کد خبر 44784
تاریخ انتشار: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۰:۲۵

عده اي آنچنان بي صبر فروش و دريافت مبلغ هستند که حقي براي ديگران قائل نمي شوند و با يک اسپري بزرگ بر روي شماره هاي ديگران، بزرگ و خوانا، سن و سال و گروه خوني شان را نوشته اند و اينچنين است که حتي در دنياي مظلومان هم گروهي به گروهي ديگر ظلم مي کنند.

مشرق به نقل از آينده، کلان شهر تهران، فرصتي با انتهايي ناپيدا براي کسب درآمد و ارتزاق است، البته اگر جنس تان با جنس پايتخت يکي شود و ابايي نداشته باشيد که حرام و حلال زندگي تان بالا و پايين شود؛ اين پايتخت دوست داشتني زير پوستش اتفاقاتي رخ مي‏ دهد که هيچ يک از ما خبري از آنها نداريم.

 

اما بسياري از آنهاست که هر روز از کنارش عبور مي‏کنيم و اگر دلمان گرفته باشد، در نهايت برايش آهي مي کشيم. زخم هايي کهنه بر روي پوست شهر که نه تنها درمان نيافته، بلکه روز به روز وسعت پيدا کرده و در نهايت با چرک و خون ظاهرش آنچنان مشمئزکننده شده که هر عابري را وادارد بيني احساسش را بگيرد تا آلودگي مشامش را نيازارد، غافل از آنکه اين زخم بر تن همان عابر است و رهگذر ساده دل زخم هايش را بر آينه ديوار مي‏ نگرد.

 

زخم ها سر نبسته بودند که سر باز کنند؛ زخم ها سال هاست همين جا هستند. تاريخ ها نه براي ماه ها که متعلق به سال ها تا اکنون است و دريغا که آنچنان کهنه شده‏ اند که ديگر دردشان يک عادت بي ارزش شده و نه غمي بر مي انگيزد و نه تلاشي براي بهبود. گاه گاهي، کهنه اي بر رويش مي گذاريم تا کسي خون مردگي ها و زردابه بسته بررويش را نبيند و به واسطه آنکه بيمار هستيم، تحقير و تمسخرمان نکند. زخم ها از ساليان دور هستند و چه عجيب بر تن تک تک ما نقش بسته اند. هرچند بر تن گروهي مان عيان گشته و بر تن گروهي ديگر همچنان مستتر است، اما دريغا که اين زخم فراگير است.


اينجا گوشه اي از اين زخم است؛ گوشه اي از تهران. در حاشيه مريض خانه‏ اي که مردم به قصد پيوند کليه به آن مراجعه مي کنند. بيمارستان فيروزگر در ميدان ولي عصر مملو از اين صحنه ها است. شماره هايي که به تاريخ ها گره خورده اند تا مشتري دچار زحمت نشود و به فروشندگان کليه اي مراجعه نکنند که جنس شان تمام شده است!

اينجا خودروها سريع دور مي‌زنند و عابرها نيز در مواجهه با اين نوشتارها سرعت مي گيرند. انگار ديگر کسي دوست ندارد تلخي حقيقت را به جان بخرد و زخم ها جزئي از جانمان شده اند که نه تنها از بهبودشان نااميديم، بلکه باور کرده ايم اين زخم ها آهسته آهسته وسيع تر مي‏‌شوند و نمي‏‌توان حتي متوقفش کرد.


همه وقايع اينجا براي همه اهالي محل عادي است؛ به خصوص براي اهالي اين خيابان ها که بايد احساس آزار و اذيت کنند، هم همه چيز عادي شده و به جز سرکي که هنگام نظاره طولاني مدت اين آگهي هاي ديواري از پنجره به قصد کنجاوي مي کشند، تا ببينند به چه مقصودي اين همه مدت محو اين اوضاع شده ايم، خبري نيست. اينجا اگر يک اسپري بزرگ برداري و بر در و ديوار اهل محل بزرگ بنويسي: «کليه فروشي، هيچ همسايه اي يقه ات را نمي گيرد» و حتي تشري نمي زند؛ همه چيز عادي عادي است.

اينجا در هر نقطه اي آگهي نوشته اند. عدد شماره ها از چندصد شماره فزوني دارد و تازه اين در حالي است که يکي از رهگذران ثابت خيابان جلويمان را مي‌گيرد و نشاني يکي دو بيمارستان ديگر را هم مي دهد که اطرافشان مملو از اين شماره ها است؛ شماره هايي که ديوارهاي چند ده متري را سياه کردند و به حکم زخممان، ساعت به ساعت گسترش مي يابند.


بانوي سال خورده ديگري که خود را جرم شناس مي‏‌خواند، در مقام عابر داوطلبانه پيش مي آيد و هم کلام مي شود و مي گويد: «اينها درد است اما دريغا؛ کسي به اينها توجهي نمي کند. بعضي وقت ها که عبور مي کنم، برخي از فروشنده ها، ايستاده اند که اگر متقاضي آمد، همان جا بفروشند و اين اتفاق سريع بيفتد و متقاضي کليه سراغ شماره ها نرود. هر روز هم اين شماره ها بيشتر مي شود و من ياد علل جرم زايي مي افتم که بزرگ ترينش فقر است.»


برخي عجله دارند و با عبارتي چون فوري و زيرقيمت، آدم را ياد بنگاه هاي خريد و فروش خودرو مي اندازند. انگار تکه اي از تن کالايي کم ارزش شده که هرچندصدتايش را بخواهي مي توان با قيمتي کمتر از يک خودرو قابل قبول خريداري کرد و چه مشتاقاني که درد زندگي شان بالا زده و چاره اي ندارند جز فروش تکه اي از تنشان را.


 

عده اي آنچنان بي صبر فروش و دريافت مبلغ هستند که حقي براي ديگران قائل نمي شوند و با يک اسپري بزرگ بر روي شماره هاي ديگران، بزرگ و خوانا، سن و سال و گروه خوني شان را نوشته اند و اينچنين است که حتي در دنياي مظلومان هم گروهي به گروهي ديگر ظلم مي کنند تا زودتر تنشان تکه تکه شود و در قبال بهبودي بخشيدن به همنوعي، رقمي دريافت کنند و به زخم زندگي بزنند؛ اينها را هيچ گاه شايد همسر و مادر فروشندگان کليه نيز درنيابند، چرا که نه دستي قطع مي‏‌شود و نه پايي بريده خواهد شد.


چرخي که در اين خيابان ها بزني، قيمت هم مشخص مي شود. نرخ بازار، 15 ميليون تومان است که اگر خريدار نياز فوري داشته باشد تا 20 ميليون تومان هم افزايش مي يابد و اگر فروشنده احتياج داشته باشد به 10 ميليون تومان هم مي رسد و در اين ميان برخي نيز قيمت را رقم انجمن کليه اعلام مي کنند. کليه اي که ديه مرده اش 24 ميليون تومان است، زنده و سالمش 15 ميليون تومان معامله مي شود و دو طرف بازي در اصل سود نمي‏ کنند و البته بازنده اصلي فروشنده در مانده اي است که آخرين تير ترکشش فروش بخشي از تنش است.


اين جماعت قطعاً آبرودار هستند که فروختن گوشتشان را به تن فروشي و دزدي و کلاهبرداري ترجيح داده اند و در اين شهر کثيف، خود را به رنگ ديگران در نياورده اند. براي اين آبرو ارزشي والا قائليم و بدين سان، تلاش شد تمام يا بخشي از شماره هاي تماس اين عزيزان در تصاوير محو شود و آبروي اين بزرگواران حفظ شود؛ بزرگواراني که يادمان مي اندازند هنوز با شرف زندگي کردن و تن به بي شرفي ندادن، امکان پذير است، حتي به قيمت فروش کليه.


بازي رنگ ها روي در و ديوار ديگر ارزش هنري اش را از دست مي دهد و عکاس تنها هدفي که دنبال نمي کند، نمايش زيبايي در قاب تصوير است. شات ها هيچ تنظيمي ندارد و انگار قرار نيست معرف يک نگاه باشند و تنها بايد آشفتگي دنيايمان را به تصوير بکشند. دنيايي که تصور مي کنيم، زيباي زيباي زيبا است، حال آنکه زخم هايي بر تنمان نقش بسته که فراموشش کرده ايم و اين زيبايي محصول فراموشي و نسيان انسان ها است.


همه نوع سن و تيپ و گروه خوني را مي توان يافت. از O- تا AB+ و از متولد 64 تا متولد 50 و از ورزشکار تا دختر دانشجو. عمده فروشنده اند و البته لابلاي آنها برخي با خطوط خود را خريدار فوري معرفي کرده اند و عمدتاً در پي گروه هاي خوني کم ياب هستند.


عمده آگهي دهندگان، دارندگان خطوط اعتباري هستند و حداقل نگارنده نتوانست شخصي را بيابد که در مقام فروشنده، شماره خط ثابتي را نوشته باشد و چه جالب که عدالت خواهاني که تنها شعارش را ياد گرفته اند به واسطه آنکه منافعشان اقتضا نمي نند، سعي مي کنند دستمال را محکم تر روي اين زخم فشار بدهند و مدعي شوند که اينها براي سال هاي دور است اما صد افسوس که تاريخ ها مکرراٌ براي ارديبهشت ماه 90 نيز است.

چه طنز تلخي است که مدعيان عدالت محوري حتي يک زحمت به خود نمي دهند، در يک دفترچه تلفن، شماره هاي اين عده را يادداشت نمايند و با تماسي، به نامه هاي اينها که بر ديوار غيرتشان نوشته شده پاسخ دهند. نامه هايي که مملو از التماس نيست و با حقيقت گره خورده است و البته پاسخ به آنها برد تبليغاتي چنداني ندارد و شايد نتوان فيلم خوبي از کنارش براي چهره اي سياسي ساخت.

 

به قول عابري: «مردم هم کلاهشان را سفت گرفته اند که باد نبرد» و اين تعامل مردم و مسئولان در نديدن آنچه رخ مي دهد، کافي است تا همه چيز به خوبي و خوشي بگذرد و اگر گاه گاهي تلنگري هم زده مي‏شود، به مرور زمان سپرده شود و همه دور هم خوش باشيم و به هم ديگر توصيه کنيم، حرفي نزنيم که باعث سياه نمايي شود، حال آنکه روي سياهي نشسته ايم! چند تصوير بعد که خود گويا است، ببينيد تا به آخرين تصوير برسيم.


 

 

 

 

 

 

حال تصويري که در ذيل مشاهده مي کنيد، ساعتي گران تر از يک جفت کليه در بازار آزاد است. البته اين گراني را تخفيف بود، و الا اين ساعت قيمت 7 عدد کليه سالم است. اين ساعت آنتيک بنابر ادعاي فروشنده اش، مربوط به دوره لويي شانزدهم است و شناسنامه دارد و طبيعتاً بايد هفتاد ميليون تومان هم ارزش داشته باشد، کما اينکه يک مجسمه يا تابلوي با عمر بيش از صد سال هم حتي اگر فاقد زيبايي خاص يا خالق شهيري باشد، ارزشمند بوده و ذي قيمت مي‏شود اما زماني قيمت اين کالا اهميت مي يابد که در مي يابيم، در کسري از دقيقه اي، چنين ساعتي در لوس فروشي مرکز پايتخت، به قصد گوشه اي از يک پنت هاوس يا همان حوالي خريده مي شود.


مقصود، سرمايه دارستيزي نيست که طبيعتاً بازديدکننده از اين لوکس فروشي از فقرا نيستند و هدف از اين مقايسه افزايش اختلاف طبقات و محو آهسته آهسته طبقه مياني است و اين خطر بزرگي براي جامعه اسلامي است. اينکه شعار داده مي شود در چند سال اخير فاصله طبقاتي کم شده، حقيقتاٌ حکم همان شعار را دارد و نمودهاي بيروني حداقل براي نگارنده، خلاف اين ادعا را به تصوير در مي آورد. فاصله ها افزوده شده و اين قطعاً در مدار عدالت، جاي ندارد.

 

مقصود صرفاً بيان اين نيست که گروهي از پرخوري مي ميرند و گروهي از گرسنگي، بلکه مقصود اين است که آبروداري دشوار گشته و عده اي براي حفظ آبرو، دست به مال حرام نمي برند و ترجيح مي دهند شرافتمندانه کليه شان و سلامت شان را با مبلغي معاوضه کنند. اينها را که ديدم ياد فيلم تلخ هيچ و فحش هايي افتادم که به او و کارگردانش دادند؛ آيا هيچ دروغ بود يا چند مورد همچون هيچ وجود دارد که حکم سياه نمايي را پيدا کند؟ آقاياني که چنين تعبير مي کنند، سري به خيابان فيروزگر بزنند تا دريابند، هيچ در مقابل حقيقت هيچ نبود.

 

اما از همه اينها که بگذريم، آنچه بيش از همه در اين تنازع بقاء و فرسخ ها اختلاف فقير و غني دردآور است و خانه تن هر جاندار ذي شعوري را به آتش مي کشد، خواب مردمي است که اين زخم ها را مي بينند و تلاش مي کنند بي توجه از کنارش گذر کنند؛ مردم سوداگر و بي تفاوتي که در مقابل درد و رنج هم نوع سختدل شده اند، روزگاري بس عجيب را با خلق و خويي متفاوت و تاثرآور در تناسب با مردم تهران قديم در پيش دارند و در فرهنگ اسلامي، چه آهسته و پيوسته سردي و بي تفاوتي مردم اروپاي شرقي را با خود همراه ساخته اند. دلمان بس مي‏‌سوزد براي سختدلي ها و ياد اخوان ثالث مي افتيم:

 

خانه‌ام آتش گرفته‌ است، آتشي جانسوز

هر طرف مي‌سوزد اين آتش

پرده‌ها و فرش‌ها را ، تارشان با پود

من به هر سو مي‌دوم گريان

در لهيب آتش پر دود

وز ميان خنده‌هاي‌ام تلخ

و خروش گريه‌ام ناشاد

از درون خسته‌ي سوزان

مي‌کنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشي بي‌رحم

هم‌چنان مي‌سوزد اين آتش

نقش‌هايي را که من بستم به خون دل

بر سر و چشم در و ديوار

در شب رسواي بي‌ساحل

واي بر من، سوزد و سوزد

غنچه‌هايي را که پروردم به دشواري

در دهان گود گلدان‌ها

روزهاي سخت بيماري

از فراز بام‌هاشان ، شاد

دشمنان‌ام موذيانه خنده‌هاي فتح‌شان بر لب

بر منِ آتش به جان ناظر

در پناه اين مُشَبّک شب

 

من به هر سو مي‌دوم گريان ازين بيداد

مي‌کنم فرياد‌، اي فرياد! اي فرياد!

واي بر من، همچنان مي‌سوزد اين آتش

آن‌چه دارم يادگار و دفتر و ديوان

و آن‌چه دارد منظر و ايوان

من به دستان پر از تاول

اين طرف را مي‌کنم خاموش

وز لهيب آن روم از هوش

زان دگر سو شعله برخيزد، به گردش دود

تا سحرگاهان، که مي‌داند که بود من شود نابود

خفته‌اند اين مهربان همسايگان‌ام شاد در بستر

صبح از من مانده بر جا مُشت خاکستر

واي، آيا هيچ سر بر مي‌کُنند از خواب؟

مهربان همسايگان‌ام از پي امداد؟

سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد

مي‌کنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس