به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مطلبي را که خواهيد خواند خاطره اي است از بسيجي آزاده «عليرضا رحيمي» که چند سال در زندان هاي عراقي در اسارت بوده و با وجود اينکه چهارده سال سن بيشتر نداشته است اما مانند مردان بزرگ جنگ در برابر شکنجه هاي وحشيانه ارتش بعث عراق مقاومت مي کند.
عليرضا رحيمي خاطره يکي از آن روزها را اين گونه تعريف مي کند: «خبرنگاران زيادي براي مصاحبه مي آمدند و گاهي روزنامه ها به دست ما مي رسيد. يک روز در يکي از روزنامه هاي عربي چشمم به مصاحبه خودم افتاد. به نقل از روزنامه اي در ترکيه آورده بودند که: « وقتي وارد اردوگاه رماديه شدم و عده اي از بچه هاي کم سن و سال را ديدم، کوچکترين شان که علي نام داشت عصا زنان به سمت ما آمد و با ديدن يک زن که همراه ما بود خودش را در آغوش ما پرت کرد و گريه کنان گفت که مادرم را مي خواهم، دلم برايش تنگ شده است.
خانم همراه به زحمت علي را ساکت کرد. پس از اينکه هق هق گره اش تمام شد، اسباب بازي دستش داديم و با سر گرم کردن او علي را به صحبت گرفتيم که :«چه شد که به جبهه آمدي؟» علي گفت: «من در کلاس درس بودم که مدير مدرسه با فرمانده سپاه شهرمان و پدرم آمدند در کلاس و گفتند به دفتر بيا!» رفتم به دفتر و فرمانده سپاه گفت: «مي خواستيم پدرت را به جبهه ببريم، پدرت گفته من زن و بچه دارم، اين بچه را ببريد و حالا تو بايد بيايي!» بعد دست و چشمم را بستند و آمبولانس پس از بيست دقيقه جايي توقف کرد که صداهاي وحشتناکي به گوش مي رسيد. مرا پياده کردند و به من گفتند: « اين هم کليد بهشت است. اگر از خاکريز رد شدي به کربلا مي رسي و اگر کشته شدي اين کليد در بهشت است ...!» از آن به بعد بود که منسجم عمل کرديم و تصميم گرفتيم با هر خبرنگاري مصاحبه نکنيم و با روزنامه هايي مرتبط باشيم که برد جهاني داشته باشند.
اغلب خبرنگارها خبره و روان شناس بودند و از بعد رواني-تربيتي هم وارد مي شدند. خبرنگاري به من گفت:« شما چهارده ساله ايد، بچه هاي هم سن و سال تو الان در کنار پدر و مادر و در پارک ها تفريح مي کنند و اسباب بازي دارند و تو بايد سر کلاس درس باشي، فکر نمي کني دولت ايران در حق شما ظلم کرده، الان چه احساسي داري؟» جواب دادم: «ما با بچه هاي آلماني و عراقي تفاوت زيادي داريم.» با تعجب پرسيد: «چه تفاوتي؟!» گفتم: «تفاوت ما در اين است که ما يک زندگي هدفمند داريم. ما عاطفه داريم و دل مان براي پدر و مادرمان تنگ مي شود، اما براي هدفي که اسلام و پيامبرش مشخص کرده اند مثل امام حسين(ع) همه هستي مان را فدا مي کنيم.» خبرنگار يک سوال ديگر از من پرسيد که جوابش معجزه آسا بر زبانم جاري شد. گفت: «شما که با صدام مي جنگيد، آيا قرآن شما هم اشاره اي به جنگ کرده است؟» چند لحظه ماندم که چه بگويم. ناگهان اين آيه به ذهنم خطور کرد که «فقاتلوا ائمه الکفر ...» (به جنگ سران کفر برويد و آنها را بکشيد و ...) با چند استدلال ديگر خبرنگار رند دمش را روي کولش گذاشت و رفت.»
از آن به بعد بود که منسجم عمل کرديم و تصميم گرفتيم با هر خبرنگاري مصاحبه نکنيم.