مشرق -ساعت 20:30 از کوچه پسکوچههای قلهک خودم را به مدرسه راهنمایی فرهنگ رساندم تا با فریدالدین حدادعادل مصاحبه کنم. وقتی وارد مدرسه شدم وضعیت از تعمیرات آنجا حکایت داشت. کمی زمان برد تا وی کارهای مربوط به امور مدرسه را انجام داد و شرایط برای مصاحبه فراهم شد. ابتدا سقف زمانی مصاحبه 21:30 تعیین شد ولی بعد حرفها و سوال و جوابها آنقدر گل انداخت که 45 دقیقه نیز از آن ساعت گذشت و هنوز جا داشت تا سوالات جدیدی طرح شود ولی دیر وقت بود. ضمن آنکه محدودیت صحنه هم وجود داشت لذا برخلاف میل باطنی مصاحبه را تمام کردیم. فرید حداد معتقد است پدرش تمایلی برای نماینده مجلس شدن نداشته ولی دست روزگار اینطور رقم زده. مدیر دبیرستان غیرانتفاعی فرهنگ بهترین و موثرترین دوره نمایندگی پدرش را مجلس هفتم میداند که وی مسئولیت ریاست را برعهده داشت. وی میگفت: «همین که پدرم سر مدل کاری و نوع تفکر احمدینژاد با وی دعوا نکرد عملکرد خیلی خوبی را از خود به جای گذاشت.» فریدالدین حدادعادل تصریح کرد: «پدرم قصد ریاست جمهوری نداشت و احتمال اینکه برای دوره نهم مجلس شورای اسلامی کاندیدا نشود ضعیف نیست.» عضو شورای سردبیری هفته نامه پنجره، سالمترین طیف سیاسی را جمعیت ایثارگران بیان می کند و البته خود به خاطر ارادت به زاکانی، عضو شورای مرکزی رهپویان انقلاب اسلامی شده است.
آقای حداد شما در چه تاریخی به دنیا آمدید؟
9/11/52 به دنیا آمدم.
محل تولدتان کجا بود؟
خانه ما در محلی بود که الان درمانگاه شهدای لرزاده است. آنجا مدت محدودی زندگی میکردیم. من در بیمارستان مروستی به دنیا آمدم.
کجاست دقیقا؟
دقیقا یادم نیست ولی میدانم که از روی پل حافظ که رد میشوید میتوانید بیمارستان مروستی را ببینید. آن خانمی که این محبت را در حق من کرد و پایم را به دنیا باز کرد چند وقت پیش از دنیا رفت. پیرزن رنجور و لطیفی بود که در مراسم ختم وی بسیاری از کسانی که او به دنیا آورده بودشان حضور داشتند.
دبستان کجا درس میخواندید؟
مدرسه نیکان.
نیکان کجاست؟
منطقه 3 تهران.
راهنمایی؟
از دبستان خاطره خوبی ندارم.
چرا؟
نه من برای مدرسه نیکان دانش آموز خوبی بودم و نه آنها برای من مدرسه خوبی شدند. نفهمیدیم چطور اینقدر تفاوت و اختلاف در دبستان و راهنمایی وجود داشت. من در مقطع راهنمایی از یک دانشآموز ضعیف تبدیل شدم به شاگرد چهارم کل مدرسه اما در دبستان وضعم خراب بود. محیط آنجا اصلا برایم جذاب نبود.
به لحاظ درسی یا انضباطی؟
همه چیز. خاطرات خیلی بدی از آنجا دارم.
آیا فقط در دبستان شیطنت میکردید یا در خانه هم همینطور بودید؟
همیشه آدم شیطانی بودم یعنی همین الانم پدر و مادرم معتقدند که خیلی شیطانم.
فرزند چندم خانواده هستید؟
اولین فرزند و تک پسر هستم.
شما دو خواهر دارید؟
سه خواهر دارم.
راهنمایی کجا درس خواندید؟
مدرسه توحید در شهرک صنایع دفاع در بزرگراه صدر بعد از میدان نوبنیاد.
چه کسی در آن مدرسه روی شما تاثیر گذاشت که توانست نظرتان را نسبت به تحصیل عوض کند؟
چند معلم استثنایی این زحمت را کشیدند. معلم ادبیاتی داشتیم و داریم به اسم آقای گودرزی، معلم تاریخم آقای تولایی بود که به همراه دو معلم دیگرم که هنوز با آنها ارتباط دارم (آقایان نقیزاده و مهربخش) زندگی من را متحول کردند. یک معلم ادبیات دیگر هم داشتم که جرقه ادبیات را ایشان زد ولی متاسفانه اسم ایشان از ذهنم رفته است. یک وقت اظهار گله کردم از فضای درس، ولی این شعر حنظله بادغیسی را برایم خواند که میگوید:
مهتری گر به کام شیر در است
رو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
بعد گفت برو اینرا حفظ کن. یاد مدیرمان آقای بلالی که چند وقت پیش زیارتشان کردم نیز گرامی. خیلی به رشد من کمک کردند.
دبیرستان کجا بودید؟
به مدرسه شهید دانش رفتم.
کجا بود؟
دوراهی قلهک در منطقه سه است. آن زمان یک مدرسه دولتی خوب بود. آنجا نیز بزرگان خوبی به مدیریت آقای جواهری زحمت میکشیدند. آقای خسروی و دو معلم تربیتی - خمسی و ربیعی - خوب داشتیم که خیلی منشاء اثر و تحول بودند. در دبیرستان من با یک پارادوکس مواجه بودم. اشتیاق فراوان به خواندن علوم انسانی داشتم اما مدرسه ریاضی و تجربی بود. یادم هست کلاس 40 نفر بود.
سر کلاس دانش اجتماعی اول دبیرستان معلم گفت چه کسانی میخواهند به رشته ریاضی بروند. 20 نفر دست بلند کردند و پرسید چه کسانی میخواهند بروند علوم تجربی؟ 19 نفر دست بلند کردند بعد گفت خوب اشتباه شمردم چون این میشود 39 تا! دوباره شمرد گفت باز هم که شد 39! کسی هست جواب نداده باشد؟ گفتم من هستم چون میخواهم بروم علوم انسانی بخوانم و به تاریخ معاصر بسیار علاقه دارم و قصدم معلمی است.
نگاهی کرد و قصه علوم انسانی خواندن بنده آمد تا اینجا. یکی از بدترین خاطراتم در دبیرستان این است که سر کلاس هندسه داشتم زیر میز کلیله و دمنه میخواندم و با آنکه معلم آمد دلم نیامد کتاب را ببندم. بعد معلم آمد بالای سرم و خیلی متعجب و متحیر گفت داری چه کار میکنی؟ گفتم دارم کلیله و دمنه میخوانم. گفت نمیخواهم تو را تنبیه کنم ولی بگو چگونه سر کلاس هندسه داری این کتاب را میخوانی؟ گفتم؛ من فقط این درسها را برای قبولی میخوانم تا بعد بتوانم یک مدرسه علوم انسانی خوب پیدا کنم و بروم آنجا تغییر رشته بدهم. (خنده) گفت نمیخواهم به تو توهین کنم ولی دیوانهای (خنده). البته این معلم بعدها یک مدرسه غیرانتفاعی تاسیس کرد و من در سن 19 سالگی در اولین سالهای معلمیام آنجا تدریس کردم.
شما گفتید سال 52 به دنیا آمدید. پس تقریبا دوره راهنمایی و سالهای اول دبیرستان مصادف با ایام جنگ بود. خاطرهای از آن مقطع دارید؟
در بمبارانها سال سوم راهنمایی بودم که مجبور شدیم از تهران بیرون برویم. رفتیم کرج و در یک مدرسهای درس خواندم. زندگی دور از شهر عجیب بود ولی پایان جنگ خیلی غمانگیز برایم تمام شد.
چرا؟
چون خیلی دوست داشتم بروم جبهه. 15-14 سال داشتم. یکی از بچههای مدرسه که یک سال از من بزرگتر بود فریبرز نوروزی نام داشت که فرزند شهید بود. او رفت جبهه و خیلی زود هم شهید شد. تشییع جنازه هممدرسهای شهید برای ما خیلی عجیب و تاثیرگذار بود. اصلا نگاه و تفکر ما تغییر کرد. خیلی دنبال فرصت برای جبهه رفتن بودم. یک ساک بستن، ما را از جبهه رفتن انداخت چون دیر به اتوبوس رسیدم و آن رفته بود و دیگر امکان این کار برایم فراهم نشد.
سربازی رفتید؟
خیر.
چرا؟
یک ناراحتی گوارشی مزمن دارم و شماره هر دو چشمم هم 8 نزدیک بین و 5/1 دوربین است. به واسطه این دو مساله معاف شدم.
پس خاطرهای ندارید؟
خوشبختانه خاطرهای ندارم خصوصا از دوره آموزشی. میدانی معتقدم اگر میخواهی یک نفر را نسبت به مجموعه بدبین کنی باید مجبورش کنی به جای دو ماه آموزشی یک سال آموزشی در ارتش بگذراند و چندبار نظام وظیفه برود و چند بار هم به دادگاه مراجعه کند. اینقدر در این دو حوزه گذشت امور کسل کننده و ملال آور است که آدمها بدبین میشوند.
شما گفتید بعد از فارغالتحصیلی از مقطع دیپلم وارد تدریس شدید.
من از همان روز اول تحصیل در دانشگاه کار کردم. یک اتفاق دیگر در زمان تحصیل من افتاد. سال سوم دبیرستان فهمیدم که دیگر نمیخواهم ریاضی بخوانم و برای اینکه عمرم تلف نشود با پدر به فکر پیدا کردن یک مدرسه علومانسانی افتادیم. در سال تحصیلی71-70 در کل شهر تهران فقط در دو مدرسه چهارم علوم انسانی روزانه وجود داشت. یکی مدرسه آلاحمد تجریش، یک کلاس و دیگری یک کلاس مدرسه دو شهید میدان خراسان بود. مابقی شبانه برگزار میشد در اصل بیشتر کسانی در کلاسهای شبانه درس میخواندند که فقط قصدشان گرفتن مدرک بود. در آن سال من به اندازه 11 سال گذشته انواع تجارب اجتماعی تلخ و شیرین را بهدست آوردم. چون در خیلی از مقاطع تحصیلی مبصر و نماینده کلاس بودم. همیشه میرفتم ته صف میایستادم. سال چهارم دبیرستان در یک هفته اول کلاس ما تشکیل نشد، هفته بعد هم مدیر به من گفت برای اینکه اخلاقت خراب نشود خواهش میکنم سر صف بایست. من بعد از مدتی فهمیدم درست میگوید. دوستان خوبی از آن دوره دارم ولی اصلا باورتان نمیشود که سطح مدارس علوم انسانی آن موقع چطور بود. آن یک سال را خواندم و سال 71 دانشگاه امام صادق(ع) در رشته علوم سیاسی قبول شدم. از همان مهر 71، دو روز در هفته کار میکردم. بعد فضا بازتر شد و کنار درس بیشتر کار کردم.
تا فوقلیسانس در دانشگاه امام صادق(ع) بودید؟
نه، تا آخر دکترا و رشته علومسیاسی گرایش جامعهشناسی سیاسی آنجا بودم و هستم چون الان دارم رساله دکترایم را جمع و جور و تکمیل میکنم و استاد راهنمای من دکترعلی اصغر افتخاری است.
الان کجا مشغول هستید؟
کار اصلیام مدیریت دبیرستان فرهنگ در رشته علومانسانی است. از سال 71 تا به حال آنجا هستم. مربی، معلم، معلم راهنما، معاون و مدیریت سلسله مراتبی است که طی کردم و 7 سال است مدیر مدرسه هستم.
در چه سنی ازدواج کردید؟
در 24 سالگی عقد کردیم، 25 سالگی ازدواج کردیم. در همان 25 سالگی هم پدر شدم.
پسر یا دختر؟
دختر.
همان یک فرزند را دارید؟
خیر. 2 تا هستند؛ یک پسر و یک دختر. پسرم سال 87 به دنیا آمد.
نحوه ازدواجتان چطور بود؟
از شما چه پنهان، زیاد در خط ازدواج نبودم. یک عموی کوچکی دارم. او آنقدر اصرار کرد که یعنی چی مرد تا 23، 24 سالگی ازدواج نکند؟ بعدها موفق نمیشوی و زندگی زود شروع شود، خوب است. بنده هم گفتم برویم ببینیم چه میشود. بعد میان آدمهای سرشناس و موفق چرخیدیم. از شما چه پنهان دیدم با هیچ کدام از این خانمزادهها نمیتوانم زندگی کنم چون زندگیام معلمی بود. پرونده ازدواج را بستم تا اینکه همشیرهام ذکر خیر یکی از همکلاسیهایش را که در همان مدرسه فرهنگ درس میخواند به مادر و پدرم کرد و بعد متوجه شدم مادرم معلم روانشناسی ایشان بوده و پدرم قرآن به وی درس دادهاند. همه، هم خود ایشان و خانوادهشان را میشناختند. اهل شعر و ادبیات و داستان بودند و این خیلی با فضای ادبی خانواده ما همخوانی داشت. رفتیم خواستگاری و خیر شد. یکی از اتفاقات خوبی که افتاد آن بود که به طور اتفاقی و تا حدی هماهنگ شده خاله و عمهام برای این کار قدم برداشتند. عمه من در 14سالگی در زمان طاغوت به زندان افتاده و شکنجه شد. یک زن انقلابی و قرص محکم است. این دو نفر دقتهای مورد نظر بنده را کاملا رعایت کردند.
عکس ایشان را در زندان عبرت دیدم.
بله، از طرفی خالهام نیز در جهاد سازندگی و سپاه کارها کرد و خیلی متدین، حزباللهی و خوب است. خیلی دوست داشتم این دو نفر برای من بروند خواستگاری. خیلی دعا میکردم اینطور شود. همین هم شد. عمه و خاله بزرگم هرکدام به دلیلی نتوانستند بروند و همان خواسته من تامین شد. بعد که خاله و عمهام رفتند خانم من را دیدند، گفتند نمیدانیم تو چه دعایی کردی، این خانم فردی است با همان خصوصیاتی که میخواستی، فقط باید بتوانی مدیریتش کنی و خدا را شکر راضی هستم. شرط اول زندگی من با همسرم نیز آن است که میخواهم کار فرهنگی و معلمی بکنم. ایشان هم در این 12 سال خوب با من همراهی کردند و خودشان هم معلم هستند. خانم من لیسانس ادبیات فارسی دارد از دانشگاه تهران و فوقلیسانس ادبیات از پژوهشگاه علوم انسانی و این روزها سرگرم نوشتن پایاننامه فوقلیسانس دوم خودش است در رشته تاریخ.
آیا پسرتان به خودتان رفته است؟
الان دو سال و خردهای دارد ولی نه. ترسو است متاسفانه، دختر ما وقتی سه ساله بود از پلههای هفتم، هشتم میپرید پایین اما این دو سال و هشت ماهش هست ولی از پله دوم میترسد پایین بپرد.
رابطه شما قبل از ازدواج با پدرتان چگونه بود؟
شخصیت پدرم ابعاد مختلفی دارد. از یک طرف همه ما بچه میدان خراسان هستیم و خانواده ما همه در کار آزاد هستند یعنی تنها کسانی که در میان ما شغل دولتی دارند من و پدرم هستیم. مابقی شغل آزاد دارند و دیدگاهها و مدلهای زندگی خاص خودشان را نیز دارا هستند. روزی که جنگ شد همه کار اقتصادیشان را رها کردند. 11نفر رفتند جبهه بعد هم که جنگ سبک شد به جز یکی، دو نفر مابقی برگشتند سرکار خودشان ولی عمویم ماند و شهید شد. پدرم یک وقتهایی بچه پایین شهر و لب خط است. یعنی نمیشود سرش را کلاه گذاشت و حرفهایی هم میزند و درسهای آن طوری به من میدهد. یک وقتیهایی هم فیلسوف، گاهی سیاستمدار و اوقاتی هم ادیب است. اما انصاف آن است که همیشه حضورش در خانه کم بود و کم هم هست. مادر ما خیلی مدیر است و همه تحت اشراف مدیریتی ایشان هستیم. البته پدرم در جاهایی کمکهای خوبی به من کرده است. بدون آنکه به تفاوت سن من و خود نگاه کند. من سختترین سوالهای زندگی را از او توانستم بپرسم. احکام، نوع رابطه با دیگران، مساله ازدواج، انتخاب رشته و شغل و شیوه مراودت با افراد مختلف. این یک جور رابطه پدر و فرزندی است. خواندن گلستان پیش پدر نیز یک نوع دیگر است. در عالم سیاست نیز ایشان یکسری دقتهایی دارد. گاهی سرمقاله پنجره را میخواند و میگوید این مساله را چرا نوشتی، نباید چنین چیزی را میگفتی، چرا اینجا به این نکته اشاره نکردی و ... اما از طرف دیگر هیچگاه پدر اهل تفریح نبوده است. اگرچه هنوز هفتهای یکبار فوتبال بازی میکند ولی با ما خیلی اهل تفریح نیست. تفنن او گشتوگذار در کتابخانه است. همین روحیه فرهنگی باعث شده است نوههایشان الان یک مجله دوهفتهنامه خانوادگی منتشر کنند. این نوهها بچههای دبستان و سال اول راهنمایی هستند.
در دوره اصلاحات، ایشان بیشتر در منزل بود یا قبل و بعد آن؟
هیچ وقت. اما دوره اصلاحات اصلا دوره خوبی نبود.
آقای دکترحداد فکر میکردند بعد از مجلس ششم که برخی نمیخواستند اعتبارنامه نمایندگی ایشان رای بیاورد در مجلس هفتم رئیس مجلس شوند؟
نه، اصلا همه اینها اتفاقی رخ داد. بهعنوان کسی که علوم سیاسی خوانده و کنار پدر خود نیز بود میگویم رفتن پدر به مجلس دور از تصور خودش بود. او معتقد است در مجلس نمیشود کار کرد چون نمایندگان خیلی وقتها توان خود را صرف کارهای غیرضروری میکنند. پدر میخواهد خاطرات مجلس ششم خود را بنویسد. خواندن آن خاطرات قطعا جذاب خواهد بود. خصوصا برای دومخردادیها که نحوه عملکردشان از حیث سیاسی هم نمره قبولی نگرفته است.
پس چرا ماندند و سه دوره است که به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس میروند؟
ایشان شد نماینده تهران و مسئول فراکسیون اقلیت مجلس ششم و آنجا یک نقش جدی ایفا کرد. 60 نفر بودند. آن جمع محدود دوران سختی را گذراندند.
70 نفر بودند.
60 و 70 در ناتوانی در تاثیرگذاری زیاد با هم تفاوت نمیکند. پدر باید میماند و سنگری را در عالم سیاست حفظ میکرد. بعد هم که کارنامهاش از منظر اصولگرایان خوب بود، اصرار کردند. در مجلس ماند و کاندیدا شد و پس از ورود به مجلس، ریاست دوره هفتم را به عهده گرفت.
ریاست ایشان در دوره هشتم تکرار نشد. با چه روحیهای آقای حداد ادامه دادند، چراکه شاید خیلی از چهرههای سیاسی کشور اگر چنین وضعیتی را مشاهده میکردند تاب تحمل نداشتند؟
یکی، دو نکته در این بحث است که بعدها خودشان باید در این رابطه صحبت کنند اما هدف مهمی که ایشان برای سومین بار وکیل مردم تهران شد، ریاست مجلس نبود تا اگر حاصل نشد آنجا را ترک کند ضمن آنکه نظام پارلمانتاریستی باید درش جا بیفتد که آدمها از آن بیایند پایین و در صندلی معمولی مجلس هم بنشینند. ایشان سعی کرد این مدل را جا بیندازد. هلموت کهل بیش از 10 سال صدراعظم آلمان بود، بعد رفت نماینده مجلس شد و رئیس نشد. در ثانی، پدرم در پسین ذهن خود دارد که شرایط اصولگرایان خطیرتر از آن است که عرصه را خالی کنی و کنار بکشی. باید نزدیک به کانون مباحث سیاسی بمانی تا انجام وظیفه کنی.
آقای حداد! رئیس فراکسیون اقلیت مجلس ششم و رئیس مجلس هفتم بود و حالا رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس هشتم است. در کدام عرصهها به نظرتان بهتر عمل کردند؟
ریاست مجلس بسیار تاثیرگذارتر است. پدر فقط به خاطر روحیه و مصلحتاندیشی خود با آقای احمدینژاد سر مدل کاری و نوع تفکر ایشان اختلاف نداشت، اگر به نفع مملکت حساب کنی، مدیریت مجلس هفتم را مثبت ارزیابی میکنم.
آقای حداد! آن زمان روی یکسری مسائل با دولت همراهی و گاهی مماشات کردند، ولی اواخر کار ریاست مجلس اینطور رفتار نکردند. آیا فکر ریاست جمهوری داشتند؟
نه آن موقع فکر ریاست جمهوری داشت و نه حالا.
آخر یک زمان ایشان داشتند به سفر خارجی میرفتند و تعداد کمی از نمایندگان مجلس در مجلس مانده بودند. علت را پرسیدند، ایشان به حالت ابهامگونهای گفت تعدادی از نمایندگان با رئیسجمهور فعلی (احمدینژاد) رفتند سفرهای استانی، عدهای دیگر هم با رئیس جمهور آینده میخواهند بروند سفر خارج.
این را که میگویید در خاطر ندارم اما میدانم که پدرم هیچ وقت برای ریاستجمهوری برنامهریزی نکرده است. اصولا انتخابات ریاستجمهوری بعد از آقای هاشمی ثابت کرد که این قصه خیلی از جنس پیشبینی و برنامهریزی نیست. نه آقای خاتمی در ذهن خود داشت که رئیسجمهور شود تا برای آن دورخیز خوبی بکند، نه آقای احمدینژاد، خودش و دیگران این تصور را میکردند و نه نفر بعدی الزاما از میان کسانی است که امروز درباره آنها گمانهزنی میشود که رئیسجمهور بعدی ایران هستند.
گفته میشود آقای حدادعادل پدر معنوی جمعیت ایثارگران است. قبول دارید؟
نه، اینطور نیست، ولی پدرم سلامت جمعیت ایثارگران و دوستانشان در این طیف را بیشتر از بقیه قبول دارد. سالها پیش از دهه هشتاد پدر به جناح راست و دوستان حزب موتلفه پیام ضمنی داد که جامعه به چهرههای جدید و طیفهای سیاسی جدید نیاز دارد و این ضرورت نسلی است و الزاما به ضعف آقایان برنمیگشت ولی آن حرف شنیده نشد تا گروههای جدید ظهور کردند.
اما خیلی از سنتیهای اصولگرا چنین برداشتی از جمعیت ایثارگران ندارند.
نه، ندارند. ضمن آنکه برایشان احترام قائلم ولی امروز کدام حزب موقعیت اجتماعی قدرتمندی دارد که ایثارگران ندارد.
سنتیها معتقدند از پایگاه اجتماعی قوی برخوردارند.
کاری ندارد و باید کف رای سنتی را در انتخاباتی که خود به تنهایی وارد آن شده است بیرون کشید و دید که وضعیت آنها چیست. هرجا آنها لیست جداگانه دادند مثلا شورای شهر سوم مشخص میشود موتلفه چقدر رای دارد. البته سابقه و عملکرد این طیف خوب و آدمهای متدین در آن زیاد هستند ولی خاستگاه سیاسی راست سنتی و موتلفه خیلی قوی نیست. در حال تضعیف هم هست ضمن آنکه احمدینژاد خاستگاه سیاسی سنتیاش جمعیت ایثارگران است.
طیف پیروان خط امام و رهبری معتقد است 120 نماینده اصولگرا در مجلس دارد.
بله، الان این حرف خالی از حقیقت نیست. اصلا دلیل ریاست آقای لاریجانی بر مجلس حمایت راست سنتی از ایشان است. خاستگاه سنتی آقای علی لاریجانی موتلفه است. یکی از نشانههای آن دوستی قدیمی مرحوم کردان و آقای لاریجانی و چهرههای راست سنتی است. آقای کردان در کنار افرادی نظیر آقای رحیمی خیلی برای ریاست مجلس آقای لاریجانی زحمت کشیدند و البته آن بازی را بردند.
وقتی 120 نماینده مجلس زیر چتر این طیف به مجلس راه یافتند این حکایت از سنتی بودن پایگاه اجتماعی ایشان ندارد؟
این حرف بیربط نیست ولی چطور دفعاتی که به طور مستقل عمل کردند این کار جواب نداده است. کلا اصولگرایان وقتی وحدت دارند قوی هستند. حتی طرفداران رایحه خوش خدمت نیز در شورای شهر سوم لیست جداگانه دادند و نتوانستند شورا را در اختیار بگیرند با وجودی که احمدینژاد در اوج محبوبیت بود. اصولگرایان نمیتوانند بگویند ما تکتک محبوبیت و قدرت بالایی داریم، اجتماع ما اصولگرایان با هم قدرت بالایی را میآورد. به همین دلیل است که جریان فتنه پس از انتخابات بهدنبال تفرقهافکنی بین قوای سهگانه است و رهبری خیلی بر وحدت و عدم ایجاد اختلاف تاکید دارند.
نگرش سیاسی خود را متاثر از پدر برگزیدید یا مستقل چنین دیدگاهی را اتخاذ کردید؟
یک معلم نزدیک در عرصه سیاست به نام پدرم داشتم. اگر بخواهم اعلام استقلال کنم نه کسی از من باور میکند و هم اینکه جفای بزرگی در حق ایشان است. من تربیت شده توسط پدرم هستم ولی طیفبندی اصولگرایان بر پایه مناسبات سیاسی احزاب و گروههای سیاسی جامعه نیست. یعنی هر وقت و هرجا که لازم باشد برای کشور زیر پرچم ولی فقیه عمل کنیم کار میکنیم. به همین خاطر درحالی که طیف نزدیک به آقای احمدینژاد تلاش بسیار زیاد و موفقیتآمیزی کرد که پدر رئیس مجلس هشتم نشوند، اما پدر تلاش بسیار زیادی کرد تا احمدینژاد در انتخابات و بعد از انتخابات رئیسجمهور موفقی شود. در شرایطی که هیچ چهره سیاسی حاضر نشد از رای احمدینژاد دفاع کند، پدر رفت در تلویزیون و در راهپیماییها و تجمعات از صحت انتخابات 88 دفاع کرد. مساله فرد و جناح نیست، موضوع رهبری و دفاع از رهبری تکرار نشدنی آیتالله خامنهای است.
شما عضو شورای مرکزی رهپویان انقلاب اسلامی هستید که خیلی با جمعیت ایثارگران قرابت دیدگاه دارد.
اینها را باید موردی بحث کنیم. ضمن اینکه اگر شما نکتهای دارید در خصوص رهپویان بگویید، یا دفاع میکنیم یا میپذیریم. در مورد مسائل جمعیت ایثارگران باید از خودشان سوال کنید.
چرا رهپویان را انتخاب کردید؟
چون شخصیت آقای زاکانی را بسیار سالم، مثبت و خدوم میدانم.
این شایعه درست است که آقای زاکانی به لحاظ شرایطی که دارند در اندیشه ریاستجمهوری یازدهم هستند؟
در مورد ریاستجمهوری آینده در جمعیت رهپویان تصمیمی نگرفتهایم. ولی زاکانی مدیری بااخلاص، لایق و بسیار با عرضه است.
برویم سراغ مسائل خانوادگیتان. شما زودتر ازدواج کردید یا دیگر فرزندان خانواده؟
یکی از خواهرانم یک سال و نیم کوچکتر از من است ولی 6-5 سال زودتر ازدواج کرد، بعد یک خواهری دارم که چهار سال از من کوچکتر است که ما همزمان ازدواج کردیم و خواهر کوچکتری دارم که او هم ازدواج کرده است. تعریف از خود میشود؛ متوسط تحصیلات اعضای سببی و نسبی بزرگسال خانواده ما، دکتراست.
کدام خواهر شما عروس مقام معظم رهبری هستند؟
خواهر دوم من.
رابطه شما با دامادتان، حاج آقا مجتبی چگونه است؟
ایشان اخلاقیترین فردی است که من در طول عمرم دیدهام. در این 13-12 سالی که با ایشان هستیم هیچ وقت صدای بلند یا کلمهای خلاف ادب از وی نشنیدهام. هیچ وقت نشد که خواهرم از ایشان نزد ما گله کنند. هیچ زمان هم منزل آنها خشک، تلخ و بیروح نبوده است. همانطور که میگوید و میخندد و با بچهها و جوانان معاشرت میکند به همان اندازه جدی، پرکار و پرتلاش و درسخوان است. معمولا تا دو و سه نیمه شب مطالعه میکند. بسیار اهل مطالعات مذهبی و اخلاقی است. در بهکار بردن الفاظ و اظهارنظر در مورد اقوال و اعمال افراد بسیار دقیق است. در مورد بدترین دشمنانش هم منصفانه حرف میزند.
ایشان چند فرزند دارند؟
یک پسر دارند.
تقریبا همسن هستید؟
خیر. ایشان 3-2 سال از من بزرگتر هستند.
با یکدیگر رابطه خانوادگی تنگاتنگی دارید؟
بعد از برادرانشان فکر میکنم رابطه ما به خاطر نسبت فامیلیمان زیاد است و اخیرا هم با هم در سفر خانوادگی دلچسبی بودیم.
رفت و آمد نزدیک با خانواده مقاممعظمرهبری هم دارید؟
نه به آن معنی ولی در حد مناسبات فامیلی بیرابطه نیستیم اما رابطه عمیق و گسترده نداریم. مادرها با هم سلام و علیک خوبی دارند.
اولین بار که خبر خواستگاری فرزند
مقام معظم رهبری را از خواهرتان شنیدید چه احساسی داشتید؟
من و خواهرهایم خیلی متعجب شدیم.
چرا؟
خانم آقا بهطور ناشناس آمده بودند از خواهرم خواستگاری کرده بودند. مادرم گفته بود ایشان درس دارد. گفتند حالا صحبت کنیم. پدر و مادرم رفتند یک گوشه و با هم صحبت کردند. ما هم علت طولانی شدن صحبت آنها را از هم پرسیدیم. من رفتم گفتم چه خبر است؟ مادرم گفت میدانی برای خواهرت خواستگار آمده؟ گفتم اینکه طبیعی است. وی جواب داد نه این بار برای پسر مقام معظم رهبری آمدند. من گفتم یعنی چه میشود؟ بالاخره هر برادری نسبت به آینده خواهر خودش حساسیتهایی دارد چه رسد به آنکه شوهر آینده وی بخواهد پسر مقام اول نظام باشد. از این بابت خیلی ذهنم مشغول شد.
بعد که ماجرا جلو رفت چه شد؟
اولین دیدار ما خیلی خوب بود، چون وقتی حاج آقا مجتبی آمدند با خواهرم صحبت کردند من اتاق دیگر بودم. ایشان از اتاق آمد بیرون. مادرم گفت بنده خدا آقای مجتبی خامنهای تنهاست، برو با ایشان صحبت کن. دیدم حاجآقا مجتبی کت و شلوار به تن دارد - آن وقت ایشان هنوز معمم نشده بودند - بعد از حال و احوالپرسی، دیدم چیزی که در ایشان نیست روحیه آقازادگی و تکبر و غرور است. لذا خیلی زود با هم صمیمی شدیم. همان روز هم یک بحث داغ و سنگین در مورد شخصیتهای معروف اصلاحطلبان انجام دادیم.
چه سالی بود؟
76 بود.
تا پیش از این وصلت حضرت آقا را از نزدیک دیده بودید؟
یکی، دو مورد پیش آمده بود. عموی من در کرمانشاه معاون سیاسی استاندار بود و بعدها سرپرست استانداری شد. در این مدت به خاطر غائله کردستان و بعد جنگ، حضرت آقا زیاد به آنجا سفر کرده بودند و با هم خیلی آشنا بودند. ارادت فامیلی ما به مقام معظم رهبری از همان جا شروع شد. یک بار در باغ پدربزرگ مرحومم دور هم جمع بودیم، ایشان گفت آیتالله خامنهای با دیگران فرق میکنند. اصلا یک خصلت اضافه دارند. همان موقع به عمو هم گفت ایشان را دعوت کند. یک بار بیاید منزل ما که در همان ایام ایشان دعوت را قبول کردند. بعد هم که این لطف شامل حال ما شد. روزی که عروسی خواهرم بود به من گفتند آقا میخواهند عروس را ببینند.
تا آن موقع خواهر شما را ندیده بودند؟
نه. در مراسم عروسی رسم است که داماد همراه یک نفر سر سفره عقد برود وگفتند کسی باشد به عروس و مادر عروس محرم باشد. من به مدت پنج دقیقه در کنار حضرت آقا تنها بودم بدون آنکه محافظی باشد. پدرم آن موقع نبود. ما رفتیم به منزل مقام معظم رهبری. خانه ایشان را دیدم. کف اتاق فرش ماشینی بود. ظاهرش خیلی ساده بود و یک گوشه ایستادیم و ایشان خوشامدی گفتند به عروس خانم و به اقوام وی تبریک گفتند. یک نکته جالب اینجاست که وقتی رهبری آمدند خیلی از خانمها آمدند جلو. خیلی التماس دعا گفتند و خیلی عرض ارادت کردند. چند نفر از خانمها با دیدن ایشان منقلب شدند و گریه کردند. شما تصور کنید خانمی که آمده عروسی و بعد اشک بریزد چه وضع بدی در چهره او پیدا میشود. بعد از عروسی به یکی از محارم گفتم چرا چهرهات اینطور شده است؟ گفت آقا را دیدیم و گریه کردیم. آن روز کف خانه فرش ماشینی بود. روز بعد که خانم من هم حضور داشت گفتم چطور بود؟ گفت موکت بود. یعنی همان یک شب خانه رهبر مملکت فرش ماشینی پهن شده بود.
از آن سال تا به حال حاجآقا مجتبی در آپارتمانی زندگی میکنند.ایشان سه بار در طول زندگیشان اسبابکشی کردهاند. همیشه یک کامیون وسایل منزل را جابهجا میکند.
منزل مقام معظم رهبری از آن تاریخ نرفتید؟
تنها باری که رفتم روز عروسی خواهرم بود. بعدها به اتفاق پدرم به کتابخانه شخصی ایشان رفتم. فقط میتوانم بگویم ما نمیتوانیم اینطور زندگی کنیم. یعنی خواهید دید خدا چگونه با آقای مخملباف رفتار خواهد کرد. چون دروغهایی را نسبت میدهد که هیچ کدام آنها صحت ندارد. ایکاش یک دانه از حرفهای وی در یک سال اخیر درست بود.
آقا خیلی کتاب دارند، خیلی کتاب به ایشان اهدا میشود و خیلی کتاب هم میخرند و خیلی کتاب هم میخوانند. اما این محیط کاملا ساده است. کف آنجا موکت است. هیچ تجملات خاصی در آن نیست. نه اینکه امکان آن نباشد بلکه رهبری اجازه ورود تجملات به زندگی خودشان را نمیدهند. یک وقت هم به مناسبت تولد پسرم، آقا را دیدم و ایشان در گوش یحیی ما (محیالدین) اذان گفتند. حاجآقا مجتبی به ایشان گفتند آقافرید دوست دارند از شما یک چیزی به یادگار داشته باشند.
مقام معظم رهبری گفتند یادگاری چه باشد؟ حاج آقا مجتبی چون میدانست من دوست دارم یک انگشتری از آقا بگیرم توصیفاتی کرد. ایشان فرمودند؛ فهمیدم و انگشترشان را دادند. من خیلی از گرفتن این انگشتر خوشحال بوده و هستم. به خواهرم گفتم عجب انگشتری! همشیرهام گفت میدانی قصهاش چیست، یکی از شیعیان یمن یک شیشه بلورین بزرگ عقیق درجه یک یمنی برای آقا فرستاد. اول که آمده بود کسی از قیمت آن خبر نداشت و به مناسبت یکی از اعیاد مقدس ایشان به عروسها و پسران خود یک نگین هم داده بودند. بعد به طریقی کسی توانسته بود قیمت عقیق را بفهمد و از گران قیمت بودن آن آگاهی پیدا کند. بعد که آقا این قضیه را فهمید برای آنکه نرم زندگی تغییر نکند بقیه آن عقیقها را دیگر وارد زندگی نکرده بودند و گذاشته بودند تا به خانواده شهدا بدهند. حالا انگشتر عقیق چیست که بخواهد نگین آن ارزش داشته باشد، بعد شیعهای از یمن به مرجع تقلید خود آن را هدیه داده بود ولی مقام معظم رهبری اینقدر تحفظ دارند. البته خاطرههای مفصل دیگری دارم، ولی چون میدانم ایشان از بازگویی این مطلب مکدر میشوند نمیگویم. دقتهای زیادی در این زندگی انجام میشود. مثلا در سفری همشیرهام با مقام معظم رهبری به سفر استانی رفته بود. بعد که آمد گفتم نکته جالب چه داری؟ وی گفت؛ آقا چندین جا را به صورت سرزده و به دور از چشم دیگران برای بازدید رفتند اما نکته عجیب این است که بعد از سفر آقا گفتند همه هزینههای سفر شما را از جیب خودم پرداخت کردم اگر جایی با وسیله نقلیه دولتی برای کار خودت رفتی یا خریدی کردی که کسی حساب کرده یا جایی مورد پذیرایی ویژهای قرار گرفتی بگو تا هزینه آن را بپردازم.
یا اینها یک جایی رفته بودند تا آثار تاریخی آن منطقه را بازدید کنند و متوجه شده بودند که مسئولان امنیتی و انتظامی آمدند یکسری بازدیدکنندهها را زودتر خارج کردند و جلوی ورود بقیه را نیز گرفتهاند تا خانواده رهبری راحت بتوانند محوطه را بازدید کنند. رئیس دفتر آقا و خانواده مقام معظم رهبری از شنیدن این خبر آنقدر ناراحت شده بودند که هم از محافظین خود گله کرده و هم با مسئولان انتظامی برخورد کردند و بعد به خاطر خاصهخرجی آنها زودتر برگشتند. اینها تصویری کوچک از این زندگی است.
از لحاظ تفکر و دید سیاسی با حاجآقامجتبی چقدر نزدیک هستید؟
خیلی دید سیاسی ما نزدیک است. چون ایشان نگاه و بینشش کاملا با رهبری همگون و همسو است و ما از این حیث احساس آسودگی خاطر و اطمینان صددرصد داریم. هرجا تکلیف باشد و دستور رهبری، ایشان به وظیفه خود عمل میکنند.
ایشان به این شکل فعالیت سیاسی ندارند. ایشان خیلی درس میخوانند و خارج فقه تدریس میکنند و در کار خود نیز موفق هستند و خیلی پیچیدهتر از دروس متداول درس خارج طرح مطلب میکنند.
برعکس برخی آقازادهها، شما خیلی نخواستید در سایه پدر خود بمانید و به نوعی خواص سیاسی چهره شما را جدا از آقای حداد عادل میدانند، چرا؟
اولا اگر فرزند آدم بزرگی بگوید من آقازاده نیستم یک دروغ بزرگ است. کمترین برخورداری از نعمت پدرم این است که با دوستان پدرم، دوستم و این چیز کمی نیست.
پس آقازاده هستید؟
اگر میخواهی بگویی من آقازاده هستم و بعد مرا مورد آماج حملات قرار بدهی، ببین در چه شرایطی داریم مصاحبه میکنیم. 9 شب است و در مدرسه در حال تعمیر، در کلاس درس نشستیم و پشتسر من تخته قرار دارد. یعنی من بهطور متوسط حدود170 ساعت در ماه در مدرسه حضور دارم و پدرم خیلی دقت دارد که ساعتهای حضورم در مدرسه راهنمایی و دبیرستان فرهنگ را به عنوان مدیر مجموعه ساعت بزنم و کار کنم یعنی مدیریت از راه دور هم امکان ندارد. حالا خودت قضاوت کن آقازاده هستم یا نیستم. ولی اگر بگویم از نعمت پدرم برخوردار نیستم این جفاست و غلط است. یک روز پدربزرگم در اواخر عمرش به من گفت بهترین دوستانت چه کسانی هستند، چند نفر از دوستان، معلمان و استادان قدیم خودم را نام بردم. گفت برد نکردی. گفتم چطور برد نکردم، اینها همه متدین و مذهبی هستند. گفت بهترین دوستان آدم، دوستان پدر آدم هستند چون اینها آزمایش خود را پس دادهاند. لذا فارغ از فضای سیاسی با دوستان دانشگاهی پدرم دوستم. این واقعا نعمت است، هر کسی هر نعمتی پدرش دارد باید از آن برخوردار شود. در ثانی پدرم از روز اول دانشگاهم گذاشت کار کنم و حقوق معلمی بگیرم. این مایه مباهات و برکت زندگی من است. با این شرایط نمیتوانم و نمیخواهم به جایگاه خانوادهام پشت کنم. آن کار بیفایده است.
بارها در مجلس هشتم اسم آقای دکترحداد به عنوان بهترین گزینه برای ریاست فراکسیون اکثریت مطرح شده است، البته از سوی طیف حامی دولت و ایثارگران. پدرتان چه نظری دارد؟
پدرم با آقای لاریجانی رقابت کرد و البته در آن رقابت موفق نبود. اما نمیخواهد مدیریت ایشان را تضعیف کند. ایشان رئیس مجلس است و همه باید برای ارتقای وضعیتمان در جامعه به همه مدیران از جمله آقای لاریجانی کمک کنیم. اگر آقای لاریجانی فکر میکند ریاست مجلس و فراکسیون اصولگرایان کمک میکند قوه مقننه بهتر اداره شود، پدر نیز معتقد است که باید طبق نظر رئیس مجلس عمل شود. بعضی دوستان لطف دارند و بزرگوار هستند و بر این رقابت دامن میزنند. اینطور نیست پدر بخواهند چون رقیب بودهاند مدیریت یک فرد را زیر سوال ببرند. یکی از ضعفهای ما در عرصه سیاست این است. در کشورهای دیگر وقتی رقابت انتخاباتی تمام میشود همه میروند به نفر برنده کمک میکنند تا وی بتواند در تحقق برنامههایش موفق شود، اما دعواهای ما ادامه پیدا میکند. رقابت هیچگاه جای خود را به رفاقت نمیدهد. این امر سر جدال دائم شهرداری تهران و دولت هم هست.
اما فراکسیون انقلاب اسلامی معتقد است فراکسیون اکثریت مجلس در انتخابات ریاست جمهوری دهم خوب عمل نکرد.
انتخابات ریاستجمهوری خیلی پیچیدهتر از آن بود که شما بخواهی از این سوال یک جواب کامل بگیری. واقعا در آن انتخابات کدام حزب و جریان مدنی و تشکل اجتماعی توانست موفق عمل کند که حالا از یک فراکسیون توقع میرود. سال هشتاد و هشت پیچیدهترین سال نظام است، تحلیل حوادث آن وقت صبر بسیار میبرد و قطعا در خیلی از مسائل آینده موثر است.
حتی جمعیت ایثارگران هم درست عمل نکرد.
حالا جمعیت ایثارگران را نمیدانم. ولی بالاخره این حزب از آقای احمدینژاد حمایت کرد، رهپویان نیز به تشخیص خود از احمدینژاد پشتیبانی کرده و نتیجه هم گرفتند. ولی واقعا احزاب در محبوبیت کاندیداهای مطرح انتخابات سال هشتاد و هشت، هیچ نقشی نداشتند. البته مفاهیم اصولگرایی و اصلاحطلبی در مرزبندیها نقش مهمی داشت.
شما میگویید چه کسی خوب عمل کرد که فراکسیون اصولگرایان دومی آن باشد. یعنی شما به ایثارگران و رهپویان انقلاب اسلامی نیز نمره قبولی نمیدهید؟
من حتی به احزاب و گروههایی که به آنها خیلی نزدیک هستم نیز نمره قبولی نمیدهم. حزب آن نیست که بیانیه صادر کند تا معلوم شود از چه کسی حمایت میکند. حزب باید آنقدر شاخه اجتماعی داشته باشد که حرف آن به تاثیرگذاری اجتماعی بدل شود. به واقع انتخابات ریاست جمهوری، آرایش رای چه کسی است؟ واقعا مشخص نیست. در ایران حزب داریم ولی هیچکدام موفق نیستند. تاریخ ایران فقط یک حزب تاثیرگذار داشته و آن هم به حدود هفتاد سال پیش تعلق دارد که در مورد آن هم کلی حرف و حدیث است.
آقای حداد عادل برای انتخابات مجلس نهم کاندیدا خواهد شد؟
نمیدانم. خیلی روی آن فکر نکرده است. البته اگر بگویم برنامه برای آیندهاش ندارد، جفا کردم ولی اینکه حتما بخواهد برود مجلس، واقعا اینطوری نیست. خیلی کارها را در ذهن خود دارند. بسیاری از کارهای نوشتاری ایشان باقی مانده است، یک ترجمه قرآن دارند که خیلی روی آن کار کردهاند و میخواهند آن را به اتمام برسانند، یک کتاب در مورد شهید مطهری نوشتند و آن را میخواهند چاپ کنند. یک کاری در مورد مولانا براساس یادداشتهای مرحوم همایی در حال انجام دارند. خاطرات و یادداشتهای سیاسی خود را میخواهد منظم کند که برای اتمام نیاز به وقت دارد. مهمتر از اینها پدرم معتقد است که باید زبان فارسی را در دنیا گسترش دهیم و به همین خاطر بنیاد سعدی را مهم میداند و سعی میکند با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی آن بنیاد را هرچه زودتر راه بیندازد.
پس احتمالا ما آقای حداد را در مجلس نهم نخواهیم دید؟
نمیتوان از حالا پیشبینی کرد. پدرم برحسب احساس تکلیف عمل میکند، هرچه برای او محرز شود که تکلیف شرعی و وظیفه انقلابی اوست به آن عمل میکند. هرچه باشد.
آینده سیاسی خودتان را چگونه میبینید؟ بالاخره درس سیاست خواندید و در این حوزه هم قلم میزنید.
سیاست در ایران خیلی به دریای مواج شبیه است.
بالاخره حداکثر و حداقلی را که در نظر گرفتهاید؟
واقعا تصور اینچنینی ندارم. خیلی دوست دارم که مدیر مدرسه باقی بمانم و بتوانم کار علمی و فرهنگی بکنم. بیاشتیاق به اینکه روزی مدیر فرهنگی بشوم نیستم ولی فکر میکنم کار در علوم انسانی یک کار راهبردی برای مملکت است و از این رو نمیخواهم خیلی راحت از این حوزه دل بکنم.
آیا اعتقاد شما نشأت گرفته از توصیه
مقام معظم رهبری و تاکید ویژه ایشان به حوزه علوم انسانی است؟
تاکیدات ایشان از سال 85 به بعد بهطور علنی انجام شد اما ما طبق توصیه و نظر ایشان از سال 71 مدرسه فرهنگ را تاسیس کردیم و خوشحالیم که به این نیاز عمیق مملکت و میل و تشخیص رهبر انقلاب توجه کردیم. امیدوارم روزی در این قصه بتوانیم سربلند و موفق باشیم.
خروجی هم گرفتید از کادر سازمانی که در حوزه علوم انسانی دارید انجام میدهید؟
کادرسازی ما در سطح دبیرستان است، بعد این بچهها وارد دانشگاه میشوند و بعد وارد عرصه کار خواهند شد. آن زمان است که باید خودشان را نشان دهند. به هر حال از تاسیس مدرسه فرهنگ 18 سال میگذرد. تا فارغ التحصیلان آن بخواهند خودی نشان دهند یک مقدار زمان میبرد.
آینده جریانات موسوم به سبز را چگونه میبینید؟
هیچ وقت هیچ چیزی در عرصه اجتماعی و سیاسی تمام نمیشود و کامل از بین نمیرود. این خصلت جامعه است. ولی قصه جریان سبز خیلی به نفع جریانات رادیکال جناح راست تمام شد یعنی آن کسانی که میگفتند همه اصلاحطلبان خیانتکارند و دستشان در دست بیگانه است و هیچ تفکیکی هم میان آن طیف فکری قائل نمیشدند حالا جریانات سال گذشته را شاهد میگیرند. این به معنای آن نیست که بازی سیاسی انتخابات 88 از دو طرف بدون عیب برگزار شد. نقدهایی به بازیگران جناح پیروز وارد است و جناح رقیب هم که مردود شد. ضمن آنکه سیستم ما هم مشکل دارد و به نظر میرسد باید قانون انتخابات دستخوش یکسری تغییر و تحولات بشود تا هرکس مسئول اجرای انتخابات است قدرت بیشتری برای اعمال نظارت داشته باشد. اما کسانی که مسبب این وقایع در سال 88 بودند در آزمون مهم مردود شدند ضمن آنکه با تبدیل بازی سیاسی به تنش و فعالیت اجتماعی خودشان را از گردونه سیاست خارج کردند.
این امکان وجود داشت اصلاحطلبان دو دوره دیگر هم شکست بخورند اما یک دورهای پیروز شوند. ولی از این به بعد دیگر کسانی که بیانیه صادر کردند یا با رسانههای خارجی همراهی نمودند یا خودشان و بستگانشان در درگیریها بودند دیگر نمیتوانند قبول مسئولیت سیاسی کنند. لذا هم برای مملکت و هم برای فرهیختگانی که در جناح اصلاحطلب حضور داشتند و هم برای فعالیتهای سیاسی کشور ناراحتم. ما ظرفیتهایی را از دست دادیم. ولی بالاخره عدهای خودشان را با دست خود از این عرصه حذف کردند. بدتر از دوم خردادیها، بعضی از اصولگرایان و چهرههای شناختهشده بودند که بد بازی کردند و دستی دستی خود را حذف کردند. عدهای از لج احمدینژاد عملا با آقا خصومت کردند. اگر موسوی میآمد به عنوان یک شکست اعتراض میکرد و در روند فعالیت سیاسی ادامه کار میداد چه بسا بعدها پیروز میشد یا کسی که مورد تایید وی بود به این موفقیت نائل میشد، ولی الان خبری نیست و البته این به آن معنا نیست که آن 13 میلیون نفر حتما از موضع خود برگشتند یا اینکه فضا خیلی هم آرام است و ماجرا خیلی پیچیده است. جامعه هنوز ملتهب است خصوصا در بین نخبگان. در جمع طرفداران نظام هم ریزش و رویش داشتیم و به نظرم سال 88 بدترین سال جمهوری اسلامی بوده است.
آینده انقلاب را چگونه میبینید؟
آینده را نمیشود پیشبینی کرد. ما جامعهای داریم که عناصر دخیل در مراودات سیاسی آن هم دوره عمر کوتاهی دارند و هم میزان تاثیرگذاری آن در جامعه خیلی زیاد است. مجلس پنجم را به خاطر بیاورید، حزب کارگزاران سازندگی ظهور کرد، قدرت را به دست گرفت و همه فکر کردند حالا زمان افرادی نظیر نوربخش، کرباسچی و مهاجرانی است که بیایند مملکت را اداره کنند و کار تمام شد. در کمتر از چهار سال در انتخابات بعدی حزب کارگزاران در رقابت با حزب مشارکت نتوانست کاندیداهای خود را پیروز کند و حتی به مجلس بفرستد، مگر کسی از کارگزارانی که در فهرست مشارکت هم حضور داشت به مجلس راه پیدا کرد و لاغیر. با تفاسیر مذکور پیشبینی وضعیت آینده کار بسیار سختی است. اما یادمان باشد در جمهوری اسلامی هنوز خیلی امور پیچیده است. بهنظرم تا تقوا در مناسبات سیاسی دخیل باشد، بحث درباره سیاست ایرانی براساس مدل غربی نارساست.
آقای محبیان معتقد است اصولگرایان در آینده به معضل نظام تبدیل میشوند. نظر شما چیست؟
این بستگی به عملکرد آنها دارد. نمیدانم منظور ایشان چیست ولی اگر در دام اختلاف بیفتیم علیالقاعده مملکت دچار بحران خواهد شد.
اگر در پایان حرفی دارید بفرمایید.
یک مساله امروز ذهن مرا به عنوان فردی از خانواده رسانه خیلی مشغول کرده است. اصحاب رسانه متاسفانه هماینک دارند جور همه بازیگران سیاست را میکشند یعنی متاسفانه، احزاب تکنفره و شخصمحور هستند. زود اوج میگیرند و اسم در میکنند و بلافاصله افول مینمایند و برای نشان دادن خود، روزنامه یا نشریه تاسیس میکنند. بعد خبرنگار سادهای که میخواهد نانی دربیاورد و یک حرفه ظریف، لطیف و مبتکرانه را دنبال کند تبدیل به سرباز سیاسی میشود. بعضیها با هدف کار سیاسی به حوزه مطبوعات وارد میشوند، بعضیها میخواهند کار مطبوعاتی بکنند ولی میپذیرند که باید در کنار آن کار سیاسی هم انجام دهند. متاسفانه این دسته دارند قربانی میشوند و یکی از نگرانیهای من این است. ببینید چقدر خبرنگار در این مدت بیکار شده است، چرا چون وقتی کروبی یک حرفی زد، خبرنگار روزنامه وی باید تاوان بدهد. این پدیده خوبی نیست. نمیدانیم چه کار باید بکنیم به همین خاطر شما از سر ناچاری میآیید پیش من که در مطبوعات کار میکنم، از من سوالات سخت سیاسی میپرسید و بعد هم بنده و شما کلی دوست خبرنگار داریم که به مشکلات برمیخورند و مجبورند شغل خود را عوض کنند. خدا کند روزی این قصه تغییر پیدا کند.
خوبی حزب و تشکل سیاسی این است که همه مشکلات اقتصادی و اجتماعی را برمیدارد تبدیل به یک مقوله سیاسی میکند و بعد سیاستمدارها براساس آن مینشینند و حرف میزنند تا به نتیجه برسند چون ما این را نداریم، به محض اینکه اختلاف نظر سیاسی رخ میدهد جامعه به هم میریزد. دانشجویان در دانشگاه به هم میریزند یا مثلا یک طرف میخواهد طرفداران خود را به خیابان بکشد. در حالی که مجلس، مطبوعات و احزاب محل این نزاعهاست. امیدواریم که به آن سمت پیش برویم.
با تشکر که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.