کد خبر 37429
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۲:۳۷

آنچه در زير مي خوانيد، بهاريه اي از عليرضا قزوه است...

 به من نمي چسبد اين فروردين

مادربزرگ ها که نباشند

عيد مثل يک چاي سرد شده است...

 

**

 

بگذار کسي نداند اين دنيا

حکايتش چه بود و

خنده ي ماه

آتش کدام منظومه بود

بگذار

کسي نداند اين دريا تمام

اشک گم شدگان بود.

 

**

براي جشن تولد گل

گاهي

گل مي خرد بهار

از گلفروش.

 

**

 

بهار از کارت تبريک

بيرون زد و رفت

با ماهي قرمزي که مرده بود

از بوي رنگ چاپخانه

 

**

بهار پشت دري که هيچ وقت باز نمي شد

نوشت:

يا مقلب القلوب...

و غنچه ي در باز شد.

 

**

اين باران که بيايد

اين درخت ها که جوان شوند

اين گل ها که به سن حرف زدن برسند

اين ستاره ها که داماد شوند و

اين ماه که به خانه بخت برود

اين چشمه ها که کودک گم شده رود را پيدا کنند

اين ابرها که سر بر بالش شان بگذارند و بخوابند

اين بهار که بيايد

من گريه ام را در بقچه شعري خواهم بست

و رهسپار خدا خواهم شد

 

**

 

گنجشک مي رود و

مار مي رود و

ميوه ها مي روند

و من نمي فهمم

چرا تمام نمي شود

دعاي دست درخت؟

 

**

اين کوه ها

اين ابرها و رودها و درياها

پايان بهتري از ما دارند

حتي اين بادها

شاعرانه تر از ما

رفتار مي کنند

و زودتر از ما بخشيده مي شوند

و اين که رشک مي برم

به شاعرانگي باران...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس