق سازماندهي که در بين اکراد معترض کرده بوديم به دست ايران مي‌افتاد.بنابراين قرارگاه رمضان مورد توجه ما بود تا به عنوان يک محور
پر قدرت عليه ارتش عراق سازماندهي شود اما عواملي موجب شد که به اهداف خودمان از جمله تصرف سليمانيه دست پيدا نکنيم.

* عمليات خيبر بعد از عمليات بيت المقدس و قبل از عمليات والفجر 8 بزرگترين عمليات ما بود. بعضي‌ها معتقدند که اين عمليات هم لو رفته بود.شما هم اين مطلب را قبول داريد؟

عمليات خيبر لو نرفته بود فقط در پشتيباني مشکل داشت چراکه نيروهاي ما توانسته بودند به عمق منطقه بروند و يک هفته تمام منطقه را از دشمن بگيرند.منطقه‌ لو رفته به مکاني مي‌گويند که وقتي به آنجا حمله مي‌شود دشمن براي مقابله آماده باشد اما هنگامي که نيروهاي ما به منطقه هور وارد شدند، ارتش عراق آماده نبود.
مشکل اصلي اين بود که بين نيروهاي ما با لُجستيک خودشان، حدود 30 کيلومتر فاصله و شکاف افتاده بود و نه قايق‌ها مي‌توانستند اين ميزان نيرو و مهمات را انتقال دهند و نه هلي‌کوپترهاي هوانيروز چراکه حدود 50 درصد از قايق‌هاي مورد نياز ما مهيا نشده بود لذا مشکل اصلي عمليات خيبر پشتيباني بود.

* چه ضرورتي داشت بعد از اين عمليات- وقتي که دشمن نسبت به منطقه هوشيار شده - دوباره عمليات بدر را در آن انجام بدهيم؟

انجام عمليات بدر درآن منطقه، در حقيقت مصداق استفاده از فرصتها محسوب مي‌شد. منطقه تازه کشف شده‌اي بود که اگر ارتش عراق مي‌خواست آن را نفوذ ناپذير کند، حداقل چندين سال وقت مي‌خواست و در آن آنقدر فرصت‌هاي بالقوه براي ما وجود داشت که به سادگي نمي‌شدآنها را ناديده گرفت، به همين دليل عمليات بدر در آنجا طراحي گرديد.

* برخي از فرماندهان ارتش معتقدند که در محور جنوبي(پاسگاه زيد) عمليات براي فريب بوده و هدفش پيشروي نبوده است.

اينکه در عمليات خيبر قسمت پاسگاه زيد براي فريب بوده صحيح نيست و علت روشن آن نيز اين است که اولاً ما لشکرهاي مهاجم خود را به آن محور واگذار کرده بوديم و ثانياً در دستور عملياتي که به ارتش داده شده بود کسي نگفت که اين عمليات فريب است.
شخص شهيد صياد شيرازي در آن منطقه حضور داشتند و همچنين حضور لشکرهاي مانوري نشانگر اين است که نيروي کافي در اختيار داشتند و مي‌خواستند پيشروي کنند اما نتوانستند.
اگر محور پاسگاه زيد موفق مي‌شد به احتمال قوي مشکلاتي که در شمال منطقه يعني در منطقه هور بوجود آمد، قابل حل بود و دشمن تجزيه مي‌شد و با يافتن راهکار، عمليات خيبر نيمه تمام نمي‌ماند.
در طول جنگ اين مسئله براي ما ثابت شد که هرگاه ارتش از سپاه جدا شد، شکست خورد‌يم. سپاه عمليات‌هايي را بدون ارتش انجام داد و موفق هم بود، مثل عمليات کربلاي 5. در عمليات فاو، ارتش قرار بود از محور شلمچه حمله کند که حمله هم کرد اما دوستان مي‌گويند در آنجا تک پشتيباني بود.
در اينجا من در پي بيان برتري سپاه بر ارتش نيستم بلکه مي‌خواهم بگويم با تجزيه و تحليل تاريخ مي‌توان به حکمت‌هايي دست يافت مانند اينکه اين کشور را نيروهاي انقلابي که در چارچوب افکار امام باشند، مي‌توانند بسازند، چه در جنگ و چه در غير جنگ و هرگاه افراد بخواهند از افکار خاصي پيروي کنند اگر بهترين امکانات را هم داشته باشند، کاري نمي‌توانند بکنند.حلقه مفقوده ايران نه دموکراسي است و نه آزادي بلکه مسئله مديريت و فرماندهي و چگونگي اداره يک موقعيت است.
در اين جنگ رازهاي بزرگي نهفته است، رازهاي نجات ايران که اگر آن رازها در تمام صحنه‌هاي جامعه دخالت داده شود، از اين مشکلات بيرون خواهيم آمد. به عنوان مثال مسئله تورم و گراني از مسائل پيش پا افتاده‌اي است که بسياري از کشورهاي دنيا آن را حل و فصل نموده‌اند و حتي کشورهاي اطراف ما نيز چنين مشکلي ندارند.
ما چون مدعي انقلاب، اسلام و امامت هستيم نبايد وضعمان اينگونه باشد و بايد مشکل خود را بيابيم. بحث اصلي ما آن جوهري است که نيروهاي انقلاب در دوران دفاع مقدس آن را کشف کردند و توانستند از جوانان غيرنظامي، ژنرال‌هاي بزرگ تربيت کنند و تمام سرزمين‌هاي اشغال شده را آزاد کنند. اين رمز در ارتش نبود لذا به محض اينکه ارتش از سپاه جدا مي‌شد يک مرتبه کارآمدي آن با مشکل مواجه مي‌شد و هرچه هم تلاش مي‌کردند که يک عمليات موفق بدون سپاه انجام دهند، نمي‌توانستند.

* تصرف فاو را شايد بتوان مهمترين حادثه جنگ دانست اما گروهي مدعي هستند چون ديپلماسي کشور ضعيف بود نتوانست از آن استفاده بهينه را ببرد. در صورتي که فرض را بر درست بودن اين داعيه بگذاريم، اين سؤال پيش مي‌آيد که چرا بعد از آن به اين ديپلماسي ضعيف اعتماد شد و عمليات کربلاي 4و5 انجام شد؟ آيا اين احتمال را نمي‌داديد که ممکن است بصره را هم بگيريد اما سياسيون نتوانند از آن استفاده کنند؟

البته اين حرف درستي است اما ما راهي غير از اين نداشتيم زيرا جنگ را طوري برنامه‌ريزي کرده بوديم که نظر سياسيون و حضرت امام در يک راستا قرار بگيرد. بنابراين ما عمليات را طوري طراحي مي‌کرديم که در آن هم صلح شرافتمندانه باشد و هم سقوط صدام. تصميم ما اين بودکه اگر آقايان در بين راه اين صلح شرافتمندانه را به دست آوردند که هيچ، وگرنه ما جنگ را تا سقوط صدام ادامه مي‌دهيم. بنابراين طراحي به اين صورت بود که ما جنگ را از نقاطي عبور دهيم که امکان صلح قبل از سقوط صدام وجود داشته باشد و مجبور نباشيم يک جنگ تمام عيار را تا پايان ادامه دهيم و اگر امکاني براي صلح هست، به وجود آيد، لذا عمليات فاو براي همين انجام شد اما ديپلماسي کشور از آن استفاده نکرد. در واقع ما با زور سلاح در عمليات کربلاي 4و5، قطعنامه 598 را گرفتيم، اين قطعنامه در اثر مذاکرات ديپلماتيک به دست نيامد. ايران بعد از صدور اين قطعنامه براي اولين بار يک بيانيه تهيه کرد که قطعنامه 598 را تکميل مي‌کرد و دبير کل سازمان ملل نيز آن راپذيرفت، اما صدام مخالفت کرد. آن بيانيه مکمل قطعنامه 598 گرديد که در آن شناخت متجاوز بر عقب نشيني از مرزهاي بين‌المللي مقدم شده بود و کمي هم جابه‌جايي در عبارات قطعنامه 598 صورت گرفته بود بنابراين ما راهي غير از آن نداشتيم. جنگ يا بايد از طريق صلح تمام مي‌شد يا از طريق سقوط صدام که ما هر دو را در يک مسير قرار داده بوديم.

* مي رسيم به هيجان انگيز‌ترين ماجراي ديپلماتيک در جنگ.اينجا هم باز عده‌اي معتقدند که با افشاي ماجراي مک فارلين، ايران موقعيت و امتيازهاي خاصي را از دست داد و حداقل مي‌توانستيم از سلاح‌هاي خريداري شده بيشتري استفاده کنيم و به يک برتري نظامي در صحنه جنگ برسيم وليکن با افشاي اين ماجرا، امريکا را بيشتر عليه خود شورانديم. نظر شما چيست؟

البته در رابطه با ماجراي مک فارلين ما بهتر مي‌توانستيم عمل کنيم و به جاي افشاگري مي‌توانستيم از آنها فيلمبرداري کنيم که اگر خواستند کاري بکنند ما سند و مدرک داشته باشيم و مي‌توانستيم از همان فيلم استفاده کنيم و پشت صحنه جنگ، ارتباطات را ادامه دهيم و اين ارتباطات هرگاه هم توسط خودمان افشا مي‌شد زلزله‌اي در منطقه پشت سر صدام بوجود مي‌آورد و ما مي‌توانستيم بهتر آن را ادامه دهيم که تأثيري در موضعگيري‌هاي انقلابي ما نداشته باشد اما آن موقع سيستم ديپلماسي کشور آن قدر پيچيده نبوده که اکنون است.

* مگر امام دستور افشاي عمومي ماجرا را دادند؟

امام که همان اول اين کار را نکردند. مدتي بعد از تمام شدن ماجرا وقتي مجله «الشراع» در لبنان اين خبر را فاش کرد، ايران احتمال داد که نکند اين جريان از کانال صهيونيست‌ها و امريکايي‌ها لو برود لذا به ابتکار عمل دست زد و ماجرا را افشا کرد.

* در اين ماجرا چه گروه‌هايي واسطه مذاکره بودند؟ اين جريان توسط کدام گروه افشا شد و آيا حضرت امام از جريان مذاکرات آگاه بودند؟

اصل جريان از شخص محسن کنگرلو که مشاور آقاي مير‌حسين‌موسوي در نخست‌وزيري بود شروع شده بود، اين فرد کارهاي خود را با آقاي هاشمي پيش مي‌برد و هنگامي که ما متوجه شديم که در تهران اتفاقاتي در جريان است وارد ماجرا شديم و محسن کنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار داديم و آقاي وردي نژاد که معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاري جمهوري اسلامي شد را به عنوان رابط اصلي قرار داديم. درواقع ابتکار عمل را به دست گرفتيم تا ببينيم پشت صحنه چه مي‌گذرد. اما تشکيلات مهدي هاشمي در دفتر آقاي منتظري بودند که آن را به مجله «الشراع» کشاندند چراکه در آن موقع آقاي منتظري قائم مقام رهبري بودند و نفوذ زيادي داشتند. در رابطه با اين مطلب هم حضرت امام اطلاع داشتند و خود ايشان به آقاي هاشمي گفتند که آن را طرح کنند اما مثل ما، آن جزئياتي که آقاي هاشمي در جريانش بودند را حضرت امام مطلع نبودند.

* چرا ارتش عراق در بازپس‌ گرفتن سريع مناطقي که در تصرف ما بود مثل فاو، شلمچه، جزاير مجنون و مناطق شمالي موفق شد؟ چرا ارتش عراق يک دفعه قوي و ايران ضعيف شد؟

علت اصلي در حقيقت به هم خوردن موازنه قوا بود. موازنه قوا ترکيبي از نيرو و جغرافياست يعني اگر شما در هر واحد سطح، حجم معيني از نيرو داشته باشيد و دشمن در همان واحد سطح حجم کمتري نيرو، موازنه قوا به نفع شما رقم مي‌خورد چون در واحد سطح معين، نيرو و امکانات بيشتري داريد. اما اگر در همان واحد سطح نيروهاي شما نصف نيروهاي دشمن بشود موازنه قوا بالعکس خواهد شد و اتفاقي که در سال‌هاي پاياني جنگ افتاد همين بود. از عمليات فاو به بعد سرزمين‌هاي جديد و وسيعي به دست ما مي‌آمد که بايد در آنجا پدافند مي‌کرديم و نيرو قرار مي‌داديم لذا نيروي عملياتي آماده ما روز به روز تقليل پيدا مي‌کرد در حالي که عامل برتري ما در جنگ نيروي آزاد و هجومي بود که از سال 1365 به بعد اين نيرو روز به روز کوچکتر مي‌شد چرا که مجبور بوديم خطوط پدافندي تشکيل دهيم. تا قبل از عمليات فاو و حتي در عمليات خيبر و بدر هرجا که حمله مي‌کرديم، ارتش را در خط پدافندي قرار مي‌داديم و نيروهاي سپاه آزاد مي‌شدند تا همراه با بقيه ارتش هجوم بعدي را سازماندهي کنند اما از عمليات خيبر به بعد هر جا عمليات شکل مي‌گرفت، سپاه هم ناچاراً بايد يک خط پدافندي شکل مي‌داد لذا برخي از لشکرهاي ما يک تيپ در فاو داشتند، يک تيپ در شلمچه و يک خط هم در غرب و در سال‌هاي پاياني جنگ که عراق هجوم مي‌آورد اينها چند تکه بودند. نکته دوم اين است که حتي آن زماني که ما چنين وضعي داشتيم اگر عراق تدبير عملياتي درستي به کار مي‌گرفت، مي‌توانست فاو را از ما پس بگيرد وليکن ارتش عراق تدبير عملياتي درستي نداشت. نکته‌اي که ارتش عراق دير متوجه آن شد اين بود که بايد حمله تثبيت کننده و حمله باز پس‌گيري را با هم انجام مي‌داد. اگر ارتش عراق بعد از يک هفته اول که ما در منطقه فاو تثبيت شده بوديم ديگر نمي‌جنگيد يعني اگر 68 روز ديگر با ما نمي‌جنگيد، اين همه تلفات نمي‌داد در حالي که اگر اين حمله را به سه ماه بعد موکول مي‌کرد که بسيجي‌ها به شهرهاي خود باز مي‌گشتند و منطقه خلوت مي‌شد، حتماً آنجا را تصرف مي‌کرد، منتهي ارتش عراق دير متوجه اين مسئله شد.
بعد از عمليات والفجر10 ژنرال‌هاي مصري و امريکايي تيم‌هايي به جبهه عراق فرستادند و متوجه شدند که اگرچه امکانات و تجهيزات ارتش عراق بسيار بيشتر است اما نمي‌تواند صحنه جنگ را خوب اداره کند و چندين اشکال اساسي ديگر در استراتژي و مديريت عراق به دست آوردند.
لذا در والفجر10 ارتش عراق فقط در هفته اول با ما جنگيد و هنگامي که در منطقه تثبيت شديم ديگر عمليات باز پس‌گيري را انجام نداد بلکه به سمت عمليات آفندي رفت بنابراين موازنه قوا به هم خورده بود. سؤالي که ممکن است ايجاد شود اين است که آيا مي‌شود موازنه قوا بر هم نخورد؟ بله، به واسطه همان کاري که ارتش عراق کرد و تمام کشور خود را وارد جنگ کرد ما هم مي‌توانستيم از به هم خوردن موازنه قوا جلوگيري کنيم. ما چون فقط با توان سپاه و ارتش مي‌جنگيديم لذا توانايي نظامي ايران از رشد فضاينده سال‌هاي اول جنگ باز ماند و در ايران مردم زندگي خود را داشتند. اما در عراق اينگونه نبود بلکه همه اول مي‌جنگيدند، بعد زندگي مي‌کردند اما در ايران ابتدا زندگي مي‌کردند و بعد مي‌جنگيدند. لذا اينکه مي‌گوييم کل هزينه‌هاي ارزي جنگ 22 ميليارد دلار بيشتر نبوده است، کسي غير از اين نمي‌تواند جواب ما را بدهد. ايران در سال 62 فقط 25 ميليارد دلار درآمد نفتي داشته است در حالي که هر يک سال از جنگ تنها کمتر از 3 ميليارد دلار از کل هزينه‌هاي ارزي کشور را مصرف مي‌کرده است يعني از حدود 100 ميلياد دلار درآمد ارزي 8 ساله کشور، تنها 22 ميليارد دلار خرج جنگ شده است و اين يعني کمتر از
20 درصد و با80 درصد ديگر کشور اداره مي‌شد.
درست است که جنگ بعد از آزادي خرمشهر ادامه پيدا کرد اما نه جنگي که مثل قبل از خرمشهر باشد. جنگ بعد از آزادي خرمشهر ادامه يافت اما نه با هدف و برنامه‌ريزي براي سقوط صدام و گرفتن عراق و آن اهدافي که در شعارها مي‌داديم و هيچ گاه کشور براي تحقق آن برنامه‌ريزي نکرد و لذا مسئولان براي آن امکانات لازم را به صحنه جنگ نياوردند و اين مطلب با اعداد و ارقام مشخص است.

* اين ايرادي است که من زياد شنيده‌ام اما کمتر به علت اصلي آن پرداخته شده است.به نظر شما دليل همکاري محدود سازمان‌ها و دولت با جنگ چه بوده است؟ چرا در نامه‌اي که از طرف شما به حضرت امام نوشته شده، علت اين مسائل بيان نشده است؟

براي چندمين بار جدا تأکيد مي‌کنم که آن نامه را من براي آقاي هاشمي نوشتم و آقاي هاشمي گفته‌اند که نامه به حضرت امام است، درحالي که عنوان آن نامه براي امام نيست و من درهيچ نامه‌اي از امام تقاضاي امکانات نکرده‌ام. نامه‌اي که از من خدمت امام بردند با عنوان آقاي هاشمي مي‌باشد. سپاه از سال 62 به بعد مسئله امکانات را مطرح مي‌کرد اما دوستان سياسي به ما يک پاتک زدند که مسائل تصميم‌گيري را پيچيده کرد. پاتک آنها اين بود که مي‌گفتند سپاه مي‌تواند بجنگد اما به دنبال گرفتن امکانات از کشور است لذا وقتي ما صحبت از امکانات مي‌کرديم مي‌گفتند شما مي‌خواهيد سپاه را گسترش بدهيد و يک چنين فضايي ايجاد کرده بودند. پس از انتشار کتاب کربلاي5 در بخش بازگوکردن مذاکرات پشت صحنه جنگ، خواهيد ديد که ما آقاي هاشمي را براي اولين بار با فرماندهان رودررو کرده‌ايم و تصميم گيري را به ايشان سپرده‌ايم تا ايشان کاملاً متوجه شوند که بحث کمبود امکانات و نيرو يک واقعيت است. اينکه فرماندهان مرتب مسئله کمبود امکانات را مطرح مي‌کنند معلوم مي‌شود که ما براي جنگيدن امکانات مي‌خواستيم اما آقايان مي‌گفتند روز اول که شما خرمشهر را گرفتيد اين مقدار امکانات نداشتيد اما اکنون مي‌گوييد براي گرفتن بصره امکانات چند برابر آزادي خرمشهر را مي‌خواهيم.
اين مسئله نکته مهمي را بيان مي‌کند و آن اينکه دوستان اعتقادي به بسيج امکاناتي که به سقوط صدام منجر شود نداشتند. يک بار هم آقاي هاشمي صريحاً گفت که شما مي‌رويد و بغداد را مي‌گيريد ولي اگر امريکا بمب اتم بزند شما چه خواهيد کرد؟
اگر چه اين سؤال مهمي بود ولي طرح آن براي توجيه عدم تصويب تقاضاي فرماندهان سپاه در بسيج کشور در جنگ بود. پس معلوم مي‌شود که دوستان به شعار «جنگ جنگ تا پيروزي» و «سقوط صدام» اعتقادي نداشتند بلکه دولتمردان ما بر اين عقيده بودند که اين جنگ را نمي‌توانيم تا سقوط صدام ادامه دهيم و بايد آن را با يک عمليات موفق تمام کنيم اما مشکل ديگر اين بود که ما هر عمليات موفقي که انجام مي‌داديم باز هم جنگ تمام نمي‌شد. مثلاً فاو انجام شد اما جنگ تمام نشد. مشکل اين بود که استراتژي مسئولان سياسي که ما بر اساس آن، برنامه‌ريزي و عمليات مي‌کرديم موفق نبود، بنابراين مسئولان سياسي معتقد بودند که به نفع کشور و انقلاب است که با يک عمليات، جنگ تمام شود و اگر قرار است که جنگ با يک عمليات تمام شود پس چرا تمام کشور را بسيج کنيم بلکه کمي امکانات از اين طرف و آن طرف جمع مي‌کنيم و به سپاه مي‌دهيم تا آن يک عمليات را انجام دهد و جنگ با حداقل هزينه تمام شود. بنابراين منطق و هدفي در ذهن دولتمردان بود که موجب مي‌شد منابع، بودجه و نيرو در حد معيني وارد جنگ شود که آن هم به منظور دلسوزي براي کشور بود اما واقعيت نشان داد که آن نوع دلسوزي، جنگ را 6 سال به طول کشانيد در حالي که قرار بود حداکثر 4-3 ماه بعد از فتح خرمشهر با يک عمليات جنگ تمام شود. سؤال ما از مسئولان سياسي اين است که اگر بعد از فتح خرمشهر کل کشور را وارد جنگ مي‌کرديد آيا جنگ زودتر تمام نمي‌شد؟ ما اگر براي سقوط صدام برنامه‌ريزي مي‌کرديم، شايد جنگ زودتر تمام مي‌شد و پيروزي‌هاي آن نيز وسيع تر و گسترده تر بود چون ما قواي بيشتري روي صحنه مي‌آورديم و موازنه قوا و برتري همواره به نفع ما بود زيرا ما براي يک عمليات موفق مي‌جنگيديم اما صدام براي «جنگ جنگ تا پيروزي» مي‌جنگيد.

منبع: رمز عبور 2

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس