به گزارش مشرق به نقل از خبرگزاريها، حاج سيد محمود محتشميپور از جمله اولين کساني است که در پاسخ به اعلاميه استنصار امام خميني به همراه جمعي از فعالين بازار تهران براي لبيک به قم رفت و در تشکيل هياتهاي موتلفه اسلامي و مبارزات نهضت امام خميني نقش بسزايي داشت. او از جمله کساني بود که در قيام 15 خرداد نقش محوري داشت و رژيم طاغوت مغازهاش را تيغه نمود، به زندان افتاد و سختي کشيد، اما دست از ولايت فقيه نکشيد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز به دنبال پست و مقام نرفت و از جمله معتمدين اصناف در جامعه انجمنهاي اسلامي اصناف و بازار بود. وقتي به سراغ او رفتيم تا در آستانه شهادت شهيد عراقي، خاطراتش را از اين همسنگر قديمي جويا شويم، در حاشيه سخنان مفصلي در ضرورت تبعيت از ولايت گفت و نامهاي به ما داد تا در کنار مصاحبه استفاده نماييم. اين نامه زماني ارزش فزونتر دارد که به يادآوريم او عموي سيد علي اکبر محتشميپور و پدر همسر مصطفي تاجزاده است. خاطرات او خود کتابي قطور خواهد بود که ما تنها به اندازه زمان محدودمان از آن بهره بردهايم:
* شما در چه مقطعي با شهيد عراقي آشنا شديد؟
-شهيد عراقي را از زمان شهيد نواب صفوي و فدائيان اسلام ميشناختم. البته از قبل هم آشنايي داشتم. سابقه آشناييام با ايشان به قبل از شهيد نواب صفوي و به حضور در مسجد آيتالله کاشاني برميگردد. مسجد آيتالله کاشاني حوالي 15 خرداد خيابان پامنار بود. جلسات هم در آنجا برگزار ميشد. شهيد نواب صفوي هم در جلساتي که منزل آقاي کاشاني رحمهاللهعليه برگزار ميکرد شرکت داشت. در جلسات شهيد نواب صفوي ايشان پابرجا بود و با دوستانشان فعاليت ميکردند.
*از دوره فعاليت مشترکتان در فدائيان اسلام چه خاطرهاي در ذهن داريد؟
-شهيد "سيد قطب " که دبير "مؤتمر اسلامى قدس " بود و در سال 1332 از قم نمايندهاي براى شرکت در کنفرانس آزادى قدس، دعوت کرده بود. آن زمان آيتاللهالعظمي خوانساري از مراجع بودند، البته ديگر مراجع همچون آيتاللهالعظمي صدر و... نيز بودند. آيتالله خوانساري علاقه خاصي به شهيد نواب صفوي داشتند. يادم هست آيتاللهالعظمي خوانساري يک انگشتر پنجتن به دست آقاي نواب صفوي کردند و گفتند: "برو. انشاءالله خداوند پيروزت بگرداند ". شهيد نواب صفوي در آن کنفرانس و در دانشگاه الازهر مصر سخنراني کرد. در آنجا ضمن ايراد يک سخنرانى پُرشور، خواستار وحدت مسلمانان و کنار گذاشتن اختلافات مذهبى در راه آزادى قدس و فلسطين گرديد.
دوره جمال عبدالناصر بود و شهيد نواب صفوي هم به محل اخوانالمسلمين وارد شده بود. در مصر، در دانشگاه الازهر آقاي شهيد نواب صفوي را مرد سال معرفي کردند. خلاصه وقتي به ايران تشريف آوردند و ما با چند نفر از آقايان فدائيان اسلام از جمله شهيد عراقي به فرودگاه مهرآباد براي استقبال از شهيد نواب صفوي رفتيم. شهيد نواب صفوي در بازگشت وقتي از هواپيما پياده شدند و از پلههاي هواپيما پايين آمدند به زمين افتادند و خداي متعال را سجده کردند که از آن جلسه پيروز آمدند. با چند تا از مينيبوسها با پرچمهاي لاالهالاالله و محمدرسولالله به استقبال رفته بوديم. شهيد عراقي در اغلب جلسات انقلابي که تشکيل ميشد شرف حضور داشتند.
* شما در نهضت امام هم با ايشان ارتباط داشتيد؟
-بله. ايشان يکي از پايهگذاران هياتهاي مؤتلفه اسلامي بود و بنده هم از ابتدا در موتلفه بودم. وقتي ايشان به شهادت رسيد حضرت امام در يکي از فرمايشهايشان فرمودند: " مهدى عراقى يک نفر نبود، او به تنهايى بيست نفر بود. "، يعني تا اين حد فعال بود.
شهيد عراقي مردي شجاع و مبارز بود. به عنوان نمونه پس از 15 خرداد، زماني که حضرت امام در تهران در حصر بودند، ابتدا امام در منزل آقاي نجاتي بودند. منزل آقاي نجاتي حوالي خيابان شريعتي و اطراف سيدخندان بود.
شهيد عراقي به نمايندگي از طرف امام با عصار، رئيس امنيت شميرانات وارد بحث شد تا محل جديدي براي اقامت امام بعد از منزل آقاي نجاتي مشخص کرد. يعني شهيد عراقي با عصار که افسر ساواک بود محلهايي را ميديدند. بعضي جاها را آقاي عراقي و بعضي محلها را هم آقاي عصار قبول نميکرد. بالاخره هر دو به توافق رسيدند که منزل آقاي روغني باشد.
* شهيد عراقي چه کار کرده بود که اينقدر مورد اعتماد امام بود که چنين نيابتي داشت؟
- شهيد عراقي جزو برادران و دوستان شهيد نواب صفوي بود و اين افراد که عده معدودي هم بودند در درجه اول با شهيد نواب صفوي رفت و آمد داشتند و از نظر شهامت و شجاعت بينظير بودند. آن زماني که امام در قم بودند دوستان و اطرافيان شهامت و شجاعت شهيد عراقي را براي امام تعريف کرده بودند. از آغاز نهضت امام هم شهيد عراقي در خدمت ايشان بود و به دستور ايشان به همراه تعدادي ديگر از برادران هياتهاي موتلفه اسلامي را تشکيل دادند.
هر وقت امام سخنرانيهاي متعدد ميکردند، ما با دوستان مؤتلفه شب يا روز قبل براي تحکيم انسجامات به قم ميرفتيم. يکي از فعالترين آن دوستان شهيد عراقي بود. چند نفر از بچههاي مبارز و شجاع از حوالي دولاب بودند. در آنجا وقتي جمعيت ميآمد ترکيب اين انسجامات دست همين چند نفر و در رأس آن شهيد آقا سيد مصطفي فرزند حضرت امام بود. در اثر اين رفت و آمدها شهيد عراقي به امام بسيار نزديک بود.
* به منزل آقاي نجاتي اشاره کرديد، ظاهرا در آنجا هم با شهيدعراقي حاضر بوديد؟
- همان شب اولي که امام را آزاد کردند و گويا با آقاي قمي و محلاتي بودند، ما موتلفهايها جلسهاي داشتيم که به ما خبر دادند که آقا آزاد شده است و حوالي سيد خندان در جايي است. آقاي نجاتي نامي هم هست که آقازاده مرحوم حاج آقا حسين قمي است، و در تسخير ساواکيهاي قلدر است. ما تصميم گرفتيم چند گوني شکر و يک سماور بزرگ و وسيله ببريم و در آنجا کودتا کنيم. ما رفتيم و مستقر شديم. 30، 40 نفر از آقايان علما هم آنجا بودند. مردم محل هم صف کشيده بودند. چون تا آقا آمده بود آنها هم رسيده بودند.
مدتي بوديم تا اينکه چند شب جمعيت براي ديدن آقا به دو سه کيلومتر رسيد. آقايان علما ميآمدند و ميگفتند: " براي سلامتي حاجآقا روحالله صلوات! " و شعارهايي از اين قبيل ميدادند. شب آخر ديديم که جمعيت در حال کاهش است و همينطور کم شد تا به آخر رسيد. متوجه شديم که جلوي جمعيت را گرفتهاند. بعد آقاي عصار آمد و گفت: "آقايان اجازه ندارند اينجا باشند. همگي بيرون! " اشکالي ندارد فقط چند تا از آقايان باشند. " شهيد عراقي به من گفت: "محمود! شما برو. هرکس هم که بيرون برود نميگذارند بيايد. غذا براي اين 30، 40 نفري که اينجا هستند ميخواهيم. " آن شب غذا را خورده بودند. فردا شب غذا ميخواستند. با عدهاي از دوستان تصميم گرفتيم غذا را مهيا کنيم. خانم حاج حسينآقاي قادري چلو با مرغ درست کرد. غذاي خوبي هم بود. غذا را با يخ و غيره برداشتيم. وقتي ميخواستيم برويم ما را راه نميدادند. چندتا ماشين سفت و سخت ايستاده بودند و اصلاً راه نميدادند. جلوي خياباني که ميخواستيم به منزل آقاي نجاتي برويم ماشينها صف کشيده بودند. کنار اين جمعيت هم به اندازه چند صد ماشين بود. جمعيت صف کشيده بودند. بعضيها صلوات ميفرستادند. شعار ميدادند. خطر را احساس کرده بودند که جلو جمعيت را گرفتند. صبح آن روز براي آنکه غذا را درست کنيم پيش عموي عصار رفتيم که روحاني مسجدي بود و انسان خوبي بود و سابقه آشنايي با او داشتيم. گفتيم: "براي آقا غذايي درست کرديم و ميخواهيم آن را ببريم و نميگذارند. برادرزاده شما آقاي عصار ميگويد رئيس آنهاست. شما نامهاي بنويسيد تا اجازه دهد. " گفت: "نامه نيازي نيست. من نشانياي ميدهم که اگر نشاني را بدهيد او قبول ميکند. " بعد پرسيدم: "نشاني چيست؟ " او هم نشاني را که جمله توهينآميزي بود را گفت و تاکيد کرد همينگونه بگويم. بعد ما به آنجا رفتيم و ديدم همچنان چند تا ماشين است. گفتم: "من با آقاي عصار کار دارم. اگر ايشان بيايد ميگذارد اين غذا را ببريم. "، ولي آنها ميگفتند نميشود و برگرديد و از اين حرفها. کمي هم با بين آنها و رفقا جدال درگرفت و نزديک بود دست به يقه شود. چون پشتشان گرم بود. من گفتم: "ما عصار را ميخواهيم. " بالاخره بيسيم زدند و ناگهان ديديم با چندتا ماشين آمد. پرسيد: "چيه؟ " گفتم: "ما براي آقا غذا آورديم. ايشان مهمان دارد و شما هم نميگذاريد کسي از بيرون غذا ببرد. " با اخم گفت: "نميشود آقا! برگردانيد. " بعد گفتم: "من از جناب عمويت يک نشاني آوردم. او گفته اين نشاني را بگو. ميگذارد ببريد. " بعد گفت: "چي گفته است؟ " من گفتم: "جلوي اين آقايان خجالت ميکشم. شما تشريف بياوريد آن گوشه که کسي نيست من بگويم. " او هم دستپاچه شد فکر نکند من ميخواهم ترورش کنم. زير سايباني رفتيم و من هم سرم را تکان دادم و محکم گفتم. او خنديد. بعد گفت: "برويد داخل " مردمي که آنجا بودند تعجب کردند. خلاصه توانستيم اينگونه براي دفعات هم تا زماني که امام آنجا بودند، انجام وظيفه کنيم.
* گويا در آگاه کردن بازار از دستگيري امام و مقدمهسازي قيام 15 خرداد نيز شما در کنار شهيد عراقي بوديد؟
- بله، وقتي برادران مؤتلفه خبر را دريافت کردند، بدون اتلاف وقت نزديک مغازه ما در بازار، جلسهاي تشکيل دادند و اعلاميهاي صادر کردند که به مردم خبر دستگيري امام را ميداد. من و شهيد عراقي و مرحوم تقي افراشته به اتفاق به ميدان رفتيم تا مردم را از خبر دستگيري حضرت امام مطلع کنيم. بعد از اين که چند نفر از بزرگان ميدان را مطلع کرديم به وسط ميدان آمديم. آنجا آقاي افراشته روي سقف يکي از ماشينهايي که بار وارد ميدان ميکرد رفت و دستهايش را بلند کرد و توي سرش زد. آنقدر "وا اسلاما " گفت تا اين مردم دورش جمع شدند. وقتي خبر دستگيري امام را به مردم داد هياهويي راه افتاد. به اين ترتيب، جمعيت از ميدان به حرکت درآمد. از ميدان انبار غلّه به ميدان باغ جنّت، و از آنجا تا ميدان قيام و از ميدان قيام به سمت ميدان ارک که خود ماجراي مفصلي دارد.
* چگونه از شهادت شهيد عراقي مطلع شديد؟
- آن موقع جلسهاي داشتيم و قرار بود ايشان هم بيايند. آنجا خبر شهادتشان اعلام شد که توسط گروه فرقان به شهادت رسيدند.
متن برائتنامه حاج سيد محمود محتشميپور به شرح زير است:
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
الصلوة و السلام على محمد و آله اجمعين و السلام علي العلماء العاملين، سيّما سيدنا و مولانا و حبيب قلوبنا و طبيب نفوسنا و وجوده فخر لنا و سيرته سيرة نبينا و نائب امام زماننا الحاج سيد علي حسيني خامنه اي زاد الله عمره و عزه و علمه و توفيقاته
الهم انصر من نصره و خذل من خذله
اينجانب سيد محمود محتشميپور از محضر خداي متعال برائت خود را از گفتار و اهداف کساني که رفتارهاي آنها مغاير با نظرات محبوبم و مرجعم امام راحل مييابم و دچار اشتباه شدهاند و در جريان فتنههاي اخير به جاي آنکه وفادار به خط امام خميني رحمة الله عليه و ولي وفقيه عادل حضرت آيت الله العظمي خامنهاي باشند، آب به آسياب دشمنان اسلام و ايران و انقلاب ميريزند، اعلام ميدارم. همچنين حمايت آنها از فتنههاي سبز مخملي آمريکايي و نيز مواضع آنها را با صداهاي بيگانه، مانند بيبيسي انگليسي و صداي فرداي آمريکايي و صداي صهيونيستها توسط آنها محکوم مينمايم.
امام راحل رحمة الله عليه فرمودند تاريخ اسلام پر است از خيانت بزرگانش به اسلام، به همين سبب برائت خود را از آنها اعلام ميدارم و البته از خداوند ميخواهم آنها را از اين مسير فتنه و جريان ضدانقلاب نجات دهد و چنانچه خودشان خواستند و اعلام ندامت کردند، باز با آنها خواهيم بود.
سيد محمود محتشمي پور
- 2 مردادماه 1389
کد خبر 4704
تاریخ انتشار: ۳ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۸:۱۶
- ۰ نظر
- چاپ
حاج سيد محمود محتشميپور از مبارزان قديمي و همسنگر شهيد عراقي با انتشار برائتنامهاي، برائت خود را از گفتار و اهداف کساني که رفتارهاي آنها مغاير با نظرات امام راحل و رهبر معظم انقلاب بوده و جريان فتنه اخير را همراهي کردهاند، اعلام کرد.