خيلي زور زدم بلکه يک جوري اين نوشته را بگنجانم در قالب ستون «خبرگزاري چيزنا» اما نشد. يعني نشد که نشد! هر چه هست، شد همين که مي بينيد. ذکر اين نکته لازم است که اسامي اين متن کاملا به صورت تصادفي - منتهي با کروکي افسر جنگ نرم!- انتخاب شده اند:
فنايي: «اخراجي هاي دولت» را همان طور که دستور داده بوديد، کليد زديم؛ الان از «هرند» تا «اشتهارد» جملگي ديپورت شده اند؛ يه دونه باشي جناب اسي!
اسي: في الحال نوبت «حيدر» است؛ حکما براي اينکه صداي «محمود» در نيايد، مي نويسيم «عزل»، مي خوانيم «استعفا»! گوشت که با من هست؟!
فنايي: بله خب، ديگه ديگه!... البته جسارت است قربان! همچنان که ملت نوشتند «دکي» و ما خوانديم «اسي»!
اسي: احتياط کن! اولا «دکي» نه و «دکتر». ثانيا نبايد کاري کنيم دکتر به ما شک کند. ما بايد پله پله دوستان واقعي دکتر را از وي جدا کنيم.
برناانديش: ولي اين دست فرمان که شما داريد با آن حرکت مي کنيد، حکايت «پله برقي» است!
اسي: به «آسانسور» هم مي رسيم!
فنايي: راستي جناب اسي! از حرفهاي 2 پهلويي که مي زنيد و بعد زيرآبي مي رويد و دکتر را دچار دردسر مي کنيد؟ قصد خاصي داريد؟!
اسي: حتي المقدور بايد کاري کرد که قطار دولت از ريل خدمت خارج شود. يعني افکار من بايد «تيتر يک» شود، نه «کار دولت». منتهي بايد اينگونه در سايت و خبرگزاري جا بياندازي که انگار همه منتقدين من، با دکتر مشکل دارند! اين نکته خيلي مهمي است. بعد هم به منتقدين جواب بده که مگر بزرگان نگفتند مسائل را «اصلي-فرعي» نکنيد؟! من افکار خودم را که در سر دارم، به مرور عملياتي مي کنم. پول هم خرج مي کنم؛ اگر سکوت کردند که ترقي مي کنم و پله برقي را مي کنم آسانسور، ولي اگر حرفي زدند و اعتراض کردند، دکتر را تا هنوز رئيس جمهور هست، مي اندازم وسط و خودم مثل کروبي که هفته اي 3 بار استخر مي رود، زيرآبي مي روم... به هر حال سکه سران فتنه را که بچرخاني، مرا مي بيني، اما بهتر آن است که به جاي من، دکتر را ببيني!... اين برگه چيست دست تو؟!
برناانديش: از کامنتهاي سايت پرينت گرفتم. يکي از شما انتقاد کرده، يکي ديگر جواب داده؛ همين شما هستيد که با انتقاد از مشايي، او را گنده کرده ايد. سومي هم گفته؛ لابد پس امام حسين(ع) با رفتن به کربلا و جنگ با يزيد، اين ملعون را گنده کرد! آن يکي هم جواب داده؛ حساب ما با منتقديني که خوبي هاي احمدي نژاد را هم، بدي معرفي مي کنند، جداست. آقايي گفته؛ اين فرد عامل چند دستگي در جبهه خودي است. خانمي گفته...
اسي: نمي دانم چرا، اما لذت مي برم وقتي اين اختلافات را مي بينم!
برناانديش: يعني واقعا شما...
اسي: البته منظورم اين بود که «تضارب آرا» لازمه «مکتب ايراني» است. يعني مي داني! مي خواهم کاري کنم که «گفت وگوي تمدن ها» پيش «مکتب ايراني» لنگ بياندازد. من به جاي اين خاتمي بودم، مي گفتم که منظورم از «گفت وگوي تمدن ها»، همان بگومگوهاي صدر اسلام است!! ما بايد اختلافات را بکشانيم به تکايا و مساجد و هيئتهاي عزاداري. يعني ميان کساني که در فتنه 88 با هم متحد بودند، بايد بذر تفرقه بپاشيم... هي! اين حرفها را به دکتر نگويي ها!
فنايي: به روي چشم!
برناانديش: بلاتشبيه مثل شما به دولت سوم تير، مثل مهاجراني است به دولت دوم خرداد!
منشي: اين فکس که خبر بسيار مهمي است، الان به دفتر رسيده؛ ظاهرا با برکناري ايشان مخالفت شده!
اسي: برناانديش! خبر استعفاي «حيدر» را در سايت کار کن!
برناانديش: ولي...
فنايي: ايرادي ندارد؛ کار اسي را مي اندازيم گردن دکتر!
برناانديش: ولي مردم از چشم من که مسئول خبرگزاري هستم، مي بينند!
اسي: اگر شلوغ شد، بگو نسبت به صحت خبر يقين حاصل نکردم!... به به به! آقا محمود! چي کار مي کردي تا اين ساعت؟!
محمود: داشتم نامه هاي سفر استاني قبلي را مي خواندم؛ علي الظاهر در يکي از روستاها، مردم به دليل جمعيت زياد خواهان ورزشگاه سرپوشيده بودند که گفتم حتما بسازند. ناراحت شدم که ورزشگاه ندارند. غصه ام شد جان اسي. در سال «جهاد اقتصادي» دولت بايد بيشتر کار کند؛ خيلي بيشتر!
اسي: من هم جان محمود، اين روزها خيلي ناراحتم؛ منشور کورش را بردند؛ ديدي چه خاکي بر سرمان شد؟!
فنايي: چطور است از روز ورود منشور کورش تا روز خروج را بگذاريم «ايام کورشيه»!
محمود: اين چه حرفي است؟!
اسي: اينکه فعلا مصلحت نيست و هزينه دارد، اما خوب است زائران عتبات، اينکه دارند تا «بين الحرمين» مي روند، من باب تقدس، يک تک پا هم بروند «ايوان مدائن» را از نزديک ببينند...
محمود: لابد يک پولي هم بايد تخصيص بدهيم ترک هاي پشت بام ايوان مدائن، ايزوگام شود!... آخر اسي جان! با مقدسات مردم چه کار داري؟!
اسي: منظورم از زيارت ايوان مدائن، با «دل عبرت بين» بود که به هر حال لازم است گاهي از ديده حذر کنند؛ هان؟!
برناانديش: آهان!
محمود: کورش رفت، به جايش «کي روش» را آوردند؛ غصه نخور!
اسي: شما مرا ياد آن خدابيامرز مي اندازيد؛ هيچ مي دانستيد دولت هخامنشيان هم سفرهاي استاني داشتند؟!
محمود: تو زمان فردوسي بودي، حکما جاي رستم و اسفنديار در شاهنامه عوض مي شد!... باز فردا همين اراجيف را برو بگذار دست خبرگزاري ها، براي من و دولت شر درست کن! مردم به من لطف مي کنند و مي گويند «رجايي»، تو الان مي گويي «کورش»، بعد هم لابد ما را مي خواهي بکني «کمبوجيه»!
اسي: منظور من از هخامنشيان همان منشي بود که رجايي پيشه کرده بود؛ قصد بدي نداشتم جناب دکتر!
محمود: من صبح تا شب دارم براي اين مردم، جان مي کنم، آن وقت شما هي چوب لاي چرخ دولت مي گذاري!
اسي: آقا محمود! اينها با خودت مشکل دارند، نه با من!... همين ها اگر چند صباح ديگر تکفيرت نکردند، هر چي خواستي به کورش بگو!
محمود: خب مرد حسابي! تو کمتر مسئله سازي کن، تا من مجبور نباشم اين همه خودم را خرج تو کنم؛ نمي دانم چه خوابي برايم ديده اي! گيرم فلاني و بهماني با من مشکل دارند، ولي مصباح و ملت و سپاه و امت حزب الله و بسيج و مراجع و حضرت ماه که خير مرا مي خواهند. آه از دست تو. استغفرالله!
اسي: من يک لحظه مي روم آن اتاق، يک کار کوچک دارم! قراري است ميان خودم و خودش!
محمود: برناانديش! چه خبر؟!... چرا در سايت دولت به جاي آن پروژه که افتتاح شد، خبر منشور کورش را آورديد صفحه اول؟! مقر دولت خيابان پاستور است يا بيابان پاسارگاد؟!!
برناانديش:دستور اسي بود. اسي خان زنگ زد و گفت: منظور من از منشور کورش، همان پروژه عمراني است!
محمود: راستي! اخبار را داري؟!... «بيداري انساني» در منطقه چه کرده!
برناانديش: شما جناب دکتر! دوره اول از «دولت اسلامي» سخن مي گفتيد، حالا از «بيداري انساني» دم مي زنيد؟!
محمود: اين را اسي در زبانم انداخت؛ جخت بلا مي گويد؛ «منظورش از بيداري انساني، همان بيداري اسلامي است؛ حکايت مکتب ايراني، ادبياتش فرق مي کند!
اسي: آمدم... خب جناب محمودخان! بعد از «حيدر» نوبت کي باشد، خوب است؟!
محمود: آخرش هم کار خودت را کردي؟!... از بس به تو اختيار داده ام، حکما پس فردا خود مرا عزل مي کني؟!
اسي: اين چه حرفي است؟!... من دارم بارها را از روي دوش شما برمي دارم؛ يواش يواش بايد همه وزارتخانه ها سرپرستي اش با خود شما باشد، ولي عملاً کارها را به من بسپاريد!
برناانديش: پس تکليف «جهاد اقتصادي» چه مي شود؟!
اسي: رئيس جمهور 4 سال اول «سرباز جمهور» بود، ولي الان نوبت رياست است! همان 4 سال خدمت رساني بس بود؛ الان وقت نظريه پردازي است؛ جشن جهاني نوروز مهمتر است يا به فکر کارگران عسلويه بودن؟! يعني ملک عبدالله اردني را ما بفروشيم به يک مشت گداگرسنه پاپتي؟! فلان هنرپيشه را بفروشيم به اهالي کشت و زرع؟!
محمود: ولي همين کارگران و پايين شهري ها به من راي دادند، چون فکر مي کردند از جنس خودشان هستم؛ از جنس خدمت... مي ترسم از روزي که مجبور باشم ميان تو و نظام، يکي را انتخاب کنم.
اسي: من که ميان تمام دنيا و شما، شما را انتخاب مي کنم؛ ميان شما و کمبوجيه، کورش را!
محمود: نمي دانم از جان راي مردم به من چه مي خواهي؟!
اسي: منظورم از اين کار، خدمت به مردم است؛ قرائتم يک مقدار متفاوت است! کلا اسي جماعت منظورش را بد مي رساند. مثلاً اين چيزهايي که درباره حجاب گفتم، يا چيزهايي که درباره موسيقي گفتم، يا در باب سوء مديريت انبيا، يا حرفهايي که در آينده قرار است بزنم و به جاي خودم، شما را بياندازم جلو و همان بحث تکفير و اينا ديگه... من وقتي مي گويم آدم بدون واسطه ماه، مي تواند به خورشيد وصل شود، منظورم اين است که...ا ! ببينم آقا محمود، شما بيداري؟!
محمود: امروز از خروس خوان تا الان يک ضرب داشتم کار مي کردم؛ داشتم مي رفتم خانه که اين نامه ها را ديدم؛ گوشم با توست...
¤ تيتر تزئيني است!