به من نمي چسبد اين فروردين
مادربزرگ ها که نباشند
عيد مثل يک چاي سرد شده است...
**
بگذار کسي نداند اين دنيا
حکايتش چه بود و
خنده ي ماه
آتش کدام منظومه بود
بگذار
کسي نداند اين دريا تمام
اشک گم شدگان بود.
**
براي جشن تولد گل
گاهي
گل مي خرد بهار
از گلفروش.
**
بهار از کارت تبريک
بيرون زد و رفت
با ماهي قرمزي که مرده بود
از بوي رنگ چاپخانه
**
بهار پشت دري که هيچ وقت باز نمي شد
نوشت:
يا مقلب القلوب...
و غنچه ي در باز شد.
**
اين باران که بيايد
اين درخت ها که جوان شوند
اين گل ها که به سن حرف زدن برسند
اين ستاره ها که داماد شوند و
اين ماه که به خانه بخت برود
اين چشمه ها که کودک گم شده رود را پيدا کنند
اين ابرها که سر بر بالش شان بگذارند و بخوابند
اين بهار که بيايد
من گريه ام را در بقچه شعري خواهم بست
و رهسپار خدا خواهم شد
**
گنجشک مي رود و
مار مي رود و
ميوه ها مي روند
و من نمي فهمم
چرا تمام نمي شود
دعاي دست درخت؟
**
اين کوه ها
اين ابرها و رودها و درياها
پايان بهتري از ما دارند
حتي اين بادها
شاعرانه تر از ما
رفتار مي کنند
و زودتر از ما بخشيده مي شوند
و اين که رشک مي برم
به شاعرانگي باران...