کد خبر 411
تاریخ انتشار: ۲۶ تیر ۱۳۸۹ - ۱۱:۲۰

مشرق را برآمدنگاه خورشيد گفته‌اند، محلي که خورشيد هر روز از آنجا طلوع مي‌کند، محل رهايي از چله شب و آغاز پرتاب به سوي روشنايي. و بامداد آنگاه چهره برمي‌کشد که مهر او از مشرق دل‌ها سر زند.
در روايات عصر ظهور، پارسيان پارسا خو را اهل مشرق خوانده‌اند. شايد از آن روي که بشارت ظهور روشنايي از سرزمين پارسيان‌ سلمان‌پيشه و ابوذرسرشت به جهانيان داده مي‌شود.
و امروز با تقديم دوگانه اي به آن يگانه و با استمداد از الطاف بيکران حجت حق، با نام "مشرق" آمده ايم تا از امروز ايران اسلامي براي فردا و فرداها حراست کنيم و در پاسداشت اين فرهنگ درازدامن، صورتک‌ها را از چهره تمدن غرب کنار زنيم.
مشرق امروز يک سنگر است در خاکريز اول نبردي که آن را «جنگ نرم» مي‌خوانند و اگر حق مدد فرمايد براي حراست از فرداي ايران اسلامي اين سنگر را تبديل به قرارگاهي خواهيم کرد تا جانانه از فرهنگ آسماني اين مرز و بوم حراست نماييم.
در فرمول قدرت دنياي امروز، رسانه‌ها کارکرد ماشين جنگي ديروز را پيدا کرده‌اند. اين رسانه‌ها هستند که گلوله‌هاي جريان‌ساز شليک مي‌کنند و به جاي به زانو درآوردن ارتش حريف، تسلط بر افکار عمومي يک ملت را هدف قرار داده‌اند.
امروز حتي آناني که از دور هم دستي بر آتش رسانه دارند به نيکي دريافته اند بزرگترين ديکتاتوري عصر جديد در انسدادي است که براي تغيير و گشايش افق‌هاي جديد ايجاد شده است و کمتر کسي را جرأت اجتهاد در برابر غرب است، همه در برابر تابوهاي تراشيده شده و افق‌هاي مجازي، کلاه به احترام برداشته‌اند. در دوران تحجر جديد، هيچ‌کس را فرصت و جرأت تفکر نيست و با غربالي ريزبافت و تنگ‌چشم، ساحت تفکر را به تسليم و عصر امروز را به عصر ترجمه و تفسير کشانده‌اند.
سيستم عصبي جوامع امروز در دست رسانه‌ها و اصحاب رسانه است. اگر استراتژي رسانه‌اي نداشته باشيم، برايمان استراتژي مي‌نويسند، اگر ايده نداريم، برايمان ايده مي‌نويسد و اگر فکر نکنيم، براي ما فکر مي‌کنند. آنها سخت به دنبال صندلي‌هاي خالي هستند. اگر صندلي خالي فرهنگ و انديشه را خالي بگذاريم ديگراني هستند که بر آن تکيه زنند و ما را اسير ريل‌گذاري‌هاي مجازي کنند.
مشرق و مشرق‌هاي بسيار بايد بيايند تا تکثر در جبهه رسانه‌اي نظام اسلامي را شکل دهند و جريان فرهنگي پويا و مقتدر ايران اسلامي را با تکيه بر تجربيات نسل اول و دوم انقلاب و حق‌خواهي و استکبار‌ستيزي نسل سوم و چهارم که زلال تر و فهيم تر از نسل هاي پيشين در پاسداشت آرمان‌هاي اين نظام لحظه‌اي درنگ و ترديد به خود راه نداده اند را پشتيباني کنند.
اين حق براي مخاطبان مشرق است که اگر سکوت کرديم ما را بازخواست کنند. سکوت گاه به معناي نديدن حقيقت، چشم بستن بر حقانيت، سانسور واقعيت و عبور از يک تکليف است. سکوت گاه به معناي دروغ‌گويي است يعني آنچه را ديده‌اي با سکوت خود اعلام کني آن را نديده‌ام .
وجيه بودن خوب است اما اصل نيست. مي‌توان با همه بود و با همه همراه شد و با کنار گذاشتن مهميز نقد و اعتراض، محبوب دل‌ همگان شد. مي‌توان کلي‌گويي‌هاي دبستاني کرد و به احترام تابوهاي تراشيده شده کلاه مبارک را برداشت، مي‌توان در يک بازي تمام‌عيار جمعي، عده‌اي گرم‌ شوند، عده‌اي سرگرم و گروهي ديگر هم به تماشاي اين گرم شدن‌ها و سرگرم‌شدن‌ها بنشينند، آنگاه ديگر از ملامت ملامتگران خبري نخواهد بود.
رسانه را مي‌توان در رديف تفريحات سالم هم تعريف کرد و با تبديل آن به يک مؤسسه انتفاعي به حواشي حقيقت پرداخت و خرمن امتيازات را هم در پاي اين رسانه بي‌رگ و به اصطلاح بي‌طرف سرازير کرد. مي‌توان اصلاً جدي نبود و همه‌چيز را در سرگرمي و تفريح و تفنن خلاصه کرد. مي‌توان در رديف روشنفکران و فاضلان حرفه‌اي بود و از صحنه‌هاي دفاع از حقيقت غايب بود.
پروردگارا، به ما صدق و صفا و صداقت و راستي و راستگويي و اخلاص عطا فرما، چرا که امير ما فرمود:«و لما رأي الله صدقنا انزل علينا النصر»
مشرق از سياه‌نمايي، القاي يأس و نااميدي و چشم‌ بستن بر تلاش هاي خالصانه قاطبه مسئولان نظام اسلامي اعلام بيزاري و برائت دارد و کارکرد اول رسانه را در ترويج اميد، نشاط، پشتکار، عدالت و پيشرفت نسل امروز و فردايي مي‌داند که اميد اول جهان اسلام و بشريت سرگشته‌اي است که به دنبال مشعل‌هاي فروزان براي نيل به سرچشمه فضايل و نيکي‌ها هستند.
و اينک در آوردگاهي ديگر و در آستانه ورود به آزموني سخت و سرنوشت ساز، با همو که درفش آفتاب در مشت ، پرچم رهايي بر دوش و آيين آينه در قلب داشت ، عهد و پيماني را که سال هاست بر سر آن جانبازي ها و صبوري ها به خرج داده ايم دوباره تجديد مي نماييم و پاي در تنور آتش مي گذاريم تا محبت گداخته دل هايمان را در طبق اخلاص نهيم . دل آرامي که قلبش تپشگاه ملتي بود که به دل هايشان آرامش بخشيد و آرام و قرار سياه شب پرستان را آشفت . او که بيداريمان آموخت و چشم ها را به ضيافت روزي بي شب و بهاري بي پاييز فراخواند و قلب ها را به سمت مشرق شقايق کوچاند و سير آسماني شدن را به خرد و کلان اين آب و خاک آموخت و لب هايمان را به ترنم ترانه هاي ملکوت شکوفا کرد و در پروازي شگفت ، ما را سبکبال و سبکبار از دل سياهي ها گذر داد تا بر سدره المنتهاي الهي فرود آييم و کشتزار جان هاي تشنه مان را به درياهاي زلال و شفاف پيوند دهيم .
و اينک ماييم و يادگار آن طبيب دوران و انتظار براي زايش و رويشي دوباره و 70 ميليون دست و بازويي که بر دستان توانمند آن سيد خراساني حلقه شده اند تا بادبان ها را محکم نمايند و از دل توفان ها عبور نمايند. ما مي توانيم چرا که در مقياس هاي رايج دنيا نمي گنجيم و خداوند به خاطر همين لياقت ها بود که عصاره قدرت آمريکا را در طبس بر زمين کوبيد و تحمل همه تلخکامي ها را بر ذائقه ملت شيرين کرد.
بزرگترين زيرکي مردم ما آن است که خود را ارزان نمي فروشند و مشتري خود را از پيش ترها انتخاب کرده اند؛ چرا که او فرمود: ان الله اشتري من المؤمنين اموالهم و انفسهم ...، و تنها چنين ملتي است که توانايي آن را دارد زمين را قتلگاه و قربانگاه دلبستگان خاک نمايد و آسمان را عرصه پرواز دل بريدگان و وارستگان زمين و زمان و ملتي که چنين باشد، تيغي است فرو خفته در حلقوم شب ، همان ملتي که سال هاست خواب را از چشمان اجانب ربوده است ، همان ديوسيرتاني که آب از دهان سرازير براي بلعيدن ما به ميدان آمده بودند و چنين است که مردم ما عشق را در متن نفرت مي پرورانند.
ما از بسياري جهات ، ملتي بي بديل هستيم . ملتي زنده و پويا، تمدن ساز، فرهنگ دوست ، شجاع و نترس ، دوستدار وطن و هوشمند و زيرک که در اوج تشتت ظاهري ، آرايش وحدت آميز را به سرعت شکل مي دهيم و اگر پرت هايي هم در مسير داريم ، چندان قابل اعتنا نيست . ما پهلوان ميدان هاي سخت و دشواريم . قرن هاست که در محبت مولاي متقيان غواصي مي کنيم و بوسه بر ذوالفقاراو زده ايم و در اطاعت از او شتاب مي ورزيم . در بازخواني شادي هاي او شاد و در غم غربت و مظلوميت او خونباريم و به يقين رمز جاودانگي ما هم در همين محبت گداخته اي است که به او داريم .
تاريخ بستر تکرار حادثه هاست . ما از ورق هايي که بر تاريخ اين مرزوبوم رقم خورده است ، به نيکي دريافته ايم که هرگز نبايد از برابر عربده فتنه ها عقب نشست ؛ چرا که ملتي که عاشورا دارد هميشه پيروز است .
و اينک ما آمده ايم تا پا جاي پاي بهار بگذاريم . امروز روز نيم خيز شدن يک ملت است ، هيچ کس آرام و قرار ندارد، صداي تپش قلب ها را مي توان شنيد و نبض ها تندتر از هميشه مي زنند.
همه مي خواهند طلايه دار کاروان باشند و همه در انتظار بانگ رحيل به شمارش لحظه ها افتاده اند. انگار بازوان آرش ديگر تاب و توان تحول ندارد، او کمان را رها خواهد کرد تا مرزهاي شرف و اقتدار يک ملت را در ماوراي افق هاي دور ترسيم نمايد. تير آرش هر جا که فرود آيد همانجا مرز نور و ظلمت و پاکي و پلشتي خواهد بود.
ما در انتظار رجعت سرخ ستاره ايم و تا طلوع فجر از دل ظلمت شب ، به اندازه پريدن يک شاپرک از روي غنچه نسترن تا برگ گل شقايق زمان باقي است . کافي است لحظه ها را شمارش کنيد...
عاقبت يک روز مغرب محو مشرق مي شود عاقبت غربي ترين دل نيز عاشق مي شود
شرط مي بندم که فردايي نه خيلي دير و دور مهرباني ، حاکم کل مناطق مي شود
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي است آن زمان هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
من گمان دارم زماني که نه زود است و نه دير روح باران حاکم کل مناطق مي شود


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس